سرمایه داری و نظام شکنجه و کشتار
حسن حسام، شاعر و نویسنده، از اروپا میهمان مونترال و تورنتو بود تا در یادمان کشتار دهه شصت که در این دو شهر کانادا برگزار شد، سخنرانی کند. متن کامل سخنرانی او در چند سایت منتشر شده است و اینک فشرده ای از آن را تقدیم خوانندگان شهروند می کنیم.
***
من این جا و در این مجال کوتاه می خواهم نگاهی بیاندازم به رابطه خشونت عریان، یعنی سرکوب و کشتار، با ویژگی های حکومت های مبتنی بر مناسبات استثمار انسان از انسان و مدافعان مالکیت مقدس، تا نشان دهم حکومت جمهوری اسلامی در این میان علاوه بر مشترک بودن با خصائل حکومت های به اصطلاح «نرمال» سرمایه داری و حکومت های استبدادی به طور عام و دیکتاتوری های نظامی سرمایه داری به طور خاص؛ ویژگی دیگری هم دارد که تنها با دولت های استثنایی نظیر فاشیسم قابل توضیح است. یعنی به قول پلانزاس دولت هایی که در شرایط نامتعارف سرمایه داری بر سر کار می آیند و خشونت عریانی را که بر دگراند یشان و مخالفان سیاسی خود اعمال می کنند، نه لزوما از خشونت کارکردیِ سرمایه، که علاوه برآن از ایدئولوژی شان هم ناشی می شود. ایدئولوژیی که شوربختانه در ایرانِ ما سیاه ترین نوع آن، یعنی حکومتی دین سالار بر پایه اصول شاخه ای از مسلمانان شیعه اثنی عشری مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، آن هم در چهارچوب تفسیر رسمی دولتی؛ مستقر شده است.
یکم:
نگاهی به کشورهای متروپل سرمایه داری از این منظر، نشان می دهد در شرایط عادی، حکومت های حافظ نظام سرمایه داری و سرمایه داران تا آنجا که امنیت ِ غارت سرمایه داران تامین شود و در سایه به اصطلاح «قانون»، منافع بورژوازی بزرگ و کوچک مورد تعرض نیروی کار و زحمت قرار نگیرد؛ ظاهرا همه چیز و همه امور بر روال عادی، «حقوق بشری» و «دموکراتیک» جاری است! مثلا کارگران و مزدبگیران و سایر جنبش های اجتماعی و فرهنگی و مدنی نه تنها آزادند مستقلا متشکل شوند و به ایجاد سندیکاها و اتحادیه ها و سایر تشکل ها دست بزنند؛ که «قانونا» برای چانه زنی بر سر افزایش دستمزد و یا مطالبات عمومی دیگر در مقابل دولت و سرمایه دار می توانند عرض اندام کنند و حتی می توانند «تاحدی» دولت حافظ سرمایه و خود سرمایه داران را زیر فشار قرار دهند. آن ها از این حق«قانونی» برخوردارند که در چهار چوب «قانون» اعتصاب کنند، تجمع داشته باشند و حتی می توانند برای مدتی بخش هایی از کارکرد سرمایه را مختل و چرخ بخشی از تولید را از کار بیاندازند و برای پیشبرد مطالبات خود و حقانیت اقدام خود از رسانه های عمومی استفاده کنند. هرچند در دوره نئو لیبرالیسم بخش قابل توجهی از این حقوق زیر پا گذاشته شده است، اما با این همه چهارچوب های آن نفی نگردیده است.
همه این «حقوق» مشروط است به رعایت قاعده بازی که نظام سرمایه داری و دولت و نهادهای حامی آن، شرایطش را تعیین کرده اند! همین که کارگران و مزد بگیران و حامیان آنان پایشان را از چهارچوب تعیین شده بیرون گذاشتند و خواستند فراتر از چهارچوب تعیین شده توسط بورژوازی، به ساختارها، بنیان ها و موجودیت نظام سرمایه داری تعرض کنند؛ همه دستگاه سرکوب نظامی و سیاسی و رسانه ای برای خفه کردن طغیان پا برهنه گان و جان به لب آمدگان ِ استثمار شده بسیج می شوند و نه تنها بگیر و ببند راه می اندازند و بازی «آزادی و دموکراسی» را در تمام عرصه ها تعطیل می کنند، بلکه اگر لازم شود، شکنجه خانه هایی چون «ابوغُریَب» و «گوانتانا مو» بر پا می دارند و از به راه انداختن حمام خون ابایی ندارند!
در این کشورها خشونت دولتی زمانی آغاز می شودکه نظام سرمایه داری به طور جدی مورد تعرض نیروی کار و زحمت قرار می گیرد. در چنین شرایطی است که این حکومت ها نقاب از چهره برمی دارند و با چنگ و دندان و سبُعیت تمام از موجودیت نظام مبتنی بر استثمار انسان از انسان دفاع می کنند. در شرایط عادی اما با وجود سلطه نئولیبرالیسم در این کشورها، برای تامین هرچه بیشتر انباشت سرمایه و سود بیشتر و در نتیجه استثمار بیشتر، سوپاپ های دموکراتیک در بسیاری از عرصه ها تعبیه شده است و زندگی شهروندی مجال نفس کشیدن تا حد لازم را دارد.
دوم :
در بخشی از کشورهای پیرامونی سرمایه داری ـ چه کشورهای وابسته و چه نیمه مستقل و بعضا مستقل ـ علاوه بر مساله حیاتی حفظ نظام مبتنی بر مالکیت مقدس، مساله کلیدی دیگری هم اهمیت پیدا می کند و آن حفظ «قدرت سیاسی» توسط دولت مدارانی است که یا از طریق کودتاهای سیاسی ـ نظامی و یا با مداخله مستقیم امپریالیستی و یا حتی در یک شرایط استثنایی، مستقلا بر سر کار آمده اند. بر این نوع حکومت ها باید به ویژه دیکتاتوری های فردی و وابسته و غیر وابسته ـ چه سیاسی و چه نظامی ـ را هم افزود. مثل حکومت رضاخان پهلوی و پسرش محمد رضا خان.
درست است که در تحلیل نهایی وظیفه این دولتها و این دیکتاتورها، پاسداری از شرایط عام بازتولید نظام سرمایه داری است، اما این دولت ها و افراد که در اشکال مختلف، قدرت سیاسی را با دور زدن اراده اکثریت مردمانشان مصادره کرده اند و یا دست نشانده مستقیم دول استعماری یا نواستعماری هستند و مثل اختاپوس از بالای سر مردمان به کرسی قدرت پرتاب شده اند؛ هم به نوبه خود منافع ویژه ای در غارت عمومی دارند که برای حراست از آن، در سایه دستگاه های امنیتی و پلیسی از حکومت سیاسی خود با چنگ و دندان دفاع می کنند و برای به انقیاد درآوردن اکثریت، از اعمال هیچ گونه خشونتی ابا ندارند و در این مسیر اگر لازم باشد ، بخش های بزرگی از بورژوازی خودی را هم زیر چکمه های استبدادی خود له خواهند کرد. ما مزه شکنجه گاه ها و جوخه های اعدام ِ « عطوفت بار» ملوکانه را چشیده ایم و شلاق ساواکش را خورده ایم.
ما هنوز زنده ایم و جمهوری اسلامی به عنوان خلف بی واسطه اعلیحضرت خوشبختانه هنوز همه ما را نکشته است تا سند جنایت«پهلوی» ها را پاک کند. هنوز کف پاهای من پس از چهل سال ترک می خورد و نرمه کف پای راستم، استخوانی شده است!
من که خود در زندان پسر رضاخان میر پنج خشن ترین و بی رحمانه ترین شکنجه ها را در مورد زندانیان شاهد بوده و شخصا هم زیر شکنجه ها دست و پا زده ام…اما این جا و در مقابل شما اعتراف می کنم که زندان ساواک در مقام مقایسه با زندان های حکومت اسلامی ایران، از شرایط بهتری برخوردار بوده و زندانی حقوقی هر چند اندک هم که باشد، داشته است! …
سوم :
اما همان طور که در مقدمه آورده ام، دولت های توتالیتر و ایدئولوژیک به ویژه مذهبی آن از جنمی دیگر و از سنخی دیگر هستند. در این حکومت ها اساسا انسان به عنوان انسان، معنی ندارد و بنا بر این حقوقی هم ندارد و بی حقوقی دگراندیشان و مخالفان امری نهادینه است. در این سیستم ارزش انسان و حقوق شهروندی او با باورها و اعتقادات او مورد سنجش قرار می گیرد. و حتی داوری درباره حق حیات آدمی توسط هیئت حاکمه، متناسب است با میزان باور فرد، به ایدئولوژی مسلط و رسمی دولتی.
نمونه های بر جسته و تیپیک این نوع حکومت ها رامی توان در فاشیسم هیتلری، اسرائیل صهیونیستی و حکومت اسلامی ایران مشاهده کرد. اگر یهودی کشی، کولی کشی و حتی معلول کشی و جنگ افروزی، ویژگی آپارتاید نژادی حکومت هیتلر است که طرفدار پاک سازی نژادی است و هایدگر فیلسوف آن را با تز نژاد برتر یا انتخاب اصلح تئوریزه می کند، حکومت اسرائیل هم برای رسیدن به «سرزمین موعود» متخصص طراحی اشکال و ابزارآلات شکنجه و مراکز آموزش و پرورش شکنجه گران است.
حکومت سرمایه داری و مذهبی ایران اما در این میان از ویژگی استثنایی برخوردار است. این ویژگی در دهه اول انقلاب ِ به غارت رفته توسط رژیم فقها، برجسته تر از هر زمان دیگر است.
ریشه و جانمایه سبعیت مهار ناشدنی حکومت رانتی ـ ایدئولوژیکِ اسلامی ایران در اعمال شکنجه و کشتار را نمی توان تنها از الزامات نظامی مبتنی بر استثمار انسان از انسان نتیجه گرفت و حتی این خشونت گری، ناشی از الزامات اجتناب ناپذیر حفظ قدرت سیاسی حکومتگران هم نیست، البته هر دویِ این عواملِ مهم و تعیین کننده، در اعمال سرکوب و حذف و کشتار دگراندیشان و مخالفان، مدخلیت دارند؛ اما حکومت اسلامی ایران فراتر از این ها، ریشه در دوران پیش از قانون دارد و منطقش تنها با منطق دوران جاهلیت قابل تبیین و توضیح است.
این حکومت، نظام ارزشی ویژه ای را نمایندگی می کند که مربوط است به دوران مناسبات قبیله ای و مبتنی است بر فرامین خداوند در قرآن و احادیث معصومین. منتها در همان چهارچوب آیات قرآنی هم، ملاک قضاوت این حکومت و فقهایش، آیاتی نیست که سیمای نسبتا نرم و قابل انعطافی از اسلام نمایش می دهد. به ویژه آیاتی که در دوره شکل گیری و گسترش دین در ابتدای کار پیغمبر اسلام اعلام شده است. چنان که در بسیاری از متون آمده، زمانی که اسلام هنوز در مدینه، قدرت فائقه نبوده و دوران تبلیغ و ترویج و گسترش دین را طی می کرده است متکی بوده به الرحمان الرحیم. اما همین که کار مسلمانان بالا گرفت و موقعیت خود را تثبیت کردند؛ خصوصا پس از فتح مکه و بازگشت پیروزمندانه به مدینه به دلایل مختلف که جای بحثش این جا نیست، الرحمان الرحیم تبدیل شد به قاصم الجّبارین! و آیه هایی آمدکه همه بر کشتار، خشونت و حذف و سرکوب دلالت دارند… بیهوده نیست که آیت الله خونخوار محمدی گیلانی می گوید شلاق باید پوست را بدرد، گوشت را بدرد و به استخوان بنشیند! این شیوه رعب انگیز شکنجه و کشتار را آدمکشان و جلادان حکومت اسلامی جاری شدن احکام مقدس خداوند، و اجرای آن را فریضه و وظیفه دینی و شرعی خود می دانند! دقت کنید شکنجه گر در سال های آغازین دهه خونبار شصت به حکم حاکم شرع، قبل از اجرای حکم شلاق یعنی «حد شرعی تازیانه» ، وضو می گیرد و یا برای آنکه شانس زدن تیر خلاص بر شقیقه کافر، منافق و مرتد نصیبش شود، روزه نذر می کند!
آخر طبق فتاوی ولایت مطلقه فقیه، آیات عظام و قاضیان دین مبین اسلام؛ کا فر، منافق و مرتد به حکم آیات قرآنی مفسدین فی الارض و مهدور الّدم هستند و شکنجه و قتلشان واجب شرعی و وظیفه هر مسلمان است.
حتی جنازه مرتد و کافر یعنی امثال کمونیست ها و بهایی ها نیاز به کفن و دفن ندارد و این جنازه ها را می شود مثل لاشه جانوران به بیابان ها ا نداخت و طعمه درندگان کرد. وجود گورهای دسته جمعی و خاوران ها تصادفی نیست، بلکه از این اصول ناشی می شود!
امروزه هرچند چیزهایی عوض شده است و شکنجه گران، بازجویان و قاضیان از برکت اعمال شکنجه و قتل عام جوانان و نوجوانان، جگرگوشه های هزاران هزار مردمان داغدیده؛ به نان و نوایی رسیده اند و حراست از امکانات و موقعیت مالی و اجتماعی و طبقاتی امروزی شان بر انگیزه دینی چربش بیشتری پیدا کرده است و سرکوب مخالفان با اجرای احکام دینی، آن نقش اولیه را کمتر دارد و بعضا ندارد، زیرا نیروی اصلی سرکوب یعنی سپاه پاسداران امروزه مراکز کلیدی اقتصاد و سرمایه را در کنترل دارد و خود سپاهیان، حسابی چاق و چله شده اند، اما در سال های اولیه دهه شصت در آن دوره جهنمی و خونبار، اکثر کسانی که به سپاه و بسیج می پیوستند علاوه بر لمپن پرولتاریای شهری و بچه بازاری ها، از نوجوان های اعماق بودند، از نیروهای حاشیه تولید؛ آن ها که از روستاها کنده شده و در حاشیه شهرها آواره و بی کار بودند. این نیروی عظیم که پایه اجرایی حکومت اسلامی را تشکیل می داد، باورهای عمیق مذهبی داشت و خودش را سرباز امام زمان می دانست و با جان و دل، در خدمت اجرای احکام مقدس الهی، طبق فتاوی حضرت امام خمینی و آیت الله ها و رهبران و قاضیان دین مبین قرار داشت. بخش بزرگی از اینان، همان قمه زنان و سینه زنان و اَ من یُجیب خوانانِ روستاها و حاشیه شهرها بودند. بیهوده نیست که هنگام شلاق زدن، مرثیه می خواندند و با ضربآهنگ سینه زنی کابل را با شدت تمام بر کف پای قربانیِ دست و پا بسته فرود می آوردند. آن ددان طبق فتوای «آقایان» بود که علاوه بر اعمال خشونت های فوق تصور آدمی؛ برای آنکه مال خدا هدر نرود و کفران نعمت نشود، به دختران محکوم به اعدام ما تجاوز شرعی می کردند! چرا که طبق نص صریح، زنان کشتزار مردان هستند!
می بینیم که حکومت سرمایه داری اسلامی ایران در پایانه قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم برای اداره کشور ِچند ملیتی و دارای ادیان مختلف، عقاید مختلف، از با خدا تا بی خدا؛ در چهار چوب دفاع از مالکیت مقدس و حفظ قدرت چپاول گرانه خود، بر چنین نظا م ارزشیِ جهنمی تکیه دارد و از آن پاسداری می کند و خواهان گسترش و جهانی شدن آن است. از دید ولایت مطلقه فقیه و دست اندرکاران فکری و اجرائی نظام، حقوق بشر یعنی اجرای همین احکام و پاسداری از همین نظام ارزشی ددمنشانه!
چهارم :
با چنین نگاه درنده خویانه ای ست که رژیم از همان آغاز حکومت خود؛ از روزی که خمینی اسیرکش بر گُرده انقلابی متناقض نشست، سرکوب مخالفان را آغازکرد. اپوزیسیون قانونی رژیم در هیئت اصلاح طلبانِ جفت و تاق که عموما منکر جنایات دهه شصت هستند و امثال میرحسین موسوی، آن دوران سیاه را، دوران نور امام خمینی می دانند! همدستان چپ نمایشان هم با برجسته کردن کشتار هولناک شصت و هفت و تبدیل کردنش به نقطه آغاز سرکوب، می کوشند با سکوت و عبور از سال های اولیه دهه خونبار و سیاه شصت؛ دست های آلوده شان را پنهان کنند! اما این حقیقت عریان دیگر بسان آفتاب چنان آشکار است که با هیچ ترفندی نمی توان آن را در سایه قرار داد. حقیقتی که اثبات می کند حکومت اسلامی از فردای انقلاب شکست خورده؛ از همان اسفند پنجاه و هفت، شمشیر خون چکانش را از رو بسته بوده است. آتش زدن کتابخانه محمدی در اسفند پنجاه و هفت در جلوی دانشگاه تهران و سر به نیست کردن خود زنده یاد محمدی ناشر آثار انقلابی و دگراندیشان توسط محافلی که بعدها سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بنیان نهادند و جزئی از پایه ریزان سپاه پاسدان انقلاب اسلامی شدند ؛ سرکوب مخالفان و دگراندیشان آغاز گردید. البته اگر بگیر و ببندهای اولیه و اعدام های بی حساب و کتاب سران و عوامل سلطنتی را مبنا قرار ندهیم. اعدام هایی که متأسفانه و با شرمندگی ما چپ ها از آن دفاع کردیم!
امروزه گرایش هایی از درون این حکومت و بخشی از روشنفکران دینی، تمایل به تعدیل حکومتی که تا حد مرگ در بحران دست و پا می زند، دارند و می کوشند اسلام عزیز را با الزامات سرمایه داری معاصر نزدیک و یا منطبق کنند و به این وسیله برای حکومت اسلامی فرجه بقا بخرند. این لایه های جدیدا منتقدِ روشنفکران دینی، امثال سروش و اصلاح طلبان حکومتی و ملی ـ مذهبی ها برای توجیه نظریه خود به آیات عموما اولیه با مضمون گذشت و بخشش و تعاون اتکا می کنند و آیاتی با مضمون ارعاب و سرکوب و انتقام را از ذات اسلام نمی دانند و آن را مربوط به شرایط ویژه آن دوران ارزیابی می کنند. از این روی اجرای آن را در شرایط کنونی مضر به حال اسلام و حکومت اسلامی می دانند. در حالیکه اکثر قریب به اتفاق همین طرفداران تعامل و مدارا؛ در دهه خونبار شصت در کنار رهبر کاریزماتیک و جلاد خود، خمینی اسیر کش؛ قرار داشتند و به قلع و قمع دگراندیشان و مخالفان حکومت با همدیگر رقابت می کردند! از سروش ها و مخملباف ها، خاتمی ها و موسوی ها،کروبی ها، خوئینی ها، گنجی ها، سازگارا ها، صانعی ها و بهزاد نبوی ها بگیرید تا به اصلاح طلبان ریز و درشت دیگر برسید. آدمکشانی چون روح الله خمینی، سیدعلی خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، حسن روحانی، محمدی گیلانی، موسوی تبریزی ووو که جای خود دارند! شما می دانید که جانیانی چون هادی غفاری و صادق خلخالی هم اصلاح طلب شده بودند؟! بنابر این می بینیم که اصلاح طلبی چیزی نیست جز بزک کردن و قابل تحمل کردن هیئت حاکمه و نجات نظام سرمایه داری حکومت اسلامی ایران؛ امری که ابدا ربطی به منافع مردمان ایران ندارد. ..
با همه این ها، با قاطعیت می توان ادعا کرد که کشتار دگراندیشان و زندانیان دهه شصت، و در تداوم و تکمیل آن، اسیرکشی سال شصت و هفت در زندان های رژیم اسلامی برای همه ایرانیان و اکثریت مردمان جهان امری آشنا و اثبات شده است…
این جنایات، شکنجه ها، وکشتارها، حلق آویز کردن ها و تیرباران ها که سی و چند سال است همچنان توسط رژیم جمهوری سرمایه داری و مذهبی ایران ادامه دارد، امری نیست که قابل پنهان کردن باشد. اکثر جنایات ثبت شده. خانواده های داغدار؛ مادران پارک لاله و خاوران های با نام و بی نام و نشان ِدیگر، در سراسر ایران ِدربند ما هر سال ؛ نه، هر لحظه آن را فریاد می زنند و دادخواه خون به خاک ریخته جگر گوشگانشان هستند. در این جا به تعبیر ناصرخسرو شاعر، در این کژدُم گزنده تبعید، ما و شما هم در سرتاسر کره خاکی برای بیدادی که بر عزیزان ما رفته است، داد می طلبیم و بشریت مسئول را به یاری فرا می خوانیم.
پس این، یعنی اینکه نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم
سوم سپتامبر ۲۰۱۳