من ظرف سال های گذشته بارها به این مسئله پرداخته ام که امام زمان و مسئلۀ ظهور بزرگترین مشکلی است که نظام اسلامی، در زمینۀ الهیات و بخصوص کسب مشروعیت، با آن درگیر است. زیرا حکومتگری روحانیت، سیر تحول تاریخ و رستگاری بشر را، چنان که ظرف قرن ها توسط علمای شیعه ترسیم و به مؤمنان عرضه گشته است، مختل نموده، بدون این که بتواند جایگزین قابل قبولی برای این گفتار سنتی عرضه نماید. این نقطه ضعف، در نظامی که خود را متکی به مذهب معرفی می کند و روحانیت در آن مقام محوری دارد، بسیار اساسی است و چاره نشدنش، نه فقط نشانۀ شکست فکری، که طلیعۀ شکست سیاسی و کلی است.
سخنان اخیر خامنه ای که چند روز پیش به مناسبت نیمۀ شعبان ایراد شد، مرا واداشت تا مقاله ی حاضر را محض تعقیب بحث و پیگیری تحول مواضع نظام اسلامی در این زمینه، بنویسم. ابتدا رئوس مطلب را که در «سرگردان بین دو نهایت تاریخ» به تفصیل بیان شده، یادآوری می کنم تا بعد برسم به گفته های خامنه ای. اگر کسی علاقمند بود، آن مقاله هم روی سایت ایران لیبرال موجود است.
یادآوری
تصویر کلاسیکی که از سیر تاریخ و آخرالزمان و ظهور امام و رستگاری بشر، به شیعیان عرضه گشته است، بیان نوعی بدبینی تاریخی است و آن افق نهایی که در انتهای تاریخ قرار می دهد، فاجعه ای ست بزرگ که واسطۀ گذار است به حکومت امام زمان و خلاصی از محدودیت های موقعیت انسانی. این افق محل ثابت ندارد، رواج ظلم پیشش می کشد و رواج عدل پسش می راند. از آنجا که کارکرد حکومت، ترویج عدل است، اگر روحانیت در مقام حکومت قرار بگیرد، باید در همین راه بکوشد و خواه ناخواه در جهت تعویق ظهور عمل کند. پیامد صریح بینش تاریخی کلاسیک تشیع، ممنوعیت روحانیت است از حکومت و اگر قرار باشد گروه اخیر مدعی بر پا کردن حکومت عدل الهی گردد، چنانکه در ایران امروز گشته، ظهور مهدی که نقطۀ ختام تاریخ است، دیگر موضوعیت نخواهد داشت.
نتیجه ای که قبلاً از این بحث گرفته بودم، این بود که منطقاً دو راه پیش پای روحانیت شیعه هست: یکی نگاه داشتن قدرت و تدوین نگرش تاریخی نوینی که با این امر هماهنگی داشته باشد؛ دیگر دست شستن از قدرت و حفظ آن بینش سنتی که موضوع اعتقاد چندین قرنۀ شیعیان بوده است؛ وگرنه که سرگردانی است.
اشاراتی اجمالی که خامنه ای به مناسبت نیمۀ شعبان، به این مطلب کرده، حاکی از انتخاب شق اول است. معلوم است که ذهن وی متوجه تضادهایی است که به آنها اشاره شد و در صدد یافتن راه حل. حال تا چه اندازه به نتیجۀ قطعی رسیده و این که آیا می خواسته در فرصتی که دست داده بوده، نظری پخته را به اطلاع دیگران برساند یا این که گذرا حرفی زده و گذشته، معلوم نیست. بخصوص که نقل قول ها کوتاه است و تحفۀ خبرنگاران و تا آنجا که دیده ام، روی سایت صاحب علّه منعکس نشده. به هر صورت، این طور به نظر می آید که جهت فکرش به این سوست، بنابراین حلاجی مطلب جا دارد. ببینیم چه گفته است.
عصارۀ اشارات وی، چنانکه در رسانه های اسلامی انتشار یافته است، از این قرار است که کاروان بشریت رو به بهروزی می رود و جهت حرکتش امیدبخش است و عصر ظهور، دوران هموار شدن راه بهروزی بشریت خواهد بود. وی چنین گفته که پس از ظهور امام، خیر و شر باز به نبرد خویش ادامه خواهند داد و طبیعت بشر و موقعیت بشری تغییری نخواهد کرد، اما زمینۀ بهتر شدن مردم و تحقق عدالت بیشتر فراهم خواهد گشت!
سلسلۀ تغییرات
اولین و بنیادی ترین نکته ای که در سخنان خامنه ای درج است، جایگزین شدن نگرش سنتی قهقرایی و بدبینانه به تاریخ است، با نگرشی خوشبینانه مبتنی بر ترقی که در حقیقت میراث دوران مدرن است. این زیر و رو شدن ارزشی، نظام اسلامی را به کلی از سنتی که خود را نمایندۀ آن می شمارد، بریده است و به بینش تاریخی عصر جدید وصل کرده. باقی مطالبی که نو است و در حرفهای خامنه ای می توان سراغ کرد، از این تغییر بنیادی منتج می شود.
اول این که در دید مبتنی بر ترقی مدام، جایی برای آخرالزمان نیست. در چشم انداز ترقی یکسره، چنین گسستی معنا ندارد تا فصل نوینی را بگشاید. تاریخ عبارت است از پیشرفتی یک دست که لابد باید تا بی نهایت ادامه پیدا کند. یعنی اگر ظهوری هم باشد، دیگر آخرالزمانی در کار نیست. کار مهدی هم فقط تکمیل و توسعۀ همین ترقی است و بین حکومت وی و دیگر حکومت های انسانی و بخصوص همین حکومت اسلامی که در عمل کار وی را بر عهده گرفته است، تفاوتی کیفی وجود ندارد تا گسستی به ابعاد آخرالزمان لازم بیاید. تفاوتی که هست کمی است، مهدی هم مثل دیگر حکومتگران است، گیرم کارآمدتر! پس از ظهور او جهان تغییر عمده ای نخواهد کرد، فقط قدری بهتر خواهد شد.
در اینجا می توان پرسید که با حذف آخرالزمان، آیا چیزی جای آن را گرفته، یا نه. جواب البته مثبت است: انقلاب اسلامی. در تصویری که خامنه ای به ما عرضه کرده، آن گسست عظیم که باید بر تاریخ پایان بدهد و راهی به فراسوی آن بگشاید، موضوعیت ندارد، چون دیگر بعد از تاریخ خبری نیست. هر چه هست قرار است در دل همین تاریخ اتفاق بیافتد و به عبارتی افتاده. عصر ترقی که خامنه ای مد نظر دارد با انقلاب اسلامی افتتاح شده است. گسست اساسی در دل تاریخ، اینجاست. این انقلاب که شده بدل آخرالزمان، در عمل همان کارکردی را بر عهده گرفته که در تاریخ جهان به انقلاب فرانسه نسبت داده می شود و در ایران به انقلاب مشروطیت: دروازۀ ترقی!
به این ترتیب، رستگاری نیز به نوبۀ خویش، ابعاد وجود شناسانۀ خود را از دست می دهد و جای خود را به ترقی، به همین معنایی که برای ما آشناست، می سپرد. در مذهب شیعه قرار بود رستگاری، به معنای رهایی از محدودیت های موقعیت تاریخی بشر، پس از آخرالزمان و با ظهور مهدی موعود متحقق گردد. با حذف تمایز و گسست بین حکومت مهدی و دیگر حکومت ها، آخرین خط تمایز هم از میان برداشته شده و کار رستگاری کاملاً تابع محدودیت های تاریخ شده و قرار است در همین جهانی که ما می شناسیم، تحقق بپذیرد. برنامه، برنامۀ ترقی ست که توسط خمینی شروع شده، توسط جانشینانش ادامه خواهد یافت و توسط مهدی پیشتر خواهد رفت.
نکتۀ آخر، تغییر موقعیت خود مهدی است: با وجود تمامی اشکالاتی که مهدی موعود برای دستگاه توجیه و مشروعیت سازی نظام اسلامی ایجاد می کند، حذف وی از دستگاه اعتقادی شیعیان ممکن نیست و مقام و مکان سنتیش، نه فقط با سیاست این رژیم که حتی با وجودش، سازگار نیست. حال چاره ای پیدا شده تا تکلیف او را روشن کند. تا به حال موقعیت وی به اعتبار یازده امام پیشین تعریف می شد و به تناسب آنها معین می گشت، ولی با ترتیبات جدید وی در امتداد خمینی قرار می گیرد و به قول برخی مقاله نویسیان «بازتعریف» می شود.
مذهب دنیوی
با این موضعگیری، روند تبدیل تشیع به ایدئولوژی که توسط خمینی آغاز گشته بود، وارد مرحله ای جدید شده و به عبارت دیگر سکولار شدن این مذهب، جهشی به جلو پیدا کرده تا تشیع بتواند هر چه بهتر به عنوان ایدئولوژی انجام وظیفه کند. یادآوری بکنم که در اینجا مقصودم از سکولار شدن، دنیوی شدن است، نه دست شستن از استفاده از تقدس، محدود کردن حوزۀ بینش و عمل خود به دنیای اطراف ما و به تاریخ و فاصله گرفتن از ماورأ الطبیعه.
از ابتدا شباهتی بین اسلامگرایی و مارکسیسم که سیر تحول تاریخ و فاجعۀ نهایت آن و رستگاری پیامدش را از مذاهب به وام گرفته، وجود داشت. اگر این شباهت روز به روز بیشتر شده، به دلیل تقلید نیست، به این دلیل هم نیست که چپگرایان در دستگاه رخنه کرده اند و طرز فکر خویش را به بقیه تحمیل نموده اند. به این دلیل است که شباهت کارکرد، یکسان شدن ساختار آنها را لازم آورده است. اسلامگرایان، برای بهره وری سیاسی از اسلام، باید آن را به ایدئولوژی تبدیل می کردند، و برای ایدئولوژی ساختن از تشیع، می بایست نگرش این مذهب را به تاریخ، سکولار می کردند. کاری که مارکس از ابتدا انجام داده بود، اینها با تأخیر انجام دادند و در نهایت ناچار گشتند تا تمامی دستگاه فکری سنتی مذهب را به همین ترتیب مسخ کنند. در مورد اسلامگرایی، بازیافت تشیع سنتی به قصد ساختن ایدئولوژی، قرنها پس از پیدایش این مذهب واقع شده است و جالب این که توسط روحانیت خود این مذهب انجام گرفته و مرحله به مرحله هم پیش رفته.
به کار گرفتن مذهب در مقام ایدئولوژی، تمامی الزامات سیاست را به آن تحمیل می کند و دستگاه نظریش را در معرض تجدیدنظر قرار می دهد. البته برای مدتی می توان در قبال لزوم این هماهنگی، لاابالیگری به خرج داد یا کج دار و مریز کرد، ولی نمی توان از آن برای همیشه احتراز نمود. در نظام اسلامی برتری منطق سیاست، ابتدا با فتوای خمینی دربارۀ تقدم احکام حکومتی بر دیگر احکام اسلام، رسمیت یافت. حال نوبت خامنه ای ست که بینش تاریخی تشیع را مورد تجدیدنظر قرار بدهد. به هر صورت، در نظام اسلامی، هیچ جزء مذهب نمی تواند از این بازبینی برکنار بماند و حتی اصول دین هم در نهایت تابع این منطق خواهد شد و بر اساس آن تفسیر خواهد گشت.
در این دوره، همه صحبت از تفسیر نوین و منطبق با تجدد منابع و روایات مذهبی می کنند و این را مترادف مدرن شدن دین و مذهب می شمارند. متأسفانه همه به روشنی نمی دانند یا نمی گویند که معیار تفسیرشان کدام است. احتمالاً به این دلیل که همگی مدعی یافتن و عرضۀ اصالت دین هستند و نمی توانند به صراحت، معیار تفسیر خود را که امروزی است، نه مربوط به عهد پیامبر، بیان نمایند. باید اذعان کرد که خامنه ای هم به سهم خویش، گام در این راه نهاده است و روایت مدرنی از تشیع عرضه نموده. در روایت او، معیار اصلی تفسیر، توجه به الزامات نظام است و توجیه مشروعیت آن. البته این دلمشغولی، چنانکه باید، در قالب عرضۀ شکل اصیل دین جا گرفته ولی تمام دستگاه نظری تشیع را متحول ساخته و بیش از این هم خواهد ساخت.
نتیجه
از دیدگاهی که خامنه ای به ما عرضه داشته، گسست بزرگی که قرار است راه رستگاری را در پیش پای بشر بگشاید، انقلاب اسلامی است که جایگزین آخرالزمان گشته. به همین ترتیب، شخصیتی هم که این راه را گشوده خمینی است که از روز تأسیس این نظام، معیار واقعی و اصلی تعریف امامت شده و امروز هم قرار است امام زمان به وی تأسی کند و ادامه دهندۀ راه او باشد. سوقاتی که قرار است مهدی برای شیعیان بیاورد، نوعی بهبود وضع بشریت است در امتداد آنچه تاکنون واقع گشته است. نه گسستی در کار است و نه تغییری اساسی در موقعیت انسانی متصور است. احتمالاً نرخ تورم پایین خواهد آمد، شهرداری بهتر کار خواهد کرد و… به جای برکندن ریشۀ ظلم هم که وعده اش را قرن هاست به شیعیان داده اند، لابد دادگستری اصلاح خواهد شد. در کل چیزی نمی ماند که از حد برنامه های معمول انتخاباتی فراتر برود. فقط مانده ظهور مهدی هم تابع رأی مجلس خبرگان و البته تشخیص صلاحیت شورای نگهبان بشود، که لابد آن هم در دست اقدام است. برخی به طعنه خمینی را امام سیزدهم می خوانند، ولی او به این ترتیب امام ۱۱.۱ شده است و لابد خامنه ای ۱۱.۲ و الی آخر… فاصله ای که قرار است شیعیان را از امام دوازدهم جدا کند، با این روش، به قطعات کوچک و کوچکتر تقسیم شده تا گسستی در کار نباشد و امامان اعشاری این دو را به هم وصل کنند ـ یادآور تناقضی که زنون الیایی در مقولۀ حرکت سراغ کرده بود.
جمهوری اسلامی مدعی یکی کردن سیاست و دیانت و تبعیت سیاست از دیانت بود. ولی یکی شدن این دو درست نتیجۀ عکس به بار آورد. سخنان اخیر خامنه ای پیام اصلی این «انقلاب مذهبی» را به صراحت و ایجاز بیان کرده و به همگان گوشزد نموده که نظام اسلامی بشارت هیچ ظهوری ندارد که به کسی بدهد جز ظهور خودش.
۲۹ خرداد ۱۳۹۳
۱۹ژوئن ۲۰۱۴
(iranliberal.com)