دکتر ملکی بوسه بر پیشانی ترانه طائفی می زند

دکتر ملکی بوسه بر پیشانی ترانه طائفی می زند

سایت محمد نوری زاد: من از همه ی مردمان ایران و جهان، و بویژه از مسلمانان ایران و جهان، و مستقیماً از شیعیان ایران و جهان دعوت می کنم با من در نجاست روبی از ساحت انسانیتی که در ایرانِ اسلامی به حاشیه رفته و برچهره اش غباری از آسیب های بی خردی نشسته همراه شوند. این روزها گرفتاری ما ایرانیان در این نیست که جماعتی تمامخواه بر ما حاکم اند و هیچ قاعده و قانونی را برنمی تابند. بل، گرفتاری واقعی مردمان ایران در برداشت های ناصحیح و نابخردانه ی جمعی از مراجع تقلید از اسلام، و رواج و گسترش آن بی خردی ها در تحکم های حکومتی است.

من در این فراخوان، مستقیماً مراجعی را در پیشانیِ فرومایگی می نهم که با برداشت های نابخردانه ی خویش از قرآن و اسلام و سیره ی بزرگان دینی، مشرکان و کمونیست ها و بهاییان و خدانشناسان را “نجس” دانسته و با همین فتوای سخیف و ناجوانمردانه، جمعی از هموطنان ما را از حقوق مسلم شهروندی شان محروم کرده اند.

به فراخوان من این گونه پاسخ بدهید:

تک به تک یا به صورت جمعی، به خانه ی بهاییان و خدانشناسان بروید و با آنان دیده بوسی و معاشرت کنید و برای آنان هدایایی از شرمساری و پوزشخواهی ببرید و ازخوردنی های آنان بخورید و فردای آن روز گزارشی از دیدار خود را چه مستقیم و چه به اشاره در فضای مجازی منتشر کنید. ما را چاره ای جز این نیست که حساب و راه خود را با بی خردی های مراجعِ بی خردِ خود جدا کنیم  و نشان بدهیم که در فهم انسانی و دینی ما، همه ی انسانها پاک وخوب و شایسته اند و گرایش به یک اعتقاد، هرگز و مطلقا کسی را به عرصه ی ناپاکی و نجاست درنمی اندازد.

با من دراین فراخوان بزرگ همراه شوید تا نشان بدهیم: اگر قرار باشد مشرکان و خداناباوران – با اعتنا به برداشتی نادرست وکج فهمانه از قرآن – نجس باشند، حتماً خداباوران و نمازشب خوانانی که با اعمال و رفتار پلشت خود از تن معارف و قرآن و راه انبیاء پوست کنده اند و پوست می کنند، به مراتب نجس تر و ناپاک ترند. در این فراخوان، ما نمی خواهیم جمال مبارک هموطنان بهایی و کمونیست و خدانشناس خود را از اطلاق این واژه و مفهوم و فتوای نادرست پاکسازی کنیم، بل می خواهیم تکه های نجاست را از چهره ی انسان و ایمان و اسلام و تشیع بروبیم و نشان بدهیم: روحانیان و مراجعِ ما نه اجازه دارند و نه می توانند از خودِ خدا پیش افتند و بندگان خدا را به بد و خوب و پاک و نجس تقسیم ببندند و خوب ها را به بهره مندی دراندازند و بدها را از حقوق حتمی شان بازدارند.

محمد نوری زاد

۲۸ شهریور۹۲ – تهران

پوزشخواهی دکتر ملکی از ” ترانه “ی محروم ازتحصیل

همین دیشب بود که دکتر محمد ملکی خبرم کرد که بیا با هم بجایی برویم. و من رفتم و رفتیم. کجا؟ منزل ترانه ی طائفی. دختر هفده ساله ای که نظام مقدس اسلامیِ ما، او را با ادعای ” نقص پرونده” از دم در دانشگاه تهران بازگردانده است. همین که نشستیم و چای نوشیدیم، دکتر از ترانه پرسید: مادرت پس کو؟ ترانه که احتمال می داد ما از جریان با خبریم، ابتدا به تردید افتاد اما بلافاصله چشم به چشم دکتر دواند و گفت: پنج سال و نیم است که در زندان است. به چه جرمی؟ به جرم تدریس در دانشگاه خانگی. چی درس می داده؟ روانشناسی. در این پنج سال و نیم آیا هیچ به مرخصی آمده؟ هرگز.

دکتر نفسی گرفت و ازجا برخاست و ترانه را پیش خواند و بر سرش بوسه زد و با چشمانی به اشک نشسته به وی گفت: دخترم، من از طرف همه ی آنانی که نمی فهمند و با همین نفهمی هایشان شما بهاییان را به تنگنا در انداخته اند، پوزش می خواهم. من فکر می کردم مشکل تو محرومیتِ بی دلیل و ناجوانمردانه از تحصیل است. اما اکنون می بینم تو به سوز مضاعفی نیز گرفتاری. و ادامه داد: این بار که به ملاقات مادرت رفتی، به او بگو: دکتر محمد ملکیِ هشتاد و یک ساله، اولین رییس دانشگاه تهران، به منزل ما آمد و در برابر مظلومیت ما و همکیشانمان سر تعظیم فرو آورد. دکتر این را که گفت، رو به ترانه تعظیم کرد. طولانی و در سکوت. و ما همگی بی صدا گریستیم.

دکترملکی، و پوزشخواهی از یک مادر

afagh-maleki

از راست: خانم آفاق- دکتر ملکی

از منزل “ترانه ی طائفی” رفتیم به خانه ی “آفاق”. بانوی شکسته دلی که همسرش را نظام مقدس به اتهامی ازپیش مشخص اعدام کرده و همین اکنون نیز دو پسرش امیرکیوان و امیرکامران، و عروسش “فاران” در زندان اند. جرم هرسه ی اینان تدریس در دانشگاه خانگی بهاییان است. دکتر ملکی دست بر دست آفاق نهاد و گفت: خانم محترم، من یک فرد دانشگاهی ام. یک مسلمانم. یک شیعه ام. بخدا سوگند تحصیل و تدریس در قاموس هیچ  بنی بشری جرم نیست چه برسد به اسلام که همه را به آموختن آن هم از گهواره تا گور تحریص و ترغیب می کند، و اساسا آموختن را یک فریضه می داند.

در راه بازگشت، دکتر ملکی سرش را به سمت من خم کرد و گفت: آقای نوری زاد، مگر فراخوان نداده بودی؟ اینهم اجابتِ منِ پیرمرد. دیر هنگام شب بود که دکتر را جلوی درمنزلش پیاده کردم. او داخل شد و منتظر ماند. سوار اتومبیل که شدم برایم دست تکان داد. و بعد به سمت آسمان سر بالا برد. گویا ستاره ها را می دید که دوست داشتند با سر انگشتان لرزان دکتر محمد ملکی، اشک هایشان سترده شود.

اول مهر ۹۲ – تهران