Bahman-Farzaneh

نگاهی به رمان “چرکنویس”، به بهانه درگذشت مترجم نام آشنا، بهمن فرزانه

۱

بهمن فرزانه، پس از پنجاه سال زندگی در ایتالیا، هفته گذشته در سن ۷۵ سالگی در تهران درگذشت.  او پس از ترجمه  رمان صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز که اکنون چهل سال از نخستین چاپ  آن می گذرد، آثار بسیار دیگری را به فارسی برگرداند. از آثار دیگر مارکز تا  نویسندگانی از ایتالیا که به مانند مارکز برای بار اول آثارشان به خوانندگان فارسی زبان معرفی می شد، اما شهرت و اعتبار فرزانه همواره به همان صد سال تنهایی بازمی گشت. این اعتبار از یک سو به دلیل معرفی نحله نوینی از رئالیسم که درآن زمان با چند اثر مهم از امریکای لاتین و کسب معتبرترین  جوایز ادیی، ادبیات داستانی جهان را به شگفتی واداشته بود ارتباط داشت و از سوی  دیگر به ترجمه دقیق و نثر پاکیزه و قلم جذاب مترجم وابسته بود. بهمن فرزانه از نخستین انتخابش  “تنسی ویلیامز” تا “گابریل گارسیا مارکز”، “گراتریا کوزیما دلدا،” و” آلبا دسس پدس” و “سوزانا تامارو”…  به یک نوع ادبی؛ ادبیات داستانی، در طول بیش از چهار دهه وفادار ماند و در نهایت این شیفگی را با قلم خودش به پایان برد. رمان خاطره ” چرکنویس” اثر بهمن فرزانه بیش از هر چیز ادای دین اوست به جهان داستان. داستان در سینما و داستان در ذات هزار و یک شبی آن.

۲

 رمان چرکنویس بار اول در سال ۱۳۸۳ منتشر شد.  بهمن فرزانه در آن زمان به حوالی سن خاطره نویسی پا گذاشته بود اما خاطره نگاری او نمی توانست بنا به گفته “بهرام” راوی چرکنویس از جنس خاطره نگاران سیاسی که این روزها  نگارش آن به مد تبدیل شده، باشد. بنابر این خاطرات  یک مترجم شناخته شده ادبیات داستانی در ۱۸۴ صفحه، چاشنی داستانی به خود می گیرد. اگر چیزی چون تاثیر از آثاری که یک مترجم رمان و داستان کوتاه منتشر کرده در میان باشد، آسان ترین حدس تاثیر پذیری از آثار داستانی است که مترجم در اواخر کار خود از آنان ترجمه کرده. این حدس در مورد بهمن فرزانه در نگارش رمان چرکنویس هم مصداق دارد. او در رمان چرکنویس با چیزی مانند رئالیسم جادویی  هیچ نسبتی ندارد و اگر بتوان چنین نسبتی را قائل شد باید گفت تاثیر نویسندگان رئالیستی چون  البا دوسس پدس  که او  در اواخر کار ترجمه به آنان رغبت داشت بیشتر در نوشته اش دیده می شود.

۳

 در چرکنویس شخصی به نام بهرام در حال نگارش خاطرات زندگی خود است. خاطرات او از دوران کودکی در تهران سال های بیست شروع می شود و تا همین سال های نزدیک ادامه می یابد. بهرام چنان که پیش بینی می کرد زودتر از دوست صمیمی اش قاسم  می میرد و فصل آخر کتاب، خاطره از زبان و نگاه دوست راوی ، قاسم  نگاشته می شود. در این کتاب بهرام فرزند شخص متمولی در شمال شهر تهران و قاسم پسر باغبان خانه آنهاست که هم سن، هم بازی و در نهایت دوست همه ی دوران زندگی اش باقی می ماند.  بهرام خاطرات خود را از کودکی در همین خانه ی  بزرگ اجدادی با یازده اتاق و آدم های جوروارجور و حیاط ۴۰۰۰ هزار متری آن که به  محل بازی دوران کودکی؛ و استخر آن در تابستان ها به مرکز شنا بچه های دوره نوجوانی تبدیل شده بود، آغاز می کند. آن گاه جاذبه های بیرون خانه فرا می رسد. سینما به زودی به عشق ماندگار او و دوست همدمش قاسم تبدیل می شود. و سپس عشق فرا می رسد و هر دو عاشق می شوند.

پدر بهرام وکلالت خوانده و آدم متجددی است و بی آن که نیاز مالی داشته باشد دفتری باز کرده و به آنجا رفت و آمد می کند. مادر بهرام در جوانی مرده و آن خانه بزرگ با هدایت و مدیریت مادر بزرگ سنتی اش اداره می شود. بهرام زبان انگلیسی را به خوبی فرا می گیرد و خود آن را به دوستش قاسم یاد می دهد و بعد ها قاسم  تنها کتاب انگلیسی می خواند. آن دو با هم بزرگ می شوند  و مانند  دو برادر دوقلو شباهت هایی به هم می یابند. هر دو عشق ناکامی را تجربه می کنند و همین دوستی طولانی آنها را وفادرانه تر می سازد و هر چند دوستی آن ها باعث حرف و حدیث هایی در میان اطرافیان می شود اما آنها به دوستی و به عبارتی با عادت های کودکانه خود، نسبت به هم وفادار باقی می مانند. هر دو به به نحوی در دوستی به پای هم می سوزند. قاسم ازدواج نمی  کند و بهرام به رغم ناخشنودی اولیه قاسم، در سن ۳۹ سالگی تنها برای داشتن یک بچه  و وارث، ازدواج می کند اما زنش در آخرین روزهای زایمان هنگام پیاده روی، به” زیر ماشین می رود و خود و بچه اش را به کشتن می دهد”. سال های پس از انقلاب به سرعت در حال سپری شدن است و آنها هنوز در آن خانه به عشق گذشته و بخصوص با کد هایی که از فیلم های دوران نوجوانی در نوجوانی و جوانی ساخته اند زندگی می کنند. بعد ها در آن خانه تنها بهرام و قاسم باقی می مانند. بهرام سال های طولانی از خانه بیرون نمی آید و به قاسم می گوید هیچ دوست ندارد در بهشت زهرا دفن شود و می داند زودتر از او می می میرد بنا بر این او را در حیاط خانه اجدادی اش دفن کند. قاسم تا زمانی که بهرام زنده است وصیت او که غیر عملی و غیر قانونی است در ظاهر و پیش او نمی پذیرد اما پس از مرگ دوستش او با ترفندی جسدش را در همان حیاط دفن می کند و خود نیز به خواهر زاده اش می سپارد پس از مرگ خود او را نیز در قبری که خود از پیش آمده کرده در کنار دوستش به خاک بسپارد. قاسم کار نگارش خاطره  دوستش را به که به زعم خود  نیمه تمام مانده به پایان می برد . پس از مرگ بهرام  او “نگاه قاسم”  را به  کتاب  اضافه می کند.

۴

گفتن درباره اثر یک نویسنده پس از مرگش آن هم تنها یک هفته پس از رفتنش، کار دشواری است. بویژه که نگاه به اثر وی تا حدودی آمیخته به انتقاد هنری باشد. پیشاپیش لازم است اگر به رمان نبودن چرکنویس در این نوشته اشاره می شود، چنین نظری چندان  با ادعای خود نویسنده زنده یاد بهمن فرزانه، دور نیست. او در چند صفحه از چرکنویس به صراحت می گوید خودم نمی دانم این چیزی که می نویسم چیست. نگارش خاطره است یا رمان. با این وجود در خلاصه تلطیف یافته  بالا چیزی تحت هنر رمان پنهان است. رویدادها و آدم های چنین اثری توان و جذابیت آن را دارند تا در کنار پردازش داستانی به اثری خواندنی در قالب رمان درآیند. اما روشن نیست که چرا بهمن فرزانه با آن همه آشنایی ای که دست کم با ترجمه رمان های متعدد ی که به دست آورده بود نسبت به آن کم توجه ای کرده است. شاید او  نخواسته است چنان خاطراتی که بخش هایی از آن می تواند خاطرات شخصی اش باشد دست خوش صناعت هنر داستان نویسی به تصنع بکشاند!

خاطره در این نوشته  نتوانسته از زیر بار سنگین  یک حس نستالژیک خارج شود و به رویدادی مستقل هم چون رمان تبدیل گردد. شاید در واقعیت امر زندگی ۵۰ ساله در خارج از کشور این حس وفادار ماندن  به خاطره  را در او بیشتر تقویت کرده بود تا این که خاطرات با سویه هنری و ادبی  رنگی دورتر از یادمانده های واقعی به خود بگیرد. بر همین اساس خاطرات دورتر، زمان کودکی و نوجوانی بیشترین دوره توقف او در سیر خاطره و جان دارترین و قابل پذیرش ترین  بخش های آن است. عشق به سینما و دیدن فیلم ها و گاه همذات پنداری با آدم های فیلم ها و چهره های مشهور سینما در آن روزها، بهترین بخش ها و جذاب ترین صفحات کتابند: ” سونیا هنی آمد و روی یخ رقصید، استر ویلیامز پیدایش شد و در آب رقصید. ایوون دوکارلو آمد و در بیابان رقصید و سینما رکس در کنار سینما البرز افتتاح شد. و ما بدون فاطمه خانم به دیدن ” کجا می روی؟”  می رفتیم. بعد ناصر ملک مطیعی ” ولگرد” شد. و همان طور که ما دو نفر داشتیم ریش می تراشیدیم خانم خانم های  قاسم، یعنی جینفر جونز هم وارد شد. ادری هپیورن ” شبی در رم” آمد. “هفت عروس برای هفت برادر ” آمد. ” خرقه” سینما اسکوپ آمد و ما را با دهان باز در سینما ایران بر صندلی هایمان میخکوب کرد. ” مشعل و کمان” در سینما البرز، ” دلاوران میز گرد” در سینما ایران… و این عشق در همه ی خاطرات به نحوی تا پیری دو شخصیت- بهرام و قاسم – با تهیه ویدئو و اجاره فیلم های قدیمی در بعد انقلاب نیز حفظ می شود.

عنصر فراموشی شاید مهم ترین حسی است که انسان را وادار به نوشتن خاطره می کند. ترس از این که روزی نتواند  بیاد آورد. در چرکنویس با آن ابتدا همین واقعیت: ” زندگی ام مثل یک آلبوم عکس در مقابلم گشوده شده  است. یاد آوری چه پدیده قشنگی است. دگمه ای را فشار می دهی و آنچه دلت می خواهد می بینی … تا این چیز ها را فراموش نکرده ام، باید روی کاغذ بیاورمشان. لزومی هم ندارد که به ترتیب باشند. خاطرات، به هر حال به ترتیب نیستند”.

نویسنده اما در آخرین صفحات چرکنویس می گوید “می دانستم به فراموشی دچار نمی شوم فراموشی را بهانه کرده بودم”.  با این وجود، واقعیت نگارش رمان خاطره ای به نام چرکنویس همان پدیده محتمل فراموشی است. برای همین است که که نویسنده نام واقعی خود (بهمن فرزانه) را  سه یا چهار باردر کتاب به نحوی که  تمهید مناسبی هم برای بیان آن را ندارد، تکرار می کند: “تقریبا بیست سال پیش که من داشتم صد سال تنهایی را می خواندم او یک مرتبه گفت: ترجمه بهمن فرزانه! یادتان می آید این فرزانه همکلاسی شما بود، نه؟”

در چرکنویس” رمان” به عنوان یک پدیده ادبی و هنری  آسیب  دید و البته خاطره نیز در سایه جذابیت های پرداختی رمان چندان جان سالم بدر نبرد.  به جز قاسم هیچ شخصیتی در چرکنویس صاحب ویژگی داستانی نیست.  از این منظر بیشترین آسیب شخصیتی و هنری به گیتی دختری که بهرام عاشقش  بود وارد شد. چرکنویس با دادن نام و جایی خاص به او، در عمل با هزینه بسیار اما پرداخت نشده او رها و به لحاظ ادبی او را ناکام کرد. با آن که بهرام دست و پا شکسته و محافظه کاری می گوید عاشق او بوده و پس از او به ازدواجی تن نداد مگر برای بچه داشتن؛ با این همه،کتاب  حتی در یک جمله نیز از بیان عشق بهرام به او دریغ ورزیده است. در عوض، بی آن که توجیه هنری قابل قبولی ارایه شود ده صفحه از نامه های ” عاشقانه!” او به بهرام، به کتاب اضافه  شده است .

به هر رو، هنری ترین بخش کتاب به جر یادآوری های کودکانه در قالب خاطره، همان بخش پایانی :” از نگاه قاسم” است. در این بخش، کتاب در جهشی ناباورانه، نگارش آخرین خاطره را به قاسم می سپارد و او خاطره را تکمیل می کند. بهرام “به این زمانه و شهر و  آدم ها و … بهشت زهرا تعلق نداشت”. قاسم وصیت دوستش را در به خاک سپردن جسد دوستش در زمین موروثی، عملی ساخت اما، داستانی ترین رویداد کتاب، عمل قتلی است که او پس از مرگ دوستش و به خاطر او مرتکب می شود. او گدایی را که هم سن و سال بهرام بوده می کشد و  او را به جای بهرام به بهشت زهرا حمل و به خاک می سپارد. و این اقدام در کم ترین واکنش نویسنده، تنها در گذری پنهان از یک جمله، شکلی هنری به خود می گیرد.

نهم فوریه ۲۰۱۴ . نروژ