سخنی با نسل پیشین
پیش از هر چیز، جا دارد تا از آقای سیاوش صفوی بابت ادبیاتِ “منطقیِ خشونت پرهیز” و به دور از “کینه” ورزیِ شان تشکر کنم!
در روز یکشنبه ۲۰ آوریل ۲۰۱۴، در میدانِ مل لستمن در شهر تورونتو، تجمعی “حمایتی” از زندانیانِ بند ۳۵۰ اوین برگزار شد. در این تجمع سخنرانِ “نهاد مادران علیه اعدام”، به موضوعاتی از جمله: سرکوب، زندان، کشتار زندانیان سیاسی و نقش تاریخی جناحهای مختلف رژیم در جنایات جمهوری اسلامی، پرداخت.
این سخنرانی واکنش های تهاجمی و نامطلوبی را از سوی “برخی از”زنده باد موسوی” گویانِ “نسل پیشین”، و بویژه نسل “جوانِ”، هوادارِ جمهوریِ اسلامی – جناحِ اصلاحات، به همراه داشت. در ادامه این تهاجمات، مطلبی هم به قلم آقای سیاوش صفوی، تحتِ عنوانِ: ” منطق یا کینه؟ مسئله این است”، در نشریه شهروند شماره ۱۴۹۰ به تاریخ ۱۵ می ۲۰۱۴ در صفحه ی ۲۶، به چاپ رسید؛ مطلبی که نیازمندِ کالبدشکافی و پاسخگویی است.
پیش درآمد
گریزی به دورانِ کودکی – سال ۱۳۵۸، گوشه ای کوچک از خاطرات “دورانِ طلایی امامِ راحل”، آن خاطرات فراموش ناشدنی را که چشمان بهت زده ی کودکی ۷ ساله در کردستان ثبت کرده است!
هفت ساله بودم که نیروهای اسلامی حکومتی به کردستان حمله کردند. شهرها را از زمین و هوا به گلوله بستند. از ترس جان به روستاها پناه بردیم. هنوز بوی دودِ خرمنهای به آتش کشیده ی روستاییان بی پناه زحمتکش، به دست پاسداران را حس می کنم!
هرگز روزی که گلوله بارانِ روستایی را که به آن پناه برده بودیم فراموش نکرده ام! از ترس جان در طویله ها و میان احشام خود را پنهان کرده بودیم؛ رگبار گلوله شکم ” ننه خاور” را دریده و روده هایش را با روده های گوسفندانش گرده زده بود. در زلزدگی چشمانِ از حدقه درآمده ی “ننه خاور”، ساعتها سرگردان در میان جمعیت می لولیدم و چشمان بهت زده ام از فرطِ وحشت و گریه، می سوختند.
به روشنی، روزِ کشته شدنِ ” ایبه سور” را بیاد می آورم، برای “عبرت گیری” جسدش را پشت وانتی به دور شهر می چرخاندند؛ با چشمان کودکانه مان تمام آن لحظه ها را ثبت می کردیم بی آنکه بدانیم، چرا چون نازی ها، اینچنین به دنیای کودکانه مان تاخته اند! هنوز، درسحرگاه روزهای بهاری، از صدای زوزه سگها دچار تهوع می شوم – یادآور تکه های اجساد اعدامی ها در دهان سگهای گرسنه اطراف شهر.
و آن روز تلخ تلخ تلخ! هنوز مسیر پاسگاه تا “میدان سپاه” شهرمان را در ذهنم دیوانه وار می دوم؛ روزی که پدران زندانیانِ سیاسی و پیشمرگه را چون بردگان، با طناب به هم بستهِ ی تحقیر، به دور شهر می چرخاندند. آن روز با پاهای کودکانه ام تمام مسیر حرکت پدران دست و پا بسته به طناب توحش و جهالت اسلامیون – این نو صاحبان قدرت و زور را، دویدم.
همسایه مان، برهان باجلانی را در شب عروسی اش دستگیر و اعدام کردند. می توانم چهره اش را در میان پتوی آغشته به خون، از لای خاطرات کودکی ام بیرون کشم و فریاد شیون خواهر کوچکترش را بشنوم و تقلایش را برای بوییدن و بوسیدن خون برادر!
۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸، روز کارگر- مزین به نفیر گلوله پاسداران اسلامی – ارمغان ترس و مرگ “دورانِ طلایی امامِ راحل”؛ جسد دو جوان غرق به خون کنار خیابان، عبور از مسیر جاری شدن خون با کفشهای سفید کتانی و تماس خون با انگشتان پا. سالهاست که قادر به پوشیدن کفش سفید کتانی نیستم!
یادآوری انتظار طاقت فرسای درب زندان در روزهای اعدام، دویدن بی اختیار مادران اعدامی ها: علیرضا نجفی، عاطفه خزایی، بهروز باجلانی، ویکتوریا دولتشاهی،…. شنیدن خبر اعدام عزیزانشان، ناگهان کوبیدن تن ها به در و دیوار؛ ثبت چهره های درآمیخته با بهت و شرمندگی دیگر خانواده ها، در دلخوشی تداوم زندگی عزیزانشان و بی “نیاز”ی از شیون و زمین کشانیده شدن!
آری من کودکی از نسل پیشینیان ام – نسل وجدان انسانیت! نسل یادآوری جاودانه “شکست نخوردگان” خفته در “خاوران”ها! نسلی که سرکوب، زندان، شکنجه، تجاوز و اعدام را نمی خواهد! نسلی که با منطق دور از کینه، نه می بخشد! و نه فراموش می کند!
کالبد شکافی – “منطق یا کینه؟ مسئله این است”:
“منطق”: واژه ای برای توجیهِ مماشات با جناحی از رژیم جمهوری اسلامی و سانسور و خفه کردنِ فعالینِ ضد رژیم جمهوری اسلامی، آنهم در خارج از کشور!
“کینه”: یا در حقیقت گریز از “کینه”، عنوانی در پنهان کردن تلاش برای به فراموشی سپردن نام و یادِ عزیزانِ جانباخته به دست عوامل رژیم جمهوری اسلامی!
اهداف
در نوشته ی “منطق یا کینه؟ مسئله این است”، نویسنده تلاش دارد “منطق” دوگانه ای را در تحققِ اهداف ذیل به پیش ببرد:
۱- محکوم کردنِ “خارج نشینان، اپوزسیونِ خارج از کشور” برای “عدم تغییر روش مبارزه ی خود” و ارائه ی “چند چهره ی معدود” و عدمِ “ایجاد یک اراده ی بین المللی یا حداقل اجماعی در میان خودشان علیه جمهوری اسلامی”؛
۲- تلاشی آگاهانه در محو کردنِ تاریخِ مبارزاتِ مردمِ ایران پیش از خرداد ۱۳۸۸، و محدود کردنِ “جنبش سبز” به هوادارانِ جمهوری اسلامی جناح اصلاح طلب – به رهبری میرحسین موسوی و مهدی کروبی؛
۳- بازنویسی تاریخِ مبارزاتی مردمِ ایران در جهتِ به فراموشی سپردنِ نقش اصلاح طلبان از جمله میرحسین موسوی و مهدی کروبی در جنایاتِ جمهوری اسلامی ایران؛
۴- رسمیت بخشیدن و شناساندنِ جناح اصلاح طلب رژیم به عنوانِ یگانه اپوزیسیونِ موفق در خارج از کشور؛
۵- تهاجم اخلاقی در تخریب شخصیت کنشگرانِ سیاسی اپوزیسیون سرنگونی طلب، با اطلاقِ عناوینی توهین آمیز و “اتهاماتی” چون: “منفعل، متوهم و ایزوله،…مهره سوخته، ….. خارج نشینان ” و محکوم کردنِ آنان به “تخریب” گری و “فحاشی “؛
۶- تهاجم به هویت انقلابیون با اطلاقِ صفتِ “انقلابی” به ضد انقلابی ترین جنایتکارانِ تاریخ معاصر- تروریستهای اسلامی.
بر هیچکس پوشیده نیست که جنایتکارانِ رژیم اسلامی: خمینی و خامنه ای و خلخالی، لاجوردی، سروش، موسوی، کروبی، گنجی، هاشمی رفسنجانی و …. هزاران مزدور و نانِ به نرخِ روز خور دیگر، در ۳۵ سال گذشته با سلاح حذف فیزیکی مخالفین خود، (اعدام و ترور- داخل و خارج از کشور)، سعی در اسلامیزه کردنِ کشور داشته اند. خوشبختانه تلاش رژیم به دلیلِ مبارزاتِ بی وقفه و مستمر مردم و اپوزیسیون سرنگونی طلب بی ثمر مانده و رژیم همواره به عقب رانده شده است.
در جبران این عقب نشینی، رژیم ناگزیر به اتخاذ روشهایی نوین شده است. از یکسو رخنه و نفوذ در نیروهای اپوزیسیون سرنگونی طلب و انهدام این نهادها از درون، و از سوی دیگر موازی سازی – ایجاد اپوزیسیون خودی و صدور بخشی از آن به خارج از کشور.
“کینه یا منطق”
در نوشتار “کینه یا منطق”، نویسنده در حمایت از آقایان: حسینعلی منتظری، مهدی کروبی، میرحسین موسوی و محسن سازگارا به بهانه هایی چون: “نبودن در قید حیات”، “حبس خانگی” توسط رژیم و “تحلیل گر سیاسی” بودن، متوسل می شود. به باور نویسنده، ما، قربانیان باید در برابر جنایاتِ هیتلر و موسیلینی، خمینی و استالین و … به دلیل این که در قید حیات نیستند، سکوت کنیم. ایشان فراموش می کنند که آیت الله حسینعلی منتظری از اعضای “شورای انقلاب” بوده و ریاست “خبرگان قانون اساسی” را به عهده داشتند؛ در تدوین “قانون اساسی جمهوری اسلامی” – قوانین ضد انسانی شریعه – نقش مهمی را ایفا کرده اند. مهمتر از آن، آیت الله منتظری از عوامل کلیدی در گنجاندن “اصل ولایت فقیه” (اصل استبداد اسلامی) در “قانون اساسی” رژیم اسلامی بوده و مقام «قائممقامی» روحالله خمینی را بر عهده داشتند.
نویسنده به یاد نمی آورد که “شیخ اصلاحات” مهدی کروبی: نماینده ی تام الاختیار خمینی در سرکوب های استان لرستان، نایب رئیس مجلس شورای اسلامی (دورههای اول و دوم و سوم)، رییس مجلس شورای اسلامی (دورههای سوم و ششم)، سرپرست “کمیته امداد امام خمینی”، مؤسس و رئیس “بنیاد شهید انقلاب اسلامی”، سرپرست “سازمان حج و زیارت”، عضو “شورای بازنگری قانون اساسی” جمهوری اسلامی، عضو “شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی”، عضو “شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز”، از موسسین و دبیرکل “مجمع روحانیون مبارز”، از موسسین و دبیرکل “حزب اعتماد ملی”، عضو “مجمع تشخیص مصلحت نظام، و “مشاور عالی رهبر”، بوده اند.
همانطور که همگان آگاهند، میرحسین موسوی نخست وزیر دهه ی ۶۰ نظام جمهوری اسلامی است؛ کاندید ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ – با شعار و تلاش برای برگرداندنِ نظام به “دورانِ طلایی اما راحل”.
آقای صفوی به یاد نمی آورد که میرحسین موسوی در مصاحبه با تلویزیون اتریش در رابطه با کشتار ۶۷ می گویند: ” ما باید توطئه را سرکوب می کردیم، بدونِ هیچ ترحمی”! عملن آگاهی و نقشش را در فاجعه ی کشتار ۶۷ مورد تأیید و تأکید قرار می دهد. هر چند که میرحسین موسوی در زمانِ تبلیغاتِ کاندیداتوری شان در سال ۱۳۸۸ یعنی ۲۱ سال پس از فاجعه ی تابستانِ ۶۷، در برابر پرسشِ دانشجوی دانشگاهِ بابلسر در موردِ نقششان در کشتار ۶۷، با سکوت از جواب دادن طفره رفتند و توانِ انکار نقش و مسئولیتشان در این فاجعه را نداشتند!
آقای صفوی، در دلِ شهر تورنتوی کانادا که به قولِ خودِشان: ” کشوری که شاید بهترین سابقه دفاع از حقوق بشر در عرصه بین الملل را دارد”، قصد سانسور اپوزیسیون ضد رژیم جمهوری اسلامی را دارد از اپوزیسیون می خواهد تا در مورد نقش میرحسین موسوی در فاجعه ی کشتار ۶۷، صحبت و حتی اشاره ای نداشته باشد!
نویسنده در مطلب “کینه یا منطق”، به روشنی و بی هیچ ابایی با مخاطب قرار دادن حضار در جلسه که: “برای کسب آگاهی بیشتر نیامدهاند” و آقای سازگارا “برای پاسخگویی به جنایات رژیم اینجا نیامده است” – از آقای “دکتر سازگارا” حمایت می کند.
آقای صفوی فراموش می کنند که آقای سازگارا، نه تنها، در اقامتگاه خمینی در فرانسه، به همراه گروهی از اسلامیون ماموریت “ترجمه” “مذاکرات” خمینی با نمایندگان امریکایی در ساختمان مجاور، را در زمینه معاملات برعهده داشته بلکه در برنامه ریزی با اسلامیون در نوفل لوشاتو، پروژه ی تشکیل شبه نظامیان اسلامی “بخش ایدئولوژیک سپاه” را پایه گذاری کرده و در پیشبرد این “پروژه”، گروههایی را برای آماده سازی جهت جنگهای “سپاه قدسی” به لبنان فرستادند. (پیش زمینه ای برای ساختار گروه های مشابه به شبهه نظامیان ساخت سازمان “سیا” در کشورهای امریکای لاتین و میلیشیای اسلامی در افغانستان، لیبی، عراق، سوریه، چچن و ….. بود.) شبه نظامیان اسلامی (“سپاه پاسداران انقلاب اسلامی”) که ماموریت دستگیری و کشتار زندانیان سیاسی چپ و آزاد شده توسط مردم در دوران انقلاب، سرکوب و کشتار افراد و گروه های سیاسی بویژه لاییک، را به عهده داشتند.
باید یادآوری کرد که سازگارا، جهت خلع سلاح نیروها و احزاب سیاسی به نفع رژیم اسلامی، به همراه دیگر بنیانگزاران رژیم اسلامی: محمد حسین بهشتی، محمدعلی رجایی، محمدرضا مهدوی کنی، محسن رضایی، بهزاد نبوی و خسرو تهرانی، اعلامیهای با عنوان «اعلامیهٔ ۱۰ مادهای دادستانی [انقلاب اسلامی]» را تدوین کرد. به قولِ ایرج مصداقی: ” گردن نهادن به این بند ]اعلامیه[ به این معنی است که گروههای سیاسی بایستی با دست خودشان امضاء دهند که علیه نظام اسلحه کشیدهاند، یعنی خودشان مدرک جرم به دست رژیم دهند و تعهد دهند که دیگر چنین کاری نخواهند کرد. یعنی با پای خود به گور روند!” علاوه بر آن، محسن سازگارا در سال ۱۳۶۱، به عنوان رئیس “سازمان گسترش صنایع سنگین جمهوری اسلامی” منصوب شد مدتی رئیس هیات مدیره شرکت داده پردازی ایران (آی بی ام ایران) بود. وی همچنین معاونت سیاسی دفتر نخست وزیری محمد علی رجایی، معاونت وزیر صنایع سنگین، رئیس توسعه صنعتی و سازمان نوسازی ایران و معاون وزیر برنامه ریزی و بودجه هم رکابِ سردمدارانِ جمهوری اسلامی در بدنه ی اصلی قدرت و همچنین پاگیری رژیم نقش مؤثری داشته است.
آقای صفوی فراموش می کنند که محسن سازگارا در نامه ی سر گشاده ی خود به محمود احمدی نژاد می نویسد که: “من هم زمانی که در دهه اول انقلاب سرگرم کارهای مملکت بودم گاهی که چیزهائی میشنیدم میگفتم صحت ندارد و شایعه ضد انقلاب است . اصلا در تصورم نمی گنجید که در زندانهای جمهوری اسلامی عده ا ی حتی به زنان شوهر دار هم رحم نمی کنند.”
توجه بفرمایید! به بیان آقای صفوی، کسی حق ندارد از آقای سازگارا در موردِ گذشته اش پرسشی داشته باشد. آقای محسن سازگارا با این پیشینه ی سیاسی ادعا دارد که ” چیزهایی که می شنیده است را شایعه ی ضد انقلاب” می دانسته است، و از جنایات درون زندان بی خبر بوده است! آنهم در دوره ای که رژیم اسامی اعدامی ها را روزانه در روزنامه های رسمی کشور درج می کرد! ایشان به دلیل مشغولیاتِ عدیده شان در سپاه پاسداران، رادیو، دفتر نخست وزیری و …. مجالی برای پی گیری خبرها و احوالاتِ جاری در مملکت و زندانها را نداشتند!
آقای صفوی در ادامه بیان می دارند که: ” قرار شد که برنامه در حمایت از زندانیان مضروب و مظلوم گذاشته شود. مراسم برگزار شد و پیش آمد آنچه که نگران پیش آمدنش بودیم… بحث من اینجا مرور اتفاقاتی که افتاد نیست و در مجموع برنامه با موفقیت پیش رفت. بحثی که من می خواهم مطرح کنم، در زمینه چرایی این رفتار و بداخلاقی، و در باب کنش یا اکت سیاسی است”.
توجه داشته باشید که نویسنده، بدون پرداخت به اصل موضوع و اتفاقاتی که رخ داد، این حق را برای خود محترم می شمارد که از بیان واقعیات طفره رفته و خوانندگان را از این آگاهی محروم کند! مضافن از زیر بار مسئولیت در توضیح موارد زیر، شانه خالی می کند:
۱- “قرار” این برنامه با چه کسی یا کسانی گذاشته شده بود؟
۲- چه کسی یا گروهی فراخوان داده بود؟
۳-” نگران پیش آمدن” چه بودند و چه پیش آمد؟
۴- منظور از ” موفقیت ” برنامه چه بوده است؟
۵- چه کسی “بد اخلاقی” کرد و “در باب” کدام “کنش یا اکت سیاسی”؟
۶- سخنرانِ “نهاد مادران علیه اعدام”، چه موضوعاتی را مطرح کرد؟
باید توجه داشت که غیر شفاف بودن و تلاش برای استفاده از حضورِ افراد در جهتِ اهدافی ناروشن و غیر صریح از طرف برگزارکنندگانِ این گردهمایی “حمایت”ی، بدونِ شک موجب ایجادِ” نگران”ی پیش آمدهای غیرقابلِ پیش گیری خواهد بود. آقای صفوی، “موفقیت” این گردهمایی را در گزارش و تصویری مزین شده با عنوانِ “اعتراض در تورنتو علیه بدرفتاری با زندانیان بند ۳۵۰ اوین” توسطِ آقای اردشیر زارع زاده در رادیو فردا، ارزیابی می کنند.
شاید رمز “موفق”یت این گردهمایی را بتوان در تقلیل دادن: ضرب و شتم، تونلِ وحشت، شکافته شدنِ فرق سر، شکستنِ دنده، حمله ی قلبی، ربودنِ زندانی، پاره شدنِ رگِ زندانی، انتقالِ زندانی به سلول انفرادی، …. در یک کلام جنایتی به این وسعت، را به یک ” بدرفتاری” با زندانی، توسطِ جنابِ آقای حسن (اردشیر) زارع زاده، گزارشگرِ و یکی از گردانندگان این تجمع “حمایت”ی، بشمار آورد! از این روست که آقای صفوی، به بیانِ واژه ی ” بد اخلاقی” اکتفا می کند! بدونِ اشاره به صحبتهای سخنران- در بازگویی تاریخچه ی جنایات رژیم جمهوری اسلامی از بدو تأسیس حکومت اسلامی.
متاسفانه آقای صفوی درجهتِ قلبِ واقعیات در روزِ ۲۰ آوریل ۲۰۱۴ در گردهمایی در دفاع از “زندانیانِ سیاسی موردِ ضرب و شتم واقع شده ی بند ۳۵۰ زندان اوین”، اتفاقات زیر را نادیده می گیرد:
۱- یورش تهاجمی، خود و دیگر سبزپوشانِ “اصلاح طلب”، از جمله آقای سلمان سیما در گرفتن میکروفن از دستِ سخنران؛
۲- اعتراض سبزپوشان: “سلمان قرار بود علیه میر حسین موسوی و منتظری چیزی گفته نشه!”
۳- فریاد “یا حسین – میر حسین!”
۴- “زنده باد موسوی” گویان آقای مصطفی عزیزی؛
۵- “بیلاخ” نشان دادن آقای مصطفی عزیزی به مخالفانِ رژیم جمهوری اسلامی با هر دسته و جناحش،
۶- تهاجم فیزیکی به بیژن فتحی پدر دو اعدامی حاضر در گردهمایی و از بنیانگزارنِ “نهاد مادران علیه اعدام”.
نوشته ی ” کینه یا منطق؟ مسئله این است” با عنوانِ این که از همه ی مسائل گذشته آگاه است و ” آن را یک موضوع اظهر من الشمس میدانیم که نیازی به تکرار هر روزه آن نیست”، سخنران را دعوت به سکوت کرده و در عینِ حال به سخنران هشدار می دهد که صحبتهایش” یک شخص سوم و بی خبر را نیز از شما میراند.”! ایشان از سخنران می خواهد که اشاره ای به گذشته نداشته باشد چونکه نویسنده ی مقاله خود را عالم بر اتفاقاتِ گذشته می داند! و با این خواستشان در تلاشند که حق آگاه شدن را از ” شخص سوم بی خبر” بگیرند! و نهایتن، در تلاشند با مقایسه ی یادآوری نام و یادِ عزیزانِ جانباخته به “جدول ضرب ریاضی”، عمل دوستانش، که با فریادِ “زنده باد موسوی” سعی در سانسور صدای سخنران داشتند را، توجیه کند.
در ادامه، آقای صفوی به موضوعی که هیچگاه بر اپوزیسیونِ سرنگونی طلب پوشیده نبوده است و به قولِ ایشان ” اظهر من الشمس ” می باشد، به “نگاهِ بخشی از نسل” جوان در باره جمهوری اسلامی اشاره می کند که: ” رژیم یک دست و هم صدا نیست”، جنگ بر سر ” کسب قدرت و منافع” در میان “گروههای متفاوت فعال” وجود دارد. آقای صفوی حکم می کنند که نباید دانستنی ها را تکرار کرد، چرا که ” اظهر من الشمس ” است، حال اگر حکم ایشان را بپذیریم، آیا باید از آقای صفوی خواست که سکوت کند و سانسور شود؟!
در نهایت، آقای صفوی به “نمایندگی” از “نسل جوان” خطاب به ” نسل پیشین”، و در ابراز نگرانی که “ملت ایران در برابر رژیم جمهوری اسلامی کاملا بی دفاع است”، راهِ حل برای ایران تحتِ حاکمیتِ جمهوری اسلامی را در “استفاده ی ابزاری از انسان” و ” اقتصادِ رقابتی و آزاد” معرفی می کند! ایشان می نویسند:”منطق حکم میکند که حال که این افراد در مسند قدرت نیستند، (البته بنده معتقدم این افراد متحول شده اند، اما شما که به آن معتقد نیستید) از آنها حتی شده به صورت ابزاری برای فشار آوردن به رژیم و ایجاد شکاف در درون آن استفاده کنید.”
در اینجا به عنوانِ یکی از اعضای اپوزیسیون خارج کشور که خواهانِ سرنگونی تمامیتِ رژیم جمهوری اسلامی ست، اعلام می کنم، هیچگاه خواهانِ ” استفاده ی ابزاری” از هیچ انسانی حتی برای ” فشار آوردن به رژیم” جمهوری اسلامی نبوده، نیستم و نخواهم بود.
همچنین اعلام می کنم که جمهوری اسلامی حق ندارد که میرحسین موسوی و کروبی را به خاطر عقایدشان در حصر، حتی خانگی، نگه دارد و خواهانِ آزادی بی قید و شرط این دو تن هستم. در عین آن که خواهانِ محاکمه ی این افراد در دادگاههای بین المللی و مردمی به جرم مشارکت در کشتار و جنایت علیه بشریت هستم، هیچگاه خواهان “اعدام” و یا حکم”زندان ابد” برای این افراد هم نخواهم بود.
در پایان پرسشم از طرفدارانِ آقای میرحسین موسوی که همواره “حصر خانگی” ایشان را به رخ می کشند و امر می کنند که از ” موسوی حرف نزنید!” و آمرانه می پرسند که ” بگو موسوی کجاست؟”، این است که: چرا هیچگاه از جنابِ میرحسین موسوی، بوسه زن بر دستانِ آمراعدام هزاران زندانی در سال ۶۷ ،نمی پرسند که آن هزاران اعدامی حالا کجا هستند؟! و گورهای خاوران را چه کسی می تواند نامگذاری کند؟!
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=127
.https://shahrvand.com/archives/50190/comment-page-1#comment-18156
http://www.radiofarda.com/content/f12_iranians_toronto_protest_against_evin_incident/25363251.html
http://en.wikipedia.org/wiki/Mohsen_Sazegara
خانم ستاره صبور گرامی
تا جاییکه تحقیق کردم این سخن
«میر حسین موسوی در مصاحبه با تلویزیون اتریش در رابطه با کشتار ۶۷ می گویند: ” ما باید توطئه را سرکوب می کردیم، بدونِ هیچ ترحمی”!»
سندیت تاریخی ندارد.
اگر به این یادداشت مستند رجوع نمایید:
http://nagoftehayeiran.blogspot.de/2012/12/blog-post_21.html
در می یابید که میرحسین موسوی در حال سخن گفتن درباره عملیات مرصاد است و به احتمال قوی از شدت عمل در برخورد با اسرا و … مجاهدین در عملیات مرصاد دفاع می کند. به هر حال سخنی از زندانیانشان نمی کند:
«یکی از مواردی که به ما ایراد گرفته شده است، در رابطه با همین عملیات مرصاد است، در این عملیات عده ای از منافقین به خاطر سیاستهای ریاکارانه خود در داخل کشور ما به قتل و غارت های زیادی دست زدند و با دشمن مردم ما یعنی صدام همدست شده و به کشور خودشان حمله کردند تا به خیال خام خود باختران را بگیرند و بعد به طرف تهران بیایند. آنها نقشه هایی برای کشت و کشتار داشتند و ما مجبور بودیم که توطئه آنها را سرکوب کنیم. اگر اینکار را نمی کردیم و دروازه های شهرهایمان را بر روی انها باز می کردیم، طبیعی است که دست آنها را در زمینه کشت و کشتار مردم باز می گذاشتیم. ما در این زمینه ها هیچ گذشتی نداریم و نظام ما به خودش حق نمی دهد که از خودش دفاع نکند و برخورد قاطع نداشته باشد.»
جناب شهرام تابع محمّدی
باید اعتراف کنم برایم بسیار جالب است که شما اصلا در آن مراسم حضور نداشتید، آنچنان صحبت میکنید که گویی ثانیه ثانیه نه تنها در جای جای آن همایش حضور داشتید بلکه در روح تک تک مخالفان با اصلاح طلبی هم رسوخ کرده بودید و فکر ایشان برای شما عریان و در عین حال یک سر روح جنابعالی در ایران و در قلب میلیونها ایرانی که خون داده اند اما همچنان به جمهوری اسلامی عشق میورزند، حضور داشته. باز به آقای مصطفوی که آنجا بودند و چیزی دیدند و چیزی نوشتند که البته حاصل فکر ایشان نبود. حال چه قضاوتی میشود در رابطه با نوشته شما کرد. به همین خاطر نوشته شما نه تنها حاکی از افترا و توهین به خانم ستاره صبور بود بلکه از نوعی خودبزرگبینی سخنگویی میلیونها انسان و اکثریتی قاطع حکایت می کرد. باید به عرض شما برسانم تعداد کسانی که عزیزی را در این رژیم نکبت بار از دست داده اند و همچنان هوادار این رژیم هستند بطور قاطع نمیتواند اکثریتی را تشکیل دهند. در ضمن تعمیم جز به کل و مصادره به مطلوب از مغاطلات بسیار رایج میباشد. لطفا منابع خود را در مواردی که برشمردید، بیان کنید تا ما هم مستفیض شویم. مسلما کسی که عزیزی از داده باشد و همچنان هوادار این رژیم باشد تنها منافع خود را به خون عزیزش ترجیح داده و تکلیف چنین شخصی معلوم است.
در ضمن خانم ستاره صبور تنها بیان واقعیت را کرد، بیان آنچه که گذشته و دیگر نمیتوان آن را تغییر داد. اعتراض به بیان واقعیت، چشم بر نهادن بر آن، نپذیرفتن آن و یا هر انکاری تنها یک فاجعه شخصیتی است که درمانش چندان آسان نیست حال می خواهد عمدی باشد و یا سهوی. بیان واقعیت را میتوان به عنوان فاکت در مورد ادعایی به کار برد و هیچ کجا هم محکوم نیست اما برای محکوم نشدن نمیتوان آن را ندید گرفت یا ردّ کرد.
شما پشت سر هم آماری را بیان کردید که تنها میشود گفت از خودتان در آوردید، نه سندیتی داشت و نه واقعیتی، کلام شما مرا یاد صحبت محمود احمدینژاد انداخت که برای بیاهمیت جلوه دادن مساله انرژی هستهای و به دنبال کشیدن ذهن تودهها فرمودند؛ یک دختر ۱۶ ساله با چند قابلمه رویی در زیرزمین خانه اش انرژی هستهای را کشف کرد”، به همین سادگی. جناب تابع محمّدی اگر مخالف هستید که احترام شما به جا، اما لطفا از تهمت و افترا به پرهیزید و با سند سعی کنید که مخالف را قانع کنید.
در جایی دیگر فرمودید ” بخشی از اینان وقتی میکروفونی به چنگ می آورند رعایت حضور اعتقادات دیگر را می کنند ” البته میکرفون به خانم ستاره صبور تقدیم شد و شخصی که قاپ زد یکی دیگر بود. اما در جز بیست و نهم مضمون کلام شما این است که مثلا در حضور نئوفاشیستها نباید از هیتلر انتقاد کرد چون به تریش قبایشان بر میخورد. حقیقتا استدلال بسیار تازهای است . چرا از هواداران اصلاح طلب نمیپرسید با وجود آنهمه جنایت چطور هنوز طرفداری از یک مشت جنایت کار میکنند.
سیاست فراموشاندن سیاست تازهای نیست دوست گرامی. چه بخواهید چه نخواهید مردم راهشان را بسوی آزادی و دموکراسی طی خواهند کرد. بقول سارتر” انسان محکوم با آزادی است”. با کلامی از بهرام مشیری نوشته خودم را پایان میدهم، ایشان می فرمایند:
“کتاب انقلاب مردم ایران برای آزادی که نوشتنش از انقلاب مشروطیت شروع شده برگهای آخرش هنوز سفید مانده. تا صفحات
واپسینش بدست مردم نوشته نشود و به امضا و مهر مردم ایران مزین نشود، بسته نخواهد شد. بنابرین مطمئن باشید کسانی چون خانم صبور و من و دیگر آزدیخواهان واقعی نه تنها کشتههای سالهای ۶۰، ۶۱ و شهریور ۶۷ بلکه کشتههای انقلاب مشروطیت را نیز فراموش نکرده ایم و نخواهیم کرد.
خانم هما علیزادهی محترم، فقط خود آدمی میتواند به شعور خودش توهین کند کسی قادر به این کار نیست. شخصیت و هویت من چیز عیانی است من هم مانند شما از «حامیان آشکار و پنهان بخشی از رژیم یا تمامیت رژیم هرگز انتظار صداقت ندارم» اما از مخالفان تمامیت جمهوری اسلامی علاوه بر صداقت، انتظار شرافت اخلاقی هم دارم. آیا انتظار بیجایی است؟ آیا انتظار زیادی است که به دیگران تهمت و افترا نزنیم؟ آیا انتظار زیادی است تفتیش عقاید نکنیم؟ به هر حال اگر میخواهید خودتان به شعورتان توهین نکنید. چند ساعت وقت بگذارید بروید مقالات مرا نگاه کنید و ببنید آیا مدافع جمهوری اسلامی یا بخشی از آن هستم یا نیستم! و با خودتان بسنجید آیا این همه نیرو و انرژی که دارید صرف تحریب شخصیت من میشود به سود جمهوری اسلامی است یا به زیان جمهوری اسلامی؟ به هر حال من که عرض کردم به جای کشیدن دست کودک یا پذیرفتن حکم سلیمان و کودک را با شمشیر دو نیم کردن کل خیابانهای تورنتو را تقدیم میکنم به شما و خانم صبور و آقای محبوبی و اگر من در این چهار سال که در تورنتو بودم سدی در راه اعتراضات شما علیه جمهوری اسلامی بودم معذرت میخواهم و قول میدم دیگه به هیچ وجه در یککیلومتری جایی که شما و یا دوستان و رفقای شما حضور داشند حضور نداشته باشم یا به محض رویت شما فورا محل را ترک کنم و امیدوارم شما موفق شوید جمهوری اسلامی را سرنگون کنید و دنیای بهترتان را بسازید من هم خوشحال خواهم بود دیگر تصور میکنم یک آپارتمان اجارهیی یک خوابه که الان اینجا دارم حق انسانیام باشه! و هر اتفاقی بیفته وضع من یکی بدتر از این نمیشه. موافق باشید و تلاشتان برای سرنگونی جمهوری اسلامی روز به روز فزایندهتر باد. برای این که پاسخ ندادنم بیاحترامی به شما نشود پاسخ دادم. اما چون این بحث را فراساینده و بیثمر میدانم دیگر در این صفحه چیزی نخواهم نوشت.
گرفتن میکروفون به آن طرز البته معمول زمان ۸۸ در همین تورنتو بود حال بسیار مینیاتوری در خیال خام بودند که این روش دیکتاتور منشانه هنوز می تواند تکرار شود. برای دل خودشان هم یک زنده با میرحسین موسوی گفتند که قافیه را تنگ نیاورند. هیچ کدام از اینها باعث نمیشود این جماعت را رژیمی بنامیم بلکه مخالفین سیاسی ما هستند که بساط اشان دیگر کساد شده و دیگر مثل قبل نمی توانند رقبای سیاسی اشان را با زور گویی کنار بزنند گفتمان امروزحصر میر حسین موسوی نیست که که بر ما می خواهندحقنه کنند. چه مخالفین او و چه موافقین اش. گفتمان امروز بر سر رویارویی مستقیم مردم بدون بهانه و وکیل ووسیع با خود جمهوری اسلامی است. شخصیت های رهبری کننده اش هم در همان بند ۳۵۰ و سایر زندان ها کارگران زندانی بودند که از درون زندان بیانیه های علیه جمهوری اعدام و لغو اعدام بیرون دادند. بیانیه هایی شجاعانه و با خواست قلبی توده های میلیونی مردم ایران. حمله به بند ۳۵۰ به اشخاصی بود که این جنبش و این گفتمان را رهبری می کردند. اصلاح طلب های مابا زرنگی فقط رقم ۳۵۰ را می آورندکه این حقایق را لاپوشانی کنند و با عدد از آنها اسم ببرند و اسامی شخصیت هایی که جنبش هایی دنبالشان اند. و کسانی که به بند ۲۴۰ انفرادی رفتند بازم کسانی بودند که رژیم از قبل آنها را نشانه رفته بود. با زیرکی بسیار بی بی سی اینها را مجاهد خواندکه حمایت مردم را نتوانند بلافاصله جلب کنند و دست آزاد به رژیم برای سرکوب اش بدهند. ..
از بند ۳۵۰ قرار بود برای ریحانه جباری اطلاعیه بیرون رود. رژیم متوجه گسترش حرکات هماهنگ بین مبارزین علیه اعدام در زندان ها و خارج زندان ها از داخل و خارج شد. وحشت برش داشت و در یک اقدام قافل گیرانه به بند ۳۵۰ حمله کرد. که مانع این گسترش شود. چند روز بعد اش هم به زندان شهر ری جایی که ریحانه جباری زندانی بود حمله کرد و با ضرب و شتم دندان نشان داد که جلوگیری از گسترش حرکات ادامه دار شود.
.
خطاب به آنانکه تلاششان در به فراموشی سپردنِ یادها و جانهاست با به فراموشی سپردنِ جنایتهای جنایتکاران!
برای مبارزه با “سازندگی حکومت” و حکومتیان، باید نوشت، باید بیاد آورد، باید فراموشی را به فراموشی سپرد!
سازندگیِ حکومت!
“حکومتگران فقط تخریب و ممنوع نمیکنند. سازنده نیز هستند. در شهرسازی، در بر پا کردنِ بناها، در نامگذاریها، در انواع و اقسام مراسمی که به نام سنت اختراع کردهاند، در کتابهای درسی، در تاریخنویسی، با تألیف مجموعهی بزرگ و پرهزینهای از دایرهالمعارفها و کلاً با آوازهگریهای کلان و نقشهمند کوشیدهاند ملت از نو تربیت شده و مغز آن شستوشو داده شود، تا فقط در چارچوب کلیشههای حکومتی احساس و ادراک کند؛ گذشته را آنسان تصور کند که حکومتیان میگویند و آیندهای تصور نکند، جز در قالب طرحی که قدرت مستقر میریزد.”
یاد آن تابستان، محمد رضا نیکفر!
راستی چطوره این آقائی که در نوشته اش گفته یک سال است به تورنتو آمده، اما در این ویدئو که حداقل دو سال پیش تهیه شده، در تظاهرات قدس به دفاع از جمهوری اسلامی شرکت داشته؟
https://www.youtube.com/watch?v=lA_sUanUXzY#t=32
جناب آقای تابع محمدی، لطفن بطور مشخص توضیح بفرمایید که دقیقا منظورتان از “بخش بزرگی از کسانی که مثل شما خویشان یا دوستان شان به وسیله ج.ا. به خون غلتیده اند” چه کسانی هستند؟
، آقای شهرام تابع محمدی
لطفا میتونی بگی دقیقا منظورت از “بخش بزرگی از کسانی که مثل شما خویشان یا دوستان شان به وسیله ج.ا. به خون غلتیده اند” چه کسانی هستند؟ »
آقای عزیزی من تمامی حامیان آشکار و پنهان بخشی از رژیم یا تم أمیت رژیم هرگز انتظار صداقت ندارم ، اما اجازه نمیدهم که کسی به شعور من توهین کند. شما خودتان در صفحه فیسبوکیتان نوشتید که شعار زنده باد موسوی داده اید البته فقط یکبار! اما اینجا زیر کانه به شعار موسوی بهانه است کل نظام نشانه است که در تهران توسط سرنگونی خواهان سر داده شد اشاره میکنید! بگمان من که همان شور حسینی که سعی در مخفی کردنش را داشتید به قول خودتان گریبانتان را گرفت و میرحسین موسوی همچنان دم خروس به در افتاد.
اما در مورد مطلبی که آقای شهرام تابع محمدی نوشته باید به ایشان بگویم که بیان خاطراتی که از جنایات جمهوری به نوشته در می آید چونان زندگی کردن آن دوران وحشتناک و دوباره تجربه کردن همه آن دردهاست و این نهایت بی انصافی است که نویسنده را متهم کنید از بیان آن هدف سوء استفاده شخصی دارد. تا کنون کدام یک از بازماندگان جنایات رژیم جمهوری اسلامی جایزه ۵٠٠ هزار دلاری دریافت کرده است؟ جز این است که با حمایت رسانه ها إفرادی که خود سهم بسزایی در سازمان دادن این حاکمیت و کشتار تمامی دگر اندیشان سهم بسزایی داشته اند جایزه پشت جایزه نثارشان میشود؟ کدامیک از بازماندگان آن جنایت تا کنون سودی شخصی از بیان آنچه بر سر خود و خانواده و همرزمانشان آمده به جیب زده اند؟ نکند بیان واقعیت چنان دهشتناک است که نباید کسی بگوید تا نکند به جنبش “إصلاح طلبی” لطمه ای بخورد و جوانانی که از آن بیخبرند دمی به شک بیفتند و کل نظام را نشانه بروند؟ یهودیان پس از قریب به ٧٠ سال هنوز از جنایات نازی ها میگویند و ما باید خفه شویم ؟ این منطق شما بوی خصومت شخصی میدهد.!)
آقای شهرام تابع محمدی،
ضمن تشکر از ابراز همدردیتان، سپاسگذاری ام را از دلسوزی و “سخنگو” بودنتان برای ” بخش بزرگی از کسانی که ” همچون من ” خویشان و دوستان شان به وسیله ی ج.ا. به خون غلتیده اند” و به گفته ی صریح شما برخلاف من ” استفاده از آن داستان ها برای منافع شخصی را کاری کاسبکارانه و و غیر اخلاقی می دانند” ! پذیرا باشد.
جناب آقای تابع محمدی شما روز ۲۰ آوریل ۲۰۱۴ در میدانِ مل لستمن تشریف نداشتید، پس محض اطلاعِ شما و خوانندگانِ محترم نشریه ی شهروند:
۱- ” نهاد مادران علیه اعدام” قبل از برگزاری مراسم – روز ۲۰ آوریل در دفاع از زندانیانِ سیاسی بند ۳۵۰ اوین – دو بار توسط آقای سلمان سیما، به شکل حضوری و تلفنی دعوت شده بود و در مکالمه ی تلفنی میان آقای سلمان سیما و بیژن فتحی از بنیان گذاران ” نهاد مادران علیه اعدام” قرار شده بود که ” میکروفن ” در اختیار ” سخنران نهاد مادران علیه اعدام ” گذاشته شود.
۲- سخنرانِ “نهادِ مادران علیه اعدام ” بدون نیاز به چنگ زدن” به اعتبار آنچه که بر سرش”- آمده و بدونِ ” منتصب کردنِ ” خود به ” مقام سخنگویی جمع” در حالِ بیانِ موضع نهاد – و نه به زعم شما ” نظراتِ شخصی”- در رابطه با ” محکوم کردنِ حمله به زندانیان سیاسی بند “۳۵۰ بود، که میکروفنی که در اختیارش قرار داده شده بود و –نه- ” میکروفونی به چنگ آمده ” را از دستش گرفتند و در پی سانسورش بر آمدند.
آقای تابع محمدی، در کامنت فوق شما با علم و یا بدونِ علم به آنچه که اتفاق افتاده است به روشنی اقدام به:
۱- قلبِ حقایق؛
۲- محکوم کردنِ من به استفاده از داستانِ دوران کودکی ام ” برای منافع شخصی” و کارم را ” کاسبکارانه و غیر اخلاقی” ارزیابی کرده اید؛
۳- محکوم به عدمِ ” رعایت حضور اعتقاداتِ دیگران”، و به ” منتصب” کردنِ خود ” به ” مقام سخنگویی جمع”
۴- معرفی من بعنوانِ دیکتاتور با بیانِ ” هرکس با نظام دیکتاتوری مخالف بود لزوما آزادی خواه نیست بلکه ممکن است خود دیکتاتوری دیگر باشد. به اعتقاد من شما نمونه ای از این واقعیت هستید.”
جناب آقای تابع محمدی،
یادآوری بخشی از دورانِ کودکی ام جوابیه ای بود به نوشته ی آقای سیاوش صفوی تحتِ عنوانِ « منطق یا کینه؟! مسئله این است، سخنی با نسلِ پیش». به شما توصیه می کنم که حتمن نوشته ی ایشان را بخوانید، در عین حال از شما اینجا و در حضورِ خوانندگانِ محترمِ نشریه شهروند می خواهم که جوابگوی پرسشهای ذیل باشید:
۱- کدام “منافعِ شخصی؟
۲- کدام حرکتِ “کاسبکارانه و غیر اخلاقی”؟
۳- عدمِ ” رعایتِ حضور” کدام ” اعتقادات” ؟ آیا منظورتان طرفداران جمهوری اسلامی – جناح اصلاح طلب و بخصوص آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی می باشد؟
(جواب این سئوال را من به آقای مصطفی عزیزی داده ام که آوردن مجددِ این جواب را اینجا ضروری می بینم” من اینجا آمده ام تا مخالفتم را با تمامیت نظام جمهوری اسلامی فریاد بزنم هر جا لازم باشد شفاف سازی می کنم و جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته و رنگش را افشا می کنم. این حق مسلم و اولیه ی منه. این حق رو حرمت دفاع از خون صد هزار زندانی سلاخی شده بدست این رژیم ضد بشری با هر دو جناحش به من داده. این حق رو دردهایی که از کودکی های به تاراج رفته مان به دست دژخیمان رژیم که امروز اصلاحطلب شده اند را به من داده است. من فریاد می زنم و کسی هم نمی تواند به آزادی بیان من تعدی کند. و اما در مورد شما بدون شک شما انتخابتان را داشته اید ؛بلوا؛یتان خیلی چیزها از حمایتهای صمیمانه تان به میر حسین نشان می دهد. این حق مسلم شماست که به هر تفکر و مرامی که احساس نزدیکی داری احترام بذاری و برایش گام برداری. اصلن اینجا در کانادا قرار است ما همگان آزادانه فعالیت و مبارزه کنیم شما هم حق دارید تصویر آقای میر حسین موسوی را بر سینه بچسبانید و دور شهر شعار یا حسین میر حسین سر دهید”)
۴- ” مقامِ سخنگویی ” کدامین” جمع” بجز نهادِ مادران علیه اعدام؟
۵- ” بخش بزرگی از اینان به این واقعیت رسیده اند که هرکس با نظام دیکتاتوری مخالف بود لزوما آزادی خواه نیست بلکه ممکن است خود دیکتاتوری دیگر باشد. به اعتقاد من شما نمونه ای از این واقعیت هستید.” به طور مشخص توضیح دهید که این ” بخش بزرگ اینان” چه کسانی می باشند و این ” واقعیت” چیست که من را ” نمونه ای از” آن می دانید و بر چه اساسی من “نمونه ای از” این ” واقعیت” بیان شده ی شما هستم؟
کامنتِ آقای تابع محمدی که- بعنوانِ یک ساینتیست آکادمیک در کانادا معرفی می شوند- بدونِ هیچگونه مدرک معتبری در جهتِ تخریب و ترور شخصیت من می باشد و من قوین از ایشان می خواهم که مدارکشان را در موردِ تمامِ اتهاماتِ وارده را به من و خوانندگان محترمِ نشریه ی شهروند ارائه دهند. در غیر اینصورت ایشان باید همینجا رسمن از من و خوانندگان پوزش بطلبند.
آقای تابع محمدی پیشنهاد می کنم به سه لینک زیر مراجعه کنید شاید کمی از این شتابزدگی قضاوت و پیش داوری به خود آید!
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10203184263674903&set=p.10203184263674903&type=1&theater
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10203190649434543&set=a.1549175776800.72161.1457256123&type=1&theater
https://shahrvand.com/archives/50190/comment-page-1#comment-18156
ادامه ی نوشته ام خطاب به خوانندگانِ عزیزِ نشریه شهروند می باشد:
من هیچگاه از خاطراتِ واقعی و رنجهایی که ، من و هم نسلهای من، در دورانِ کودکی و نوجوانی ام به میمنتِ حضور جمهوری اسلامی با تمامِ جناحهایش، برده ام نه به داستان پردازی پرداخته ام و نه کتابی غیر واقعی نوشته ام و نه بدنبالِ جایزه ی حقوق بشری ژنو بوده ام. تاکید می کنم که هیچگاه هم از یادآوری نام و یاد قهرمانانِ جانباخته ایی که در طولِ زندگی ام دیده ام، برای رسیدن به جایی و یا بهره ای شخصی بردن طَرفی بر نبسته ام و در ایرادِ آن “سخنرانی” هم بدنبالِ ” موفقیت” ی که برگذارکنندگانش بدنبالش بودند، نبودم.
یاد آوری من از گذشته صرفن پرداختنِ به گوشه هایی از جنایتِ رژیم در آن دوران بوده است، و پرداختنِ به نامِ عزیزان جانباخته را هم ، در جهتِ ادامه ی راه و مبارزه ی آن عزیزان و زنده نگه داشتنِ نام و یادشان می دانم که این روزها تلاش جمهوری اسلامی در جهتِ به فراموشی سپردنِ آن نامها و خاطره هاست.
خانم صبور گرامی خوانندهگان شهروند اگر بخواهند قضاوتی درمورد من داشته باشند حتما به دهها مقالهیی که در شهروند نوشتهام رجوع میکنند. همان شب در مطلب کوتاهی در وبلاگم از حمایت تورنتوییها از زندانیان اوین نوشتم و عکسی از مراسم گذاشتم و هیچ اشارهیی به دعوا و حرف و حدیثها نکردم. وبلاگ من بیش از هشت هزار مشترک دارد که اکثرا در ایران هستند و دلشان گرم است که ما در اینجا در دفاع از حقوق آنان تلاش میکنیم. برای من هیچ جذابیتی نداشت که در مورد وقایع تلخ آن روز بنویسم این هم بخشی از نوشتهی من در وبلاگم:
«خبر را همهیتان شنیدهاید با جزئیات، به بند ۳۵۰ زندان اوین حمله کردند و زدند و ناسزا گفتند و به انفرادی بردند اینها دل هر انسان دردمندی را بهدرد میآورد اما جای بسیار خوشحالی دارد که رشد مبارزات مردم و تحولات اجتماعی و تکنولوژیکی موجب شده است چند ساعتی بعد از آن حمله، خبرش سراسر جهان مخابره شود! تمام اتفاقاتی که افتاد در مقابل حوادث خونین دههی ۶۰ یک گوشمالی کوچک است اما اینبار در داخل ایران و در خارج از آن موجی از نفرت همگانی بهپاخواسته است. اگر ابعاد جنایت گستردهی دههی ۶۰ بعد از سالها جهانی شد و ممکن است حتا برخی از جزئیات آن هرگز مشخص نشود اما امروز حتا جراحات مصدومین هم مشخص شده است و برخی از زندانیان در وقت ملاقات موفق شدهاند مطالبی را بنویسند و بیرون بدهند و حقایقی را بازگو کنند. همهی اینها نشانهای از این است که «جمهوری اسلامی» تِرک برداشته است و پایههای آن هیولا طی سالها مبارزه سست شده است.
«جمهوری اسلامی» نظامی توتالیتر است و این نظامها یا هستند یا نیستند گاهی کمی بهتر میشوند و گاه بسیار بدتر اما هرگز از این ساختار نمیتوان انتظار اصلاح و بهبود داشت روزی که کاملا از این موضوع قطع امید شود و راهی پیدا شود برای این که یکپارچه تمامیت حکومت را هدف گرفت ممکن است این امید پیدا شود که این حکومت با کمترین هزینه جای خود را به حکومتی که اگر حداکثری نباشد دستِکم معیارهای حقوق بشری و آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی در آن رعایت شود بدهد وگرنه اگر به امید اصلاح بنشنید ممکن است فاجعهیی مثل حملهی نظامی یا تجزیه ایران و مرگ هزاران و صدهاهزار در پی داشته باشد.»
http://mostafazizi.net/2014/04/22/350evin/
اما در مورد. عکس من در حال نشان دادن شصت به عکس توسط دوستان شما منتشر شد. چون از قضا عکس خوبی شده بود فقط خودم را بریدم که معلوم نباشد در کجا و به چه مناسبتی گرفته شده است و به عنوان عکس پروفایلم گذاشتم و در توضیح آن نوشتم: «ایرانیاش برای آقا خارجیاش برای شما» اما متاسفانه شما و دوستانتان بیهوده ماجرا را به خودتان منتصب کردید و از آن بدتر اتهام زدید که این بیلاخ به مادران خاوران است و به جانباختهگان دههی شصت است و فلان و بهان… مادران خاوران شریفترین و پاکترین انسانهای روی کرهی زمیناند آنها را خرج مبارزه با آدم کوچکی مثل من نکنید باورکنید من اینقدر ارزش ندارم که به خاطرش پشت سر بهترین انسانهای روی کرهی زمین که جان خود دادند تا دنیای انسانی بسازند. پنهان شوید و از آنان مایه بگذارید.
خانم ستاره صبور، داستان دلخراشی که شما از کودکی تان گفتید براستی مو بر تن آدم راست می کند. تصور این که در ذهن دختر هفت ساله ای که آن همه وحشیگری را با چشمان از حدقه درآمده دیده چه می گذشته است مشکل است. این داستان مثل هزاران داستان مشابه دیگر از آدم کشی های بی حساب و کتاب ج.ا. تنها نفرت از عاملین این جنایات را به نهایت می رساند. در همان جمع کوچکی که در آن روز در اطراف شما گرد آمده بودند یا در همین تورونتو بی گمان به داستان های بی شماری بر می خوریم که به اندازه داستان کودکی شما شهادتی باشد بر مصیبتی که ج.ا. بر مردم ما روا داشته است.
با این حال بخش بزرگی از کسانی که مثل شما خویشان یا دوستان شان به وسیله ج.ا. به خون غلتیده اند استفاده از آن داستان ها برای منافع شخصی را کاری کاسبکارانه و غیراخلاقی می دانند. بخش بزرگی از آن افراد این اجازه را به خود نمی دهند که به اعتبار آنچه بر سرشان آمده خود را به مقام سخنگویی جمع منتصب کنند و نظرات شخصی شان را به عنوان دیدگاه های جامعه ایرانی یا مردم ایران ارائه دهند. بخش بزرگی از اینان در نفرت شان از ج.ا. با شما شریکند اما در روش مبارزه با آن مثل شما فکر نمی کنند. بخش بزرگی از اینان هرکه را با آن ها و نظریات شان موافق نباشد را مزدور ج.ا. معرفی نمی کنند. بخشی از اینان وقتی میکروفونی به چنگ می آورند رعایت حضور اعتقادات دیگر را می کنند و از فرازهایی نظیر “به نظر من …”، “از دید نهاد مادران ضد اعدام …”، و “سیاست حزب … این است که …” بیشتر استفاده می کنند. و بلاخره، بخش بزرگی از اینان به این واقعیت رسیده اند که هرکس با نظام دیکتاتوری مخالف بود لزوما آزادی خواه نیست بلکه ممکن است خود دیکتاتوری دیگر باشد. به اعتقاد من شما نمونه ای از این واقعیت هستید.
آقای مصطفی عزیزی،
من خوانندگان نشریه شهروند را به صحفه ی خودِ شما بر روی فیس بوک ارجاع می دهم.
ضمنن من در بند ۴ گفته ام:
“زنده باد موسوی” گویان آقای مصطفی عزیزی؛
و شما پاسخ داده اید که: “متاسفانه دو موردی که نام من برده شده حقیقت ندارد. من در هنگام سخنرانی خانم صبور هیچ اعتراض نکردم و شعاری هم ندادم فیلم مراسم موجود است”!!!
در صفحه ی فیس بوکتان پاسخ داده اید که: ” شعار دادم: درود بر موسوی! افتخار میکنم که تنها کسی که شهامت این کار را داشت من بودم و تمام عواقبش را با دل و جان میخرم!” و همچنین خطاب به من گفتید: ” من از چماقدرهای جمهوری اسلامی نمیترسیدم و در خیابان های تهران کنار همین جوانانی که داشتید تیکه پارش میکردید شعار درود بر موسوی میدادم به خاطرش کتک هم خوردم حالا فکر میکنید اینجا از شما میترسم!؟ ” و همچنین در توضیح بیلاخ گفتید:: ”
آخه روی زیرپوشم عکس چهگواراست شور انقلابی یکهو گرفتم! ” بلاخره ، شور چه گوارایی بود،شور میر حسینی بود و یا جواب به عکاس؟!” در هر صورت همانطور که در ابتدا گفتم، من به شعور خوانندگانِ نشریه شهروند احترام می گذارم و برای پی بردن به حقایق آنها را به دو لینک زیر که اتفاقن صحفه ی فیس بوک خود شما می باشد ارجاع می دهم.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10203184263674903&set=p.10203184263674903&type=1&theater
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10203190649434543&set=a.1549175776800.72161.1457256123&type=1&theater
متاسفانه دو موردی که نام من برده شده حقیقت ندارد. من در هنگام سخنرانی خانم صبور هیچ اعتراض نکردم و شعاری هم ندادم فیلم مراسم موجود است.
ماجرای نشان دادن شصت هم اساسا سیاسی نبود و ربطی به مخالفان حکومت نداشت. عکاسی که دعوای شخصی با من دارد مرتب در مراسم مختلف عکس میگیرد و من به ایشان اعتراض کردم که عکس نگیرد اما به این کار خود ادامه داد و من شصت خود را نشانش دادم. عکس موجود که توسط ایشان منتشر شده است به خوبی گواه است که روبهروی عکاس است نه سخنران یا هر کس دیگری.
به هر حال برای من ماجرا در همان میدان تمام شد هر چه بود بین بیست سی نفر اتفاقا افتاد که کم و بیش همدیگر را میشناسند. ادامه دادن آن را درست و منطقی نمیدانستم به همین دلیل ادامه ندادم و قصد ادامه دادن هم ندارم. از مقاله یا مطلب آقا صفوی هم خبر ندارم و آن را نخواندهام. اصولا به نظر من تفرقه انداختن و دشمنی در میان اپوزیسیون تنها سودش به «جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته» و کسانی که قصد نابودی مردم ایران را دارند میانجامد. ماجرای دایرهی گچی قفازی برشت که معکوس افسانهی حکم سلیمان است را شنیدهاید که کودکی را بین دو زن قرار میدهند یکی ادعا مادری دارد و دیگر نامادری است که او را بزرگ کرده است. قاضی دایرهیی میکشد و فرمان میدهد دو زن دو دست کودک را بگیرند و بکشند هر کس کودک را از سمت خود از دایره بیرون ببرد کودک نزد او میماند. دو زن شروع به کشیدن دست کودک میکنند اما بیم آن میرود که جان کودک به خطر افتد اینجاست که «نامادری» دست کودک را رها میکند و پای روی دلش میگذارد تا جان کودک را نجات دهد.
قصد پاسخگویی در مجلهی شهروند را ندارم. به هر حال من شخصیت حقیقی هستم با نام واقعی یک جستوجوی کوچک در اینترنت تمام زندهگی و سوابق کاری مرا خوب یا بد نشان میدهد. وبلاگی هم دارم که از سال ۲۰۰۲ تا کنون چه هنگامی که در ایران بودم و با نام مستعار مینوشتم چه وقتی به اینجا آمدم و میدانستم دیگر تا جمهوری اسلامی هست امکان برگشتن به ایران را ندارم با نام واقعی خودم نوشتم. همهی مقالهها ومطالبم هست. نمیگویم همهی حرفهایام درست است و اشتباهی نداشتهام اما خودم را سانسور نمیکنم میتوانید مراجعه کنید مثلا واژهی «خاتمی» و «اصلاحات» و «موسوی» را در وبلاگم جستوجو کنید و ببنید نظرم من در این ۱۲ سال چه بوده است. امیدوارم هرگز به این ورطه کشیده نشوم که وقت و انرژی خود را بهجای بالابردن آگاهیهای اجتماعی و مقابله با حکومت جهل و جنایت صرف حرفهای خالهزنکی و عمومردکی تو اینو گفتی من انوگفتم بکنم.
در مورد میرحسین موسوی هم اگر جمهوری اسلامی سقوط کند و حکومتی که قانون اساسیاش «یک دنیای بهتر» است اجرا شود او به اشد مجازات هم که محکوم شود باز وضعیتی بهتر از آن چیزی که الان دارد دچار خواهد شد. من افتخار میکنم در روز عاشورا در خیابانهای تهران درست در تقاطع خیابان کارگر (امیرآباد) و بلور کشاورز (الیزابت) شعار «موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است» به امید روزی که «جمهوری اسلامی» و تمامیتش سقوط کند و نظامی انسانی ایجاد شود و کرامت انسانی ارج نهاده شود و افترا و دروغ و تخریب شخصیت پایهی مادی خود را از دست دهد.