عیدی نعمتی

عیدی نعمتی

۱

تاریکی که سایه می گسترد

می آید

از پنجره

از در

از روزنه های خیال

روی نبض شراب

روی زخم شب

و باد از پس پلک یاد می وزد

در مهتابی

تو را می جویم

در سپیدمان گم در مه

توی مردمک هایت

چند ماهی به خواب رفته اند

پس پلک ات چند رویا به غارت

پُر از همیشه تو

تاریکی که سایه می گسترد

باد از پس پلک یادها می وزد.

۲

زاده شدن به بهمن و

دخیل به دندان گرگ

ما

بی چراغ

از زمستان های بسیاری گذشتیم

و در هوای آرزویی پیر

تمام راه را

با دهان باز و

چشمان بسته دویدیم

تا میدان های تیر

و با ردی از خون و خاطره

از تابستان های بسیاری گذشتیم

برای یک دم تماشای زیبایی

برای دیدن سپیده دم

بی دغدغه ی ناگهانی رگباری.

زاده شدن به بهمن و

دخیل به دندان گرگ.