این هفته چه فیلمی ببینیم؟
این مرد، والتر بلک است. شخصی به شدت افسرده. جایی در وجودش، بقایای مردی است که زمانی عاشق شده، تشکیل خانواده داده و حرفه ای موفق داشته. آن مرد مدتی است که گمشده. والتر تمام سعی اش را کرده تا او را پیدا کند ولی موفق نشده. گویی مرده باشد و فراموش کرده باشد که بدنش را با خود ببرد. برای همین کار دیگری از دست والتر برنمی آید جز این که بخوابد.
فیلم “The Beaver” با این دیالوگ و تصاویری از مردی خسته و سیر از زندگی، داستانش را آغاز می کند. صدای راوی برایمان بیشتر از زندگی والتر می گوید ـ پسر کوچکش ترجیح می دهد نامرئی باشد تا این که پدرش وجود او را نادیده بگیرد و پسر بزرگش از وحشت این که مبادا شبیه پدر شود، تمام شباهت هایشان را روی نت های کوچک نوشته و به دیوار اتاقش چسبانده و هدفش این است که یکی یکی آن شباهت ها را از بین ببرد. همسرش خود را در کار غرق کرده تا زیر فشار بی تفاوتی والتر له نشود و کمپانی اش در حال فروپاشی است. خودش احساس می کند که وجودش مثل جوهری سیاه همه جا را لکه دار می کند. همه خانواده منتظر آن روز هستند که والتر به خودش بیاید و زندگی را از سر بگیرد و وقتی آن روز نمی رسد، همسرش با این که دوستش دارد، از او می خواهد که آنها را ترک کند. والتر به هتلی می رود، مست می کند و تصمیم می گیرد خودش را بکشد. در همان اتاق کوچک هتل است که اتفاقی عجیب می افتد. در جایی که والتر تاریک ترین لحظه زندگی اش را می گذراند، مغزش شاید به نوعی به صورت سیستمی دفاعی، شخصیتی دیگر در وجود والتر می آفریند. شخصیت دومی که قوی و مسلّط کنترل فکر و جسم والتر را در دست می گیرد. ولی بر خلاف بسیاری دیگر از بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی که شخصیت دوم در درونشان پنهان است، والتر وجود دومش را در قالب عروسکی پارچه ای به شکل یک سگ آبی می یابد و از آن لحظه، سگ آبی می شود فرماندار زندگی از هم پاشیده والتر. او به خانه برمی گردد و قبل از هر حرفی، نامه ای را به دست همسرش می دهد. در نامه نوشته شده که سگ آبی مانند دارویی تجویز شده است برای والتر تا به او کمک کند که از لحاظ روانی بین خود و ابعاد منفی شخصیتش فاصله ایجاد کند. لطفاً برخوردتان مانند همیشه عادی باشد فقط روی سخنتان با عروسک باشد.
همسرش عصبانی می شود و پسرش از او می خواهد که والتر را از خانه بیاندازد بیرون. فقط پسر کوچکتر است که با خوشحالی با شخصیت جدید پدرش ارتباط برقرار می کند. والتر به دروغ به آن ها می گوید که سگ آبی، ایده پزشکش بوده و همسرش که بهبود شگفت انگیز والتر را می بیند، آن به ظاهر شیوه درمانی را قبول می کند. برای مدتی، همه چیز خوب پیش می رود. حتی کمپانی والتر بعد از سالها به سوددهی می رسد و خودش هم بر سر زبان ها میافتد – نابغه ای نوظهور در دنیای تجارت که عروسکی پارچه ای در دست دارد و خودش را سگ آبی معرفی می کند و با صدایی عجیب حرف می زند. ولی قرار نیست اوضاع خوب بماند. همسر والتر بعد از مدتی از او می خواهد که دیگر عروسک را کنار بگذارد چرا که باور دارد والتر آنقدر بهبود یافته که دیگر احتیاجی به آن نداشته باشد، ولی شخصیت دوم والتر خیال رفتن ندارد و والتر خیلی ضعیف تر از آن است که بتواند با هیولای درونش بجنگد…
فیلم عجیبی است. فیلم خوبی است. فیلم دردناکی است اگر حتی لحظه ای خودمان را جای کسی بگذاریم که با اختلالات روانی دست به گریبان است. و شاید مهمترین مسئله ای که داستان فیلم می خواهد به ما برساند این باشد که اهمیتی ندارد که مشکلاتمان چه اندازه بزرگ یا کوچک باشند، برای مقابله با آن نیاز داریم کسی کنارمان باشد که دستمان را بگیرد، به چشمانمان نگاه کند و بهمان اطمینان دهد که تنها نیستیم.
http://youtu.be/ttv-gvOzaPw
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.