از آنجا که هدف اساسی هر شیوه ی سیاسی ـ در سنجش آن بر پایه ی ارزش های انسانی ـ  باید در فراهم آوردن آسایش، آرامش و بهروزی مردم، در محدوده ی آزادی های شایسته ی ارج انسان، باشد هر روش سیاسی که بتواند در این هدف موفق گردد قابل پذیرش، پسندیده و موجه است، زیرا که بدی و خوبی در ذات سیستم های سیاسی نبوده بلکه در چگونگی کارکرد و هماهنگی آن با خواسته ها و نیازهای یک جامعه و تأثیرپذیری از ویژگی های اخلاقی، آرمانی و شخصیتی افرادی است که آن سیستم را اداره کرده و می توانند ابعاد وسیعی از فناتیسم و پوریتانیسم گرفته تا لیبرالیسم را در طیف خود جلوه گر سازند. چگونگی کاراکتر یک شیوه سیاسی و نقشی را که به خود می گیرد همچنان در رابطه مستقیم با ویژگی هایی اجتماعی، سنتی و تاریخی جوامع است: یک سیستم سیاسی در یک کشور غربی با همان سیستم در کشوری شرقی تمامی ویژگی های مشترک را دارا نیستند و هر کدام از زمینه های فرهنگی آن جوامع بهره گرفته و چهره های گوناگونی از یک شیوه ی سیاسی را در حدود پذیرش ها، هماهنگی با سنت ها و انتظارات خاص آن جوامع نشان می دهد و در این میان دموکراسی بیش از هر شیوه دیگری چهره ی نامشخص خود را نشان داده و همواره برای هرگونه تعبیر و تغییر و سازش با شرایط زمانی و اجتماعی هدف های سیاسی گشاده بوده است.

democracy

در یک چنین زمینه ای از چندگونگی دموکراسی، تصور برقراری یک دموکراسی ـ به آئین غربی و همراه با حواشی و عناصر تعریفی آن ـ در جوامع اسلامی، از جمله ایران، نمی تواند از یک چشم انداز خوش بینانه و آرمانی فراتر رود. هزار و چهارصد سال زیر سایه ی اسلام زیستن و آن را در تمام زمینه های زندگی فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پیروی کردن و قانونی ازلی دانستن، بجز دوران کوتاهی در دوره ی پهلوی که با وضع قوانین جدید نقش اسلام کمرنگ تر شد، سنتی است بسیار کهن و عارضه ای است عمیق و ریشه دار که نمی توان تنها با نرمش ایده های دموکراتیک آن را در هم شکست. بزرگ ترین آزمون این  واقعیت گزینش تاریخی مردم ایران پس از “انقلاب” و رای دادن به جمهوری اسلامی بود که نشان داد چگونه عارضه های سنتی اجتماعی می توانند به مانند یک بیماری موروثی از نسلی به نسل دیگر در طول قرن ها انتقال یابند.

در آن شورش مردم ایران شاید برای اولین بار فرصت آن را داشتند که با استفاده از تمام تجربیات تاریخی و در آن فضای آزادی فرضی، گزینش تاریخی خود را به کمال رسانند ولی با برگزیدن جمهوری اسلامی و گرویدن به جباری دینی گرایش خود را به شیوه ی کهن یکتاگرایی دین سالاری نشان دادند.

سنت سیاسی ایران پیش از اسلام نیز پذیرای شیوه ی دموکراتیک به مفهوم امروزی و غربی آن نبود ولی بسیاری از عناصر شیوه های باستانی دموکراسی را در خود نهفته داشت. افلاطون که همواره با اردشیر دوم هخامنشی می زیست آمیزه ای از مونارشی و دموکراسی را بهترین نوع حکومت می دانست و معتقد بود که زمان کورش بهترین نمونه ی این شیوه بود: “در زمان کوروش زندگی پارس ها آمیزه ای از آزادی و فرمانبرداری بود، او آزادی بیان را ترویج کرد و به کسانی که می توانستند در طرح ریزی روش مملکت داری کمک کنند ارج می گذاشت.” (افلاطون، قوانین).

دموکراسی در تعریف تکنیکی خود که نقش اکثریت در گرداندن چرخ سیاسی است بر پایه ی به کار گرفتن آراء عمومی شکل می گیرد ولی وسعت پهناور سرزمین های زیر فرمان ایران، پراکندگی جمعیت و دوری شهرها و مراکز زندگی به هر حال برای شرایط یک شیوه ی سیاسی بر اساس آراء مردم آماده نبود و آن را در عمل غیرممکن می ساخت. از دورترین سرحدات شرق ایران تا غرب، بر سواحل دریای اژه راه درازی بود که پیمودن آن می توانست ماه ها به درازا کشد. انگیزه های دیگری نیز چون سنت گرائی، سیستم بسیار رایج فئودالی و روش زندگی عشایری بسیاری از اقوام ساکن ایران قدیم، خود تعیین کننده ی چگونگی روش های زمامداری و شیوه های سیاسی بود که خارج از تبادل اندیشه ها و بیشتر بر اساس هماهنگ بودن آن با شیوه ی زندگی مردم شکل می گرفت، در حالی که در شهرهای یونانی که هر کدام به گونه ای مستقل و یا به پیروی از ریاست شهرهای حاکم بر آنان روش سیاسی خود را پایه ریزی می کردند، طبقه ی “آزاد” با بهره گیری از سیستم بسیار گسترده ی برده داری، که یکی از مهمترین پایه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این فرهنگ را شکل می داد، فرصت آن را داشتند که در انتخاب سیستم حکومتی خود بر اساس شرایط موجود، شورش ها و توطئه های بی دلیل و با دلیل قدرت جویان و یا شرایط درگیری های جنگی که بر آنان اعمال می شد روش های سیاسی چندی را، هماهنگ با زیروبم های زمانی، تجربه کنند. در همان قرن پنجم پیش از میلاد آتن چندین بار از جباری به دموکراسی، اولیگارشی و باز به جباری تغییر روش داد.

در سال ۴۳۰ پیش از میلاد، در مراحل اولیه ی جنگ های خونین و نابودکننده میان شهرهای یونانی (جنگ های پلوپونز) “پریکلس”، زمامدار آتنی، در مراسم یادبود و بزرگداشت خاطره و خدمات سربازانی که در آغاز این درگیری ها کشته شده بودند در ستایش دموکراسی آتنی چنین می گوید: “. . . قانون اساسی ما دموکراسی نامیده می شود، زیرا که قدرت سیاسی ما نه در دست اقلیت مردم بلکه اکثریت مردم است. در داوری میان درگیری های افراد همه در برابر قانون حقوق برابر دارند، در برتری دادن افراد برای به عهده گرفتن مشاغل عمومی تعلق آنان به یک طبقه ی خاص مطرح نیست بلکه توانایی آنان در انجام کار است که مورد نظر است . . . و همانگونه که سیستم سیاسی ما آزاد است همانگونه هم در زندگی روزانه و در رابطه ی خود با دیگران آزاد هستیم. ما با همسایه ی مجاور خانه خود که راه و روش او در زندگی با ما اختلاف دارد درگیر نمی شویم و او را با نگاهی خشم آلود و بدبینانه که می تواند احساسات او را بیازارد، نمی نگریم . . . اگر در زندگی خصوصی خود آزاد و بی قید هستیم ولی در رابطه با مسائل عمومی تابع قانون می باشیم و عمیقا به آن احترام می گزاریم، ما از کسانی که به آنان مسئولیت و ریاست واگزار کرده ایم اطاعت می کنیم و از قوانین، به ویژه آن قوانینی که حافظ منافع طبقه ی تحت فشار هستند و از آن قوانین نگاشته نشده ای که نادیده گرفتن آنان شرم آور است، پیروی می کنیم.” (توسیدید)

این نخستین پروپاگاندای تاریخی درباره ی دموکراسی که برای تقویت روحیه ی مردم آتن در برابر رقیب خود، اسپارت، بیان می شد با واقعیت آنچه که می گذشت یکسان نبود؛ کشتار مخالفان، توطئه ی دولت مردان بر ضد یکدیگر، کشتارهای همگانی اهالی شهرهای مغلوب و یا به بردگی بردن ساکنان آن، مجازات مرگ برای توهین به مقدسات و سایر فجایع دیگر در صحنه ی همین دموکراسی شکل می گرفت. “آلسی بیادس”، سیاستمدار و فرمانده ی بزرگ آتنی که در همین زمان به توطئه ی رقبای سیاسی خود متهم به توهین به مقدسات دینی و محکوم به مرگ گردیده بود، به اسپارت گریخته و در میان جمعی از فرماندهان که او را پذیرفته بودند، پس از یک گفتار طولانی برای همراه کردن آنان با خود، در انتقاد از دموکراسی گفت: “.. . اما درباره ی دموکراسی، کسانی از میان ما که از بینشی برخوردارند خوب می دانند که مفهوم آن چیست، در واقع من کاملاً آماده ی حمله به دموکراسی هستم، ولی درباره ی سیستمی که معمولاً به بیهودگی و بی معنایی شناخته شده مطلب تازه ای نمی توان گفت. “

در آغاز همان جنگ های داخلی دامنه دار، “کلئون”، یکی دیگر از زمامداران آتنی همزمان با پریکلس، که در همان اوج دموکراسی فرمان کشتار همگانی اهالی “می تی لن” را، به دلیل شورش بر ضد آتن، صادر کرده بود در انتقاد از دموکراسی و نقش “روشنگران” در سیاست گفت:”من شخصاً شاهد موارد بسیاری بوده ام که دموکراسی قادر به اداره کردن مردم نبوده است . . . ما باید بدانیم که جامعه ای با قوانین بد، تا آنجا که آن قوانین کاملاً رعایت شوند، بهتر از جامعه ای است با قوانین خوب که در اجرای آن قوانین سهل انگاری می شود . . .  و مردم عادی بهتر از روشنفکران می توانند جامعه را اداره کنند، اینان (روشنفکران) گروهی هستند که می خواهند خود را برتر از قانون بنمایانند و از آنجا که قادر نیستند در وظایف مهم تر و اساسی تری نقشی داشته باشند، در بحث و جدل در زمینه ی سوژه های عمومی همواره کوشش دارند عقاید خود را تحمیل کنند و سرانجام انگیزه ی از هم پاشیدن جامعه خواهند شد.” (توسیدید)

درگیری ها و توطئه های گروه های موافق و مخالف دموکراسی در شهرهای یونانی و کشتاری که دموکرات ها برای به دست آوردن قدرت از مخالفان خود کردند یکی از دوران های وحشتناک تاریخی یونان را دربر گرفت. “توسیدین” تاریخ نویس آتنی هم دوره با این رویدادها و یکی از گواهان حاضر در برخی از این حوادث شرح می دهد: “. . . از آنجا که طبیعت انسان همان چیزی است که هست، در شهرهای گوناگون این انقلاب ها انگیزه ی بسیاری از فجایع گردید، گرچه با درجه های مختلفی از سبعیت و تا تغییراتی که به پیروی از شرایط موجود موجب می گردید. . . . انقلاب از شهری به شهر دیگر گسترش می یافت و هر شهری با آگاهی از شهرهای دیگر به آتش انقلابی خود دامن زده و با دست زدن به سبعیت ها و وحشی گری های بی سابقه ای در راه به دست آوردن قدرت روش های تازه ای را به کار می گرفت.”

. . .”در هماهنگی با چنین وضعیتی کلمات و مفاهیم نیز معنی متداول خود را از دست دادند: آنچه که سابقاً تجاوزی بی فکرانه شمرده می شد اینک نشانی از شجاعت بود که در میان وابستگان گروه انتظار می رفت، در انتظار آینده بودن و دل به فردا بستن به ترسو بودن تعبیر می شد، میانه روی به عنوان بهانه ای تعبیر می شد برای پوشاندن فقدان صفات مردانگی، شور تعصب آلود صفت برجسته ی مرد واقعی به شمار می رفت، هر کسی که پیشنهادها و نظریات خشونت بار داشت قابل اعتماد بود و اگر کسی با او مخالفت می کرد مشکوک به حساب می آمد. … بیشتر مردم ترجیح می دادند که آنان را ریاکار باهوش بدانند ـ و از آن احساس برتری و غرور می کردند ـ تا اینکه آنان را مقدسین ساده لوح بدانند، که مایه ی شرمساری بود.”

“انگیزه ی تمام این فجایع قدرت جویی آمیخته با آز و جاه طلبی بود. افرادی در گروه ها و شهرهای گوناگون زمام این آشوب ها را در دست داشتند و با به کار بردن ترم ها و وعده های فریبنده در دادن حقوق دموکراتیک برای همه، و یا وابسته به اریستوکراسی محافظه کار، انگیزه ی این خشونت ها بودند و همان مردمی را که ادعای حفظ حقوق و منافع آنان را داشتند به عنوان جایزه نهایی خود مالک می شدند و در این تب و تاب برای برتری جویی هولناک ترین وحشی گری ها را مرتکب گردیدند.”

هخامنش ها که همواره نگاه تحقیرآمیزی به دموکراسی یونانی داشته و آن را فاسد و ناتوان در اداره کردن جامعه می دانستند از بی سامانی و آشوب زدگی یونان به وسیله ی ساتراپ ها و نمایندگان خود و هم از طریق شخصیت های یونانی که با آنان در تماس بودند آگاهی کامل داشته و پیش از آنکه به گونه ای جدی و رسمی وارد صحنه شده و کنترل وقایع یونان را در دست بگیرند مخالفت خود را با دموکراسی آتنی آشکار کرده بودند:

آلسیبیادس و لیساندر دو سیاستمدار بزرگ آتنی که با ساتراپ های ایرانی در تماس بودند در آن شرایط بحرانی آتن پیشنهاد می کنند که اگر دموکراسی را منحل کرده و اولیگارشی را برپا کنند پارس ها آنان را در این جنگ یاری خواهند داد.

اولیگارشی در میان خود پارس ها نیز مطرح بوده و هرودوت می نویسد که پیش از به تخت نشستن داریوش یکم درباره ی احتمال گزینش این شیوه به جای پادشاهی گفت وگویی میان داریوش و دو تن از سردارانش رخ داده است. در تضاد کامل با شرایط نابسامان و آشفته ی یونان آرامش و بهروزی حاکم بر ایالات ایرانی چنان تصویر آرمانی در ذهن یونانیان به وجود آورده بود که سقراط در گفت وگویی با یکی از شاگردانش در ستایش از روال سیاسی و اجتماعی ایران می گوید: “آیا ما اگر از روش شاه پارس ها پیروی کنیم باید احساس شرمندگی کنیم؟ می گویند که او توجه دقیقی به نیروی پدافند و کشورداری داشته و آن را از شریف ترین و ضروری ترین کوشش ها می داند … ما می دانیم که او نظارت دقیقی به نیروی پدافند دارد برای آنکه به تمام فرمانداران مللی که از آنان خراج می گیرد فرمان داده است که همراه تعداد مشخصی سواره نظام کماندار و پیاده نظام سبک آماده داشته باشند تا بتوانند با تمام نیرو برای ایجاد نظم و حفاظت کشور و مردم آن در صورت حمله ی بیگانگان دخالت کنند . . . درباره ی کشورداری، او شخصاً آن اندازه از سرزمین هایش را که در آن سفر می کند بازرسی کرده و از چگونگی اوضاع سرزمین هایی که دور از او هستند از طریق گزارش های نمایندگان مورد اعتمادش آگاه می گردد. به آن فرماندارانی که جمعیت بیشتری را در ناحیه ی خود جذب کرده، زمین هایشان خوب کشت شده و در حفظ درختان منطقه و فرآورده های اقلیم خود کوشش کرده اند سرزمین های بیشتری را هدیه می کند ولی آن فرماندارانی که به دلیل روش اداری خشن و یا تحقیر و بی توجهی نسبت به شهروندان در رسیدگی به کشت زمین ها و جذب مردم کوتاهی کرده اند تنبیه کرده و آنان را برکنار می­ کند.”

“هرکدام از این وظایف از مسئولیت طبقه ­ی خاصی است: برخی تنها مسئول رسیدگی به شرایط زندگی مردم و کارگران ناحیه ی خود و جمع آوری مالیات هستند. گروه دیگر پادگان ها و نیروهای پدافند را در مسئولیت خود دارند. اگر فرمانده ی یک پادگان از حراست سرزمین خود کوتاهی کند فرمانده ی دیگر که مسئول رسیدگی به شرایط مردم و کشاورزی است از او شکایت خواهد کرد زیرا که ساکنان و کشاورزان به دلیل ناامنی قادر به کشت و زرع زمین های خود نخواهند بود. از سوی دیگر اگر فرمانده ی پادگان در ایجاد امنیت برای کشاورزان کوشا بوده ولی کوتاهی فرماندار سبب کمبود تولید جمعیت گردد فرمانده ی پادگان از فرماندار شکایت خواهد کرد و هرگاه که لازم باشد نماینده ی ویژه ی شاه به هر دو این موارد رسیدگی خواهد کرد. در تمام سیزده سرزمینی که شاه در آنجا اقامتگاه دارد و از آنجا بازدید می کند پارک هایی پر از تمام فرآورده های خوب و زیبا که خاک آنها را می پروراند و آنها را “پردیس” می نامند وجود دارد. و او بیشتر وقت خود را در فصل های مناسب در آنجا می گذارند.” (گزنفون: Oeconomicus)

ارسطو که بردگان و ملت های غیر یونانی را با هم برابر می دانست و نیز معتقد بود “شایسته ی نقش زنان در یک تراژدی نیست که باهوش نشان داده شوند” (POETICS) و هم او از مشوقین اسکندر در حمله به پاریس بود، روش سیاسی پارس ها را نمونه ای از یک سیستم خودکامه می دانست، ولی دموکراسی را نیز شایسته ی جوامع بدون رهبر و یا در جوامعی با رهبری ضعیف که در آن هر فردی می تواند مطابق دلخواه خود رفتار کند، می دید(Nicomachean Ethics).

از آنجا که رژیم ها و شیوه های سیاسی مناسب با شرایط اجتماعی و هماهنگ با نیازها و هدف های جامعه برقرار می گردد تصور یک جمهوری دموکراتیک که در کلام می تواند بسیار بشارت آمیز جلوه کند در عمل می تواند ایران را دچار همان تلاطم و بی ثباتی برخی کشورهای همسایه که پرچم همان سیستم را افراشته اند سازد و هر از گاهی صحنه ی توطئه ها، دسیسه ها، خشونت ها و کشتارها میان گروه های رقیب گردد. هر سیستم سیاسی دیگر نیز، پادشاهی و غیره، که در آن افراد شایسته به خدمت جامعه نقشی نداشته باشند همان اندازه دور از کمال مطلوب خواهند بود، زیرا که باز در غایت امر نقش زمامدار است که ماهیت رژیم ها را شکل می دهد.

بحث دیگری در رابطه با “حذف خشونت” و یا “خشونت زدایی” که مدتی است عنوان می شود، آن نیز تنها می تواند در یک فضای آرمانی مفهومی و یا کاربردی داشته باشد زیرا که آن نیز با واقعیت ها همساز نیست و هیچ نوع دموکراسی و یا شیوه های دیگری هم از آن ایمن نبوده و نخواهد بود. چه بسیار که صحنه ی پارلمان های کشورهای دموکراتیک تبدیل به رینگ مشت زنی و کشتی شده اند و چه بسیار خشونت ها، کشتارها و نابودی ها در همین زمانه ی ما به نام دموکراسی انجام شده است.

بر مرکب اوهام به دنبال سراب ها تاختن زیباست ولی با واقعیت های زندگی و خصوصیات بشری همساز نیست. خود را در پناه جمله ها و ترم های زیبا و خوش نمای اخلاق پسند قرار دادن و با خوش باوری و سادگی آن را درمان دردهای اجتماعی دانستن ما را از درک واقعیت ها غافل خواهد ساخت. تنها با شناخت و فهم حقایق وجودی انسان است که می توان راه حلی برای مسائل اجتماعی یافت. ایران را همان آرمان گرایی خام و ساده لوحانه و همان نادیده گرفتن واقعیت ها به آتش “انقلاب” افکند و جای آن دارد که این بار با توشه ای درخور واقعیت و حقیقت برای بازسازی آینده ایران رهسپار شد: نه ایران و ایرانی را آن چنان خوار و حقیر شمرد که گویی نشانی از تمام حقارت ها و پستی های بشریست، و نه آنچنان رؤیاهای بهشتی برای آن آفرید. هر چه خوبی است در دیگران دیدن، و هر چه بدی است به خود نسبت دادن آن نیز عارضه ای است که نشان از یک توطئه قدیمی در جهت استعمار ذهنی است.

نباید با خوار کردن ایرانی و تاریخ کهنسال یک چنین تمدنی با خودنمایی های “روشنفکرانه” برای خود کسب برتری و امتیاز کنیم. عوارض و کجروی های بشری برای همگان یکسان است و هر قوم و ملتی در هر کجای جهان و در هر دوره ی تاریخی سهمی از آن داشته و دارد و به گفته ی همان ارسطو “آتش چه در پارس و چه در یونان یکسان می سوزد.”