شماره ۱۱۹۱ ـ ۲۱ آگوست ۲۰۰۸

بحث تقلبی بودن دکترای افتخاری وزیر محترم کشور از وقتی داغ شد که دانشگاه آکسفورد در جواب استعلامی که شد پاسخ داد چنین مدرکی را ما صادر نکرده ایم و اصولا شخصی به نام آقای کردان را نمی شناسیم.

و هنگامی که آقای زاکانی، رئیس سابق سازمان بسیج دانشجوئی اعلام کرد که دکترای آقای رحیمی معاون رئیس جمهور نیز از همان قماش است، مسئله یک کمی داغتر هم شد.

یکی دو هفته ای می شود که این بحث تمام مسائل داخلی و خارجی را تحت تاثیر قرار داده و بالاخره هم قرار شد مجلس به این مسئله رسیدگی کند و ببیند مدرک دکترای وزیرکشور جعلی است یا تقلبی؟!

من نمی دانم چرا مسئولان مملکت ما، سرنا را از سر گشادش می زنند؟

برای جلوگیری از اینهمه صرف وقت و انرژی می شود همه ملت ایران را به داشتن یک مدرک دکترای افتخاری مفتخر کرد تا مسئله وزیر کشور و معاون رئیس جمهور نیز/ اگر گفته آقای زاکانی درست باشد / لابلای آن گم و گور شود.

اگر همه مردم دکترا داشته باشند اولا دنیا خجالت می کشد و جرأت نمی کند برای ملتی که ریز و درشتش دکترند شاخ و شانه بکشد! دوماً دیگرکسی احتیاجی به جعل مدرک ندارد.

مدرک دکترا هم که به قول آقای احمدی نژاد ورق پاره ای بیش نیست. بنا براین اهداء آن به مردم نیز بسیار ساده است و هزینه آن هم کمتر از هزینه رسیدگی به مدرک آقای کردان است.


به یک چاپخانه سفارش می دهیم ۷۰ میلیون مدرک دکترای واقعی! با امضای خوشنام ترین اساتید و مهر معتبرترین دانشگاه های جهان چاپ و بین مردم توزیع کند.

بدیهی است که جای اسم و عکس و مشخصات را سفید خواهیم گذاشت تا هرکس شخصاً آن را پر و تکمیل نماید .

در چنین صورتی آنهایی که دکترای واقعی دارند صاحب دو تا دکترا می شوند و ضرری نمی کنند، بقیه مردم نیز (حتی آنهائی که نامه هایشان را نامه نویس های دم پستخانه می نویسند، و زیر نامه هایشان را انگشت می زنند) حداقل یک دانه دکترا را خواهند داشت که بابت آن پز بدهند و از مزایای قانونی آن بهره مند شوند.

این مدرک را بنده جلوجلو و امتحانی برای خودم صادر کردم. به لطف خدا نه تنها مشکلی ایجاد نکرد، چند روزی است که دوستان و آشنایان آقای دکتر صدایم می زنند، و چقدر هم به قیافه ام می آید!


شوخی شوخی ابرقدرت شدیم!


یکی از ضرب المثل های قدیمی و رنگ و رو رفته ی ایرانی چنان ناگهانی مطرح شده، جلوه پیدا کرده و رو آمده است که انگار همین دیروز اختراع شده .

همانی که می گوید: نه چک زدیم نه چونه/ عروس اومد تو خونه.

ابرقدرت شدن ناگهانی و یک شبه ای که نصیب کشور ما شده است، نعمتی است که الکی الکی نصیب هر ملتی نمی شود.

صدها سال طول کشیده است تا آمریکا به این مقام رسیده است و شوروی سابق، با آنهمه کبکبه و دبدبه اش نزدیکی های ابرقدرت شدن بود که ناگهان مثل بادکنکی که سوزن به آن بزنند فسش در رفت …

متاسفانه به دست آمدن چنین توفیق ناگهانی، و کسب این پیروزی سریع را بعضی از سایت های خبری به جای آنکه جشن بگیرند، زیر سئوال برده اند.

به عنوان مثال، سایت پیک نت نوشته است با ۱۴ میلیون آدم زیر خط فقر، چگونه می توان ابرقدرت منطقه شد؟

اینگونه نویسندگان و اینگونه سایت ها نمی دانند که لطف قضیه در همین است. هنر و اعجاز در همین است که آدم بتواند با داشتن اینهمه آدم گرسنه و لخت و پتی، ابرقدرت باشد. اگر همه مردم مرفه باشند و ابرقدرت باشی که هنر نکرده ای!

جمع اضداد است که لطف دارد. آب اگر سر بالا برود دیدنی است و داستانی که عبید زاکانی تعریف می کند شنیدنی و خندیدنی است.

عبید می گوید شخصی به منزل آشنائی رفت و شب را در همانجا ماند.

برای میهمان در طبقه پائین جا انداختند و خوابید.

نیمه های شب بود که صاحبخانه صدای خنده او را از طبقه بالا شنید.

حیرت زده و مشکوک به سراغش رفت و پرسید مرد حسابی در طبقه بالا چه می کنی؟ جواب شنید که قل خورده ام!

صاحبخانه ناباور و متعجب گفت معمولا آدم از بالا قل می خورد و پائین می آید، تو از پائین قل خورده ای و بالا رفته ای؟

میهمان بدون اینکه از رو برود جواب داد منهم برای همین خنده ام گرفته است!؟


عروسک هایی که مردان را خل می کنند!


امام جمعه موقت قم از رواج بدحجابی درکشور بخصوص در شهر قم انتقاد کرد وگفت برخی اسباب بازی هایی که در منازل یافت می شوند، باعث رواج و گسترش بدحجابی می شوند.

مسئله ایست که ده بیست سال است خیلی ها می گویند و گوش شنوائی پیدا نمی شود. خدا بگم چکارکنه سازندگان این عروسک ها را….


کاش این عروسک ها فقط باعث ترویج بدحجابی می شدند، خیلی ها را که خانه خراب و خل کرده اند.

یکی از آشنایان ما چند سال پیش با یک عروسک باربی در منزل دوستی آشنا شد و یک دل نه صد دل عاشق آن گردید.

این جوان چند روز بعد با یک دسته گل و یک جعبه شیرینی به خواستگاری این عروسک رفت و رسماً از آن تقاضای ازدواج کرد اما خانواده ای که این عروسک متعلق به آنها بود فقط نخودی خندیدند و جواب درست و حسابی به او ندادند.

جوانک هم که غرورش خدشه دار شده بود، برنامه ریزی کرد و در یک موقعیت مناسب، دخترک یعنی عروسکه را فراری داد و از مرز افغانستان به خارج از کشور برد.

او اکنون سالهاست که در غارهای تودرتوی این کشور با این عروسک که چند کلمه ای هم انگلیسی حرف می زند زندگی می کند.

در نامه هائی که می نویسد می گوید گرچه همسرش نمی تواند بچه دار شود، اما یک زن نمونه است.

می گوید همسرم پس از سالها پیر نشده و مثل روز اول جوان و زیبا مانده است.

فقط وقتی حرف می زند که من بخواهم و دکمه اش را فشار بدهم.

وی در مصاحبه با تلویزیون محلی نیز، ضمن ستایش از عروسکی که در دست داشت گفت دختر کم حرف و کم توقعی است، غذا وکفش و لباس نمی خواهد و صد درصد مطابق میل من رفتار می کند.

او در این مصاحبه گفت همسرم از بس صبور، بردبار،کم توقع و خانم است گاهی وقتها یادم می رود که یک زن است و احساس می کنم با یک عروسک ازدواج کرده ام!


زندگی بدون برق و باتری…


روزنامه فایننشیال تایمز در مقاله ای به مسئله قطع برق در ایران پرداخته و از لنگ شدن زندگی هنگام قطع برق در بانک ها و پمپ بنزین ها ووو…خبر داده است.

ضرب المثل نان خودشان را می خورند و هلیم حاج عباس را هم می زنند، همین جا مصداق پیدا می کند.

آخر به شمائی که در انگلیس نشسته اید چه مربوط است که برق در ایران روزی چند ساعت قطع می شود و ما مردم با بی برقی چه می کنیم؟

این کشورهای تازه به دوران رسیده که مثل ما هفت هزارسال تاریخ ندارند، حتی یک لحظه فکر نمی کنند که پدران ما در هفت هزار سال قبل که اصلا برقی درکار نبود، چه می کردند؟

شما سرتاسر تاریخ طبری، مسعودی یا ایران باستان را که بخوانید، حتی یک کلمه در مورد لنگ شدن کار بانک ها و پمپ بنزین ها در هفت هزارسال پیش نمی یابید، می دانید چرا؟ چون ما ملتی هستیم خودکفا و زیرک که برای هرمشکلی راه حلی پیدا می کنیم.

ما از تجربه اجداد خود در چند هزار سال قبل استفاده می کنیم و برای بنزین زدن و به حرکت درآوردن اتومبیل های خود، منتظر برق نمی مانیم.

تلنبه های دهانی که به آنها تلمبه دهنی هم گفته می شود و با مکانیزمی بسیار ساده کار می کند، مشگل گشای ماست.

یک سر شیلنگ لاستیکی را می کنیم در گالن بنزینی که از قبل ذخیره کرده ایم، سر دیگر شیلنگ را می کنیم در دهانمان و همانطوری که کودک پستان مادر را مک می زند، شیلنگ را می مکیم.

به محض اینکه هوای داخل شیلنگ مکیده شد، سر شیلنگ را فرو می کنیم در باک اتوموبیل، و بنزین از گالنی که روی بلندی قرار گرفته سرازیر می شود به درون باک .

بعدش دیگر یک استارت یا حداکثر یک هل دادن است و خلاص!

اجداد ما هزاران سال نیز از بانک های بدون برق و باتری استفاده می کردند که ما نیز می توانیم همین شیوه را به کار ببندیم.

معتمد هر محل، بانک هر محل بود و همه پولهایشان را نزد او به امانت می گذاشتند.

کسی که می خواست از موجودی خویش استفاده کند، می رفت نزد آقائی که بانک بود، عابر کارتش را که آن موقع ها به آن “چوب خط” می گفتند می داد و می گفت کربلائی پنجزار از پولهائی را که پهلویت دارم بده می خواهم گندم بخرم.

طرف دست می کرد زیر تشکچه اش که همیشه روی آن نشسته بود، پول درخواستی را می پرداخت، با قلمتراش یک علامت روی چوب خط طرف حک می کرد که پس فردا نگوید نگرفتم و قضیه به خیر و خوشی خاتمه می یافت.

به این آقای فایننشیال تایمز باید گفت ما بلدیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم از شیوه بانکداری پدرانمان استفاده کنیم، شما به فکرخودتان باشید بدبخت ها!


هیچ مرد عاقلی ریسک نمی کند!


سایت پیک ایران در گزارشی می نویسد که ۶۵ تن از نمایندگان دوره هفتم و هشتم هرکدام ۲ زن داشته اند یا دارند.

یکی دو تن از شخصیت ها که یکی از آنان یک خانم است نیز اخیراً از چند همسری دفاع کرده و گفته اند این دستور خدا و رسول است، چگونه می توان آن را زیر سئوال برد؟

حرفی که من مدتهاست می زنم و ایده ای که همیشه از آن دفاع کرده ام .

اصولا مردانگی در آن است که انسان بتواند چندین زن را زیر پر و بال خود بگیرد و از این موجودات ظریف و نازک اندام دفاع کند. یک زن را که هر ننه قمری می تواند اداره کند!

لایحه جدید حمایت از خانواده این حسن را دارد که علاوه براینکه به مردان ثروتمند اجازه می دهد دوباره و سه باره ازدواج کنند، به آنها این مجوز را نیز می دهد که بدون اطلاع و اجازه همسر اولشان ازدواج کنند. می دانید چرا ؟ چون ریسک اجازه گرفتن از همسر اول بالاست و هیچ مرد عاقلی چنین ریسکی نمی کند.

تصور بفرمائید یک حاج آقای ثروتمند رفت و به شریک زندگی اش گفت حاج خانم، اجازه می دهی من یک شریک دیگر استخدام کنم که امورات شرکت بهتر بچرخد؟

زن ممکن است دو جور پاسخ بدهد. اگر موجود عاقلی باشد، به سرعت برق حساب می کند که:

لایحه حمایت از خانواده در جریان تصویب است و این آدمی که من می شناسم، دیر یا زود یک شریک جوان و زیبا وارد شرکت می کند و او را به عنوان مدیرکل انتخاب می کند. درآن صورت بنده هیچکاره این شرکت خواهم شد.

این است که با خنده می گوید حتماً حاج آقا، چرا که نه. ولی اول سمت و وظیفه و حقوق من را درشرکت معلوم کن، بعد خودم می روم برایت خواستگاری.

حاج آقا نیز از هول هلیم می افتد توی دیگ و از ذوق ازدواج مجدد، همسر اولش را به مقام مدیرکلی افتخاری شرکت منصوب میکند وکلی طلا و جواهر و پول می ریزد به پای او.

اما اگر زن موجودی سختگیر باشد و مقرراتی، می گوید خیر، قرن بیست و یکم است، زن و مرد با هم برابرند، حقوق بشر می گوید چنین و کوروش گفته است چنان…حاجی لبخندی می زند و می گوید خیلی خب بابا ،خیلی خب! شوخی کردم و صبر می کند تا لایحه تصویب شود.

اولین شب بعد از تصویب لایحه حاجی به اتفاق عیال جدید در حالی که یک جعبه نان خامه ای به این دست دارد و یک جعبه زولبیا بامیه به آن دست، یا الله گویان وارد خانه می شود و به همسر جدیدش می گوید منیژه خانم غریبی نکن، بیا تو. و به همسر قبلی اش می گوید کبرا، اسم ایشون منیژه خانمه، عادت هم دارد بعد از شام بستنی بخورد. اگر توی فریزر نداریم بپر تا بستنی فروشی تعطیل نشده سه تا بستنی اکبرمشدی بخر و بیار.

ریسک اجازه گرفتن از همسر اول را می توان با ریسک یک عمل جراحی مقایسه کرد. هیچ مرد عاقلی وقتی خطر صد درصد باشد تن به عمل جراحی نمی دهد!


ایمیل نویسنده :

mirzataghikhan@yahoo.ca