setare-saboor-c

سخنی با نسل پیشین

 

پیش از هر چیز، جا دارد تا از آقای سیاوش صفوی بابت ادبیاتِ “منطقیِ خشونت پرهیز” و به دور از “کینه” ورزیِ شان تشکر کنم!
در روز یکشنبه ۲۰ آوریل ۲۰۱۴، در میدانِ مل لستمن در شهر تورونتو، تجمعی “حمایتی” از زندانیانِ بند ۳۵۰ اوین برگزار شد. در این تجمع سخنرانِ “نهاد مادران علیه اعدام”، به موضوعاتی از جمله: سرکوب، زندان، کشتار زندانیان سیاسی و نقش تاریخی جناحهای مختلف رژیم در جنایات جمهوری اسلامی، پرداخت.
این سخنرانی واکنش های تهاجمی و نامطلوبی را از سوی “برخی از”زنده باد موسوی” گویانِ “نسل پیشین”، و بویژه نسل “جوانِ”، هوادارِ جمهوریِ اسلامی – جناحِ اصلاحات، به همراه داشت. در ادامه این تهاجمات، مطلبی هم به قلم آقای سیاوش صفوی، تحتِ عنوانِ: ” منطق یا کینه؟ مسئله این است”، در نشریه شهروند شماره ۱۴۹۰ به تاریخ ۱۵ می ۲۰۱۴ در صفحه ی ۲۶، به چاپ رسید؛ مطلبی که نیازمندِ کالبدشکافی و پاسخگویی است.

پیش درآمد
گریزی به دورانِ کودکی – سال ۱۳۵۸، گوشه ای کوچک از خاطرات “دورانِ طلایی امامِ راحل”، آن خاطرات فراموش ناشدنی را که چشمان بهت زده ی کودکی ۷ ساله در کردستان ثبت کرده است!
هفت ساله بودم که نیروهای اسلامی حکومتی به کردستان حمله کردند. شهرها را از زمین و هوا به گلوله بستند. از ترس جان به روستاها پناه بردیم. هنوز بوی دودِ خرمنهای به آتش کشیده ی روستاییان بی پناه زحمتکش، به دست پاسداران را حس می کنم!
هرگز روزی که گلوله بارانِ روستایی را که به آن پناه برده بودیم فراموش نکرده ام! از ترس جان در طویله ها و میان احشام خود را پنهان کرده بودیم؛ رگبار گلوله شکم ” ننه خاور” را دریده و روده هایش را با روده های گوسفندانش گرده زده بود. در زلزدگی چشمانِ از حدقه درآمده ی “ننه خاور”، ساعتها سرگردان در میان جمعیت می لولیدم و چشمان بهت زده ام از فرطِ وحشت و گریه، می سوختند.
به روشنی، روزِ کشته شدنِ ” ایبه سور” را بیاد می آورم، برای “عبرت گیری” جسدش را پشت وانتی به دور شهر می چرخاندند؛ با چشمان کودکانه مان تمام آن لحظه ها را ثبت می کردیم بی آنکه بدانیم، چرا چون نازی ها، اینچنین به دنیای کودکانه مان تاخته اند! هنوز، درسحرگاه روزهای بهاری، از صدای زوزه سگها دچار تهوع می شوم – یادآور تکه های اجساد اعدامی ها در دهان سگهای گرسنه اطراف شهر.
و آن روز تلخ تلخ تلخ! هنوز مسیر پاسگاه تا “میدان سپاه” شهرمان را در ذهنم دیوانه وار می دوم؛ روزی که پدران زندانیانِ سیاسی و پیشمرگه را چون بردگان، با طناب به هم بستهِ ی تحقیر، به دور شهر می چرخاندند. آن روز با پاهای کودکانه ام تمام مسیر حرکت پدران دست و پا بسته به طناب توحش و جهالت اسلامیون – این نو صاحبان قدرت و زور را، دویدم.
همسایه مان، برهان باجلانی را در شب عروسی اش دستگیر و اعدام کردند. می توانم چهره اش را در میان پتوی آغشته به خون، از لای خاطرات کودکی ام بیرون کشم و فریاد شیون خواهر کوچکترش را بشنوم و تقلایش را برای بوییدن و بوسیدن خون برادر!
۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸، روز کارگر- مزین به نفیر گلوله پاسداران اسلامی – ارمغان ترس و مرگ “دورانِ طلایی امامِ راحل”؛ جسد دو جوان غرق به خون کنار خیابان، عبور از مسیر جاری شدن خون با کفشهای سفید کتانی و تماس خون با انگشتان پا. سالهاست که قادر به پوشیدن کفش سفید کتانی نیستم!
یادآوری انتظار طاقت فرسای درب زندان در روزهای اعدام، دویدن بی اختیار مادران اعدامی ها: علیرضا نجفی، عاطفه خزایی، بهروز باجلانی، ویکتوریا دولتشاهی،…. شنیدن خبر اعدام عزیزانشان، ناگهان کوبیدن تن ها به در و دیوار؛ ثبت چهره های درآمیخته با بهت و شرمندگی دیگر خانواده ها، در دلخوشی تداوم زندگی عزیزانشان و بی “نیاز”ی از شیون و زمین کشانیده شدن!
آری من کودکی از نسل پیشینیان ام – نسل وجدان انسانیت! نسل یادآوری جاودانه “شکست نخوردگان” خفته در “خاوران”ها! نسلی که سرکوب، زندان، شکنجه، تجاوز و اعدام را نمی خواهد! نسلی که با منطق دور از کینه، نه می بخشد! و نه فراموش می کند!
کالبد شکافی – “منطق یا کینه؟ مسئله این است”:
“منطق”: واژه ای برای توجیهِ مماشات با جناحی از رژیم جمهوری اسلامی و سانسور و خفه کردنِ فعالینِ ضد رژیم جمهوری اسلامی، آنهم در خارج از کشور!
“کینه”: یا در حقیقت گریز از “کینه”، عنوانی در پنهان کردن تلاش برای به فراموشی سپردن نام و یادِ عزیزانِ جانباخته به دست عوامل رژیم جمهوری اسلامی!

اهداف
در نوشته ی “منطق یا کینه؟ مسئله این است”، نویسنده تلاش دارد “منطق” دوگانه ای را در تحققِ اهداف ذیل به پیش ببرد:
۱- محکوم کردنِ “خارج نشینان، اپوزسیونِ خارج از کشور” برای “عدم تغییر روش مبارزه ی خود” و ارائه ی “چند چهره ی معدود” و عدمِ “ایجاد یک اراده ی بین المللی یا حداقل اجماعی در میان خودشان علیه جمهوری اسلامی”؛
۲- تلاشی آگاهانه در محو کردنِ تاریخِ مبارزاتِ مردمِ ایران پیش از خرداد ۱۳۸۸، و محدود کردنِ “جنبش سبز” به هوادارانِ جمهوری اسلامی جناح اصلاح طلب – به رهبری میرحسین موسوی و مهدی کروبی؛
۳- بازنویسی تاریخِ مبارزاتی مردمِ ایران در جهتِ به فراموشی سپردنِ نقش اصلاح طلبان از جمله میرحسین موسوی و مهدی کروبی در جنایاتِ جمهوری اسلامی ایران؛
۴- رسمیت بخشیدن و شناساندنِ جناح اصلاح طلب رژیم به عنوانِ یگانه اپوزیسیونِ موفق در خارج از کشور؛
۵- تهاجم اخلاقی در تخریب شخصیت کنشگرانِ سیاسی اپوزیسیون سرنگونی طلب، با اطلاقِ عناوینی توهین آمیز و “اتهاماتی” چون: “منفعل، متوهم و ایزوله،…مهره سوخته، ….. خارج نشینان ” و محکوم کردنِ آنان به “تخریب” گری و “فحاشی “؛
۶- تهاجم به هویت انقلابیون با اطلاقِ صفتِ “انقلابی” به ضد انقلابی ترین جنایتکارانِ تاریخ معاصر- تروریستهای اسلامی.
بر هیچکس پوشیده نیست که جنایتکارانِ رژیم اسلامی: خمینی و خامنه ای و خلخالی، لاجوردی، سروش، موسوی، کروبی، گنجی، هاشمی رفسنجانی و …. هزاران مزدور و نانِ به نرخِ روز خور دیگر، در ۳۵ سال گذشته با سلاح حذف فیزیکی مخالفین خود، (اعدام و ترور- داخل و خارج از کشور)، سعی در اسلامیزه کردنِ کشور داشته اند. خوشبختانه تلاش رژیم به دلیلِ مبارزاتِ بی وقفه و مستمر مردم و اپوزیسیون سرنگونی طلب بی ثمر مانده و رژیم همواره به عقب رانده شده است.
در جبران این عقب نشینی، رژیم ناگزیر به اتخاذ روشهایی نوین شده است. از یکسو رخنه و نفوذ در نیروهای اپوزیسیون سرنگونی طلب و انهدام این نهادها از درون، و از سوی دیگر موازی سازی – ایجاد اپوزیسیون خودی و صدور بخشی از آن به خارج از کشور.

“کینه یا منطق”
در نوشتار “کینه یا منطق”، نویسنده در حمایت از آقایان: حسینعلی منتظری، مهدی کروبی، میرحسین موسوی و محسن سازگارا به بهانه هایی چون: “نبودن در قید حیات”، “حبس خانگی” توسط رژیم و “تحلیل گر سیاسی” بودن، متوسل می شود. به باور نویسنده، ما، قربانیان باید در برابر جنایاتِ هیتلر و موسیلینی، خمینی و استالین و … به دلیل این که در قید حیات نیستند، سکوت کنیم. ایشان فراموش می کنند که آیت الله حسینعلی منتظری از اعضای “شورای انقلاب” بوده و ریاست “خبرگان قانون اساسی” را به عهده داشتند؛ در تدوین “قانون اساسی جمهوری اسلامی” – قوانین ضد انسانی شریعه – نقش مهمی را ایفا کرده اند. مهمتر از آن، آیت الله منتظری از عوامل کلیدی در گنجاندن “اصل ولایت فقیه” (اصل استبداد اسلامی) در “قانون اساسی” رژیم اسلامی بوده و مقام «قائم‌مقامی» روح‌الله خمینی را بر عهده داشتند.
نویسنده به یاد نمی آورد که “شیخ اصلاحات” مهدی کروبی: نماینده ی تام الاختیار خمینی در سرکوب های استان لرستان، نایب رئیس مجلس شورای اسلامی (دوره‌های اول و دوم و سوم)، رییس مجلس شورای اسلامی (دوره‌های سوم و ششم)، سرپرست “کمیته امداد امام خمینی”، مؤسس و رئیس “بنیاد شهید انقلاب اسلامی”، سرپرست “سازمان حج و زیارت”، عضو “شورای بازنگری قانون اساسی” جمهوری اسلامی، عضو “شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی”، عضو “شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز”، از موسسین و دبیرکل “مجمع روحانیون مبارز”، از موسسین و دبیرکل “حزب اعتماد ملی”، عضو “مجمع تشخیص مصلحت نظام، و “مشاور عالی رهبر”، بوده اند.
همانطور که همگان آگاهند، میرحسین موسوی نخست وزیر دهه ی ۶۰ نظام جمهوری اسلامی است؛ کاندید ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ – با شعار و تلاش برای برگرداندنِ نظام به “دورانِ طلایی اما راحل”.
آقای صفوی به یاد نمی آورد که میرحسین موسوی در مصاحبه با تلویزیون اتریش در رابطه با کشتار ۶۷ می گویند: ” ما باید توطئه را سرکوب می کردیم، بدونِ هیچ ترحمی”! عملن آگاهی و نقشش را در فاجعه ی کشتار ۶۷ مورد تأیید و تأکید قرار می دهد. هر چند که میرحسین موسوی در زمانِ تبلیغاتِ کاندیداتوری شان در سال ۱۳۸۸ یعنی ۲۱ سال پس از فاجعه ی تابستانِ ۶۷، در برابر پرسشِ دانشجوی دانشگاهِ بابلسر در موردِ نقششان در کشتار ۶۷، با سکوت از جواب دادن طفره رفتند و توانِ انکار نقش و مسئولیتشان در این فاجعه را نداشتند!
آقای صفوی، در دلِ شهر تورنتوی کانادا که به قولِ خودِشان: ” کشوری که شاید بهترین سابقه دفاع از حقوق بشر در عرصه بین الملل را دارد”، قصد سانسور اپوزیسیون ضد رژیم جمهوری اسلامی را دارد از اپوزیسیون می خواهد تا در مورد نقش میرحسین موسوی در فاجعه ی کشتار ۶۷، صحبت و حتی اشاره ای نداشته باشد!
نویسنده در مطلب “کینه یا منطق”، به روشنی و بی هیچ ابایی با مخاطب قرار دادن حضار در جلسه که: “برای کسب آگاهی بیشتر نیامده‌اند” و آقای سازگارا “برای پاسخگویی به جنایات رژیم اینجا نیامده است” – از آقای “دکتر سازگارا” حمایت می کند.
آقای صفوی فراموش می کنند که آقای سازگارا، نه تنها، در اقامتگاه خمینی در فرانسه، به همراه گروهی از اسلامیون ماموریت “ترجمه” “مذاکرات” خمینی با نمایندگان امریکایی در ساختمان مجاور، را در زمینه معاملات برعهده داشته بلکه در برنامه ریزی با اسلامیون در نوفل لوشاتو، پروژه ی تشکیل شبه نظامیان اسلامی “بخش ایدئولوژیک سپاه” را پایه گذاری کرده و در پیشبرد این “پروژه”، گروه‌هایی را برای آماده سازی جهت جنگهای “سپاه قدسی” به لبنان فرستادند. (پیش زمینه ای برای ساختار گروه های مشابه به شبهه نظامیان ساخت سازمان “سیا” در کشورهای امریکای لاتین و میلیشیای اسلامی در افغانستان، لیبی، عراق، سوریه، چچن و ….. بود.) شبه نظامیان اسلامی (“سپاه پاسداران انقلاب اسلامی”) که ماموریت دستگیری و کشتار زندانیان سیاسی چپ و آزاد شده توسط مردم در دوران انقلاب، سرکوب و کشتار افراد و گروه های سیاسی بویژه لاییک، را به عهده داشتند.
باید یادآوری کرد که سازگارا، جهت خلع سلاح نیروها و احزاب سیاسی به نفع رژیم اسلامی، به همراه دیگر بنیانگزاران رژیم اسلامی: محمد حسین بهشتی، محمدعلی رجایی، محمدرضا مهدوی کنی، محسن رضایی، بهزاد نبوی و خسرو تهرانی، اعلامیه‌ای با عنوان «اعلامیهٔ ۱۰ ماده‌ای دادستانی [انقلاب اسلامی]» را تدوین کرد. به قولِ ایرج مصداقی: ” گردن نهادن به این بند ]اعلامیه[ به این معنی است که گروه‌های سیاسی بایستی با دست خودشان امضاء دهند که علیه نظام اسلحه کشیده‌اند، یعنی خودشان مدرک جرم به دست رژیم دهند و تعهد دهند که دیگر چنین کاری نخواهند کرد. یعنی با پای خود به گور روند!” علاوه بر آن، محسن سازگارا در سال ۱۳۶۱، به عنوان رئیس “سازمان گسترش صنایع سنگین جمهوری اسلامی” منصوب شد مدتی رئیس هیات مدیره شرکت داده پردازی ایران (آی بی ام ایران) بود. وی همچنین معاونت سیاسی دفتر نخست وزیری محمد علی رجایی، معاونت وزیر صنایع سنگین، رئیس توسعه صنعتی و سازمان نوسازی ایران و معاون وزیر برنامه ریزی و بودجه هم رکابِ سردمدارانِ جمهوری اسلامی در بدنه ی اصلی قدرت و همچنین پاگیری رژیم نقش مؤثری داشته است.
آقای صفوی فراموش می کنند که محسن سازگارا در نامه ی سر گشاده ی خود به محمود احمدی نژاد می نویسد که: “من هم زمانی که در دهه اول انقلاب سرگرم کارهای مملکت بودم گاهی که چیزهائی می‌شنیدم می‌گفتم صحت ندارد و شایعه ضد انقلاب است . اصلا در تصورم نمی گنجید که در زندانهای جمهوری اسلامی عده ا ی حتی به زنان شوهر دار هم رحم نمی کنند.”
توجه بفرمایید! به بیان آقای صفوی، کسی حق ندارد از آقای سازگارا در موردِ گذشته اش پرسشی داشته باشد. آقای محسن سازگارا با این پیشینه ی سیاسی ادعا دارد که ” چیزهایی که می شنیده است را شایعه ی ضد انقلاب” می دانسته است، و از جنایات درون زندان بی خبر بوده است! آنهم در دوره ای که رژیم اسامی اعدامی ها را روزانه در روزنامه های رسمی کشور درج می کرد! ایشان به دلیل مشغولیاتِ عدیده شان در سپاه پاسداران، رادیو، دفتر نخست وزیری و …. مجالی برای پی گیری خبرها و احوالاتِ جاری در مملکت و زندانها را نداشتند!
آقای صفوی در ادامه بیان می دارند که: ” قرار شد که برنامه در حمایت از زندانیان مضروب و مظلوم گذاشته شود. مراسم برگزار شد و پیش آمد آنچه که نگران پیش آمدنش بودیم… بحث من اینجا مرور اتفاقاتی که افتاد نیست و در مجموع برنامه با موفقیت پیش رفت. بحثی که من می خواهم مطرح کنم، در زمینه چرایی این رفتار و بداخلاقی، و در باب کنش یا اکت سیاسی است”.
توجه داشته باشید که نویسنده، بدون پرداخت به اصل موضوع و اتفاقاتی که رخ داد، این حق را برای خود محترم می شمارد که از بیان واقعیات طفره رفته و خوانندگان را از این آگاهی محروم کند! مضافن از زیر بار مسئولیت در توضیح موارد زیر، شانه خالی می کند:
۱- “قرار” این برنامه با چه کسی یا کسانی گذاشته شده بود؟
۲- چه کسی یا گروهی فراخوان داده بود؟
۳-” نگران پیش آمدن” چه بودند و چه پیش آمد؟
۴- منظور از ” موفقیت ” برنامه چه بوده است؟
۵- چه کسی “بد اخلاقی” کرد و “در باب” کدام “کنش یا اکت سیاسی”؟
۶- سخنرانِ “نهاد مادران علیه اعدام”، چه موضوعاتی را مطرح کرد؟
باید توجه داشت که غیر شفاف بودن و تلاش برای استفاده از حضورِ افراد در جهتِ اهدافی ناروشن و غیر صریح از طرف برگزارکنندگانِ این گردهمایی “حمایت”ی، بدونِ شک موجب ایجادِ” نگران”ی پیش آمدهای غیرقابلِ پیش گیری خواهد بود. آقای صفوی، “موفقیت” این گردهمایی را در گزارش و تصویری مزین شده با عنوانِ “اعتراض در تورنتو علیه بدرفتاری با زندانیان بند ۳۵۰ اوین” توسطِ آقای اردشیر زارع زاده در رادیو فردا، ارزیابی می کنند.
شاید رمز “موفق”یت این گردهمایی را بتوان در تقلیل دادن: ضرب و شتم، تونلِ وحشت، شکافته شدنِ فرق سر، شکستنِ دنده، حمله ی قلبی، ربودنِ زندانی، پاره شدنِ رگِ زندانی، انتقالِ زندانی به سلول انفرادی، …. در یک کلام جنایتی به این وسعت، را به یک ” بدرفتاری” با زندانی، توسطِ جنابِ آقای حسن (اردشیر) زارع زاده، گزارشگرِ و یکی از گردانندگان این تجمع “حمایت”ی، بشمار آورد! از این روست که آقای صفوی، به بیانِ واژه ی ” بد اخلاقی” اکتفا می کند! بدونِ اشاره به صحبتهای سخنران- در بازگویی تاریخچه ی جنایات رژیم جمهوری اسلامی از بدو تأسیس حکومت اسلامی.
متاسفانه آقای صفوی درجهتِ قلبِ واقعیات در روزِ ۲۰ آوریل ۲۰۱۴ در گردهمایی در دفاع از “زندانیانِ سیاسی موردِ ضرب و شتم واقع شده ی بند ۳۵۰ زندان اوین”، اتفاقات زیر را نادیده می گیرد:
۱- یورش تهاجمی، خود و دیگر سبزپوشانِ “اصلاح طلب”، از جمله آقای سلمان سیما در گرفتن میکروفن از دستِ سخنران؛
۲- اعتراض سبزپوشان: “سلمان قرار بود علیه میر حسین موسوی و منتظری چیزی گفته نشه!”
۳- فریاد “یا حسین – میر حسین!”
۴- “زنده باد موسوی” گویان آقای مصطفی عزیزی؛
۵- “بیلاخ” نشان دادن آقای مصطفی عزیزی به مخالفانِ رژیم جمهوری اسلامی با هر دسته و جناحش،
۶- تهاجم فیزیکی به بیژن فتحی پدر دو اعدامی حاضر در گردهمایی و از بنیانگزارنِ “نهاد مادران علیه اعدام”.

نوشته ی ” کینه یا منطق؟ مسئله این است” با عنوانِ این که از همه ی مسائل گذشته آگاه است و ” آن را یک موضوع اظهر من الشمس می‌دانیم که نیازی به تکرار هر روزه آن نیست”، سخنران را دعوت به سکوت کرده و در عینِ حال به سخنران هشدار می دهد که صحبتهایش” یک شخص سوم و بی خبر را نیز از شما می‌راند.”! ایشان از سخنران می خواهد که اشاره ای به گذشته نداشته باشد چونکه نویسنده ی مقاله خود را عالم بر اتفاقاتِ گذشته می داند! و با این خواستشان در تلاشند که حق آگاه شدن را از ” شخص سوم بی خبر” بگیرند! و نهایتن، در تلاشند با مقایسه ی یادآوری نام و یادِ عزیزانِ جانباخته به “جدول ضرب ریاضی”، عمل دوستانش، که با فریادِ “زنده باد موسوی” سعی در سانسور صدای سخنران داشتند را، توجیه کند.
در ادامه، آقای صفوی به موضوعی که هیچگاه بر اپوزیسیونِ سرنگونی طلب پوشیده نبوده است و به قولِ ایشان ” اظهر من الشمس ” می باشد، به “نگاهِ بخشی از نسل” جوان در باره جمهوری اسلامی اشاره می کند که: ” رژیم یک دست و هم صدا نیست”، جنگ بر سر ” کسب قدرت و منافع” در میان “گروههای متفاوت فعال” وجود دارد. آقای صفوی حکم می کنند که نباید دانستنی ها را تکرار کرد، چرا که ” اظهر من الشمس ” است، حال اگر حکم ایشان را بپذیریم، آیا باید از آقای صفوی خواست که سکوت کند و سانسور شود؟!
در نهایت، آقای صفوی به “نمایندگی” از “نسل جوان” خطاب به ” نسل پیشین”، و در ابراز نگرانی که “ملت ایران در برابر رژیم جمهوری اسلامی کاملا بی دفاع است”، راهِ حل برای ایران تحتِ حاکمیتِ جمهوری اسلامی را در “استفاده ی ابزاری از انسان” و ” اقتصادِ رقابتی و آزاد” معرفی می کند! ایشان می نویسند:”منطق حکم می‌کند که حال که این افراد در مسند قدرت نیستند، (البته بنده معتقدم این افراد متحول شده اند، اما شما که به آن معتقد نیستید) از آنها حتی شده به صورت ابزاری برای فشار آوردن به رژیم و ایجاد شکاف در درون آن استفاده کنید.”
در اینجا به عنوانِ یکی از اعضای اپوزیسیون خارج کشور که خواهانِ سرنگونی تمامیتِ رژیم جمهوری اسلامی ست، اعلام می کنم، هیچگاه خواهانِ ” استفاده ی ابزاری” از هیچ انسانی حتی برای ” فشار آوردن به رژیم” جمهوری اسلامی نبوده، نیستم و نخواهم بود.
همچنین اعلام می کنم که جمهوری اسلامی حق ندارد که میرحسین موسوی و کروبی را به خاطر عقایدشان در حصر، حتی خانگی، نگه دارد و خواهانِ آزادی بی قید و شرط این دو تن هستم. در عین آن که خواهانِ محاکمه ی این افراد در دادگاههای بین المللی و مردمی به جرم مشارکت در کشتار و جنایت علیه بشریت هستم، هیچگاه خواهان “اعدام” و یا حکم”زندان ابد” برای این افراد هم نخواهم بود.
در پایان پرسشم از طرفدارانِ آقای میرحسین موسوی که همواره “حصر خانگی” ایشان را به رخ می کشند و امر می کنند که از ” موسوی حرف نزنید!” و آمرانه می پرسند که ” بگو موسوی کجاست؟”، این است که: چرا هیچگاه از جنابِ میرحسین موسوی، بوسه زن بر دستانِ آمراعدام هزاران زندانی در سال ۶۷ ،نمی پرسند که آن هزاران اعدامی حالا کجا هستند؟! و گورهای خاوران را چه کسی می تواند نامگذاری کند؟!

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=127

.https://shahrvand.com/archives/50190/comment-page-1#comment-18156
http://www.radiofarda.com/content/f12_iranians_toronto_protest_against_evin_incident/25363251.html
http://en.wikipedia.org/wiki/Mohsen_Sazegara