میان نشریاتی که در تورنتو چاپ و توزیع می‌شوند، شهروند شاید از بقیه یک سر و گردن بالاتر است. در حالی که بسیاری از نشریات فارسی در این شهر به شیوه ببُران و بچسبان (یا همان کپی-پیست) مطالبی اینترنتی/تلگرامی را کنار صدها آگهی ریز و درشت تحویل خواننده می‌دهند، شهروند گرچه برای بقا به آگهی متکی‌ است اما مطالبی دست اول از اهل قلم و هنر یا فعالان سیاسی و اجتماعی منتشر می‌کند. با این حال، به نظر می‌رسد در انتشار مقاله‌ها تا اندازه‌ای آسان‌گیر است. رویه‌‌ای که در ایران نیز برخلاف گذشته، کم ‌و بیش رایج است.

نقبی به گذشته

زمانی نه چندان دور که روزنامه‌ها یکه‌تاز عالم اطلاع‌رسانی بودند، انتشار مطالب، با سخت‌گیری و دقت توأم بود. یک خبرنگار، گزارشگر، ستون‌نویس یا سرمقاله‌نویس روزها و حتی ماه‌ها را سپری می‌کرد تا نخستین نوشته‌‌اش با تایید سردبیر چاپ شود. مقاله‌ها یا گزارش‌ها منتشر می‌شدند اما در هفته‌ها و گاه ماه‌های نخست، بدون نام نویسنده.  قرارگیری نام، کنار نوشته‌ به مثابه پاداشی بود رویایی. وقتی نهاد و گزاره درست سر جای‌شان می‌نشستند و قلم نویسنده به کرشمه می‌افتاد، نام او با مجوز سردبیر کنار مطلبش چاپ می‌شد. طعم شیرین انتشار نخستین نوشته را تنها کسانی ممکن است به یاد بیاورند که آن دوران را تجربه کرده‌اند.

بعدتر، در نیمه دوم دهه ۷۰ خورشیدی، وقتی مطبوعات فله‌ای تولید و توقیف می‌شدند، پر کردن صفحات اولویت یافت و آن شیوه ی کارآموزیِ استاد و شاگردی از میان رفت. دغدغه ی چگونه نوشتن کمرنگ و به تدریج به امری مکانیکی بدل شد. یک خبرنگار مجبور بود برای امرار معاش در چند نشریه قلم بزند. با فراگیری اینترنت، ماجرا بغرنج‌تر شد.

نمونه‌هایی از غربت‌نویسی

آن رویه‌ صفحه‌پُرکنی در ایران، گویا در غربت هم رایج است: ببران و بچسبان، توأم با انبوهی از آگهی‌های ریز و درشت. روش «شهروند» اما متفاوت و از معدود نشریاتی است که هم از جامعه ایرانی-کانادایی به مخاطبان اطلاعاتی می‌دهد و هم نیم‌نگاهی دارد به مسائل داخل ایران و جهان.

مرور برخی مطالب منتشر شده در شهروند، این گمان را تقویت می‌کند که سردبیران، حساسیت چندانی به شیوه نگارش ندارند و سهل‌گیرانه با مقاله‌های دریافتی برخورد می‌کنند. گویی، نگاه‌شان بیشتر معطوفِ موضوع است تا نحوه ی ارائه آن. شماری از یادداشت‌ها و مقاله‌های مطولی که «منتخب دبیران» است، اغماض و آسان‌گیری را به وضوح نشان می‌دهند. برای نمونه می‌توان به مقاله‌ای با عنوان «هیئت مدیره ناتوان‌تر از همیشه» (سوم مه ۲۰۱۸) اشاره کرد.

عنوان مطلب که قرار است در نقش ویترین ظاهر شود و مخاطب را جذب کند، هیچ پیام روشنی ندارد. چون مشخص نیست منظور نویسنده، کدام هیئت مدیره است. بعد از خواندن جمله ی نخست، ناگهان پرده کنار می‌رود و روشن می‌شود قصد نویسنده پرداختن به هیئت مدیره کنگره ایرانیان کانادایی بوده است. همان جمله نخست به خواننده، دزدکی اشاره می‌کند که: ادامه متن را نخوان!

چرا چنین پیامی به خواننده می‌رسد؟ آیا به دلیل پرداختن به کنگره ایرانیان کانادایی است؟ یا به خاطر انتقاد نویسنده از آن کنگره؟ پاسخ کوتاه است: هیچ‌ کدام! گرفتاری در نثر است.

این مقاله می‌توانست کوتاه باشد و گویا. خواننده اگر سماجت کند و بی‌توجه به آن پیام پنهانی، خواندن را ادامه دهد باز در جمله دوم متوقف می‌شود و از خود می‌پرسد: آیا «شرکت چهار نامزد دیگر و حضور بیش از ۹۰۰ عضو» می‌تواند به تنهایی «امکان برگزاری یک انتخابات رقابتی و سالم» را تضمین کند؟

نه تنها فارسی‌نویسی متن، بلکه شیوه استدلال و استناج در مقاله مذکور الکن است. چنین نقاط ضعفی، تقریبا در هر سطر و هر جمله ی این مقاله‌ مطول وجود دارد. به عنوان مثال، در پاراگراف دوم این سئوال پش می‌آید که چرا نامزدها «شب پیش» به این نتیجه رسیدند که از انتخابات کناره‌گیری کنند؟ آیا این تصمیم به عدم اطمینان آنان از سلامت انتخابات ارتباط دارد؟ در این صورت چگونه متوجه شدند انتخابات سالم نیست؟ بر اساس تجربه گذشته؟ اگر چنین تجربه‌ای وجود داشته پس چرا خود را نامزد کردند؟ نویسنده به «شواهدی» اشاره کرده است که به برنده شدن آن چهار نفر منتهی می‌شد. این شواهد چیست؟ اصول دموکراسی دقیقا یعنی چه؟ به برخی از این سئوال‌ها (و نه همه آنها) در پاراگراف چهارم به بعد پاسخ داده می‌شود. اما مشخص نیست چرا خواننده باید خود را مجبور کند قطاری دراز از کلمات را بخواند تا به این نکته برسد که برگزارکنندگان انتخابات خود به عنوان کاندیدا در آن شرکت داشتند. گرچه به نظر می‌رسد انتقادی به جا مطرح شده اما مگر نمی‌شد در همان پاراگراف اول و در مقدمه با جملاتی کوتاه و ساده مساله را مطرح کرد؟

لُب کلام مقاله این است: پالان کنگره، کج است. انتخاباتش باسمه‌ای است. چهار نفر با علم به این موضوع، خود را برای انتخابات آن نامزد کردند. ناگهان فهمیدند آش شورتر از حد تصورشان است و کنار کشیدند.

موضوعی که می‌توانست برای ایرانیان تورنتونشین، جذاب باشد، با این شیوه نگارش به احتمال زیاد فقط خوانندگان خاصی داشته است که ماجراهای آن کنگره را دنبال می‌کنند.

نمونه دیگر، مقاله‌ مطول دیگری است با عنوان: «هان ای دل عبرت‌بین! فرصت بزرگ از دست رفته هیئت مدیره کنگره ایرانیان کانادایی»، منتشر شده در سوم مه ۲۰۱۸. برخلاف مثال قبلی، خواننده از همان عنوان متوجه می‌شود که موضوع مقاله چیست. اما مشخص نیست چرا بریده‌ای از یک مصراع شعر خاقانی در ابتدای عنوان آمده است و تا اواخر این انشای دراز که گزارشی است از «جلسه ملاقات بین نامزدهای انتخابات و کمیته سه نفره انتخابات» روشن نمی‌شود فرصت از دست‌رفته چیست. جمع‌بندی پایانی تقریبا ارتباط ارگانیکی با متن ندارد و ناگهان نویسنده به این نتیجه می‌رسد انتخابات امسال «فرصت بزرگی» بود که هیئت مدیره ی آن کنگره می‌توانست «نفاق و دشمنی که در جامعه ریشه دوانده را درمان کند.» چنین استنتاجی، نه تنها پایه درستی ندارد که بیشتر شبیه آرزویی دست ‌نایافتنی است. نویسنده، ضمن نام بردن از ناظران انتخابات، درباره یکی از آنان می‌نویسد که او «به عنوان یکی از سرسخت‌‌ترین هواداران هیئت مدیره همسو با جمهوری اسلامی شناخته شده است» و در جای دیگر اشاره می‌کند که «انتخابات اخیر برنامه‌‌ریزی شده بود تا شش نامزد همسو با جمهوری اسلامی بدون رقابت وارد هیئت مدیره شوند.» با این حال، نویسنده هیچ دلیل یا سندی از این همسویی ارائه نکرده است.

این مقاله طولانی نیز می‌توانست به نصف کاهش پیدا کند و جملات کوتاه باشد و نیز شیوه استدلال و استناج آن قابل درک و باورپذیر.

نمونه‌ای دیگر، «کشتار انسان‌های بی‌گناه بدون کوچکترین حس درد و پشیمانی» است که شهروند آن را ۱۰ می امسال منتشر کرده است. بحث اصلی این مقاله دو قسمتی، درباره «اختلال شخصیت ضداجتماعی» است. در مقدمه قسمت اول نویسنده به قتل‌عام، شکنجه و جنایت اشاره‌ای گذرا کرده و تمرکز اصلی را بر توضیح آن بیماری روانی قرار داده است. به عبارت‌ ساده‌تر، ارتباط مستقیمی بین متن و عنوان وجود ندارد.

در پایان قسمت اول این مقاله آمده است: «لازم به یادآوری است اگر چه به نظر می‌رسد که چنین افرادی [سایکوپات‌ها] احتمالاً مجرم می‌شوند، ولی بسیاری از افراد جامعه‌ستیز از مشکلات قانونی اجتناب ‌می‌کنند و با استفاده از روش‌های کمتر قابل توجه به عنوان تاجران بی‌رحم و سیاست‌مدارانِ متقلب به دیگران آسیب وارد می‌کنند به همین دلیل است که شناخت این اختلال به افراد جامعه کمک می‌کند که خود را از آسیب و آزار این افراد مصون بدارند.»

در همان قسمت نخست، نویسنده سه بار به رفتار خلاف قانون افراد با اختلال شخصیت ضداجتماعی اشاره کرده است. اما نتیجه گرفته است بسیاری از آنها از مشکلات قانونی اجتناب می‌کنند و البته هیچ سرنخی نیز نمی‌دهد که چند درصد این افراد و چگونه از گرفتار شدن در چنگال قانونی پرهیز می‌کنند؟ نویسنده در همین نتیجه‌گیری روشن نمی‌کند که چگونه با آگاهی از بیماری می‌توان از شر «تاجران بی‌رحم و سیاست‌مداران متقلب» در امان ماند؟ این مقاله مفید نیز می‌توانست خوانندگان بسیاری را به سوی خود جلب کند، اما با شلختگی متن و نبودن نهاد و گزاره در جای خود، بعید است توفیق چندانی یافته باشد.

چنین نمونه‌هایی در شهروند کم‌تعداد نیست. اما این نشریه، همه این سال‌ها در حوزه اطلاع‌رسانی خوش درخشیده است. اگر همچون اطلاع‌رسانی، در انتشار مقاله‌های دریافتی وسواس بیشتری به خرج دهد، در خاموش نشدن شمع رو به افول زبان فارسی در غربت نقش خواهد داشت، هر چند اندک اما بی‌شک، فراموش نشدنی.

*سام خسروی فرد روزنامه‌نگار و کارشناس محیط‌زیست