ماجرای هجوم ملخوار گروهی به صفحهی فیسبوک «لیونل آندرس مسی» فوتبالیست آرژانتینی و «فرناندا کاما بریرا لیما» که به همراه همسرش «رودریگو هیلبرت» مجری برنامهی قرعهکشی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ بود، واکنشهای مختلفی را از سوی ایرانیان برانگیخت و تحلیلهای مختلفی ارائه شد و نکتهی جالب اینجاست که هر گروهی تلاش کرد گروه مخالف خود را مسئول این نابهسامانی اخلاقی بداند. بیشک هر تحلیلی بخشی از حقیقت را بیان میکند، اما تصور من این است که میتوان از زاویهی دیگری به این موضوع نگاه کرد و به نکتهی کمتر گفته شدهیی پرداخت.
لومپنیسم در همهی جوامع کم و بیش وجود دارد و طبقات حاکم هم از این لومپنیسم بهرههای فراوان برای سرکوب مخالفان خود میبرند، اما در «جمهوری اسلامی» لومپنیسم از یک ابزار حاشیهیی و استثنا تبدیل به اصل و رکن حکومتی و قاعدهیی جاری و ساری شده است. تا آنجا که لومپنها صاحب رسانههای فراگیر هستند و در مسندهای بالای حکومتی نشستهاند و حتا به ریاست جمهوری میرسند و همواره در جنگ جناحی لومپنها یکی از صحنهگردانان اصلی هستند. اما حقیقت این است این واقعیت محدود به حکومت نیست و ریشه در جای دیگری دارد و عمیقتر از آن است که دل ببندیم با برچیده شدن بساط این حکومت این پدیدهی شوم به تمامی برچیده شود.
مسئلهی محوری وجود معیار دوگانه است. معیار دوگانه داشتن یعنی این که اصول بنیادی ارزشهای انسانیمان نسبت به این که رعایت این ارزشها بهسودمان باشد یا به زیانمان تغییر میکند. یکی از این اصول بنیادی حفظ حرمت و کرامت انسانی ست. افترا، تهمت و تخریب شخصیت انسانها خلاف حقوق بنیادی و جهانشمول انسانی ست. حقوقی که از آسمان نیامده است حاصل خرد جمعی انسان متمدن است که طی قرنها حاصل شده است. به عبارت دیگر مهم نیست سوژه یا مقصد این «افتراء یا تهمت و تخریب» کیست به صورت شکلی و فرمالیستی باید اصل «افتراء و تهمت و تخریب شخصیت» بدون در نظر این که از سوی چه کسانی علیه چه کسانی صورت میگیرد محکوم شود و مورد تایید قرار نگیرد.
داشتن معیار دوگانه یعنی وقتی این یورش علیه مخالف ما صورت میگیرد مورد تایید یا سکوتمان قرار گیرد و وقتی علیه موافقمان اجرا میشود فریاد «امان از این ملت بیفرهنگمان» به هوا رود.
اگر علیه «لوران فابیوس» وزیر امور خارجه فرانسه باشد! توسط گروهی نشان از حمیت و غیرت ملی دانسته میشود اگر علیه نوهی آیتالله خمینی باشد نشان از شعور بالای مردم ضد «جمهوری اسلامی»! صدها نمونهی کوچک و بزرگ میتوان ردیف کرد که تنها موجب اطالهی کلام میشود. به خودمان رجوع کنیم و ببینیم در چه مواردی این هجوم لومپنانه را با لبخندی از سر رضایت پیگرفتهایم و کجا با رگی بیرون زده برافروخته شدهایم و بعد به این حقیقت ساده میرسیم که هر کدام ما هر چقدر هم که خود را «روشنفکر» و «مترقی» بدانیم در وجودمان «لومپنی» نفس میکشد که منتظر عرض اندام است.
این معیار دوگانه وقتی در تمام طرفهای درگیر موجود است تبدیل به اصلی بدیهی نمیشود و به حیات خودش ادامه میدهد. مذموم بودن «افتراء و تهمت و تخریب شخصیت» حالت ذاتی خود را از دست میدهد و ماهیتی عرضی میگیرد. بستهگی دارد علیه چه کسی به کار رود گاه «مثبت» تلقی میشود گاه «منفی» و هر پدیدهیی که چنین باشد به حیات خود ادامه میدهد و گسترش پیدا میکند. برای از بین بردن یا فروکاستن این پدیدهی شوم باید «روشنفکران» و «نیروهای مترقی» پیش قدم شوند و همهجا حتا وقتی این حمله را علیه دشمنان و مخالفان خود میبینند محکوم کنند. اگر همیشه و همه جا آن را محکوم کنیم تبدیل به اصلی بدیهی میشود و در فرهنگمان به امری عرفی و ماندهگار تبدیل میشود. اما اگر گاه «تایید» و گاه «تکذیب» کنیم به زندهگی خود ادامه میدهد و جزیی از عرف رایج میشود که متاسفانه شده است.
در این میان نمیتوان نقش ارتش سایبری را نادیده گرفت. داشتن همین معیار دوگانه موجب میشود چیزی به نام «ارتش سایبری» که حقوق میگیرند تا ۲۴ ساعته در هفت روز هفته در اینترنت بچرخند و با نامهای جعلی اینجا و آنجا آتشی روشن کنند و کاه موجود را بگیرانند و آبی را گلآلود کنند برای سوزاندن جنگلی و گرفتن ماهیهای بزرگ خود. جای بسی تاسف دارد که دوستان و رفقا نقش پر رنگ این «ارتش سایبری» را وقتی دارد بهظاهر بهسودشان عمل میکند، نمیبینند. سکوت مردمی در مقابل این رفتارهای ناشایست به آن دامن میزند.
اگر روزی یاد بگیریم، در زندهگی شخصی، وقتی کسی نسبت به دیگری تهمتی و افترائی زد همان موقع در مقابلش واکنش نشان دهیم و این نوع رفتار را محکوم کنیم، حتا اگر آن شخص «خواهر شوهر» یا «باجناقمان» باشد،
اگر از گفتن جوکهای مبتذل جنسیتی و قومی و ملی پرهیز کنیم،
اگر این را به فرهنگ خانه و خانوادهیمان تبدیل کنیم، در کنار عزم و ارادهی سازمان و احزاب و روشنفکران و هنرمندان و نیروهای مرجع تاثیرگذار، شاید بتوانیم بر این پدیدهی ویرانگر غلبه کنیم و این میسر نیست مگر عزم و ارادهی جمعی و فراگروهی، عزم و ارادهیی که باید علیه اعدام و شکنجه هم به کار بیفتد، عزم و ارادهیی که باید علیه خرافات و عقبماندهگی، علیه ماجراجوییهای سیاسی، علیه جنگ، علیه نابرابری حقوق زنان، علیه تبعیضهای قومی و ملی… آیا میگذارند چنین اتفاقی بیفتد؟
آیا خوشباوریهای خرد گروهی میتواند خاتمه پیدا کند و حول محورهای عامی مانند آنچه بالاتر گفته شد، محقق شود؟
همه جا آسمان همین رنگ است. سالها فکر کردم مردم ما بدترین مردم جهان است. سالها پیش شروع کردم به درست زیستن. سالها پیش برای من همجنس گرایی به عنوان یک نظر بود و برای دیگران یک حقارت. سالها پیش به فکر دنیایی دور از پلیدی بودم و دیگران به فکر سود بردن. سالها پیش برای من قانون بین الملل شد دین و برای دیگران اراجیف. سالها پیش دموکراسی پیامبرم شد و برای دیگران شعر. سالها بعد اما با هزاران امید آمدم ایتالیا و دیدم به من توهین میکنند. در ایتالیا بمن توهین میکنند چون بنظرم همه حق اظهار نظر دارند حتی همجنس گراها. به من توهین میکنند چون به دنیای عاری از پلیدی اعتقاد دارم و من را فراماسون مینامند.توهین میکنند چون به قانون ایتالیا احترام میگذارم و اینان بیشتر ضد دولتی هستند که به آن رای دادند. بمن توهین میکنند چون دموکراسی را یگانه منجی امروز میدانم و ایتالیاییها بر ضد همه خارجیها. توهین میکنند چون به کلیسا میروم و من را گوسفند سیستم مینامند. توهین میکنند چون مالیات را حق هر دولت میدانم و خدمات را حق شهروند. توهین میکنند چون صادقانه کار میکنم و بنظر ایتالیاییها فقط حمالها و خارجیها اهل کار کردن هستند. کجای دنیا را میشناسید که اینگونه نیست؟ همه جا آسمان همین رنگ است