برگردان یک مصاحبه تلویزیونی در سال ۲۰۰۲ ـ لس آنجلس
پس از گفتگویی طولانی درباره دانشنامه ایرانیکا و آگاهی از مشکلات عظیم در پیشرفت این اثر با ارزش با دکتر یارشاطر در پاسخ به این سئوال من که “عمری را صرف کاری بدین عظمت کرده اید و به زیبایی و تنومندی آن می بالید…. به زبان ساده…. انگیزه اینهمه تحرک و درگیری با کاری بدین سختی و اینهمه مشکلات چیست و چرا ادامه می دهید؟ ” می گوید:
ایکاش برایتان جوابی داشتم که مطلوب شما باشد. من به قدری نگران کارهای دانشنامه هستم که به زیبایی و خوبی و مشکل نمی اندیشم.
فرهیخته، استاد دکتر احسان یارشاطر در آن تاریخ در آستانه هشتاد سالگی بود. او چهل سال است در دفتری بی تزیینات و کوچک در شهر نیویورک به کار تدوین و چاپ دانشنامه ایرانیکا مشغول است و اخیرا نسخۀ اینترنتی آن را هم عرضه کرده است. او همواره از ویراستاران و مؤلفان بخش های مختلف دانشنامه به نیکی و سپاس یاد می کند.
ـ احسان یار شاطر در۱۲۹۸ شمسی در همدان زاده شده و در کودکی والدین خود را از دست می دهد. تحت نظارت عمویش بزرگ می شود. از شورای فرهنگی بریتانیا بورس تحصیلی می گیرد و عنوان تز دکترای ادبیات او “معشوق در ادبیات فارسی نمی تواند زن باشد” است.
ـ در ایران بنگاه ترجمه و نشر کتاب را تاسیس می کند ( ترجمه ادبیات جهان به فارسی ).
ـ در دانشگاه تدریس می کند و سپس در دانشگاه کلمبیا به تدریس زبان های باستانی ایران و زبان کتیبه های خشایارشاه می پردازد. مرکز ایرانشناسی را در نیویورک تاسیس و به ترجمه ادبیات ایران به زبان های دیگر همت می گمارد.
ـ پس از انقلاب وقتی حمایت های اجتماعی در تدوین دانشنامه کاهش می یابد برای تامین مخارج انتشار دانشنامه موزه شخصی هنرهای اسلامی خود را به فروش می رساند.
ـ دکتر یارشاطر با انتشار دانشنامه ایرانیکا هویت ملی ما را به وجود آورده و آن را ثابت کرده است.
به سخنانش در جواب سئوالم ادامه می دهد:
چون از این قبیل سئوالات برایم مطرح می شود، من هم خود را آماده کرده ام و انگیزه اینکه این کار چه فایده ای برای من دارد و به جای تفریح تمام انرژی ام را می گیرد خواهم گفت، بنده با وجود اینکه سن زیادی دارم در بند ضرب الاجل های دانشنامه هستم. ترتیب کار من کاری از رایج ترین نحوه کار کردن در جهان نیست. این کار، کارمغزی است و خودم هم علت آن را نمی دانم، چون وقتی کاری را پیش می گیرم حتما باید آن را تمام بکنم. اگر حس کنم که کاری می بایستی انجام شود و نشده و من وسیله آن را دارم، تقبل می کنم اگر چه مُلزم به انجام آن نبوده ام.
مثلا ترجمه آثار ادبی جهان به فارسی انجام نشده بود بنا بر این برنامه ای طرح کردم که آثار کلاسیک زبان های دنیا به زبان فارسی برگردانده شود. بعدها فهمیدم جوان ها کتاب خواندنی خوب ندارند به همین علت تعداد زیادی از کتاب های دیگر را هم به چاپ رسانیدم. خودم هم نمی دانم چرا اوقات راحت خودم را و حتی مال خودم را برای پیشرفت این کارها صرف کرده ام. بالاخره کارهایی بود که بایستی انجام می شد و من به آنها می پرداختم.
در همین روال هم، دانشنامه ایرانیکا بود. از چهار سال قبل از انقلاب از طریق کمک های سازمان برنامه آن را پیش می بردم، ولی پس از انقلاب کاسه کوزه ما بهم ریخت. ما منبع مادی نداشتیم، شاید هر کس دیگری جای من بود فکر می کرد، من که کوشش خودم را کرده ام و این کار هم به بودجه دولتی نیاز دارد، ولی من اصلا به تعطیلی انتشار دانشنامه نیاندیشیدم. از آن به بعد برنامه های مختلفی را برای حمایت و پیشبرد این کار ترتیب دادم و درصدد جلب حمایت مؤسسات فرهنگی دیگرهم برآمدم. خوشبختانه در مجامع علمی وسعت نظر وجود دارد و به تقاضاهای ما احترام گذاشتند. بنا براین اگر کاری را شروع کنم و مجبور شوم وسط کار آن را رها کنم چنان ناراحت می شوم که ترجیح می دهم به هر دری بزنم تا کار تعطیل نشود. از وقتی برای تدریس به آمریکا آمدم کارهایی را می توانستم انجام دهم که در ایران نمی شد، مثلا به کتاب های خوب فارسی که درست ترجمه و عرضه نشده بود پرداختم و مجموعه ای را تحت عنوان میراث ایران ترتیب دادیم. چاپ انتقادی صحیح شاهنامه را که دکتر جلال خالقی عمری بر سر این کار گذاشت را هم به انجام رساندیم.
دکتر یارشاطر به شرح کامل تمام نشریات ادبی بسیار با ارزش ایرانی که به چاپ رسانده بودند به صورت واحد به واحد پرداخت که در تعجب شدم از این همه حافظه و وسعت اطلاع که با دقت و ظرافت به جزء جزء نگرانی های خود از پیشرفت و تداوم آنها اشاره نمود و بالاخره گفت:
ادبیات کلاسیک ما مهمترین متاع فرهنگی است که داریم.
می پرسم: دلتان می خواهد آیندگان شما را چگونه به یاد بیاورند؟
با لحنی آرام می گوید: در حقیقت، در ته دلم اعتقادی به اینکه وقتی انسان رفت، دیگران چه فکر می کنند ندارم، به این علت که زندگی همین است که ما داریم. همینطور هم مرگ که وجود ندارد چون وقتی انسان زنده است، که زنده است و وقتی هم که مرد که نمی فهمد مرده است، آنچه هست نگرانی از مرگ است. خود مرگ را کسی احساس نکرده است. بنا بر این بعدا دیگران چه فکر می کنند، برای کسی که وجود ندارد چه فرقی می کند که مردم چه فکر می کنند؟ بله اگر تصوری بود که بعد از مرگ روحی هست و فکر دیگران در آن روح اثر دارد ممکن بود. حقیقت این است که من خیلی خوب واقفم که بعد از اینکه انسان نیست شد، شما در نیست چه تاثیری می توانید داشته باشید. چه نام نیک و نام بد یا نام متوسط، من هرگز به این مطلب فکر نکرده ام، حتی وقتی همسرم فوت شد اعتقادی به سر خاک رفتن و این رفتارها نداشتم. خانواده همسرم این اعتقادات را دارند و من به احترام آنان سنگ قبری هم درست کردم و اسم خودم را هم روی آن نوشتم، ولی عملا می دانم آدم وقتی رفت، رفت و چون غبار هوا می شود. من همه کارها را فقط برای رضایت خودم انجام می دهم و همینطور برای رضایت چند نفری امثال خودم که آنهم به خوشحالی خودم می افزاید… در غیر اینصورت….هیچ!
در مورد مذهب چگونه می اندیشید؟
ـ این مسأله ایست که بنده میل ندارم زیاد درباره اش صحبت کنم. فقط این را عرض کنم که هیچ عاملی در زندگی بشر مهمتر از عامل مذهب نبوده و فعلا هم نیست.
بنده چون چندین سال هم تاریخ اسلام تدریس کرده ام و هم تاریخ تصوف و هم اصولا علاقمند به مباحث مذهبی خصوصا تاریخ مذاهب بوده ام. خیلی جوان بودم که کتاب مقدس را خواندم، بعدها باز به مناسبت تدریس و علاقه شخصی به مطالعه مذاهب دیگر پرداختم، به این مطلب پی بردم که مذهب مهمترین عامل زندگی بشر است. تمدن های ملل مختلف و فرهنگ آنها غالبا در مذهبشان خلاصه می شود و تجلی پیدا می کند. مذهب در حقیقت مثل یک عامل تنظیم کننده و نظام بخشنده افکار و اندیشه ها و عواطف اقوام است. اسلام برای مسلمانان، مذهب زرتشت برای زرتشتیان، مذهب یهود برای کلیمی ها و مذهب بهایی برای بهایی ها. من به اهمیت مذهب به خوبی واقفم و معتقدم که هر کس تاریخ مذاهب را بخواند و از تاریخ و تحولات مذهب ها آگاه بشود، نه تنها مذاهب توحیدی و مذاهب سامی بلکه انواع مذاهب دیگر در چین و یا مذاهب هند و مذاهب بدوی. تاریخ مذاهب برای بنده فوق العاده جالب است و مورد علاقه.
بنده اعتقادم به مذاهب فقط از جنبه اخلاقی اش است، مسائل ایمانی مسائل شخصی است.
می گویم: استاد زبانم قاصر است که لذتی را که در این در خدمت بودن وکسب فیض داشتم بگویم، خواهشی دارم و آن اینست که بنده را نصیحتی بفرمایید.
می خندد و می گوید: بنده هیچ خود را در مقامی نمی دانم که به کسی نه توصیه ای بکنم و نه نصیحتی، من حتی گاهی فکر می کنم که این افراد، اروپایی ها و مسیحی ها با چه زحمتی به آفریقا رفتند و سعی در مسیحی کردن آنها داشتند. فکر می کنم که نمی کردند هم نمی کردند. هر کسی محیط خودش رو میسازه و بر اساس تحولات اجتماعی خودش بزرگ می شه.
اینه که هر وقت مطلبی از این دست بیان می شه، می گویم من چه کاره ام که به کسی نصیحت کنم.
اگر کسی خودش را پیر و مرشد می دانست، البته آنها اهل توصیه هستند و پند هم می دهند، وصایایی دارند و نصیحت می کنند، ولی حقیقت اش این است که من چنین احساسی نمی کنم.