خاطرات زندان/ بخش بیست و هشتم

 

 یکی دو هفته قبل از رهایی از زندان، از میزان بازجویی ها کاسته شد و تقریبا به صفر رسید. البته دلیل این امر را نمی دانستم. در ته دلم حس می کردم تغییری در حال وقوع است اما نمی دانستم چیست.

من بارها در زندان مخفی اهواز، خواستار روزنامه و کتاب و حتی رادیو شده بودم اما همیشه با مخالفت بازجوها رو به رو می شدم. این محرومیت از کتاب و مطبوعات بر خلاف “قوانین زندان” مصوب خود جمهوری اسلامی است، زیرا این قوانین، ارایه کتاب، روزنامه و رادیو یک موج را به زندانی مجاز می داند.

solitary-confinement-H

در نبود بازجویی ها، وقت بیشتری برای ورزش پیدا کردم اما چقدر می شد ورزش کرد؟ وقتی دیدم روزنامه نمی دهند، درخواست کتاب کردم، و مثال زندان اوین را مطرح کردم که در سلول انفرادی بخش ۲۰۹ در کنار قرآن، یک کتاب تاریخی هم گذاشته بودند. نیز چند بار درخواست روزنامه محلی “همسایه ها” را کردم که در آن هنگام توسط دوستان عرب ما در اهواز و سایر مناطق استان منتشر می شد اما موافقت نکردند. من حتی به روزنامه های افراطی “کیهان” و “جمهوری اسلامی” هم راضی بودم اما با اینها هم مخالفت شد. به هر روی، بر اثر اصرار فراوان دو سه کتاب به من دادند. من در یکی از دیدارها با بازجوی دزفولی خواستار دیوان حافظ و گلستان سعدی شده بودم، اما او در پاسخ گفت، کتابخانه زندان چنین کتاب هایی ندارد که برایم عجیب بود. در همان جا به او گفتم پس از آزادی حاضرم کتاب هایی از این دست را برای کتابخانه زندان تهیه کنم. و این وعده ای بود که هیچ گاه تحقق نیافت، زیرا همگان مرا از تماس دوباره با زندانبانان و کلا با ستاد خبری وزارت اطلاعات در اهواز برحذر داشتند. البته من  از دیگر زندانیان عرب زندان عمومی کارون شنیده بودم که برخی کتاب هایم را در زندان خوانده اند. مثلا یکی می گفت که کتابچه “خلق عرب” مرا که در تابستان ۵۸ در تهران منتشر شد، در سال  ۵۹ ش در زندان کارون خوانده  است. این امر برای او انگیزه ای شده بود تا پس از رهایی از زندان به پژوهش درباره ملت عرب در ایران بپردازد. این کتابچه که سخنرانی من در قبل از انقلاب در دانشکده نفت آبادان بود با شمارگان ده هزار نسخه در سراسر ایران پخش و توزیع شد. پانزده سال بعد یعنی در سال ۷۳ ش نیز یک شاعر عرب زندانی در زندان کارون اهواز به من گفت که کتاب “نسیم کارون” مرا در آن جا خوانده است و می گفت از این کتاب روحیه گرفته است. کتاب هایم معمولا به طور قاچاق به زندان های زادگاه ام راه می یابند و ظاهرا من هم در آن جاها نباشم روح ام هست.

وقتی کتاب ها را در انفرادی به من دادند، دو سه تای آنها از تألیفات آیت الله مصباح یزدی بود و یکی هم خاطرات شخصی به نام آیت الله قوچانی. در واقع از نظر زندانبانان و ماموران امنیتی اهواز، مصباح یزدی نه تنها از سعدی و حافظ و ناصر خسرو بلکه از هر مرجع دیگری نیز مهم تر است. و می دانیم که آیت الله مصباح یزدی در ایران نظریه پردازی تندرو، افراطی و متعصب است. به هر حال توفیق اجباری شد تا یکی دو کتاب از مصباح یزدی را بخوانم. از بررسی ها و ارجاعاتی که به نحله های فکری اروپا می داد فهمیدم که آخوند بی اطلاعی نیست بلکه درباره جنبش ها و مکتب های فکری، فلسفی و سیاسی غرب همچون سوسیالیسم، کمونیسم، اگزیستانسیالیسم تحقیق کرده و آثار مونتسکیو، جان لاک و همانند آنان را خوانده است. اما مصباح یزدی همه اینها را خوانده تا نظریه های واپس گرایانه خود را ثابت کند. نمونه اینها، دفاع اش از نظریه ولایت فقیه و مخالفت با دموکراسی و پلورالیسم – حتی در حوزه های علمیه – است. او همیشه تنها به قاضی رفته است. من در زندان حس کردم که آثار مصباح یزدی عمده ترین مرجع فکری و ماده درسی کادرهای عمده سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی است. اما کتاب آیت الله قوچانی چیز دیگری بود. نام کامل او آیت الله محمد حسن آقا نجفی قوچانی است و کتابی که از او خواندم “سیاحت شرق” نام داشت که در برگیرنده خاطرات زندگی اوست. او با مهارت و دقت ماجراهای سفر پیاده خود را از مشهد به اصفهان و از اصفهان به نجف برای ما ترسیم می کند. آقا نجفی قوچانی عبور کاروان سفر از منطقه بادخیز کناره کویر – میان نیشابور و یزد – را همچون تابلویی به تصویر می کشد که در ذهن خواننده حک می شود. او همانند یک نقاش چیره دست، ریزه کاری ها و مشقت های سفر را در تابلویی درون کتاب جا می اندازد. آقا نجفی قوچانی این کار را در اوایل قرن بیستم انجام داده است. در عراق به مقاطعی از رفتار شیوخ و رعایای عرب می پردازد که از نظر روانشناسی اجتماعی ارزشمند است. از همه مهم تر، بخشی از کتاب خاطرات است که به زنان صیغه در نجف و روابط شان با طلاب علوم دینی می پردازد که ارزش تاریخی و جامعه شناختی دارد. آن قدر که خواندن آثار مصباح یزدی خسته کننده و ملال آور بود، خواندن خاطرات آقا نجفی قوچانی مهیج و جذاب بود. شاید اگر در زندان این کتاب به دستم نمی رسید هیچ گاه آن را نمی خواندم. چون در زندان مجبوری هر چه به دستت رسید بخوانی. قوچانی مسلط به زبان عربی بود و با پیروی از آخوند ملامحمدکاظم خراسانی به هواداری از مشروطیت در ایران پرداخت.  اگر نثر فارسی خاطرات آقا نجفی قوچانی قوی و ادبی می بود شاید کتاب “سیاحت شرق”، هم تراز سفرنامه ناصر خسرو می شد.

روز شصت و یکم بود که برای نخستین بار صدای رادیو را از پشت در سلول انفرادی ام شنیدم. ساعت دو بعد از ظهر بود و برنامه اصلی پخش اخبار. خبر اول هم درباره پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری (۳ تیر ۸۴ ش) بود. وقتی از بازجو خواستم تا طبق قانون، رادیو را به درون انفرادی منتقل کند، مخالفت کرد. موضوع فقط در همان حد اخبار بود و بعد رادیو را خاموش کردند. شاید می خواستند خبر پیروزی احمدی نژاد را به اطلاع ام برسانند. در واقع مساله برای من در زندان، غافلگیر کننده بود وشاید برای خیلی ها در خارج از زندان. کمتر کسی انتظار داشت به جای کروبی، معین یا حتی رفسنجانی، کسی رئیس جمهور شود که در آن هنگام معروفیتی نداشت. به هر حال ایشان به طرزی”معجزه آسا” رئیس جمهور ایران شد. البته در همان زمان مهدی کروبی در نامه خود به آیت الله خامنه ای، به صراحت از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری و نقش فرزند ایشان – مجتبی خامنه ای – در این زمینه سخن گفته بود. چهار سال بعد یعنی درسال ۸۸ ش، دستکاری و تقلب به طور آشکار صورت گرفت که واکنش توده های مردم را در تهران به دنبال داشت. اما خیزش اعتراضی جنبش سبز به علت عدم همگامی سایر ملیت ها و سرکوب شدید، ناکام ماند.

بخش بیست و هفتم خاطرات زندان را اینجا بخوانید

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه  و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.