پس از کشتار بزرگ مرداد و شهریور ۱۳۶۷، حکومت اسلامی که می پنداشت کار معاندین را یک سره کرده است، مرحله کشتارهای برنامه ریزی شده روشنفکران و روشنگران و مخالفان را آغاز کرد. به کارگیری “تک زنی” یا “در یک نشست یا جمع عمومی با انفجار یا بستن رگبار”، شیوه ی پیشنهادی برای این مرحله از کشتار بود.
به مناسبت ۱۳ آذر روز مبارزه با سانسور
حکومت اسلامی تاکنون مرتکب ۵ کشتار بزرگ از دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی و روشنفکران و روشنگران ایران شده است:
۱- کشتار سال های ۵۷-۵۸
۲- کشتار سال های ۶۰-۶۱
۳- کشتار سال ۶۷
۴- کشتار خارج از کشور
۵- قتل های سیاسی زنجیره ای
در هرکدام این کشتارها به تقریب گروه های سیاسی و فرهنگی مشخصی کشتار شدند. سال های ۵۷-۵۸ به طور عمده سلطنت طلبان، سال های ۶۰-۶۱ مجاهدین و فداییان و سایر گروه های چپ گرا، سال ۶۷ مجاهدین و چپ های اسیر در زندان حکومت اسلامی، در کشتار خارج کشور همه ی گروه هی سیاسی و فرهنگی، و در قتل های زنجیره ای بیشتر اهل قلم، قرباینان کشتار اسلامی بودند. در تمامی این دوران افرادی از اقلیت های مذهبی، بویژه تعداد قابل ملاحظه ای ازبهاییان- بیش از ۲۰۰ نفر – نیز به قتل رسیدند.
قتل های زنجیره ای
پس از کشتار بزرگ مرداد و شهریور ۱۳۶۷ ، حکومت اسلامی مرحله ی دیگری از کشتارهای برنامه ریزی شده را آغاز کرد. حکومت اسلامی با کشتار ۱۳۶۷ می پنداشت مرحله نخست سرکوب را با موفقیت به پایان رسانده و کار”معاندین” را یک سره کرده است، و به همین دلیل به کار گیری شیوه” تک زنی ” یا “در یک نشست یا جمع عمومی با انفجار و یا بستن رگبار” را برای سرکوب روشنفکران و روشنگران و مخالفان برگزید. روشنفکران و روشنگران فرهنگی و کسانی که به دلایل گوناگون برای حکومت اسلامی خطرناک تشخیص داده می شدند، در صف مقدم این کشتار بودند.
حکومت اسلامی این شیوه را با قتل فجیع دکتر کاظم سامی آغاز کرد:
«… چهارشنبه ۳ آذر ماه سال ۱۳۶۷ دکتر کاظم سامی بنیانگذار جنبش اسلامی ایران (جاما) با ضربات کارد شخصی که خود را غلام همتی معرفی کرده بود به شدت مجروح می شود، و در چهارم آذر ماه چشم بر جهان فرومی بندد.» و ۲۶ آذر ماه ۱۳۶۷ محتشمی وزیر کشور اعلام می کند، “قاتل دکتر سامی که محمد جلیلیان نام داشت در گرمابه ای در اهواز خودکشی کرده است” نه فقط بازپرس پرونده ی این قتل، یاران دکتر سامی و بخشی از مردم این خبر را باور نکردند، و تردیدی نداشتند که قاتل(قسی القلب) از سربازان گمنام امام خمینی است.».
مرگ پزشک دیگری به نام “تفتی” با ضربات کارد نشان از آغاز شیوه ی جدید کشتار داشت. (البته این بدان معنا نیست که حکومت از ابتدای کارش “تک زنی نکرده است، اما به عنوان سیاستی برنامه ریزی شده، پس از کشتارهای ۱۳۶۷ این شیوه را به کار گرفت).
فعال شدن اهل قلم در این دوره و تلاش شجاعانه ی آنان برای آغاز فعالیت مجدد کانون نویسندگان سبب شد تا به احتمال حکومت اسلامی بحث “تهاجم فرهنگی” را، که پیش تر طرح شده بود (به سال ۱۳۶۴)، پیش بکشد و به بهانه چنین تهاجمی به سراغ اهل قلم نیز برود، و آن تفکری که حجت الاسلام “پروازی” به عنوان تفکری خطرناک از آن پرده برداشت را، اندک اندک شکل بدهد،” تفکری که همه جا را ناامن و همه کس را ترسان و لرزان می خواست”، تفکری که «مقاصد نادرستی دارند و با وزارت خانه های ارشاد، کشور و اطلاعات مرتبط اند و دارند سازمان دهی می کنند.» و «…وحدت استراتژیک را سر داده اند و… وحدت استراتژیک این ها می تواند پیامدهای خطرناکی داشته باشد. یک طرف فاز اندیشه، و طرف دیگر عمل.»
مطرح ترین قربانی این دوره سعیدی سیرجانی شاعر، نویسنده و پژوهشگر بود که به “جرم” “جاسوسی، اهانت به اسلام، انجام عمل لواط، مصرف و فروش مواد مخدر” به زندان انداخته شد، و پس از شکنجه های فراوان جسمانی سرانجام در زندان جان باخت.
سعیدی سیرجانی در سومین نامه اش خطاب به آیت الله خامنه ای نوشته بود: «آدمیزاده ام و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.» و به هراس “کوته آستینان” از قلم خود اشاره کرده بود:
که دانند اگر خامه جنبان شوم
فرومایه را آفت جان شوم
پس از قتل سیرجانی، قاتلان وزارت اطلاعات به سراغ کانونیان رفتند و چند نویسنده ی عضو “جمع مشورتی” کانون نویسندگان را به وزارت اطلاعات فراخواندند و آنان را تهدید کردند که حق ندارند درباره سیرجانی کلامی بگویند و یا چیزی بنویسند. دستگیری و بازجویی مستمر از کانونیان از آن پس در دستور کار ماموران وزارت اطلاعات قرار گرفت.
مرگ مهندس برازنده، حسین سرشار (خواننده اپرا)، قتل سه کشیش مسیحی(اسقف هوسپیان، اسقف میکاییلیان، کشیش مهدی دیباج)، مرگ دکتر محمد تقی زهتابی (شاعر، نویسنده و زبان شناس)، قتل حاج محمد ضیائی، رهبر اقلیت سنی در بندرعباس، مرگ علی کامیار(شاعر و نوازنده سه تار)، مرگ رضا ضیایی نیا ( شاعر و منتقد)، مرگ هادی تقی زاده ( شاعر و منتقد)، قتل فاطمه قایم مقامی، منوچهر صانعی، فیروزه کلانتری، مرتضی علیان نجف آبادی، امیر غفوری، سید محمود میدانی، صمدیان انور (ناشر)، مازیاز علی پور، دکتر جمشید پرتوی و….. نمونه هایی بودند که رد پای وزارت اطلاعات فلاحیان و ماموران وزارت اطلاعات در آنها دیده می شد.
حکومت اسلامی اما کشتار این دوره اش را بیشتر در میان روشنفکران و روشنگران اهل قلم متمرکز کرد.
در همین دوره جسد احمد میرعلایی، مترجم و پژوهشگر در پسکوچه های شهر اصفهان پیدا شد. حکومت اسلامی ادعا کرد که میرعلایی بر اثر مصرف زیاد مشروبات الکلی جان باخته است.
حکومت اسلامی علت درگذشت غفار حسینی مترجم و نویسنده را نیز، که جسدش در خانه اش پیدا شد، سکته مغزی اعلام کرد. کشتارها، برچسب های سکته قلبی و سکته مغزی می خوردند.
هنوز اندوه سوگ غفار حسینی در سینه اهل قلم بود که ابراهیم زال زاده، روزنامه نگار و ناشر و سردبیر مجله معیار، و مدیر انتشارات “بامداد” و “ابتکار” مفقودالاثر شد. پاسداران اسلام پس از مدتی به خانواده اش خبر دادند که جسد او را پیدا کرده اند و در محلی به خاک سپرده اند.
گفته شده است، «مهم ترین انگیزه قتل زال زاده نوشتن نامه ای سرگشاده از سوی ابراهیم زال زاده خطاب به هاشمی رفسنجانی است که در زمان سردبیری اش در مجله معیار با عنوان “آقای رئیس جمهوری، اجازه دهید اذان بی وقت بگوییم”، نوشت و در آن نامه به صراحت نوشته بود: “آقای رئیس جمهور هیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر می دانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواست های مردم حرکت نکند، سرنگون خواهد شد”
جسد احمد تفضلی معاون فرهنگ سرای زبان های ایران نیز در صندوق عقب اتومبیلش پیدا شد و…
“تفضلی روز ۲۴ دی ماه ۱۳۷۵ هنگامی که با اتومبیل خود از دانشگاه به خانه اش می رفت، ساعت ۲ بعد از ظهر نزدیک خانه اش در شمیران ناپدید شد و دوازده ساعت بعد جنازه او را با جمجمه شکسته و استخوان های از جا دررفته و شکسته و بدن خونین و مجروح در جاده ای دورافتاده در اطراف تهران پیدا کردند.”
علیرغم این کشتارها، و نیز آزار و دستگیری نویسندگان و روزنامه نگاران، و طرح به دره انداختن نویسندگان در دره های حیران که ناکام ماند، اهل قلم عضو کانون نه فقط ذره ای از خواست خود یعنی آزادی اندیشه، بیان و قلم و مبارزه با سانسورعقب ننشستد، بلکه بر دامنه فعالیت خود برای تجدید فعالیت کانون نویسندگان ایران افزودند.
حکومت اسلامی نیز که از زبان رحیم صفوی، فرمانده سپاه پاسداران و سخنگوی نظامی خامنه ای وعده گردن زدن و زبان بریدن اهل قلم را داده بود، مثل همیشه به عهد خود عمل کرد.
حمید حاجی زاده شاعر کرمانی را همراه با پسر ۹ساله اش کارون، به ضرب کارد به قتل رساندند.
«… حمید حاجی زاده، شاعر معاصر کرمانی و پسر ۹ ساله اش، کارون در خواب و به شکل فجیعی توسط قاتل و یا قاتلانی به قتل رسیدند. این شاعر و فرزند خردسالش به ضرب چاقوی فرد یا افراد ناشناسی و به گونه بسیار فجیعی به قتل رسیده اند.
این جنایت در آخرین روزهای ماه شهریور رخ داد. به هنگام وقوع جنایت افراد خانواده شاعر معروف کرمانی در خواب بودند و متوجه حدوث فاجعه نشدند.
قاتل یا قاتلان قصد قتل حاجی زاده را داشته اند، اما پسر کوچک او که ابتدا توسط پدرش پنهان شده بود، به یاری پدر می آید، و حتا با قاتل یا قاتلان درگیر می شود، تا جایی که موی قاتل یا قاتلان در دست پسرک به قتل رسیده، دیده شده است. به همین دلیل پسر ۹ ساله اش نیز با ضربه چاقو به همراه پدرش به قتل می رسد…».
پیروز دوانی، نویسنده و فعال سیاسی نیز که از سوم شهریور ماه ۱۳۷۷ از خانه بیرون رفته بود دیگر به خانه بازنگشت. اکبر گنجی در مقاله “عالیجناب خاکستری”، در روزنامه صبح امروز مورخ یکشنبه ۲۸ شهریور نوشت که پیروز دوانی در پایان شهریور ۱۳۷۷ به قتل رسیده است. روز ۲۷ نوامبر سال ۱۹۹۸، نامه سرگشاده ای با امضای جمعی از چهره های سیاسی خطاب به آقای خاتمی انتشار یافت که در آن تحقیق درباره وضعیت پیروز دوانی و قتل وی مطرح شده بود. در همین نامه تأکید شده بود: «به دنبال تماس های مشکوکی از سوی افرادی ناشناس مبنی بر بازداشت پیروز دوانی و سپس اعدام وی، مادر ایشان که سابقه ناراحتی قلبی داشته است، در اثر شنیدن این خبر با کمال تأسف سکته کرد و…» ، “…… دوانی در پایان شهریور به قتل رسیده است (صبح امروز، یکشنبه ۲۸ شهریور).” پیروز دوانی که از طرفداران حزب توده بود پس از انقلاب به زندان افتاد ولی پس از خلاصی از زندان، بیکار ننشست و به کارهای سیاسی به شکل علنی پرداخت. کارش این بود که پاره ای از بیانیه ها و یا مطالب را (از جمله نامه فرج سرکوهی) تایپ و تکثیر می کرد و به دفتر مجلات و روزنامه ها و یا محافل دیگر می برد.»
روز یکشنبه چهارم آذر ماه ۱۳۷۷(۲۹ نوامبر ۱۹۹۸) جسد مجید شریف مترجم و نویسنده از سوی خانواده اش به دنبال سه روز ناپدید شدن، پیدا شد. ناصر احمدی از دوستان نزدیک مجید شریف در روز ۵ دسامبر ۱۹۹۸ در بخش هایی از گفت و گویش با رادیویی در شهر استکهلم گفت: «مجید شریف هنگام مرگ ۴۹ سال داشت. متأهل و صاحب یک فرزند بود…او فوق لیسانس فیزیک از امریکا و دکترای جامعه شناسی از فرانسه بود، نویسنده و مترجم توانایی بود. صرف نظر از مسئولیت تدوین آثار دکتر شریعتی حدود ۱۰۰ مقاله در نشریات گوناگون نوشت و ۲۰ کتاب و ترجمه هم داشت” .
در مورد چگونگی قتل مجید شریف، ناصر احمدی گفت پس از ذکر اظهارات منابع رسمی رژیم که علت مرگ را سکته قلبی اعلام کردند، «یوسف اشکوری آخرین نفری بوده که وی را عصر روز پیش از مفقود شدن، یعنی چهارشنبه در خانه شان دیده بود.»، «با توجه به این که مجید شریف در این سه سال به طور مرتب مورد بازجویی وزارت اطلاعات و امنیت رژیم قرار داشت تا علیه اپوزیسیون مطلب بنویسد و با رژیم همکاری کند، ولی او مقاومت کرد و به شدت علیه رژیم در این سه سال مطلب نوشت و حرف زد، مرگ ایشان مشکوک است.»
آذر ماه سال ۱۳۷۷ داریوش فروهر و پروانه فروهر، دو تن از آزادی خواهان میهن مان با ضربات متعدد کارد به قتل رسیدند، فاجعه ای که اعتراض های وسیعی را در ایران و جهان سبب شد.
هنوز دو هفته از قتل فروهرها نگذشته بود که محمد مختاری، شاعر، نویسنده و منتقد ناپدید شد. خبر در مسجد الرضا در ختم حمید مصدق (شاعر) به گوش اهل قلم رسید. یک هفته بعد جسد مختاری در بیابان های شهر ری پیدا شد.
پس از پیدا شدن جسد مختاری خبر ناپدید شدن محمد جعفر پویند ه، مترجم و منتقد، در روز ۱۸ آذر ماه، موجی از نگرانی و هراس در میان روشنفکران و پاره ای از مردم برانگیخت. جسد پوینده که مانند محمد مختاری خفه اش کرده بودند، در بیابان های اطراف تهران پیدا شد.
انتشار لیست های پیاپی کشتار و تهدید های گروه های فشار و کشتار اسلامی (فداییان اسلام ناب – شاخه مصطفی نواب) بر شدت دلهره می افزود. شایعه وجود لیست هایی که قرار بود به وسیله باندهای مرگ نابود شوند خواب از چشم ها ربود ه بود. لیست هایی که کسی آن ها را ندیده بود ولی همه از وجود آن خبر داشتند.
اعتراض های کم مانند و گسترده در ایران و در خارج کشور، بویژه در رابطه با ۴ قتل اخیر سبب شد تا مسؤلین به ناچار برخی از آمرین و عاملین این جنایات را معرفی کنند، و علت کشتار ها نیز مشخص تر شود.
۱۶ دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات تحت فشار افکار عمومی در ایران و جهان اعتراف کرد که افراد “خودسر وزارت اطلاعات در ترور فروهرها، پوینده و مختاری دست داشته اند”، و بدینگونه بر تبلیعات عناصری چون “حسین شریعتمداری” و کیهان اش که قتل ها را کار خارج از کشوری ها و صهیونیست ها اعلام کرده بودند ، خط بطلان و یاوه بکشد.
روح الله حسینیان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی که ادعا کرده است “خودش زمانی قاتل بوده است” کوشید موضوع قتل ها را به درگیری ها و اختلاف های حکومتی ربط دهد و آن را به گردن جناح” چپ “حکومت ، یعنی اصلاح طلبان بیندازد! حسینیان روز ۲۲ دی ماه در گفت و گویی با روزنامه کیهان مقتولان را ناصبی و مرتد خواند. وی همان شب در برنامه “چراغ” که به طور زنده پخش می شد هر آن چه را که در روزنامه کیهان گفته بود با تفصیل بیشتر و برای مخاطبان گسترده تر تلویزیون بازگفت.
روح الله حسینیان گفت مقتولان از مخالفان نظام بودند به طوری که بعضی از آن ها حتا مرتد بودند و عده ای دیگر ناصبی بوده و نسبت به ائمه اطهار جسارت می کردند. درباره قاتلان نظر او چنین بود که این نیروها مذهبی بودند و از لحاظ سیاسی طرفداران جناح چپ استحاله شده و از هواداران جدی خاتمی هستند، و “تا آن جا که من از سوابق ممتد آن ها اطلاع دارم مسئول این جریان آدم اهل فکری بود.»
سردار محمد نقدی، فرمانده حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی نیز روز ۱۲ دی ماه ۱۳۷۸ در حاشیه مراسم سخنرانی اش در مسجد امام رضا در گفت و گو با خبرنگار “صبح امروز” گفت:
«قاتلان و مقتولان جنایت زنجیره ای از یک باند هستند و…»
این قتل ها و برخورد وزارت اطلاعات یادآور بسیاری از قتل های مشابه دیگر شد، قتل هایی که روزنامه سلام تعداد آن ها را حدود ۷۰ قتل اعلام کرد ه بود. ( که البته آقای خاتمی تعداد ۸۰ نفر را صحیح تر می دانستند).
در این میان تلاش های افشاگرانه ی روزنامه نگاران، اهل قلم و نیز خانواده ی قربانیان و وکلای شجاع آنان سبب شد تا چرایی و چگونگی برخی از این قتل ها روشن تر شود. قتل هایی که حسینیان در “مدرسه حقانی” درباره شان گفته بود : «قضیه قتل ها مثل این که گریبان ما را گرفته، هر چه می خواهیم فرار کنیم، راه فراری وجود ندارد.»، با این حال او هر آنجا که امکان می یافت از از سعید امامی دفاع می کرد، اودر نطقی در دفاع از سعید امامی در مدرسه حقانی (که به مدرسه تررویست پرور اشتهار یافته) گفت: «شاید صدها عملیات برون مرزی… خیلی عملیات داشت و اعتقادش همین بود و…»
“نیازی” نیز سر انجام چگونگی وقوع قتل ها را اعلام کرد: «قاتلان با همکاری یک نفر از آشنایان داریوش فروهر که احتمالاً جزو تشکیلات وابسته به وی بوده، ساعت ۹ و ۵ دقیقه شنبه شب (۳۰ آبان) به منزل وی مراجعه کرده اند و آن ها را به قتل رسانده اند.”
اما قتل مختاری و پوینده شکلی دیگر داشت: «در مورد پوینده و مختاری نیز قاتلان آنان را شناسایی کرده و کمین می کنند و به شکل ربایش و جلب آنان را دستگیر کرده و با یک اتومبیل فولکس واگن به نقطه ای برده و به قتل می رسانند و سپس جنازه شان را در جایی انداخته و متواری می شوند.»
و به تدریج چهره قاتلین و روش کارشان، به ویژه سعید امامی (اسلامی) آشکارتر شد. سازمان قضایی نیروهای مسلح دو روش” انهدام “را در اعلامیه خود شکافت: «در برنامه ریزی جهت از بین بردن اکثر سوژه ها درصدد آن بودند تا آن ها را در یک نشست یا جمع عمومی با انفجار یا بستن رگبار به قتل برسانند. اما به دلایل اجرایی از انجام این امر منصرف می شوند و جهت قتل افراد مورد نظر روش تک زنی را به صورت وحشیانه و فجیع به اجرا در می آورند. با این انگیزه که در هر حال آحاد مردم آن را تقبیح نموده و ضمن تحریک عواطف و احساسات، تداعی کننده ی وجود ناامنی حتا برای زن ها در منزل باشد.»
ده سال گذشت
از پاییز خونین سال ۱۳۷۷ ده سال گذشت، از پاییز پنجمین کشتار بزرگ حکومت اسلامی. در این ده سال: “…..نه تنها آمران و عاملان این قتلها به سزای اعمال تبهکارانهی خود نرسیدند، بلکه ناصر زرافشان، وکیل شجاع خانوادههای مقتولان نیز که «جرماش این بود که اسرار هویدا میکرد» بر اساس حکمی ظالمانه پنج سال از عمر خود را در زندان سپری کرد. . . .”. از میان عاملان کشتار، که گفته می شد ۱۸ تن هستند، فقط سعید اسلامی ( امامی) قاتل به سزای اعمال اش رسید، اما ّبرخی آمران ( فلاحیان و دری نجف آبادی ) و همه عاملان، حتی مصطفی کاظمی- موسوی- و صادق عالیخانی آزادانه به دنبال انجام ماموریت های دیگری برای حکومت اسلامی هستند.
شیرین عبادی وکیل فروهرها درباره پرونده قتل فروهرها، و مختاری و پوینده می گوید:
“….امروز که ۱۰ سال از آن تاریخ می گذرد، این پرونده ملی به سرانجام نرسیده است …و عدالت در مورد پرونده آنان اجرا نشد” ،”….من به اتفاق همکارم آقای دکتر ناصر زرافشان وکیل خانواده مرحوم مختاری که به دلیل پیگیری رسیدگی به پرونده قتل های زنجیره ای به ۵ سال حبس محکوم شد و دکتر بشیری وکیل خانواده مرحوم محمد جعفر پوینده بارها به صورت متفق و جداگانه به نقض آیین دادرسی در این پرونده اعتراض کردیم. ما درخواست کردیم که این پرونده ملی باید در دادگاهی علنی رسیدگی شود تا مردم از جریان کار آگاه شوند اما روند نقض آیین دادرسی چنان بود که تمامی وکلا با توافق خانواده های مقتولان از سمت خود استعفا دادند و دیگر در این روند شرکت نکردند” ، ” … پرونده بسیار حجیمی که مشتمل بر چندگونی بود برای مطالعه در اختیار وکلا قرار داده شد. در جریان مطالعه متن پرونده متوجه می شدیم که صفحات ناگهان از ۱۳۰ به ۲۸۰ تغییر می کند و به بیان دیگر بخش هایی از پرونده وجود نداشت. هنگامی که به این روند اعتراض می کردیم قاضی مدعی می شد که این صفحات پرونده در جریان رسیدگی “مفقود” شده است” ….” ما تقاضای مطالعه اعترافات سعید اسلامی(امامی)را داشتیم اما قاضی مدعی بود که بازجویی های ایشان”غیرمرتبط” با پرونده است. و از طرف دیگر این فرد فوت کرده است…….”.
و بدین گونه هنوز پس از ده سال پرونده این کشتار باز است ، و بی تردید تا هنگام که حاکمیت اسلامی برقرار باشد، باز خواهد ماند! و هر پاییز یادآور برگ ریزان خونین سال ۱۳۷۷ خواهد بود ، و صدای محمد مختاری که برایمان می خواند:
” ….این غیبت از حضور من اکنون واقعی تر است
قانون این خیابان ساده است
از گوشه های پرت دنیا نیز هر کس می تواند به این زوال بگرود…”
زیرنویس:
– برای دستیابی به منابع مقاله به جلد سوم “بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران – بررسی تاریخی و تحلیلی کانون نویسندکان ایران / بخش قتل های زنجیره ای”، انتشارات باران، مراجعه کنید.