یکی از علائم ظهور امام زمان در قم نمایان شد. آخوندی که کار می کند! تا خدا خدایی می کرده، مردم دیده اند که روحانیون بالای منبر نشسته اند، موعظه کرده اند و روضه خوانده اند.

optometrist--akhond

کمتر آخوندی دیده شده که بیل بزند، چکش یا آچار دست بگیرد، نان بپزد، در رستوران کار کند، ظرف بشوید، دولا و راست بشود و جایی را متر بکند و و و…. خب، به قول معروف: هرکسی را بهر کاری ساختند …

به نوشته گویا نیوز، حجت الاسلام اکبر خاتمی در قم کارشناس بینایی سنجی است، مطب دارد و نمره عینک تعیین می کند.

می گویند پس از انتشار این خبر، مردم گروه گروه از شهرها و دهکده ها راهی قم شده اند نه برای اینکه بینایی شان را امتحان کنند و نمره عینک بگیرند، بلکه برای اینکه با چشم خودشان آخوندی را که کار می کند، ببینند!

کمدی درام

 

حسن روحانی رئیس جمهور ایران از سینماگران خواست آثار امیدبخش و نشاط آفرین تولید کنند و گفت آثار یأس آور کافیست.

یکی از سینماگران پرسید قربان مثلا چطوری؟ من می خواهم یک فیلم داستانی در مورد توزیع همین سبد کالایی که شما دستورش را داده اید بسازم، ولی هرجور فکر می کنم و به هر صفی که نگاه می کنم، درام از آب درمی آید.

درکشور ثروتمندی مثل ایران، وضع مردم به جایی رسیده که برای ده کیلو برنج هندی که پزشکان می گویند مسموم کننده است، و یک شیشه روغن مایع، مردم باید ساعت ها در صف بایستند و کتک کاری کنند. من در این مورد چه فیلمی بسازم که نشاط آور و امیدبخش باشد؟

آقای روحانی در حالی که روی صندلی اش جابجا می شد گفت یک فیلم بسازید که ماموران یک سبد پر از اجناس خوشگل خوشگل برده اند در خانه یک کارمند و می خواهند دو دستی تقدیمش کنند ولی کارمنده قبول نمی کند و ماموران از کار آن کارمند، خنده شان می گیرد.

سینماگر پرسید کارمنده چرا قبول نمی کند قربان؟ مگر دیوانه است؟

آقای روحانی گفت من رئیس جمهورم نه کارگردان. در این مورد شما باید فکر کنید و علتش را کشف کنید، ولی می توانید اینطور مجسم کنید که یارو به دلیل اینکه می خواهند آنهمه جنس را دودستی تقدیمش کنند قبول نمی کند و می گوید اگر یک دستی می دادید، می گرفتم. اینهمه جنس را مجانی و دودستی تقدیم کردن باعث می شود که آدم گرمی اش کند!

دست برادران یوسف درد نکند…!

 

هیچ می دانید که ما مردم تمام امید و آرزو و آینده مان را مدیون برادران نااهل یوسف هستیم؟

یعنی اگر این آدم های حسود، سنگدل و دو رو او را در چاه نینداخته بودند و بعد از نجاتش حافظ شعر یوسف گم گشته را نسروده بود، ما ملت باید از ناامیدی سرمان را به دیوار می کوبیدیم؟

با قیافه ماتم زده می روی به منزل و به مادرت خبر می دهی که درکنکور قبول نشده ای. بغلت می کند و می بوسدت و زمزمه می کند که: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور. و با این شعر به تو امید می دهد که انشااله درکنکور سال بعد موفق خواهی شد.

دو میلیون تومن وام برای تعمیر خانه ات درخواست کرده ای بعد از مدتها سرگردانی خبر می رسد که مملکت در حال تحریم است و هرچه را هم که داشته و نداشته، در اختلاس های ده ها هزار میلیارد تومانی از دست داده است. همسرت در حالی که با گوشه روسری اش اشک هایش را پاک می کند، با یک جمله خدا بزرگ است و خواندن شعر یوسف گم گشته، تو را به زندگی امیدوار می کند ….

مادرت در بیمارستان است، دست از پا درازتر از خیابان ناصرخسرو برمی گردی و داروی لازم را پیدا نمی کنی، ولی پرستار بیمارستان با شعر یوسف گم گشته به تو امید می دهد که داروی مورد نیازت را پیدا خواهی کرد …

انصافن که ما مردم اگر دارو ندارمان را هم بدهیم شمع بخریم و سر قبر حافظ روشن کنیم، کم کرده ایم. و اگر حافظ شعر یوسف گم گشته را نسروده بود، می شد چیزی در حد فخرالدین اسعد گرگانی که سالی، ماهی یک بار هم کسی یادش نمی کرد!

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.