شکنجه گران از آسمان به زمین نیفتاده اند. آنان محصول فرهنگ خشونت، جبـّاریت، اختناق، و اقتدارگرایی هستند. من خود بارها، قربانیان شکنجه را دیدهام که بر اثر شکنجه و شستشوی مغزی منظم تبدیل به شکنجه گر شده اند. نمونه بارز این تراژدی توّابان سیاه چالهای جمهوری اسلامی اند که از نهایتی به نهایت دیگر کشانده شدند و بعضا در شکنجه و اعدام هم بندی های خود گوی سبقت را از پاسداران شکنجه گر ربودند. در این مورد نویسنده تبعیدی و زندانی سیاسی سابق منیره برادران چنین می نویسد:
“زندان برای بازجوها و شکنجه گران، که اغلب مردان جوانی هستند، سکوی ترقی شغلی به حساب می آید. اینان از قدرت مطلق برجسم و روان زندانی برخوردارند…. ساده نگری است اگر فکر کنیم که شکنجه گران را آدم های سادیست و بیماران دگرآزار تشکیل می دهند. شاید در بین شکنجه گران نمونه هایی هم از این نوع کم نباشند، اما تجربه نشان داده است که آدم های بسیار معمولی هم گاه می توانند قهارترین شکنجه گران باشند…. هر شخصی، وقتی قربانی اش را خارج از هیئت انسانی اش ببیند، قادر به شکنجه است و آنچه که به او توان جنایت را می دهد قدرت بی چون و چرا و نگرش بسته ایدئولوژیک به جهان است. شکنجه گران در حکومت جمهوری اسلامی آدم های سخت مذهبی هستند که کار خود را وظیفه شرعی و جهاد می دانند.”(۱)
این مقاله کوششی است فروتنانه در جهت بررسی شخصیت و روانشناسی شکنجه گران در ارتباط با روانشناسی اجتماعی شکنجه. نویسنده وظیفه ی خود می داند از کمک های بی دریغ دوست و همکار خود منیره محمدی در نگارش این مقاله سپاسگزاری کند.
دوره های کارآموزی و شستشوی مغزی
در جریان آموزش، کاندیدای شکنجه گری را از خانواده، دوستان و در یک کلام تمام روابط مهم گذشته جدا می کنند. شاگردان مکتب شکنجه با همقطاران جدید آشنا می شوند و در رابطه با یک نظم تازه ی اجتماعی قرار می گیرند با قوانین و ارزش های کاملاً متفاوت. به شکنجه گران آینده اسامی جدید داده می شود، زبان تازه ای بین شان جا می اندازند و به آنان تلقین می کنند که تافته ی جدا بافته اند و از دیگران برتر. (۲)
در برخی از رژیم های جبار شکنجه گران باید دوره های سخت آمادگی را چه از لحاظ تئوریک و چه از جنبه ی عملی با موفقیت به پایان برسانند. درکلاس های تئوریک مرتبا به آنان تبلیغ می کنند که مثلا کمونیست ها دشمن آب و خاک آبا و اجدادی هستند و زندانیان کرم های کثیفی هستند که باید له شوند. در جریان این دوره هاست که افراد تحت آموزش توسط مربیان خود شکنجه و تحقیر می شوند. گاهی آنان را از خوردن و نوشیدن و ادرار و مدفوع کردن برای مدت های طولانی بازمی دارند و در این مدت آنان را مشمول زشت ترین دشنام ها و توهین ها قرار می دهند.
نظام های شکنجه گر، کارآموزان شکنجه گری را به تدریج برای ارتکاب این جنایت آماده می سازند. در یونان دوران حکومت سرهنگان کارآموزان شکنجه گری را پس از انتخاب از مراحل ذیل می گذرانیدند:
“ابتدا آنان را با زندانی در تماس قرار می دادند. به این ترتیب که به آنها مأموریت می دادند که غذا برای زندانی ببرند و گه گاه به آنان کتک بزنند. در مرحله ی بعدی کارآموز را نگهبان اتاق شکنجه می کردند تا شاهد شکنجه ی زندانیان توسط دیگران باشد. از او می خواستند که هر از چندی به عنوان عضوی از گروهی که زندانیان را شلاق می زدند وارد عمل شود. کارآموز سپس این مأموریت را می یافت که آن دسته از قربانیانی را که سرپا نگه داشته بودند زیر نظر بگیرد و هر زمان زندانی حرکت کرد ساق پایش را با شلاق فروکوبد.”(۳)
هدف از همه ی این کارها این است که شخصیت گذشته ی شکنجه گر آینده را در هم بکوبند، او را از لحاظ روانی نسبت به شکنجه عاری از احساس و عاطفه انسانی کنند.
اطاعت
شکنجه به صورت تنگاتنگی با مساله اطاعت گره می خورد. در نهادهای مبتنی بر سلسله مراتب مانند ارتش، پلیس، و به ویژه سازمان های اطلاعاتی، اطاعت به عنوان بالاترین ارزشها و عالیترین درجه شایستگی مورد ستایش قرار میگیرد. شکنجه گران از بین متعصبترین عناصر انتخاب می شوند و کسانی که تمایل بیشتری برای اطاعت دارند مورد توجه ویژه قرار می گیرند. شکنجه گران به طرق مختلف خود را از مسئولیت اخلاقی جنایتی که مرتکب می شوند، مبرا می سازند. مثلا در دوران انتقالی جامعه که شکنجه گران را مورد محاکمه قرار می دهند، اغلب آنان با این جمله کلیشه ای خود را توجیه کردند:”مجبور بودم اطاعت کنم، اگر من این کار را نمی کردم دیگری می کرد”.
برای درک روانشناسی شکنجه گر باید به نقش اطاعت در ارتکاب شکنجه توجه کرد. بر اساس یک تحقیق روانشناسی، اطاعت از بالا دستان نقش مهمی از تصمیم برای ارتکاب جنایت شکنجه ایفا میکند. در سال ۱۹۸۷ یک جنایتکار جنگی به نام کارلوس باربی در لیون فرانسه محاکمه شد. او متهم بود که یهودیان و اعضای نهضت مقاومت فرانسه را قبل از اعزام به اردوگاه های مرگ نازی محاکمه کرده است. در جریان این محاکمه او چنین گفت: “من فقط و فقط وظیفه ام را انجام می دادم…. من به مقاومت احترام می گذاشتم…. جنگ جنگ است.” شکنجه گری به نام ژولیوس سزار کوپر با بهانه ای مشابه شکنجه گری خود را توجیه کرد:”مقامات مرتباً به ما گوشزد می کردند که برای گرفتن اعتراف باید شکنجه کنیم. شکنجه وسیله ای بود برای دست یابی به یک هدف.”(۴)
روانشناسی اطاعت ممکن است به صورت یک تعبد و اطاعت کورکورانه درآید. یکی از مؤلفین در ارتباط با محاکمه ی آدولف آیشمن چنین نوشته است:
“او در جریان محاکمه اش در اورشلیم جای هیچگونه تردیدی باقی نگذاشت که چنانچه دستور می گرفت که پدرش را هم بکشد او این کار را انجام می داد. اوکاملاً به یاد می آورد که اگر وظیفه ای که به او محول شده بود به انجام نمی رساند دچار عذاب وجدان می شد.”(۵)
رژیمهای ستمگر حامی پروپا قرص اسارت فکری و روانی انسان ها و دشمن سرسخت اندیشه ی مستقل اند. به عنوان مثال در ایران امروز تاکید زیادی بر ایدئولوژی اسلامی در اطاعت از خدا، رسول (ائمه اطهار) و ولی امر می شود. اسلام خود از نظر لغوی تسلیم را معنی می دهد. از کودکی به افراد آموزش داده می شود که باید از دین و سردمداران دینی پیروی کنند. همین تاکید بر روی اطاعت و وفاداری محض بود که نیروهای بسیجی را به وجود آورد، که آماده اند بی چون و چرا دست به کشتار زنند. در این رابطه، شستشوی مغزی مداوم و بالا بردن نقش چنین نیروهایی نیز باعث می شود که احساس خود بزرگ بینی به این آدمکش ها دست دهد که با خیال راحت انسانها را مورد شکنجه و آزار قرار دهند.
انسان زدایی
رژیمهای شکنجه گر همواره به شیوه هایی دست میزنند که در رابطه با جنایت خود احساس عذاب وجدان نکنند. یکی از کارهایی که در این رابطه صورت می گیرد دیو جلوه دادن قربانی ست و سرزنش کردن آنها که هر بلایی بر سرشان بیاید سزاوار آن هستند، زیرا خودشان این بلا را بر سر خود آورده اند. به یاد می آورم زمان زندان یک بار پدرم را به ملاقات من آوردند، در پایان ملاقات که مرا به سلولم بر می گرداندند حال پدرم به هم خورد و پیرمرد بیهوش شد. شکنجه گرم رو به من کرد و گفت “واقعا که تو نسبت به پدرت ظلم کردی”.
سرزنش قربانیان با تحقیر مداوم و برچسب زدن های گوناگون به آنان تکمیل می شود. رژیم های فاشیستی غالباً قربانیان خودرا به عنوان “کمونیست های بی وطن” شکنجه می کنند. در آلمان نازی یهودیان، کولی ها، هم جنس خواهان و کمونیست ها را سم می خواندند. در دوران استالین مخالفان را به عنوان “ارتجاعی”، “عامل بورژوازی” و”ضد انقلاب” شکنجه و به قتل می رساندند. در زمان شاه مخالفان را با اصطلاحاتی مانند “خرابکار”، “اشرار مسلح”، “ضد امنیتی” و نظایراین ها از دم تیغ می گذرانیدند. می دانیم که در جریان نسل کشی آوریل ۱۹۹۴ رواندا بیش از ۸۰۰ هزار نفر از قبیله ی توتسی توسط اکثریت “هوتو” قتل عام شدند. قبل از اجرای برنامه ی شوم نسل کشی “سیلی از تبلیغات ضد توتسی فضا را پرکرد”. هوتوهای افراطی و متعصب توتسی ها را مننزا (سوسک) خواندند. آنان به “یک سلسله تبلیغات آتش زا با هدف دیو جلوه دادن توتسی ها و انسان زدایی از آنان” دست یازیدند.(۶) شکنجه گران جمهوری اسلامی از برچسب های مذهبی علیه قربانیان خود کمک می گیرند.
آنجا که به جنایت شکنجه می رسد، شکنجه گر از اصطلاحات نرم و ملایم استفاده می کنند. در زمان شاه به جای شکنجه اغلب کلمه ی نوازش را به کار می بردند و به اتاق شکنجه اتاق تمشیت (آمادگی) می گفتند و شکنجه گران یکدیگر را دکتر صدا می زدند. در جمهوری اسلامی به جای شکنجه اصطلاحاتی مانند “ارشاد” و “تعزیر” را مورد استفاده قرار می دهند. در بسیاری رژیم های شکنجه گر، به جای شکنجه اصطلاحاتی مانند “بازجویی سنگین”، “رقص” و”بازی فوتبال” و به جای کشتار همگانی و پاکسازی قومی اصطلاح “راه حل نهایی” را به کار می برند. در برخی از دیکتاتوری های نظامی اصطلاح “مهمانی چای” را در رابطه با قربانی به کار می بردند که گروهی از نظامیان او را محاصره و مشت باران می کردند. معنی “مهمانی چای با نان برشته” این بود که یک دسته از افراد پلیس با باتوم به جان قربانی می افتادند. کاربرد تمامی این ترفندهای روانشناسانه به خاطر آن است که بقایای عاطفه ی انسانی را در شکنجه گر بکشند و او را تشویق کنند بی هیچ عذاب وجدانی به شکنجه وکشتار ادامه دهد.
شخصیت دوگانه
از تکنیکهای روانی دیگری که شکنجه گران به خاطر ادامه کار دهشت بار خود به کار می گیرند پیروی از یک شخصیت و زندگی دوگانه است به این ترتیب که یک شخصیت آنها در حوزه شکنجه عمل میکند و شخصیت دیگرشان در خارج از آن. مثلا آنان در خانه هرگز نه از شکنجه حرفی به میان می آورند نه راجع به کارشان صحبت می کنند.
قطعه زیر از “کتاب آغوشها” نوشته ادواردو گالیانو بیانگر این شخصیت دوگانه ی شکنجه گراست:
“… خودش است و خودش نیست…. به هر جهت مأموری است که رأس ساعت به سر کار روزانه اش می رود و کارش را انجام می دهد. در پایان یک روز خسته کننده که کارش تمام می شود، شکنجه گر دستانش را می شوید و به خانه باز می گردد. احمدو غراب کسی که برای استقلال الجزایر می جنگید این را برایم تعریف کرد. احمدو توسط یک افسر فرانسوی برای چندین هفته شکنجه شد. هر روز، سر ساعت ۶ بعدازظهر شکنجه گر عرق را از پیشانی اش پاک می کرد. اجاق برقی شکنجه را از پریز در می آورد و لوازم شکنجه را به کناری می نهاد. آنگاه در کنار فرد شکنجه شده می نشست و راجع به مسائل خانوادگی اش شروع به صحبت می کرد. او راجع به ترفیع عقب افتاده اش حرف می زد و اینکه هزینه زندگی چقدر بالاست. شکنجه گر می گفت که چقدر زنش آدم بی تفاوتی است و اینکه کودک تازه متولد شده اش هم به او اجازه نداده است که تمام شب چشم بر هم گذارد. او در مورد شهر کثیف خودش به نام “اوران” سخن می گفت و همچنین در مورد سرهنگ مادر قحبه که …. احمدو که غرق خون شده بود و از درد می لرزید و از تب می سوخت خاموش بجا می ماند و لب از لب تکان نمی داد”(۷)
دوست و هم زنجیر من آقای محمدتقی تام در زندان برایم تعریف کرد که روزی او را برای بازجویی بردند، آقای عضدی رئیس بازجویان شخصاً امر بازجویی و شکنجه او را به عهده می گیرد. او تام را با لگد، سیلی و شلاق فرو می کوبد، سرش فریاد می کشد و او را به باد فحشهای رکیک میگیرد. ناگهان تلفن زنگ می زند. عضدی شکنجه را متوقف میکند، نوع مکالمه عوض می شود. آقای تام می گفت که “از شیوه گفتگو فهمیدم که او با دختر کوچکش سخن می گوید. او با چنان لطافت، احساس و لحن عاشقانه با فرزندش سخن می گفت که برای لحظهای شک کردم که او همان شکنجه گر وحشی چند لحظه پیش است.”
ترس
تهدید و ارعاب مستتر در نظام های ستمگر دامن شکنجه گران را می گیرد. آنان کاملاً آگاهند که چنانچه شغل خود را رها کنند رژیم آنان را به عنوان عنصر خائن سر به نیست خواهد کرد. آنان که خود طبق دستور در نابودی بسیاری از کسان و خانواده هاشان شرکت داشته اند نیک می دانند که در صورت تمرد چه سرنوشتی در انتظارشان خواهد بود. شکنجه گران و گرگان خون آلوده دهان انسانیت و معرفت، از مردم و قربانیان خویش نیز وحشت دارند و ادامه حیات خود را در حفظ وضع موجود می دانند. عکس العمل روانی این ترس همیشگی است که توان اندیشه ی منطقی را از شکنجه گر سلب می کند و او را در حد دفاع از ابتدایی ترین غریزه ی حیوانی (غریزه ی بقاء) که مستلزم ادامه ی شکنجه است تقلیل می دهد. در مورد نقش اجتماعی ترس بعداً سخن خواهیم گفت.
داروینیسم اجتماعی
ددمنشانی که به وحشی گری هایی مانند نسل کشی، جنایت جنگی، جنایت علیه بشریت و شکنجه دست می زنند، اغلب جنایت خود را زیر پوشش داروینیسم اجتماعی توجیه می کنند. دانشمند انگلیسی چارلز داروین (از۱۸۰۹ تا ۱۸۸۲ میلادی) ضمن تحقیقات پی گیر خود نشان داد که بنیاد تکامل بیولوژیکی بر مبارزه ی قوی و ضعیف و انتخاب طبیعی از طریق بقای اصلح استوار است. داروین هرگز نظریه تکامل بیولوژیکی خود را به اجتماعات انسانی تعمیم نداد. این کشیش و اقتصاددان انگلیسی توماس رابرت مالتوس (از۱۷۶۶ تا ۱۸۳۴ میلادی) بود که در نظریه ی جمعیت خود اعلام داشت که رشد جمعیت، بشریت را به جایی خواهد رسانید که انسان ها (به قول هابس) مانند گرگ یکدیگر را خواهند درید. اگرچه داروین کتاب نظریه ی جمعیت مالتوس را خوانده بود ولی تحقیقات او مستقل از مالتوس و با مسافرت علمی و آزمایشات عینی صورت پذیرفته بود و ربطی به نظریه پردازی های مالتوس نداشت.
سلاّخ های جسم و روح انسانی در اقصا نقاط جهان با بی شرمی و به شکلی من درآوردی نظریه ی تنازع بقاء داروین را به جوامع انسانی تعمیم می دهند. به یاد می آورم که در یکی از شب های اردیبهشت سال ۱۳۵۲ خورشیدی مرا در زندان اوین به بازجویی برده بودند. آقای رسولی سربازجو و شکنجه گر معروف در حالی که عده ای زندانی را شکنجه می داد با صدای تودماغی خود خطاب به افراد زیردست خویش فریاد می کشید:
ـ “تنازع بقاست. بکش تا کشته نشوی!”
او با این عمل خود تلاش می کرد که از یک طرف قربانیان خود را تحقیر کند و روحیه شان را درهم شکند و از طرف دیگر روحیه هم پالکی های خود را برای تشدید شکنجه بالا ببرد.
پانویس:
۱ـ برادران منیره. (۲۰۰۱). روانشناسی شکنجه. سوئد: نشرباران، صفحات ۳۱ و۳۲.
۲ـ دوستی تعریف می کرد که در جریان بازجویی شکنجه گر به او پیشنهاد همکاری می دهد و در ادامه ی پیشنهاد خود می افزاید که این همکاری او را به مقام نخست وزیری مملکت خواهد رسانید. دوستم گفت که “در این مرحله خیره به او نگاه کردم و به زبان بی زبانی به او حالی کردم که تو خودت چرا نخست وزیر نیستی. او چنان با یک ژست بلندپروازانه به من فهماند که از نخست وزیر هم بالاتر است و اعلام داشت که اگر نخست وزیر هم خیانت کند او به حسابش خواهد رسید.”
۳- Haritos-Fatouros, M. (1988). The official torturer: A learning model for obedience to the authority of violence. Journal of Applied Social Psychology, 18, p. 117.
۴- Stover , E. & Nightingale E.O. (Eds.) (1985). The breaking of minds and bodies: Torture, psychiatric abuse and the health professions. New York: Freeman, p. 7.
۵- Arendt H. (1964). Reichmann in Jerusalem: A report on the banality of evil. New York: Viking Press, pp. 22, 25.
۶- International Panel of Eminent Personalities. (2000). Rwanda: The Preventable Genocide. P. 41.
۷- Galeano, E. (1992). Cedric Belfrage with Mark Schafer (Trs.).The Book of Embraces. New York: W.W. Norton & Company, pp. 106-107.