دشت آبی
آمده بود تا آلبوم جدید خود که همکاری با یکی از نهادهای فرهنگی نروژی است را رونمایی کند. سالن کلیسای فرهنگی یاکوب انتخاب خوبی بود، که این سالن علاوه بر روح عرفان که در آن موج میزند، آرامش درون را هم با خود دارد. نه این که چون مذهبی است و تندیس مسیح و محراب در آن است که به طور معمول موسیقیهایی که در این سالن برگزار میشوند، از نوع آرام و عرفانی است. مرجان را برای اولین بار دیدار میکنم و با وجود آن که مسئولان نروژی پیام «مهسا» خواهرش را برای گفتگوی من و «مرجان» دیر داده بودند و همان روز به من گفتند، مهربانی کرد و بعد از اجرای چند ترانه، با من به گفتگو نشست. فضای آبی ایران و سفیدی نروژ چنان در هم میآمیزد که پاییز سحرانگیز هر کجای جهان را در نظر مینشاند و خاموشی بی چرای دختران ایرانی که صدایشان ممنوع است. دخترانی که نیمی از جامعه هستند، صدایشان حرام میشود، اما در خردسالی میتوانند مادر و همسر شوند. هرگاه «مرجان» در جایی از ترانهای به ناله و با صدای بلند آواز میخواند، انگار که فریاد همهی دختران ستم دیدهی ایران را به گوش جهانیان میرساند که سکوت و خاموشی ما دلیل تسلیممان به آن چه میخواهند و برایمان رقم زدهاند، نیست. انگار به جهانیان میگویند که ما هستیم اگر چه زیرزمینی. «مهسا و مرجان وحدت» اکنون در بین نروژیها و ایرانیان پراکنده در جهان، از شهرت کافی برخوردار هستند که نیازی به معرفیشان نیست. با این وجود، در معرفی خود میگوید:
از نوجوانی به آموختن آواز ایرانی پرداخته که این موسیقی را دوست داشته و دارد. شروع آواز خوانیاش با خانم «پری ملکی» بوده و بعدتر نیز با «مهدی فلاح». نزد هنرمند پرآوازهی موسیقی محلی ایرانی، خانم «سیما بینا» هم مقامهای موسیقی محلی را آموخته است. او هم چنین میافزاید: به همراه خواهرم «مهسا وحدت» کار میکنم. البته به این معنا نیست که این همکاری موجب شود که هر یک از ما برنامهی مجزای خود را هم نداشته باشیم. چنانچه هر یک از ما آلبومهای مجزا داریم، آلبوم مشترک هم منتشر کردهایم. در همکاری با نروژیها گاه «مهسا» تنها کار میکند و اتفاق هم افتاده که من تنها با آنها میخوانم. البته در آلبوم اخیر، اگرچه من تنها میخوانم، اما «مهسا» هم در ساختن ملودیها همکاری نزدیک با من و آهنگساز نروژی داشته است، یعنی تولیدکننده این آلبوم بوده.
همکاری شما با نروژیها چگونه شروع شد؟
ـ شروع همکاری با نروژیها از آلبوم لالاییها شروع شد که در واقع واکنشی بود به اعلام ایران در حلقهی کشورهای محور شرارت توسط «بوش». اجرای موسیقی آلبوم «آوازهایی از باغ ایرانی» به خاطر ممنوعیت صدای زن که حق ندارد تکخوانی کند، در ایران امکان نداشت و به همین سبب هم اولین بار در ایتالیا روی صحنه رفت و از آن به بعد در سراسر جهان. که همین آلبوم موجب شد که نروژیها ما را بشناسند و برای آلبوم «لالاییها» از ما هم دعوت کنند که این همکاری هنوز هم ادامه دارد.
درهم آمیزی دو موسیقی شرق و غرب را چگونه میبینید؟
ـ آمیزش دو نوع موسیقی متفاوت که سلیقههای مختلف دو سوی کرهی خاکی را باید پوشش دهد، کاری است بس دشوار. اگرچه در موسیقی آمیخته شرق و غرب هر کس به نوعی کار خود را میکند، اما آنگاه که این دو سلیقه در جایی به هم پیوند میخورند و پیام مشترکی را به مخاطب میرسانند، زیبایی خاصی را به وجود میآورند که بی همتا است.
سفر شما از آلبوم «لالاییها» تا اکنون که آلبوم «دشت آبی» رونمایی شده، چه دستآوردی برای شما داشته؟
ـ این گذار یا به قول شما سفر، دشت گستردهای را پیش روی من گذاشت که انگار انتها ندارد. گام زدن در این دشت، به آلبوم «دشت آبی» هم تمام نمیشود. این سفر، گرمای تابستان کویر را چنان در شمال اروپا که بیشتر زمهریر است، درهم میآمیزد که دلانگیزی بهار شیراز را رقم میزند. چشمانداز این دشت، هم دور است و هم نزدیک. هم دست یافتنی است و هم دست نیافتنی. با این سفر، احساس میکنم که روح موسیقی در من رهاتر و آزادتر شده است. این گذار و سفر، برایم این امکان را فراهم کرد که با سوی دیگر کرهی خاکی، دیداری موسیقیایی داشته باشم. برقراری این دیدار و داشتن گفتمان، به ویژه در دنیای هنر که سرشار است از حس، و نزدیکی حسها، به باورم راحتتر انجام میشود. باور کنید، ایجاد رابطه با دیگران، با هنر خیلی آسانتر است.
با آقای «اریک » که صحبت میکردم، از او پرسیدم: چگونه دنیای عرفان شرق که آرام است را با موسیقی عجول غرب در هم میآمیزد؟ پاسخ این پرسش را به شما حواله داد. چگونه میبینید این دو دنیا را؟
ـ روح عرفان شرق، چنان تأثیرگذار است که «شوپن» را وامیدارد تا با اشعار حافظ کار کند. حسی که در عرفان شرق و به ویژه عرفان ایرانی هست، مرز و بوم نمیشناسد و هر کسی را در کمند ابروی خود اسیر میکند. البته هر کسی که اهل هنر باشد، عرفان و هنر را هم بشناسد. به همین دلیل هم گفتگوی بین هنرمند آهنگساز غربی و شعر عرفانی ایرانی و من خواننده، گفتگویی را رقم میزند که هر شنوندهای را در لحظهای معین در دام خود اسیر میکند. در بند موسیقی آمیخته شرق و غرب بودن، برای مخاطب، دنیایی را به وجود میآورد که هیچ یک به تنهایی نمیتوانند چنین حسی را در او برانگیزانند. گفتمان هنر، گفتمان حسهای مشترک است که خود نیز صلح و دوستی و رفاقت را به ارمغان میآورد. این همکاری، برای من نوید عشق و دوستی و صلح را در چلهی کمان دارد. به همین خاطر هم هنر و به ویژه موسیقی، زبان ملی ندارد. عرفان هم به باورم همین ویژگی را دارد و افزون بر فراملی بودن زبان، انسانی است و مهربان. همانی که گاه در دنیای شلوغ غرب و اندک اندک در شرق هم، در آهنپارههای صنعت گم میشود. این انسانیت درونی شعر عرفان ایرانی است که در چهار راه موسیقی، شنونده را در بند گفتمان و پیام عشق و دوستی، اسیر میکند.
اگر تکرار پرسش پیشین نباشد، چرا غرب و به ویژه، هنرمندان آمریکایی که اسیر دنیای سرعت هستند، در بیست سال اخیر، به «مولوی» روی آوردهاند؟
ـ چنانچه گفتم، ویژگی بزرگ عرفان که شامل مولوی هم میشود، روح رها و آزاد آن است. شعر مولوی، تنها به ایرانیها مربوط نیست، او بیش از شش قرن پیش، چنان سرود که اکنون هم شادی و اندوه انسان امروز را با همهی سرعت و آرامش خود به رخ جامعهی جهانی و مردماناش میکشد. بگذارید بگویم که «مولوی» برای من چونان «مسیح» است یا «طاهره قرهالعین». او هم آزاده بود و به همین خاطر هم با اقبال جهانیان روبرو است. کسانی مانند مولانا، زبان و کارشان به عشق مربوط است. چون عشق مقولهای است جهانی، بنابراین همه او را و مانند او را میفهمند.
در کارهای پیشین و اکنون در آلبوم «دشت آبی»، از اشعار «طاهره» استفاده کردهاید، چرا؟
ـ هماره ارادت خاصی به «طاهره» داشته و دارم. به باورم او «ژاندارک» ایران بوده است. روح آزادی که در شعرهای «طاهره» هست، شیفتگی شگفتانگیزی را در من بر میانگیزاند. او در قرن نوزدهم، زمانی که ایران هنوز حتا گامهای ابتدایی مدرن شدن را بر نداشته بود، چنان کرد که امروز دنیای هنر به او میبالد.
اکنون که به انقلابی بودن «طاهره» اشاره شد، اجازه دهید گریزی هم به دختران جوان ایران معاصر داشته باشیم. آنان را چگونه میبینید؟
ـ شاید پیش از این هرگز ایران این همه نوازندهی موسیقی زن نداشته است. دلیل آن به احتمال، ممنوع بودن صدای زن به صورت تکخوانی است. اگرچه خواندن، عطشی است درونی که به قول «مهسا»، خواهرم، دختران امروز ایران، اگر به کلاسهای آموزش خوانندگی میروند، نه به این خاطر است که به یقین، روی صحنه بروند و آواز بخوانند. آنها میخواهند با شرکت و آموزش فن خوانندگی، عطش خود را فرو بنشانند که خود نیز از توان بالقوه آنها خبر میدهد.
به باورم، تابو بودن صدای زن، سرانجام برآمدی درخور خواهد داشت. چنین نیست که سالها او را و صدایاش را از دیگران که شیفتهی شنیدن صدای او هستند، مخفی کرد و هیچ اتفاقی هم نیفتد. این مورد هم مانند خیلی از موارد دیگر، سرانجام نتیجه خواهد داد. غیبت صدای زن در جامعه، تأثیر منفی دارد و همین تأثیر هم موجب آن برآمدی خواهد شد که فرم و شکل آن هنوز شناخته شده نیست.
میگویید غیبت صدای زن، تأثیر بد و منفی در جامعه دارد. منظورتان چیست؟
ـ ممنوع و تابو کردن صدای زن، شنا کردن خلاف آب است و عملکرد آن ضد طبیعت انسان است. محدودیت در ایران، خاص زنان نیست که هنر به نوعی در محاق است. اما با این همه، به باورم سانسور هنر امکان ناپذیر است. دختران و پسران جوان که به موسیقی عشق میورزند، در ژانرهای گوناگون موسیقی، کلاسیک، راک، رپ و …، اگر لازم باشد به صورت زیرزمینی صدای خود را به شنوندگانشان در گوشهگوشهی دنیا میرسانند. من به سانسور موسیقی باور ندارم که تکنولوژی امروز، چنین چیزی را ناممکن کرده است. به باورم، محدود کردن صدای زنان به ویژه، و هنر موسیقی به طور عموم، بیش از آن که مذهبی باشد، سیاسی است. قدرت در کشورهای دیکتاتوری، موجب محدودیت میشود که در ایران بیشتر به زنان توجه دارد.
امروز از آلبوم جدید شما که «دشت آبی» نام دارد و همکاری مشترکی است بین ایران و نروژ، رونمایی شد. در مورد آلبوم «دشت آبی » صحبت کنید.
ـ ایران برای من تداعی رنگ آبی است. به همین سبب هم نام این آلبوم را «دشت آبی» گذاشتم. البته روزی که قرار بود چند روز بعد به خارج بیایم، به منزل آقای «محمدابراهیم جعفری» که نقاش و شاعر هست، رفتم. پرسید که چه احساسی داری؟ گفتم دلم گرفته. پرسید: ایران برای تو چه رنگی است؟ گفتم: آبی. شاید به خاطر رنگ آبی آب و آسمان این سرزمین است که از جنوب تا شمالاش گسترده شده یا رنگ آبی کاشی کاریهای بازار و مسجدهایش، که من این خاک گرامی را آبی میپندارم. او بعدتر شعری گفت به این مضمون:
ای آبی بیتابی من
ای یاد مهجور، آبی آبی
ای آبی دور …
در این آلبوم کوشش کردهام که از موسیقی محلی ایران استفاده کنم. از لرستان، از تهران، از کردستان، از … به همان دلیلی که گفتم؛ یعنی ایران و خاک آن را آبی میپندارم، برای این آلبوم نام «دشت آبی» را انتخاب کردم که شعر دوست هنرمندم آقای «جعفری» هم تداعی دیگری برای آن باشد. البته تلاش شد که در این آلبوم که دیداری است بین شرق و غرب، گفتمانی برقرار شود که ضمن گوشنواز بودناش برای شنونده، رنگهای دلنشین قومهای ایرانی هم در آن موج بزند؛ استفاده از آلات موسیقی محلی هم به همین منظور بوده است.
«اریک» از موزیسینهای موفق نروژ است و میدانم که با موسیقی ایرانی هم آشنا هست. اما چگونه توانستید ملودیهای محلی را به او انتقال دهید تا آهنگ آن را بسازد؟
ـ موضوع بر سر انتقال نیست. این ما هستیم که ملودی یا ملودیهایی را انتخاب میکنیم، او گوش میدهد و به طور معمول هم استقبال میکند. او سالها است که درگیر موسیقی ایرانی بوده و فکر میکنم که این موسیقی را خوب درک میکند. ایشان چنان درگیر موسیقی ایران شده که به شدت تحت تأثیر عرفان ایرانی هم قرار گرفته و در شعرهای خودش هم از عرفان بهره میگیرد. البته بخشی از شعرهای حافظ را هم به نروژی ترجمه کرده است که مورد استقبال قرار گرفته است.
تا کنون چند آلبوم منتشر کردهاید؟
ـ «دشت آبی» اولین آلبومی است که من تکخوانی میکنم. اما تاکنون چهار آلبوم به بازار دادهام؛ «آوازهایی از باغ ایرانی»، «حوا منم»، «دارم امیدی» (که نامزد جایزهای هم شده است) و «دشت آبی».
پیش از این آلبوم، آواز محلی خوانده بودید؟
ـ من همیشه آواز محلی را دوست داشتهام. در کارهای پیشین هم به آن پرداختهام. در آلبوم «حوا منم» از کردستان، و در آلبوم «دارم امیدی» از خراسان خواندهایم. در گردهماییهای خصوصی هم زیاد آواز محلی میخوانم.
با انتخاب آوازهای محلی، هراس این که مُهر تن زدن به سلیقهی روز مردم، به شما بخورد، نداشتید؟
ـ من چنین احساسی نداشتم. در این آلبوم دنیایی از رنگ هست و گفتمانی که با موسیقی در حال انجام شدن است. به باورم، موسیقی محلی، زندگی و جان مردم گوشهگوشهی سرزمین آبی رنگی است که باید برای حفظ آن از هر امکانی استفاده کرد. هراس از مُهر پوپولیستی را هم به همین خاطر نداشتم که مردم میدانند که باید در اشاعه و ترویج این موسیقی که سینه به سینه به ما به ارث رسیده، از هیچ کوششی فروگذار نباشیم.
اگر هم اکنون تنی چند از دخترانی که پیش از این گفتید، بی آن که به صحنه و خوانندگی فکر کنند، بلکه شیفته موسیقی هستند و میخواهند عطش خود را فرو بنشانند، رو در روی شما باشند، به آنها چه خواهید گفت؟
ـ به آنها خواهم گفت: بخوانید، بخوانید و بخوانید. به هیچ کس نخواهم گفت نخوان چون شرایط چنین است یا چنان.
با سپاس از شما که دعوت شهروند را پذیرفتید.
ـ ممنون از شما که این امکان را فراهم کردید.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
ba sepas az shoma be khatere darje in goftegoo!
shad bashid!