شهرزاد ارشدی کارگردان، مستندساز، عکاس و مدیر گالری ضد است. او از کوشندگان سیاسی/ اجتماعی ساکن مونتریال است. شهرزاد از اعضای نهاد ائتلاف علیه فقر است. او همچنین از کوشندگان حقوق زنان است. اخیرترین کار هنری او تئاتر شنیداری “تنها صداست که می ماند” در شانزدهمین “کنفرانس تاریخ زنان”* در دانشگاه تورنتو( ۲۲ تا ۲۵ ماه می ) روی صحنه رفت، در همین پیوند با او گفت و گویی داشتیم که در زیر می خوانید:

از این پروژه با نام تئاتر یاد می شود، اما تا جایی که می دانم تنها صداست، می شود کمی در مورد این مسئله توضیح دهی؟
“-تنها صداست که می ماند” به قول اینجای ها یک کار “اکسپریمنتال” یا تجربی ست. البته نمی دانم تجربی ترجمه درستی باشد. بله همانطور که اشاره کردید، تنها صداست و برای خود ما هم طول کشید که بدانیم کجا جا داریم. در واقع یک نمایش است با هنرپیشه های مختلف، خواننده و راوی ولی همه چیز در تاریکی اتفاق می افتد. بهر رو به تشویق و پیشنهاد “ادوارد لی تل” استاد بسیار خوب تئاتر دانشگاه کنکوردیا و مسئول هنری پروژه داستانهای زندگى مونترال” بالاخره عنوان و یا نام “تئاتر صوتی” را انتخاب کردیم.

شهرزاد ارشدی در وسط کارگردان نمایش

شهرزاد ارشدی در وسط کارگردان نمایش

از مراحل تهیه این پروژه بگو؟
-راستش فکر و کار رویه این پروژه مثل سقوط آزاد بود! اول کار اصلا نمی دانستم کجا دارم میرم. یک فکر و طرحی که برای خودم هم عجیب و غریب بود. وقتی طرح پیشنهادی اولیه را نوشتم و در ٢٠١١ به مسابقه یا کنکور هنری پروژه داستانهای زندگی مونترال فرستادم، خودم هنوز تنم می لرزید که این پروژه دیوانه وار چیه؟ ولی قبولی در کنکور و تشویق و دلگرمی اعضای کمیته که پروژه ها را انتخاب می کرد جرئت مرا برای پرواز بیشتر کرد! اصل ماجرا از اینجا شروع شد، در پاییز ٢٠١٠ کمپانی هنری “تی سی ری دونیا” مرا برای شرکت در جشنواره هنریشان دعوت کرد و از من خواست در کنار نمایش فیلم کوتاه همچنین در مورد فیلم مستندی که درباره زیبا در دست تهیه دارم حرف بزنم. تصمیم گرفتم به جای سخنرانی و حرف سناریویی را که برای فیلم مستند نوشته ام بخوانم. سناریو را کوتاه کردم و در شب مقرر خواندم. “کارولین کونزال” تهیه کننده و خبرنگار رادیو محلی مونترال بعد از برنامه از من برای شرکت در برنامه رادیویش قرار گرفت. یک ساعتی با هم گفت و گو کردیم و در آخر پیشنهاد کرد ای کاش سناریویی را که دیشب اجرا کردی برای رادیو ضبط کنی. اجازه خواستم فکر کنم. به فاصله کمی قبل از آن برنامه استفان در بین جعبه های زیبا تعداد زیادی نوار کاست پیدا کرد و به من داد گوش کنم. این نوارها فوق العاده بود. زیبا را زنده و خندان در آن نوارها پیدا کردم! نوارهایی که از زندگی روزمره اش با استفان کوچک ضبط کرده بود. لحظاتی که با هم غذا می خوردند و آوازهای کودکانه می خواندند، داستان تعریف می کردند و……….. طرحی گنگ به سرم زد با کارولین و دوست هنرمند دیگرم “مو کلارک” شاعر و خواننده “متیس” در میان گذاشتم و از آن ها خواستم با من همکاری کنند که هر دو با شنیدن داستان بلافاصله قبول کردند و پرواز را شروع کردیم! سقوط آزاد!

بجز کارولین گونزال و مو کلارک، دیگر چه کسانی در بخش هنری این پروژه همراهی ات کردند؟
ـ همکاران اصلیم همانطور که اشاره کردم کارولین گونزال و مو کلارک دو هنرمند خوب مقیم مونترال هستند، که از روزهای اول در کنارم بودند و هم اکنون هم هستند. “مو کلارک” که خودش شاعر بسیار خوبی ست، در بینابین تئاتر شعر زیبای “تنها صداست که می ماند” فروغ فرخزاد را به زبان انگلیسی اجرا می کند.
همکاران دیگر؛ برای نقش “زیبا” در مونترال خانم یاسمن عامری بود و در تورنتو شهرزاد مجاب صدای “زیبا” شد. همچنین “نیل سانتاماریا” دوست دیگری که نامه عاشقانه معشوق فرانسوی زیبا را می خواند. دوست و برادر عزیزم جواد صاحبی نقش علی هاشمی و من راوی قصه ی دوستی من و زیبا هستم البته این کار لایه های متفاوتی را در بر می گیرد که در اینجا به توضیح بیشتر آن نمی پردازم، شاید از حوصله خوانندگان خارج باشد.

یکی از بازیگران نمایش

یکی از بازیگران نمایش

تاکنون چند اجرا داشته اید؟ برنامه بعدی کی و کجاست؟
– تاکنون این تئاتر چهار بار در مونترال اجرا شد و هفته قبل برای اولین بار به دعوت “کنفرانس تاریخ زنان”* در هارت هاوس دانشگاه تورنتو اجرا شد. برنامه آینده؛ به دعوت انجمن “هارانت دینک” در ماه ژانویه ٢٠١۵ به اوتاوا می رویم. برای بزرگداشت و سالگرد “هارانت دینک” Hrant Dink خبرنگار ترک – ارمنی که در ١٩ ژانویه ٢٠٠٧ در استانبول ترور شد. احتمالا ماه اکتبر یا نوامبر شاید باز به شهر شما بیایم.

چگونه به این کنفرانس دعوت شدید؟
ـ راستش تابستان پارسال “استیو های” رئیس دپارتمان تاریخ شفاهی دانشگاه کنکوردیا و مسئول پروژه “داستان های زندگی مونترال” با ای میل برایم نوشت و در مورد کنفرانس تاریخ زنان توضیحاتی داد و این که برگزارکنندگان کار مرا روی سایت “داستان های زندگی مونترال” دیده اند و علاقمند هستند ما را برای اجرا در کنفرانس دعوت کنند. طبیعتا جای بسیار مناسب برای اجرای تئاتری در مورد یک زن تبعیدی و هنرمند بود، خیلی خوشحال شدم و با توافق دوستان همکارم، ارتباط ما با مسئول کنفرانس برای قرار و مدارها برقرار شد.

برداشت ات از این کنفرانس چه بود؟
ـ در مورد کل کنفرانس راستش نظر دادن خیلی مشکل است چون من نتوانستم در برنامه های زیادی شرکت کنم. نکته بسیار مهم که باید اعتبار را به برگزار کنندگان کانادائی این کنفرانس داد در کنار جلسه و سخنرانی اهمیت ویژه و دقتی که برای هنر قائل شدن بود؛ راهی دیگر و یا زبانی دیگر برای بیان تاریخ زنان. تئاتر “تنها صداست که می ماند” با استقبال بسیار خوبی روبرو شد. معمولا بعد از هر اجرا برای من بسیار مهم است که با بینندگان یا شاید بهتره بگم با شنوندگان و حاضرین در مورد تئاتر گفت و گو کنیم. این کار را در هارت هاوس هم کردیم. نظرات حاضرین بسیار دلگرم کننده بود و کار بسیار مورد توجه قرار گرفت. راستش هر بار این تئاتر را اجرا می کنیم، از آن جایی که کاری به دور از انتظار حاضرین است، ته دل دلشوره ای هست که چه برخوردی خواهند کرد؟ مردم آمده اند تئاتر ببیند ولی تصویری در کار نیست! ولی هر بار در پایان نمایش در گفتگو با حاضرین و تشویق هایشان دلگرم تر شده ایم، که، بله هنوز گوش شنوا هست!

پشت صحنه نمایش

پشت صحنه نمایش

از آشنایی ات با زنده یاد زیبا کاظمی بگو؟
ـ ساعت هفت ونیم صبح روز ٨ ژوئیه ٢٠٠٣ طبق عادت هرروز به محض بیدار شدن رادیو را روشن کردم. اخبار تازه شروع شده بود:”زهرا کاظمی عکاس کانادائی -ایرانی ساکن مونترال چند روز قبل جلوی زندان اوین دستگیر شده و اکنون به دلیل ضربه مغزی در بیمارستان و در کما بسر می برد!” کاملا خواب از سرم پرید! فکر می کردم، باز اسم ایران با جنایتی دیگر در اخبار آمده! هر چه به مغزم فشار آوردم که چطور عکاس ایرانی والاصل ساکن مونترال را نمی شناسم، هنوز خیلی زود بود تا به دوستانم تلفن کنم و پرس و جو. سراغ کامپیوتر رفتم و اسمش را گوگل کردم، برعکس الان که هر بار اسمش را به کامپیوتر می دهیم صدها لینک ردیف می شود، آن صبح آشنایی با زیبا چیزی پیدا نکردم. ساعت کمی از هشت و نیم گذشت، دیگه طاقت نیاوردم. شروع کردم تلفن کردن، اولین کسی که به فکرم رسید دوست خبرنگارم بود، لورا ژولی خبرنگار “لاپرس” گفت او هم به دنبال اطلاعات بیشتر است و فهمیده که خانم کاظمی پسری در مونترال دارد و در تلاش است با او گفت وگویی ترتیب دهد. ساعت حدود ظهر “لورا ژولی” تلفن کرد که شهرزاد پسرش را پیدا کردم و قرار دارم تا یک ساعت دیگه برم منزلش برای گفت و گو. در ضمن پسرش می خواهد به ایران تلفن کند و با مادربزرگش حرف بزند ولی فارسی حرف نمی زند. آیا تو می توانی بیایی و مکالمه با مادربزرگش را برایش ترجمه کنی؟”
آشنائی من با زیبا کاظمی این چنین شروع شد! زنی که تا صبح ٨ ژوئیه ٢٠٠٣ هرگز اسمش را هم نشنیده بودم، در عرض یازده سال گذشته علاوه بر همراهی برای پیشبرد پرونده اش در کانادا، تمامی نامه ها و دست نوشته هایش، خصوصی ترین احساسات و عواطفش نیز جزوی از زندگی من شد. همه ما لبریز از رازهای گفته و ناگفته هستیم و زیبا هم مثل همه ما. زیبا کاظمی زنی شجاع و زیبا، زنی که تک و تنها پسرش را به دندان کشید و سربلند زندگی کرد. زنی که شجاعانه در مقابل زورگوئی وحشیان جمهوری اسلامی ایستاد و به آسمان پرستاره ایران پیوست. زخمهایی که رژیم ایران به سر و جان ما وارد کرده، نه با زیبا شروع و نه با او تمام شد. همین الان که دارم جواب سئوالهای شما را می نویسم هنوز درد اعدام غلامرضا خسروى تازه است. هنوز زنان ما بعد از ٣۵ سال حق انتخاب لباس و پوشاک ندارند. هنوز جوانان حق شادی و رقص ندارند و برای عمل ساده رقصیدن دستگیر و تحقیر می شوند. رژیم که دوشمن شادی است، هنوز در ایران حکومت می کند!

آیا هنوز این پرونده مراحل دادخواهی خود را دنبال می کند، یا به بایگانی سپرده شده؟
ـ خوشبختانه هنوز موفق نشدند پرونده را به بایگانی بسپارند. در اواسط مارچ ٢٠١۴ پرونده به دادگاه عالی کانادا در اتاوا رفت و وکلای زیبا و استفان با شور و احترام فراوان از زیبا و حقش دفاع کردند. من همه روز در آن دادگاه بودم. البته برای جواب دادگاه عالی هنوز تاریخی را اعلام نکردند. طبق گفته وکلا می تواند سه ماه و یا یک سال طول بکشد. جواب مثبت به دادخواهی پرونده زیبا فقط آغاز کار است. تازه استفان و وکلایش اجازه پیدا می کنند، قاتلین مادرش را به محاکمه بکشند. بهررو راه طولانی ست ولی من بسیار امیدوارم. باید امیدوار بود! من که با امید زندگی می کنم!

از بنیاد زنده یاد زیبا کاظمی بگویید؟
ـ بنیاد زیبا کاظمی بنیادی ست که پسرش در سال ٢٠٠۴ برپا کرده، که کارهای مربوط به مادرش را پیش ببرد. بنیادی که در ده سال گذشته تنها و بدون گرفتن هیچ امکان و کمک مالی سرپا ایستاده است. استفان در این چند سال گذشته، نمایشگاه های مختلفی در شهرهایی مثل مونترال، اوتاوا، واشینگتن، پاریس و…. از کارهای زیبا برگزار کرده و همچنین سخنرانیهای بسیاری در کنفرانسها و دانشگاهای کانادا و امریکا داشته است.

با سپاس و آرزوی موفقیت برای شما در کارهای هنری تان و نیز به سرانجام رساندن پرونده زنده یاد زیبا کاظمی

– من هم از شما متشکرم.

*در مورد کنفرانس تاریخ زنان اینجا بخوانید