۱

و من این سو

نشسته رو به آن سوی در بسته

می اندیشم

به دل دادن به پرهیبی میان خواب و بیداری

می اندیشم

به شیدایی

به زیبایی

و آن سوی دربسته

صدا در باد می پیچد

گهی آن دور

گه نزدیک

گهی نجوا

گهی ضجه

صداهایی که با من آشنا گاهی

و گاهی سخت نامأنوس

یکی مأیوس

یکی رنگین و پر امید

یکی خاکستری

         رنگ شک و تردید

و آن سوی در بسته

صدا در باد می پیچد

صدای سنج می آید

صدای سنج و دمامه

و نعشی می رود بر دوش های خسته ی اشباح

و اشباحی که در شیب و شتابِ راه می خوانند

سرودی را

که گه شروه ست و گاهی نوحه گه آواز

و گاهی سووشون و گه… نمی دانم

سرودی گیج و گم در زوزه های باد

درون ظلمت شب هاله ی مه تاب

و من

این سو نشسته رو به آن سوی در بسته

می اندیشم

به شیدایی

به زیبایی

به رویایی میان خواب و بیداری

۲

آواز پرنده یی از نزدیک

پارس سگی از دور

جرعه یی از لیوان تنها

حالا

حظ من این است

نشستن بر این نیمکت رو به غروب و

تماشای ابرهای مشتعل

و رفتن با خیال و

گفت و گو

با رفیقانی که دیگر نیستند.

راه

نه راه رفته را بازگشتی ست

نه چشم اندازی که گام های خسته را به شوق آورد

تنها رویا می ماند و خیال

و خاطرات دور

و لبخندی کم رنگ

و لبانی لرزان

و آه

حالا بیا

حالا بیا رفیق خیال- و- رویاهای شهید بیا

بنشین کنار این پیاله ی تنها و

از هق- هق خاموش این ترانه ی کهنه بنوش

حالا بیا رفیق غربت این غریب بیا

از بر بخوان سیاهه ی بلند نام های عزیز

بنشین کنار ابر بی درخت بی گیاه بی زمین عبوس

این عکس ها پیر نمی شوند مثل ما سکوت

چار گذر که می رود از میدان به مه

ایستاده جسد با چشمان باز بی نگاه به صف

با دهان بسته لبخنده ی دروغ

خندق می سرد به پیش پا

خندق می سرد به پیش پا