این روزها هیچ به زمین زیر پایتان و یا به درخت های اطرافتان خیره شده اید. رنگین کمان زمینی تورنتو را دیده و لمس کرده اید؟ بوی پائیز، بوی روزهای ابری و کوتاه و آخر هفته های خسته کننده و طولانی را حس می کنید؟ انگار پائیز، نه زمستان است. سرها در گریبان است.(۱)
در اطرافمان هرچه می خواهد بگذرد، مهم نیست. در کشورهای اسلامی هر چه بر سر کودکان و دختران و زنان می آید، مهم نیست البته تا زمانی که منافعمان لطمه نبیند.
این روزها همه خبرهایی که از ایران می آید سیاه و گریه آور است. تمام این ۳۵ سال چنین بوده است. از سر عادت می نویسم می نویسم این روزها.
مگر روزی بوده و یا هست که ماشین های اعدام و کشتار تعطیل شده باشد؟ مگر زندان و شکنجه در ۳۵ سال تعطیل شده است؟حداقل در دیگر کشورهای دیکتاتوری برای تظاهر به آزادی هم که شده، در روزی که رئیس جمهورشان در سازمان ملل نطق پراکنی می کند، اعدام هایشان را متوقف می کنند، حتی در چین که بالاترین تعداد اعدام در جهان را دارد.
در جمهوری اسلامی اما خرده برده ای در کار نیست. رئیس جمهور در سازمان ملل نطق پراکنی می کند که بکند. دلیل نمی شود که در همان ساعت در زندان رجائی شهر ۶ مرد و یک زن اعدام نشوند. ماشین اعدام تعطیلی ندارد. تصویب قوانین ارتجاعی در مجلس هم، نه تازگی دارد، و نه جای تعجب. درست در زمانی که مردم را تشویق به انتخابات می کردند و نوید می دادند که با آمدن روحانی، تحریم ها از بین رفته و وضعیت اسفبار اقتصادی سر و سامان می گیرد، لایحه ای را به مجلس می برند و به تصویب می رسانند. لایحه ای که نمی دانم چند درصد مردم را می تواند در بر بگیرد؟ لایحه تصویب ازدواج پدر خوانده با فرزند خوانده. در کشوری که هم اکنون به خاطر وجود همین حکومت، اکثریت مردم از برآوردن حداقل زندگی روزمره شان درمانده اند و از گوشه و کنار ایران می شنویم که پدری قبل از خودکشی فرزندانش را به خاطر فقر کشته است، این لایحه چه معنی می تواند داشته باشد؟
آیا تمام مسائل مملکت حل شده است و فقط مشکل مردم این است که کودکانی که به میمنت این حکومت بی سرپرست شده اند با پدرخوانده شان ازدواج کنند؟ شرم آورتر آن است که نمایندگان به اصطلاح زن مجلس هم سکوت کرده اند که مبادا نامحرم صدایشان را بشنود. از سخنگوی زن وزرات خارجه مجلس خانم مرضیه افخم که آخر مدرنیت دولت جدید می باشد و یا خانم وزیر دولت پیشین، از هیچ زن حکومتی و فمینیست اسلامی هم صدایی برنخاست. همانگونه که برای چند همسری و چندین صیغه ای هیچ صدایی از آنها برنخاست.
فریاد زنان و انسان های آزاده اما در ایران و اقصا نقاط جهان بلند شده است. چرا که تصویب این لایحه تجاوز آشکار به کودکان است. مگر می شود کودکی را به خاطر بی سرپرستی و یا بدسرپرستی به دست کسانی سپرد که قرار است خانواده او باشند و کودک در کنار آنها باید احساس آرامش و امنیت داشته باشد، در حالی که در تمام سال هایی که کودک در حال بزرگ شدن است، مردی که نقش پدرش را دارد، با نگاهش در حال تجاوز به او باشد و به مانند گرگ در انتظار پروار شدن او تا حمله را آغاز کند.
مگر می شود زنی دختری بی سرپرست را بزرگ کند، اما همواره به او همچون شریک جنسی و هووی آینده اش بنگرد؟ آیا هرچه دختر به سن قانونی اسلامی نزدیک تر شود، حس تنفر در این زن که قرار است نقش مادر او را بازی کند، نسبت به او بیشتر و بیشتر نمی شود؟ در این صورت آیا امنیت و آرامشی برای آن دخترخوانده می توان در درون این خانواده متصور شد؟
این فکر ازدواج با دخترخوانده، از کجا می آید؟ چگونه رشد می کند تا آنجا که به مجلس می رود برای تصویب؟ من فکر می کنم که همه ی حکومت های مذهبی درگیر این گونه قوانین هستند، بویژه اسلام و شیعه. مگر محمد زن زیبای فرزندخوانده ی خود زید را برهنه ندید و بعد از زید نخواست که او را طلاق دهد و چون تا آن زمان ازدواج با زن فرزندخوانده حرام بود، سوره ای آورد و سپس با او ازدواج کرد. و چون در حال حاضر دوران سوره نیست، پس باید به تصویب همان هایی برسد که منافعشان در همین قانون است. حال اگر کودک آزاری است، چه اشکالی دارد؟ مگر در اسلامی که اینها سینه اش را می زنند، کم کودک آزاری شده است؟ مگر محمد با عایشه ۷ ساله ازدواج کرد؟
مگر علی دختر هفت ساله خود را به عقد عمر ۵۷ ساله که خلیفه دوم نیز بود در نیاورد؟ نمی دانم چرا جمهوری اسلامی را از خیلی جهات بمانند حکومت قاجار می بینم. چون آنها هم شیعه متعصب بودند. چون آنها هم کمر به قتل اقلیت های مذهبی بسته بودند. بخصوص بهایی ها را که قتل عام کردند. آنها هم چوب حراج به ایران زدند بمانند اینها. چون آنها هم سعی داشتند تمدن ایران را از بین ببرند و بمانند اینان کشور را صدها سال به عقب ببرند. برای همین هم وقتی لایحه چندش آور ازدواج با فرزندخوانده را دنبال می کردم، یاد فتحعلی شاه افتادم که شدیدا زن باره بود و در حرمسرایش روایت تاریخی است که هزار زن داشت، ولی روزی در گوشه چهارباغ دخترکی ۴ ساله را می بیند گریه می کند. پرس و جو می کند و می فهمد که این کودک کس و کاری ندارد. پس دلش بر او می سوزد و او را روانه ی حرمسرایش می کند. ده سال بعد این کودک که ۱۴ ساله شده بود، می شود عزیزترین زن فتحعلی شاه و لقب تاج الدوله می گیرد. اینان هم که الگوی حکومتی شان قاجار است، در این زمینه ها هم کم کاری نمی کنند.
وظیفه تک تک ما خارج نشینان است که با این لایحه ارتجاعی کودک آزاری به مبارزه بلند شویم و نگذاریم که این لایحه به انجام برسد. باید افشایش کنیم و به گوش جهانیان برسانیم. نهاد ایجاد کنیم و از حقوق کودکان بی سرپرست حمایت کنیم، ولی نه اینکه به دریوزگی رژیم جمهوری اسلامی بیافتیم.
متاسفانه بخشی از دوستان فمینیست و غیر فمینیست بدون این که متوجه باشند طومارهایی را به ای میل ها برای جمع آوری امضا می فرستند. نمی دانم مطالب نامه ها و این سایت ها را خوانده اند و یا نخوانده برای دیگران می فرستند. در نامه هایی از نمایندگان مجلس و شورای نگهبان جمهوری اسلامی ایران می خواهند که لطفا در این لایحه تجدیدنظر کنند. سئوال اینست که، آیا اینان نمایندگان واقعی مردم هستند؟ و آیا شما این حکومت و نمایندگانشان را قبول دارید؟ که این گونه متوقع هستید به امضاها و نامه های شما اهمیتی بدهند؟ مگر همین نمایندگان نبودند که این لایحه را تصویب کردند؟ مگر بارها برای جان انسان ها و حتی کودکانی که به ۱۸ سال نرسیده و اعدام شدند، امضا جمع نکردید، آیا نتیجه ای گرفتید؟
آنها حتی برای جان انسان ها اهمیتی به امضاهای شماها نمی دهند، چه برسد راجع به لایحه ای که منافعشان در آن است. پس چگونه این فکر در ذهن شما خطور می کند؟ ممکن است پاسخ شما این باشد که این نامه ها از ایران برای حمایت آمده است و ما هم باید حمایت کنیم. اما فکر کرده اید که چرا ما هم باید همان کار را بکنیم که هموطنانمان از روی جبر و خفقان انجام می دهند؟ چه ربطی به ما دارد؟ شما فکر می کنید هنوز می شود با گرگ دیالوگ برقرار کرد؟
نه، ما فقط با اعمال قدرت و افشای جهانی در این روزهای بحرانی می توانیم آنها را به عقب نشینی وادار کنیم. عمر کثیف ۳۵ ساله جمهوری اسلامی نشان داده است که فقط در مقابل قدرت، رهبران حقیرشان جام زهر می نوشند و به نرمش قهرمانانه تن می دهند. پس بر این باورم که به جای امضا و سر خم کردن در مقابل نمایندگان غیر مردمی مجلس و شورای نگهبان، نهادهای خودمان را ایجاد کنیم. مثلا نهاد حمایت از حقوق کودکان بی سرپرست و بد سرپرست و برای حمایت از آنها از همه مردم جهان امضا جمع آوری کنیم و در رابطه با نهادهای بین الملی حمایت از حقوق کودکان همکاری نزدیک داشته باشیم. نامه هایمان را به بخش کودکان سازمان ملل یونسکو بنویسیم و با تمامی نهادهای بین المللی دفاع از حقوق کودکان در ارتباط باشیم و فشار بسیار بر آنان وارد کنیم و هزاران راه دیگر که متخصصان امور کودکان از من بهتر می دانند. در این صورت مطمئن باشید که آنها مجبور می شوند جام زهر نرمش قهرمانانه را باهم سر بکشند.
چقدر دلم گرفته است. آرام آرام بر روی برگ های رنگ و وارنگ قدم می زنم . دلم به حال باغچه می سوزد. کسی به فکر باغچه نیست…. (۲) چرا کسی به فکر کودکان نیست؟ برای چه حاکمان اسلامی هر چه می خواهند، می کنند؟
در امارات عربی هر ساله برای مسابقات شترسواری شان که شیخان منطقه برگزار می کنند، و در آن میلیون ها دلار شرط بندی می شود، کودکان فقیر قربانی می شوند. بله سوارکاران این شترها باید از کودکان ۳تا ۷ سال و زیر ۴۵ کیلو باشند و برای این کار باندهای قاچاق، کودکان ۳ تا۵ ساله را از پاکستان و بنگلادش می دزدند و یا از خانواده های فقیرشان به حداکثر قیمت یعنی ۵۰۰ دلار می خرند و در اختیار مربیان این مسابقات قرار می دهند و آنها این کودکان بخت برگشته را در بیغوله هایی نگهداری می کنند. این بچه های ۳ تا ۵ ساله باید در گرمای ۱۱۰ درجه فارنهایت از ساعت ۳ صبح تا شب تمرین کنند. محل نگهداری شترها را تمیز کرده وکثافتشان را از زمین ها پاک کنند و اگر کم کاری کنند و یا خواب آلوده باشند، واجد شلاق و تنبیه و حتی از سقف آویزان شدن می باشند. این کودکان خردسال باید شبها هم بر روی زمین شن بخوابند و غذایشان فقط بیسکویت باشد، چرا که باید وزنشان از ۴۰ تا ۴۵ کیلو بیشتر نباشد تا شترها سبک تر بتوانند زودتر به خط پایان برسند. وحشتناک تر از همه این شکنجه ها، سکس مربی های وحشی با این کودکان است. انصار برهنی وکیل حقوق بشر پاکستانی می گوید: هرساله چندین کودک بر اثر نوع زندگی و کار و سکس در این بیغوله ها کشته می شوند و اگر خریداری شده باشند، جنازه هایشان به کشورشان پس فرستاده می شود و در غیر اینصورت در همانجا به خاک سپرده می شوند، البته این تجارت برده از بنگلادش تازگی ندارد. یادمان باشد صدام حسین هم گفته بود، پدرش او را در بنگلادش به چند بطری مشروب فروخته بود. در سال ۲۰۰۲ به خاطر فشار اندک غرب به امارات، فقط بر روی کاغذ شرکت شترسواران زیر ۱۵ سال در مسابقات شترسواری ممنوع شد، ولی از آن تاریخ تغییری ایجاد نشد. فقط دیگر عکاسی و فیلمبرداری اکیدا ممنوع شده و شدیدا جلوگیری می کنند. خانواده سلطنتی شیوخ امارات خودشان در تجارت برده ی بچه نقش اساسی دارند. آیا جهان نمی داند و یا به خاطر منافع حقیرش سکوت می کند؟
از پنجره به برگ های زرد و نارنجی و قرمز می نگرم، به آدم ها، به دختران و زنان که بی تفاوت بر روی این برگها قدم می گذارند. بر می گردم و باز به طرف مونیتور کشیده می شوم. در جهان اطرافمان چه می گذرد. در افغانستان در همسایگی ایران شاید باور کردنی نباشد که بمانند دوران برده داری در شهرهای شرقی افغانستان در شهرهای مرزی پاکستان در منطق مهمند، رودات، ولسوالی شینوار و ننگرهار و …. هفته ای یک یا چند بار دختران و زنان به فروش می رسند، آن هم توسط پدران و یا برادران و شوهرانشان. حراجی هایی گذاشته می شود به صورت علنی و ساعت ها این برده فروشی ادامه دارد. زن هایی که به فروش می رسند حق اعتراض و یا اظهارنظر در مورد سرنوشت و آینده خود ندارند. شوهرانشان چون تصمیم گرفته اند که دوباره ازدواج کنند، همسرشان را می فروشند. بعضی ها هم به خاطر فقر زن و دخترانشان را با هم می فروشند. قیمت دختر و یا زن ۱۵ ساله با زن چهل ساله بسیار تفاوت می کند، ولی باز هم قیمت دختر و یا زن از نرخ گوسفند و یا قاطر کمتر است و در اکثر نقاط فروش دختران و زنان به خاطر فقر بیش از اندازه است. آن هم در عصر تکنولوژی و در کشور اسلامی که معتقدند با آمدن اسلام برده داری از بین رفت و دختران و زنان آزاد شدند.
حکومت اسلامی آمریکایی/ افغانستان هم در این مورد سکوت کرده و فقط مواظب است که خبر از این کشور خارج نشود. زنی آواره در پاکستان تعریف می کند که از شوهر اول خود سه بچه داشت که شوهرش می میرد و او طبق رسم آن منطقه با برادر شوهرش ازدواج می کند. پس از چندی شوهر دومش او را به قیمت ۱۰۰۰ دلار به مردی پاکستانی می فروشد و این زن چند سالی با این مرد زندگی می کند و چون مرد پیر شده است دیگر حوصله او را ندارد و او را از خانه اش بیرون می کند و حالا او آواره است. و یا برادری خواهر تازه عروس خود را که به تازگی نوزادی به دنیا آورده است می فروشد و حتی اجازه خداحافظی با شوهر و بچه اش را به او نمی دهد. فکر می کنید این اتفاقات در کجا روی می دهد؟ در کشور اسلامی و توسط مسلمانانی که دینشان این حقوق مردسالاری را بهشان می دهد. بسیار تعجب آور است که چرا جهان سکوت می کند و انگار نه انگار که در عصر اتم و تکنولوژِی برده داری همچنان پابرجاست.
آیا جهان وحشی وقتی که به خاطر اتفاق واهی نیفتاده، متحدا به این کشور حمله می کرد، و فقر و عقب ماندگی را بهشان هدیه می داد، فکر این روزها را می کرد؟ چرا حالا حقیرانه چشمان خود را بسته است؟ چرا من و ما و مدافعان زنان و فمینیست ها سکوت کرده ایم؟ بوی پائیز می آید. بوی رنگ های گوناگون … نه بوی زمستان است، زمستان کهنه و طولانی. سرها در گریبان است و من به این می اندیشم:
گر بدین سان زیست باید پست،
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را
به رسوایی نیاویزم
بر بلندای کاج خشک کوچه بن بست………/ احمد شاملو
۱ ـ زمستان، مهدی اخوان ثالث
۲ ـ فروغ فرخزاد