bana

گزارش فیلم مستندی از تاریخچه‌ی اخوان‌المسلمین و اهداف آنها در منطقه و جهان. این برنامه از شبکه دوم تلویزیون دولتی نروژ پخش شده است و متن ترجمه از زیرنویس آن برداشت شده است.

پس از سقوط دولت حسنی مبارک در مصر، هواداران اخوان‌المسلمین میدان تحریر را در حرکتی نمادین و مذهبی تسخیر کردند. آنها خدا، دموکراسی و دین را فریاد می‌زدند و در کنار این سه؛ نام اسامه بن‌لادن و رهبر معنوی و دینی نابینایی که عمرعبد‌الرحمان نام دارد را.

او کسی است که گفته می‌شود برنامه‌ریزی اصلی حمله‌های تروریستی به مرکز تجارت جهانی در آمریکا در سال ۱۹۹۳ را بر عهده داشته است. نمادهای اصلی اخوان‌المسلمین؛ بیرق‌های سبز و سیاه، شعارهای اسلامی، قرآن و شمشیر، همه جا بر در و دیوار و پارچه‌های بزرگ نصب شده در خیابان‌ها، قابل مشاهده بودند.

آمار مبنی بر این است که در پارلمان هم آنها اکثریت را در اختیار داشتند و بزودی هم کاندیدشان، محمد مرسی، آماده وارد شدن به کاخ ریاست جمهوری بود. اما پرسش اساسی این است که: “اخوان‌المسلمین کیست یا چیست”؟ کسانی در پایان دهه‌ی بیست قرن پیش، اسلام سیاسی را در مصر بنا نهادند. بعد از فروپاشی نازیسم و سقوط دولت‌های کمونیستی، شاید آنهایند که ایدئولوژی تمامیت‌خواهی را در قرن بیستم، نمایندگی می‌کنند. آنها با شعارهای دموکراتیک و در سایه‌ی آنچه موسوم شد به «بهار عربی» در کشورهای مصر، تونس و تا حدودی مراکش، به قدرت سیاسی دست یافتند. اما، آیا اسلام سیاسی نقطه اشتراکی با دموکراسی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید تاریخچه‌ی اخوان‌المسلمین را بررسی کرد. تیم گزارش‌گران تلویزیون برای دیدار با مهمترین مهره‌های مذهبی و سیاسی این نهاد اسلامی، به مقر اصلی آنها در قاهره مراجعه کرده است. از همین ساختمان است که به عنوان مشاوره، اخوان‌المسلمین کنترل جامعه را در اختیار دارد. شورای مرکزی این نهاد شامل پانزده تن می‌شود که سیاست‌های اصلی آن را تعیین می‌کنند؛ محمود غزلان، سخن‌گوی رسمی اخوان‌المسلمین، محمد عاکف، از اعضای قدیمی و مشاور اصلی پیشین نهاد، محمود حسین، میلیونر معروف، خیرات‌الشاطر که نفر دوم نهاد است و از مشاوران و برنامه‌ریزان سیاسی به حساب می‌آید، در غزه هم محمود‌الزهر را دیدار کردیم که از رهبران برجسته‌ی حماس است که شاخه‌ی اخوان‌المسلمین است در فلسطین، رشید الغنوشی که رهبر حزب نهضت (حرکت) اسلامی است در تونس، در سال ۱۹۲۴ با سقوط امپراتوری عثمانی، ساختار سیاسی و مذهبی ای که اداره‌ی آن بر اساس اصول اسلامی بود، آخرین خلافت اسلامی هم فروپاشید. اصولی که طی چهارده قرن توانسته بود جامعه را یک پارچه نگه دارد. بعد از جنگ جهانی اول، کشورهای استعماری، منطقه را بین خود تقسیم کردند. جایی که مردم تا یاد داشتند، امپراتوری عثمانی بود و اکنون دولت‌های مختلفی شده بودند که سرنوشت‌شان نه در دولت عثمانی که در لندن و پاریس تعیین می‌شد. در دهه‌ی ۱۹۲۰، مصر تحت سلطه‌ی امپراتوری انگلیس بود که هم‌چنان کنترل امور سیاسی، ارتش و کانال سوئز را در اختیار داشت. محمود غزلان، سخنگوی اخوان‌المسلمین، ما را در ساختمان مرکزی حزب، دیدار می‌کند. او چرایی بنیان گذاری حزب را توضیح می‌دهد: با نظریه‌های غربی می‌خواستند جهان اسلام را با ایده‌های دنیا پرستی و سکولاریسم و گسترش ارزش‌های ضد اسلامی، نابود کنند. بین مردم و نخبگان، شکاف بزرگی به وجود آمده بود. سبک زندگی غربی داشت باورهای عربی و اسلامی ما را رقیق می‌کرد و از ارزش می‌انداخت. تحولات این چنینی بود که حسن بنّا آموزگار جوان را در سال ۱۹۲۸ واداشت که اخوان‌المسلمین را بر پا کند. حسن بنّا در سال ۱۹۰۶ در خانواده‌ای متوسط در دره‌ی نیل متولد شد. او ابتدا ساعت ساز شد. او هم ستاینده‌ی جامعه بود و هم منتقد جدی آن. اگر سلفی نبود، بی تردید از هواداران سلفیست‌ها بود. سلفی‌ها انگیزه‌های اساسی خود را از سلفیست‌های اولیه به وام می‌گرفتند که به گفته خود، اخلاق و سیرت اسلامی است که از اصول اولیه محمد، پیامبر اسلام بوده. سلفی‌ها به برداشتی بنیادگرا از قرآن باور دارند. به نظر آنها، یک جامعه می‌تواند تحت تأثیر یک نفر قرار بگیرد. به باور او جامعه به اندازه کافی اصول اسلامی را نمی‌داند. به همین سبب هم اجرای اصول شریعت و تغییر رفتار مردم عادی نیاز مبرم است. انسان باید با تکیه بر اخلاق و اصول اسلامی، بیاموزد که چگونه برای ارزش‌های بنیادین جامعه به مبارزه بپردازد. مبارزه برای ارزش‌های بنیادینی که ریشه‌اش در اسلام است. با تحول در رفتار افراد، باید در مرحله‌ی بعد، تغییر رفتارهای خانواده، جامعه و دولت را هم سامان داد. به این ترتیب می‌شود جهان را اشغال و اسلامی کرد. چنانچه مشاهده می‌کنید، جاه‌طلبی جهان‌گشایی اسلامی از همان اول در برنامه‌ی اخوان‌المسلمین بوده است.

morsi

با کمک و استفاده از نیازهای مردم؛ تبلیغ و مأموریت‌های دینی (مسیونری اسلامی)، تأسیس مدرسه، راه‌اندازی نهادهای کمک رسانی به جامعه و بنیان‌گذاری باشگاه‌های ورزشی، این حزب یا نهاد مذهبی به سرعت در جهان غرب رشد کرد. ده سال پس از بنیان‌گذاری، این نهاد در مصر بیش از دو میلیون هوادار داشت. یعنی دو برابر جمعیت قاهره در همان زمان. برنامه‌ی بنّا این بود که ساختار سیاسی و مذهبی خلافت را بار دیگر برپا کند. البته بر اساس طرح‌های ایشان، پیش از این، قرار بوده که جهان را نیز به تدریج تسخیر و زیر سلطه‌ی اصول و قوانین شرع اسلام در آورد. اما پرسش این است که دیدگاه او برای جامعه در خلافت جدید اسلامی چه بوده است؟ پاسخ این پرسش را می‌شود در مانیفست او که در سال ۱۹۳۶ نوشته شده است، یافت. پنجاه بند مانیفست، در واقع برنامه سیاسی اخوان‌المسلمین در گذشته و امروز است. در این مانیفست او برنامه‌ی جدیدی از ایدئولوژی تمامیت‌خواهی را به جامعه ارائه می‌کند. برنامه‌ی او برپایی حکومت دینی است بر اساس اصول شریعت اسلام. سه اصل اصلی این برنامه: ممنوع و نهی کردن، نظارت و کنترل بر جامعه و مجازات است. زنان و مردان باید از هم جدا باشند و پلیس اخلاقی (مأموران امر به معروف و نهی از منکر یا گشت ارشاد. مترجم) کنترل کامل جامعه را باید در اختیار داشته باشند. این کنترل و اجرای سه بند یاد شده، تنها باید در اختیار حزب بنّا و یا اخوان‌المسلمین باشد. گروه گزارش تلویزیون، برای آموختن بیشتر و دقیق‌تر برنامه‌های او، کسی را پیدا کرد که او را به خوبی و از نزدیک می‌شناخت. جمال برادر حسن، گزارش‌گران را در کتاب‌خانه‌ی شهر قاهره دیدار می‌کند: حسن برادر بزرگ من بود و پیوند ما، هم قوی بود و هم قابل توجه. چرا که برداشت من از اسلام همیشه همانی نبوده که برادران ما در اخوان‌المسلمین. اما برادرم، حسن فردی بزرگوار بود. من را همان‌گونه که بودم پذیرفته بود و اختلاف نظرهامان را هم برادرانه به بحث می‌نشستیم. اختلاف نظرهایی در مورد زنان، هنر، آزادی و … از همان ابتدا مأموریت اخوان برای آموزش اصول اسلامی این شعار بود: “اسلام تنها راه و روش زندگی”. برای حسن، اسلام تنها یک باور یا نظر نبود، به باور او، اسلام همه‌ی امور زندگی را در بر می‌گیرد. همه چیز باید چنان نظم بیابد که با اصول شریعت اسلامی مطابقت داشته باشد.

اما آیا اسلام تنها منبع ایمان و باور ایدئولوژیک اخوان‌المسلمین است؟ گفته شده که به طور کامل نه. چرا که این نهاد هم تولید زمانه‌ی خویش است. فاشیسم و به ویژه نازیسم نیز بر نسل اول بنیان‌گذاران اخوان‌المسلمین تأثیر لازم داشته‌اند. بی تردید، تبلیغات نازی‌ها نفوذ و تأثیر زیادی بر نظر آنها داشته است. مسلمانان بینش و تصویر ویژه‌ای از یهودی‌ها به عنوان دشمن، حیله‌گر و توطئه‌گر در ذهن نداشتند. این فکر که بهودی‌ها برنامه‌ای برای اشغال و تصرف جهان اسلام و بعد همه‌ی دنیا را دارند، برآمد اندیشه‌های نازیستی است. رابطه بین مُفتی‌های اعظم با نازی‌ها و دیدارشان با هیتلر نشان می‌دهد که پیوند سیاسی و ایدئولوژیکی بین آنان وجود داشته است. در بین مردم خاورمیانه و بخشی از آفریقا، هنوز هم این باورها وجود دارد، بی آن که مردم بدانند سرچشمه‌ی این نوع افکار کجاست. مُفتی اعظم شهر اورشلیم، محمدامین الحسینی، یکی از یاران نزدیک حسن بنّا است. در سال ۱۹۴۱، او با هیتلر هم‌پیمان می‌شود. سپس، واحد اسلامی اس‌ اس‌ها در بوسنی را تأسیس می‌کند. این واحد یکی از ارکانی بود که هیتلر را در ادامه‌ی سرکوب، کشتار یهودی‌ها و جهان‌گشایی تشویق می‌کرد. در سال ۱۹۳۰ دستگاه اخوان‌المسلمین در اطاعتی کور از رهبران خود که پیروی بود از دستورات نازیستی، ساختار خشونت و نازی‌گرایی را پرورش دادند. البته بدیهی است که از ناحیه نازی‌ها این کار برنامه‌ریزی شده بود و به هیچ وجه حرکتی کور نبود. یعنی تقویت فاشیسم در میان رهبران اخوان‌المسلمین و هواداران آنها. بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی نازیسم، باور کمونیستی بود که پیشرفت خاصی داشت و شروع کرد به تبلیغات ایدئولوژیک خود. طبیعی است که جوانان جذب ایدئولوژی انقلابی شدند که در شعارهایش ضد استعمار می‌نمود. به این ترتیب، اسلام‌گراها، به شرط این که بی‌خدا نباشی، کمونیست بودن را ممکن ساختند.

برنامه‌ی کوتاه مدت اخوان‌المسلمین در مصر، سرنگونی فاروق، پادشاه مصر بود که از نظر آنان، عروسک خیمه شب بازی غرب به حساب می‌آمد. تبلیغات اخوان‌المسلمین چنان بود که آنان را ضد فساد و سرمایه بیش از اندازه نشان می‌داد. در این معنا زندگی تجملاتی سلطان فاروق، نزد آنها تنفرآمیز بود. اینان شبه‌نظامیان جوان و گروه‌های زیر زمینی را سامان دادند که آماده مبارزه علیه فساد و تجمل فاروق بودند. سلطان فاروق که متوجه این تهدید شده بود، اخوان‌المسلمین را ممنوع اعلام کرد. در پاسخ این حرکت فاروق، آنان نخست‌وزیر او را به قتل رساندند. چند ماه بعد، در دوازده فوریه ۱۹۴۹، حسن بنّا، بنیان‌گذار اخوان‌المسلمین توسط نیروهای امنیتی و مخفی مصر کشته شد. کشته شدن رهبر، برای اخوان‌المسلمین، آغاز یک پایان بود. اما، کس دیگری آمد که توانست یک بار دیگر مصر را از تاریکی بیرون بکشد و در برابر نور قرار دهد. او کسی نبود مگر سرهنگ جمال عبدالناصر. او رهبری یک گروه شورشی را به عهده داشت که موسوم بود به «چهار افسر» و مورد حمایت اخوان‌المسلمین قرار گرفت. در سال ۱۹۵۲، فاروق را سرنگون کرد و مبارزه علیه مداخله‌گری غربی‌ها تا چهار سال بعد، پس از ملی کردن کانال سوئز ادامه یافت. در این معنا، دوران تسلط انگلیسی‌ها در مصر به پایان رسیده بود. به عنوان نماد اتحاد مقدس، همه گرد گور حسن بنّا جمع شدند تا سومین سالروز مرگ او را به سوگ بنشینند. ناصر به گونه‌ای عمل کرد که توانست اخوان‌المسلمین را وارد جریان انقلابی بکند. قصد او همراه کردن رهبر گروه‌های اسلامی در کنار خود بود تا به این شکل بتواند، گروه‌های اسلامی تندرو را تضعیف کند. محمد عاکف یکی از آن رهبران بود که تنها شاهد باقی مانده آن دوران است. عاکف ما را در خانه خود در حومه قاهره می‌پذیرد: “وقتی که ناصر حزب خود را تأسیس کرد، از من دعوت کرد تا از بنیان‌گذاران آن باشم. از آن‌جا که عضو اخوان‌المسلمین بودم و کارهای زیادی هم بر دوش‌ام بود، دعوت او را نپذیرفتم. به نظرم، ردّ دعوت از سوی من را دوست نداشت. می‌توانم بگویم که از همان وقت، مرا تحت نظارت و کنترل بیشتر قرار داد”.

office--moslem-brotherhood

اختلاف بین نیروهای نظامی و اخوان‌المسلین زمانی بیشتر شد که ناصر برنامه تشکیل خلافت اسلامی را با دولت ملی و ملی‌گرایی عوض کرد. او می‌توانست بالقوه یکی از نیروهای اخوان‌المسلمین باشد، اما پیش از آن عضو ارتش بود. هدف‌اش هم این بود که مصر را بزرگترین، قدرت‌مندترین و مدرن‌ترین کشور منطقه بکند که سکولاریسم هم بخش جدایی ناپذیری از آن باشد.

اختلاف نظر بین ناصر و اخوان هر روز بیشتر می‌شد. عاکف می‌گوید: “این اختلاف تا زمانی که در اسکندریه ناصر مورد سوء قصد قرار گرفت، ادامه داشت که در واقع نیروهای ما روز بیست و ششم اکتبر سال ۱۹۵۴ قصد داشتند او را بکشند. در آن روز، ناصر مشغول سخنرانی رادیویی بود که نیروهای اخوان برای کشتن او وارد عمل شدند و عملیات‌شان ناموفق ماند. بعد از این عملیات ناموفق، پنج هزار از اعضای اخوان‌المسلمین دستگیر و زندانی شدند”.

در بین زندانیان، یکی از رهبران روشنفکر این گروه به نام سید قطب بود که در زندان هم هدایت گروه را برای اعتراض در اختیار داشت. نامی که همه جا با آن روبرو می‌شوی و احساس همه را بر می‌انگیزاند. در دوران حکومت ناصر، نوشته‌های اخوان و بویژه سید قطب ممنوع بودند. او از چهره‌های سرشناس مصر به حساب می‌آمد و قلم درخشان و فرهیختگی‌اش زبان زد مردم بود. او در خانواده‌ای لیبرال و سکولار متولد و بزرگ شده و منتقد ادبیات بود. در دهه‌ی ۱۹۴۰ او به عنوان انتقاد، مسایل اجتماعی را در رسانه‌ها طرح می‌کرد و هر روز نیز برداشت‌های خود از اجتماع و کمبودهای آن را در رسانه‌ها می‌نوشت. در نوشته‌های خود، برداشت دولت از مسایل اجتماعی را ضد قوانین اسلامی می‌خواند، اداره‌ی جامعه را غیراخلاقی می‌دانست و معتقد بود که سرانجام هدایت پلشت جامعه توسط نیروهای اسلامی، متوقف و سرکوب خواهد شد. در بحث و جدل‌های خود هم بیشتر با توجه به قانون شریعت اسلام، استدلال می‌کرد. پس از آن که به اخوان‌المسلمین پیوست، خیلی زود به سطح رهبری رسید و حتا مرشد معنوی و متفکر حزب شناخته شد. او ایده‌ی اولیه حسن بنّا را رادیکال‌تر کرد و عملیات جهان اسلامی را مشروعیت داد تا جهان اسلام نیرومندتر باشد و اسلام با قدرت تمام در جهان قد برافرازد.

نعمان بن امانِ سوری که عضو القاعده بود و از یاران نزدیک به بن لادن، بعد از حمله تروریستی یازده سپتامبر، گروه جهادی در افغانستان را ترک و به لندن رفت. او می‌گوید: “نخستین بار بود که کسی جهاد را به اصول اساسی اسلام پیوند می‌داد. خوانش آثار سید قطب، راهی مگر همین پیوند را باز نمی‌گذارد. اسلام این چنینی به کلی وجود ندارد، نه در شکل نظری و نه از زاویه نظریه دین شناسی. در این معنا سید قطب تنها راه را جهاد که جنگ در راه خدا هست، وسیله قدرت‌مندی اسلام می‌دانست. یعنی، قدرت اسلام برابر است با جنگ فیزیکی”.

تفسیر سید قطب از اسلام چنان است که انگار همه باید برداشت او را پذیرا باشند. برداشتی که بسیاری از متفکران اسلامی آن را قبول ندارند و خوانش ویژه‌ای از قرآن. در این خوانش، جهاد مشروع است و واجب کفایی. به باور او تا زمانی که قوانین الهی اجرا نشوند، انسان با زوال و شوربختی روبرو خواهد بود. بنابراین، تا زمانی که هنوز در گوشه‌ای از جهان اصول شریعت اسلام اعمال نمی‌شود، جهاد تهاجمی، قانون الهی است و باید اجرا شود. حمله و تهاجم نکردن به غیرمسلمان‌ها به معنای آزاد و رها گذاشتن آنها است در اجرای اصول غیراسلامی. جهاد برای این است که ظالم‌ها و ستم را نابود کنیم. او در سخنرانی خود به صراحت گفته بود؛ تا زمانی که شریعت اسلام، جهان را هدایت و رهبری نکند، جهاد که قانون الهی است، بر مسلمانان واجب است.

با این حساب، آیا سید قطب می‌تواند انگیزه بنیان‌گذاری نهادهایی مانند القاعده باشد؟ پاسخ نعمان بن اولمان به این پرسش، مثبت است. او می‌گوید: “به باورم خوانش آثار سید قطب یکی از انگیزه‌های تأسیس نهادهای تروریستی مانند القاعده و جهاد اسلامی است. نوشته‌های او به سادگی می‌تواند مردمی که کم سواد هستند و زود باور را اسیر خود کند. علیرغم این که هیچ یک از پیروان او هرگز وی را دیدار نکرده‌اند، اما برداشت و شیوه‌ی آموزشی آن طوری است که نه تنها فرد را که گروه‌های مسلمان را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد. نفوذ کلام او، اگر سواد نداشته باشی که بتوانی تحلیل کنی، بی چون و چرا است. برای آن که او را خاموش کنند، در سال ۱۹۶۵، دستگیر و زندانی می‌شود. به شهادت کسانی که بعد آزاد شده‌اند، او و همه‌ی همراهان‌اش شکنجه شده بودند. سید قطب پس از ده سال زندان در اردوگاه کار اجباری، آزاد شد. مبارزه قدرت بین سید قطب و ناصر سرانجام با برنده شدن یکی که غیرمنتظره هم بود به پایان رسید. ناصر باز هم با اجرای سیاست چماق و هویج، تلاش کرد که سید قطب که رهبر معنوی اخوان بود را به سوی خود جلب کند. ناصر پیشنهاد وزارت آموزش و پرورش به سید قطب داد که با پاسخ منفی او روبرو شد. پاسخی که منتهی شد به شرایط جنگی دیگر بین او و ناصر. بعدتر، ناصر او را متهم کرد به اجرای یک کودتا علیه خودش و در یک دادگاه نظامی سید قطب را محاکمه کرد. بعد از یک دادگاه مسخره، سرانجام او به مرگ محکوم شد، اما ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود. ناصر به خوبی آگاه بود که مرگ رهبر معنوی اخوان، تأثیر بیشتری از زنده بودن او دارد. به همین سبب هم ناصر به او فرصتی دیگر داد. پیش از اعدام، خواهر سید قطب به ملاقات او در زندان می‌رود. در این دیدار، خواهر تلاش کرد که او را وادارد که تقاضای رسیدگی مجدد به پرونده کند تا شاید جان‌اش نجات یابد و از مرگ بگریزد. سید قطب در پاسخ گفت: “واژه‌های من بعد از مرگم، چنان سنگین هستند که بهتر از زنده ماندن‌ام است”. بنابراین، ناصر راهی مگر اعدام او نداشت. سرانجام در روز بیست و نهم آگوست ۱۹۶۶، پس از انتشار کتاب «ویژگی‌های ایدئولوژی اسلامی»‌اش به دار آویخته شد. در این کتاب او برتری‌های تمدن اسلام را بر می‌شمارد. در همین کتاب، نیاز جهان و انسانیت برای اداره شدن توسط اسلام را هم نیز بیان می‌کند. او می‌نویسد: “وظیفه‌ی اسلام هدایت الهی جهان است به طور احترام آمیز و شناخته شده”. وقتی که مُرد، از زمره‌ی شهیدان شد، مرگی که خود نیز آرزوی‌اش را داشت. مرگ او موجب اعتراض و تظاهرات جهان اسلام علیه ناصر شد. در واقع این اعتراض‌ها برای زنده نگه داشتن ایده‌ها، مانیفست و نوشته‌های سید قطب بود. ایده‌ها و نظریه‌هایی که بر اخوان‌المسلمین مسلط بود و امروز هم الهام بخش گروه‌های تروریستی شده است.

تا اینجا دیدیم که چگونه اخوان‌المسلمین در مصر بنیان نهاده شد، مبارزه علیه استعمار انگلیس را شروع کرد و سلطان فاروق را سرنگون نمود و سرانجام هم ناصر را.

پرسش بعدی این است که چگونه این نهاد توانست خیلی سریع در هشتاد کشور دنیا ریشه بدواند و گسترش یابد؟ مسئله‌ی فلسطین موجب شد تعداد زیادی از مسلمانان به این نهاد بپیوندند. هم‌چنین منتهی به این شد که گروه‌های افراطی سنی و شیعه، با ایدئولوژی هم‌سانی برای هدفی معین گرد هم آیند. در سال ۱۹۵۳ بعد از مبارزه در جنگ اول اعراب و اسرائیل، اخوان‌المسلمین کنگره‌ای در اورشلیم سازماندهی کرد. همین موضوع موجب شد که همه‌ی گروه‌های مختلف اسلامی، زیر چتر اسلام سیاسی، علیه دولت یهود دور هم جمع شوند. در میان دعوت شدگان به این کنگره، نام بنیان‌گذار فدائیان اسلام نیز به چشم می‌خورد. سازمانی تندرو اسلامی که بعد از جنگ دوم جهانی، در ایران توسط گروه اندکی که خواهان رهبری اسلامی در جامعه بودند، دایر شد. به باورم، نواب صفوی، توسط اخوان‌المسلمین به کنگره دعوت شده بود. او در صف مقدم این گردهمایی اعراب و مسلمان‌ها قرار داشت. او در این جمع، مسئله اصلی فلسطین را واژگون کرد و به جای آن، مسئله‌ای که در رابطه با کشورهای عربی نبود را عمده کرد؛ مسئله‌ی اسلام. او اعلام می‌کند که باید در مورد موضوعی بحث شود که مسئله‌ی مشترک همه‌‌ی جهان اسلام باشد.

از آن زمان به بعد، موضوع ستیز بین اعراب و اسرائیل، تنها یک مسئله‌ی منطقه‌ای بین همسایگان نبود. نه، از آن روز، فلسطین موضوع مقدس همه‌ی مسلمانان شد. برای این که منطقه یک دست اسلامی قلمداد شود، دولت اسرائیل نه تنها دشمن که مانعی بر سر راه اجرای کامل برنامه‌‌های اخوان‌المسلمین بود، بل‌که هم چنین، مانعی برای برقراری خلافت اسلامی بود. سال ۱۹۵۴، یک سال بعد از کنگره یاد شده، نواب صفوی توسط اخوان‌المسلمین به مصر دعوت شد. حالا، فدائیان اسلام نام خود را به اخوان‌المسلمین تغییر داده است. پس از بازگشت به ایران، صفوی تلاش کرد که نخست‌وزیر وقت ایران را به هلاکت برساند. نواب صفوی دستگیر و در سال ۱۹۵۵ اعدام شد. گروه زیرزمینی که او تشکیل داده بود، بعداز مرگ‌اش نیز ادامه حیات داد. چند سال بعد هم، هواداران او، رهبر معنوی جدیدی پیدا کردند که کسی نبود مگر آیت‌الله خمینی. شعار اصلی این گروه، «وای اگر خمینی حکم جهادم دهد» بود. فدائیان اسلام در آمدن خمینی به ایران و اداره‌ی امور در روزهای اول پس از شاه، نقش کلیدی داشتند. در واقع، نظریه‌های اخوان‌المسلمین به قدرت سیاسی دست یافته بودند. خمینی در سخنرانی خود گفت که سیستم غرب‌زده‌ی شاه و سیستم اداری او، چیزی مگر زوال و انحطاط برای مردم نداشته است. تنها اسلام است که می‌تواند پیشرفت‌های واقعی متمدنانه را با خود به ارمغان بیاورد. یعنی همان چیزی که سید قطب تئوریزه کرده بود. خمینی می‌گوید: “می‌خواهیم خرابی‌های شاه را ترمیم کنیم و کارهایی که شاه کرده است مملکت را از همه‌ی جهات عقب رانده است، می‌خواهیم آنها را اصلاح کنیم. ما به جای حکومت شاه، خواهان حکومت عدل اسلامی هستیم”.

نظریه‌های مدون سید قطب نفوذ شگفت‌انگیزی بر اسلام‌گراهایی که انقلاب سال پنجاه و هفت ایران را سازمان‌دهی کردند، داشت. بعد از به دست آوردن قدرت در ایران، یکی از نخستین کارهایی که کردند، چاپ تمبر پست بود با تصویر سید قطب.

ما شاهد بودیم که چگونه اخوان‌المسلمین انقلاب ایران را تغذیه می‌کرد و مواد لازم به آن می‌رساند. اما پرسش این است که مسلمانان شیعه چگونه می‌خواهند بر منطقه تأثیرگذار باشند، در حالی که بیشتر جمعیت منطقه و دولت‌های آنها در اختیار سنی‌های مسلمان است. تمبر دیگری هم ایران منتشر کرد که تصویر قاتل سادات بر آن حک شده بود. اسناد نشان می‌دهد که بدون دخالت انقلاب اسلامی، سادات کشته نمی‌شد. دو سال بعد از انقلاب ایران، سادات به دست مسلمانانی کشته شد که فریاد می‌زدند: “مرگ بر فرعون”. مسلمان‌ها به سبب پیمان صلح بین مصر و اسرائیل، از سادات منتفر بودند. در این معنا، سادات با امضای پیمان صلح با اسرائیل، سند مرگ خود را هم نیز به امضا رساند.

یکی از دیگر رهبران اخوان در مصر، محمود حسین است. او توضیح می‌دهد که سادات، موجب آبروریزی مسلمانان بوده و جهان اسلام را تضعیف کرده بود. نه تنها اخوان که شماری دیگر از نیروهای مخالف سادات، مخالف پیمان صلح با اسرائیل بودند. به همین دلیل هم، این قرارداد، یک بار دیگر بیداری مخالفان را رقم زد. با امضای این قرارداد، سادات تغییر سیاست‌های خود در جهت منافع غرب را شروع کرده بود. اما اخوان و سایر مخالفان، هرگز این قرارداد را به رسمیت نپذیرفتند.

به طور رسمی، اخوان‌المسلمین ادعا می‌کند که از هر گونه خشونتی دوری می‌جوید. در دهه‌ی هفتاد قرن پیش بود که گروهی بین اخوان که موسوم بودند به سلفی‌ها، اعلام موجودیت کردند. همین گروه هم مسئولیت قتل سادات را به عهده گرفت. به گفته‌ی محمود حسین، بیداری مسلمانان، موجب شد که گروه جماعت اسلامی و جهاد اسلامی، سادات را به قتل برسانند. گروه اخوان هیچ نقشی در این عملیات نداشت، زیرا اعضای ما یا در زندان بودند و یا در تبعید.

بعد از مرگ سادات، حسنی مبارک، دولت جدید مصر را تشکیل داد. دولت او بسیاری از هواداران اخوان‌المسلمین را دستگیر کرد. سازمان آنها تخریب و رهبران آن زندانی شدند. سلفی‌ها که مسئول مرگ سادات بودند، به دادگاه فراخوانده شدند. باز هم یک پرسش، در برابر قد می‌کشد: آیا در حقیقت، اخوان‌المسلمین در قتل سادات دست داشته است؟ این پرسشی است که هنوز هم پاسخی درخور نیافته و هر طرف از ظن خود یار پرسش‌گر می‌شود. رهبر جهاد اسلامی که مسئولیت قتل سادات را پذیرفته بود، جوانی است به نام ایمان الظواهری. او که از رنج شکنجه خسته شده بود، خود را سخنگوی وکیل مدافعان اعلام کرد. او در یک سخنرانی هیجانی، دولت نظامی، ارتش و غرب را به هیچ انگاشت و گویی نادیده. او گفت: ما مسلمان‌های واقعی مخالف صهیونیسم هستیم. ما خط مقدم مخالفت با صهیونیسم، امپریالیسم و کمونیسم هستیم. الظواهری، پس از مرگ بن‌لادن، رهبری سازمان القاعده را عهده‌دار شد. او در سخنرانی خود در دادگاه مصر گفت: ما آماده‌ایم تا برای پیروزی اسلام، باز هم قربانی دهیم.

5july-mohammad-badi

محمود غزلان، سخنگوی اخوان می‌گوید: من الظواهری را از دوران دانشجویی می‌شناسم، زمانی که هر دو وارد تشکیلات اخوان‌المسلمین شدیم. با هم به مسجد می‌رفتیم. او فردی مؤدب، آرام و از خانواده‌ای متوسط بود. هرگز تصور نمی‌کردم که روزی او علیه مردم دست به اسلحه ببرد. به همین خاطر هم هنگامی که او را در دادگاه متهمان قتل سادات مشاهده کردم، شگفت‌زده شدم. بعداز آزادی هم او به افغانستان رفت. بعد هم شنیدم که رهبر القاعده شده است. موضوعی که موجب حیرت من شد.

اکنون نمی‌توان به یقین گفت که اخوان‌المسلمین، از عملیات القاعده حمایت می‌کند، اما این یقین هست که از منظر تئوریک، القاعده از نظریه‌های مدون شده اخوان بهره‌مند می‌شود. اگرچه مردان و ایدئولوژی آنها نزدیک به هم است، اما استراتژی آنها با هم یکی نیست. گروه اخوان، برای دست‌یابی به قدرت سیاسی، از روش خاص خود پیروی می‌کند: حرکت آرام اما مشروع برای گسترش نظریه‌های رهبری در بین مردم. در این معنا، حرکت گام به گام برای مشروعیت بخشیدن به سیستم رهبریت، استراتژی این گروه است. در دهه‌ی هشتاد، به تدریج نهادی که چیزی از آن نمانده بود، آرام سر از خاکستر برآورد و جاده‌ی پیشرفت دوباره را نشانه رفت. به عنوان یک نهاد مذهبی مجاز شمرده شد، اما حق تشکیل حزب نداشتند. به سبب محدودیت‌های مصر، این سازمان در کشورهای دیگر به خوبی رشد کرد. کشورهایی که در زمان امپراتوری عثمانی، بخشی از خلافت اسلامی بودند؛ سودان، تونس و الجزایر. برنامه استراتژیک آنها کسب قدرت در هر جایی بود که امکان آن وجود داشت. این هدف را با این نیت دنبال می‌کردند که به تدریج همه‌ی جهان اسلام را تسخیر کنند. کشتار گردشگران تونسی به نیت تضعیف دولت صورت می‌گرفت که شاخه‌ی اخوان‌المسلمین در تونس، متهم به اجرای آن شد. رهبر این گروه، رشید ال‌غنوشی از مجازات مرگ تبرئه شد. پس از بیست سال تبعید، غنوشی به تونس بر می‌گردد و این بار با قدرت. چرا که پس از جنبش بهار عربی در تونس، او به عنوان قهرمان ملی نمایش داده شد. اکنون او نهضت اسلامی را اداره می‌کند و در قدرت هم سهیم است. در سال ۱۹۸۷ مجبور به فرار از تونس شد و در کشورهای الجزایر و انگلیس، زندگی کرد. غنوشی ادامه می‌دهد که، ما برای زندگی باید جایی پیدا می‌کردیم که به همین سبب هم من راهی سودان شدم. حسن ال‌ترابی یکی از دوستان ما در آنجا بود. دهه‌ی هفتاد، جنبش اسلامی سودان، تأثیر شگرفی بر جنبش‌های اسلامی در تونس داشتند. اما پس از یک ماه اقامت در سودان، راهی انگلیس شدم.

به دست گرفتن قدرت سیاسی در کشورهای اسلامی، یکی از استراتژی‌های مهم اخوان است. اما برای دست‌یابی به هدف بزرگ خود که تشکیل خلافت اسلامی است، تلاش دارند که در دموکراسی‌های اروپایی هم نفوذ یابند. از نظر آنها ورود به دموکراسی اروپایی، پیوندگاهی است برای جهانی کردن اسلام.

اجرای استراتژی اخوان که برپایی خلافت اسلامی و تسلط بر جهان است، سیاستی است بس دشوار. اما آنان عمل‌گرا هستند و خوب می‌دانند که این هدف، ظرف چند سال به نتیجه نمی‌رسد. هرچند که یکی از مشاوران عمده‌ی اخوان؛ محمد بدیع، گفته است که تسلط اسلام بر جهان دور از دسترس نیست.

اگر شبکه‌ی اخوان در کلیه‌ی کشورهای اسلامی را به هم وصل کنیم، به جهانی دست خواهیم یافت که شبکه‌ی حیرت‌انگیزی آن را اداره می‌کند. اما این سیستم چگونه اداره می‌شود و چه کسی اهداف کوتاه و بلند مدت را تعیین می‌کند و چه کس یا کسانی، هدف و استراتژی سازمان را تبیین می‌کنند؟ یکی از ویژگی‌های اخوان، رازآمیزی مدیریت آن است. خیرات ال‌شاطر، یکی از با نفوذترین مردان این سازمان است. او ضمن ثروت فراوان، نماینده‌ی نسل جدید اخوان است. انتظار می‌رفت که او کاندید اخوان برای پست ریاست جمهوری باشد که به علت تأیید نشدن، محمد مرسی جای او را گرفت. او معتقد است که همه‌ی شاخه‌های اخوان‌المسلمین به طور مستقل اداره می‌شود. دیدگاه اخوان را در بسیاری از کشورها می‌توان مشاهده کرد. اما این به معنای پیوند استراتژی در کشورهای مختلف نیست. یعنی، با وجود ایدئولوژی مشترک، سازمان مشترکی وجود ندارد. بدیهی است که پلاتفرم مشترک و چارچوب جهانی ایدئولوژیک وجود دارد. هر شاخه با توجه به شرایط موجود در کشور خود، آزاد است که تشخیص دهد کدام تاکتیک برای رسیدن به هدف را انتخاب کند.

اما نعمان، عکس این حرف‌ها را درست می‌داند. یعنی، سازمان اخوان، از طریق دفتر مرکزی اداره می‌شود و تصمیم‌ها هم همان جا گرفته می‌شود. نعمان کسی است که ده سال عضو القاعده بوده و با نمایندگان اخوان، دیدارهای زیادی داشته و سیستم کارکردی آنها را می‌شناسد. به باور او هیچ تصمیمی بدون موافقت رهبری در مصر گرفته نمی‌شود. تا امروز که با شما سخن می‌گویم، اداره مرکزی اخوان، مدیریت همه‌ی شاخه‌های سیاسی در کشورهای گوناگون را بر عهده دارد و این حرف که آنها مستقل هستند، شوخی تلخی است که لبخند تلخ پاسخ آن است. داشتن یک سیستم مرکزی برای اداره‌ی جهانی سازمان اخوان، همیشه از سوی رهبران این نهاد رد شده است و حتا در مصر هم بر این باور هستند که چنین دستگاه مرکزی که سیاست‌گذاری همه‌ی شاخه‌ها را در اختیار دارد، وجود ندارد و تخیلی بیش نیست، اما من که ده سال با آنها کار کرده‌ام، می‌دانم که چنین تشکیلات سراسری وجود دارد، اما به علت رمزآمیز بودن فعالیت آنها، هماره از پذیرش وجود شورای مرکزی و دفتر مرکزی در مصر طفره رفته‌اند.

اکنون با نگاهی کوتاه به گذشته‌ی تشکیلات اخوان‌المسلمین، می‌دانیم که سرچشمه‌ی آن کجاست، ایدئولوژی آنها چیست و با چه هدفی روی کار آمده‌اند. اما پرسش این است که دلیل این همه هوادار و شهرت بین مردم چیست که در انتخابات سال ۲۰۱۲ مصر قدرت سیاسی را هم کسب کردند؟

توجه و راه‌اندازی بنیادهای خیریه و بهداشتی، وسیله‌ی مؤثری برای گسترش آرام اما، مطمئن ایدئولوژی اسلامی بوده است. چرا که چه در دوران سلطان فاروق و چه در دوران نیروهای نظامی و دیکتاتورها، تنها این نهاد سرپرستی و رسیدگی به خانواده‌های فقیر را عهده‌دار بود. حاتم آتایا، مدیر بخش امور مستضعفین می‌گوید: ایده تأسیس مراکز خیریه و امور بهداشتی را حسن بنّا، بنیان‌گذار این نهاد برای ما به ارث گذاشته است. با این کار ضمن رسیدگی به امور مالی و بهداشتی کسانی که نیازمند هستند، امور اسلامی به آنها آموخته می‌شود تا تعادل جامعه در برابر رفتار سکولار دولت از بین نرود. این فعالیت مربوط به بعد از انقلاب ۲۰۱۱ نیست که از همان روز اول در اندیشه رهبران ما بوده است که به این وسیله بتوانیم هوادار برای خود جمع کنیم. او ما را به ساختمانی می‌برد که ورود همه کس آزاد نیست.

بنابراین تشکیلات، شاخه‌ای دارد که به امور اجتماعی و اقتصادی جامعه توجه دارد و با تأمین معاش آنها، آموزش‌‌های دینی و روش‌های اخوان را به آنها منتقل می‌کند. موضوعی که از همان اول، نقطه‌ی قوت این نهاد مذهبی بوده و توانسته هواداران زیادی برای خود داشته باشد. آنها از روش صدقه که خیریه داوطلبانه نام‌اش می‌توان داد، استفاده می‌کنند تا ایدئولوژی خود را به خورد مردم فقیر که تعدادشان کم هم نیست، بدهند. چرا که این روش در ذات خود نوعی وابستگی هم به وجود می‌آورد. کسانی که نیاز به کمک‌های مالی و اجتماعی اخوان دارند، به نوعی ناگزیر می‌شوند آموزش‌های دینی آنان را بپذیرند و به طور خودکار ضمن حمایت از آنها، فرهنگ دینی را گسترش دهند، دینی که آنها مدون و برنامه‌ریزی کرده‌اند و نه هر دینی را. یادمان باشد که با همین سیستم و برنامه بود که اخوان‌المسلمین در غزه هم تعداد زیادی هوادار پیدا کرد. زندگی کردن در سایه بایکوت اسرائیل، آن هم طی سالیان زیاد، کاری است بس دشوار که بدون کمک‌های اخوان و سایر نهادهای مشابه، ادامه حیات ناممکن می‌نماید. طی پنجاه سال ضمن کمک و سرپرستی از خانواده‌های فقیر فلسطینی، به آنها تنفر از دولت اسرائیل را آموخته‌اند. در سال ۱۹۸۷ این نهاد به حماس تغییر نام داد که خلاصه «جنبش مقاومت فلسطین» است. رهبر روحانی این گروه هم شیخ احمد یاسین بود. حماس خیلی زود وارد مبارزه مسلحانه شد و عملیات تروریستی را سازماندهی کرد.

محمود الزهار که ما را در خانه خود می‌پذیرد، می‌گوید: “عامل همه‌ی خشونت‌ها اشغال خاک فلسطین است و لاغیر. وگرنه در برنامه عمل ما جنبش عدم خشونت حرف اول را می‌زند. ما به ناگزیر دست به اسلحه بردیم تا از خاک، مردم و ناموس خود دفاع کنیم. اسرائیل از خاک ما بیرون برود، آرامش برقرار خواهد شد”.

در سخنرانی‌های حماس، صراحت و آشکاری بیشتری دیده می‌شود: “ما برای آرام نگاه داشتن این حیوانات و سگ‌های وحشی، دست صلح به سوی آنان دراز کردیم. در پاسخ، آنها دستان ما را گاز گرفتند و ما درس خود را آموختیم؛ آنها نه جایی بین ما دارند و نه در بین سایر ملت‌های دنیا. آنچه شما می‌کنید، در جهت نابودی است”.

چنین سخنانی که دامن به خرمن آتش تنفر از یهودی‌ها می‌زند، تنها در گردهم‌آیی‌های حماس شنیده نمی‌شود. اکنون رهبران حماس هم، چنین می‌گویند. از جمله محمد عاکف که رهبر پیشین اخوان بوده در سخنرانی خود گفت: “امروز ما وارد جنگی شده‌ایم که مرگ یا زندگی ما به آن وابسته است. این جنگ علیه دشمن صهیونیستی ما و حامی همیشگی آن آمریکا است”. این سخنان را چگونه باید تفسیر کرد وقتی به باور آنها اسرائیل پلی است برای منافع غرب در منطقه. با استفاده از تئوری توطئه و راسیسم، مبارزه با صهیونیست را قدرت بلامنازع اسلام و اسلام‌گرایان می‌دانند. اینان موضوعی را طرح می‌کنند که بی درنگ نزد دیگران تشدید می‌شود و دو چندان عمل می‌کنند. یوسف القرضاوی، روحانی قدرت‌مندی که در تلویزیون الجزیره برنامه اجرا می‌کند، می‌گوید: “خداوند انسان را در پی یهودی‌ها فرستاد تا آنان را دستگیر و به خاطر رفتار غیراخلاقی‌شان مجازات کند. در تاریخ معاصر هم هیتلر همین تعبیر را دریافته بود، اما به باورم تندروی کرد. در واقع کردار هیتلر مکافات الهی توسط انسان علیه یهودی‌ها بود.” یکی از سخنرانان معروف اخوان‌المسلمین به نام سطوت حجازی، می‌گوید: “باید یهودی‌ها را بیرون برانیم، فرزندان میمون و خوک را باید با موشک‌های قصام به شعله‌های آتش جهنم سپرد”.

پژوهشگری به ما می‌گوید: “اگر تندرو باشیم، عملیات مسلمانان را بد تعبیر خواهیم کرد، یعنی آنان را ذاتا ضد یهود قلمداد خواهیم کرد که برداشتی است اشتباه. مسئله‌ی ضد یهود در دهه‌ی ۱۹۲۰ به کلی در مصر موضوعیت نداشت. مسلمانان مصر بیش از غرب، از یهودیان پذیرایی کردند. برداشت نادرست دیگر این است که بگوییم، در بین رهبران و هواداران اخوان، پیش از موضوع اسرائیل و فلسطین، ایده ضد یهود وجود نداشته است. یعنی با خاتمه مسئله اسرائیل و فلسطین، موضوع ضد یهود هم به پایان می‌رسد و برای همیشه نابود می‌شود. چنین برداشتی از این موضوع، سادگی محض است. به ایران نگاه کنید، از سال ۱۹۳۰ به بعد، ایده ضد یهودیت به تدریج گسترش یافته و متحول شده است. این ایده به خودی خود از بین نمی‌رود و حیات خود را زیر پوست شب و یا به آشکاری ادامه می‌دهد”.

حماس در سال ۲۰۰۶، برنده‌ی انتخابات فلسطین شد. به این ترتیب، اسلام‌گراها، از فشار دشمنان سکولار خود در جنبش الفتح راحت شدند. بعد هم در حرکت کودتایی، حماس قدرت را در باریکه‌ی غزه، به دست گرفت. تنها اسلام‌گراهای جهادی امکان ماندن در غزه را یافتند. این جنبش جنگ طلب و خشونت‌گرا، برداشت آن چیزی است که اخوان کاشته بود و اکنون ایران منبع اصلی تأمین مالی و گاه سلاح برای آنان است. خالد البطش، یکی از رهبران جهاد اسلامی است که می‌گوید: “من همان قدر عضو جهاد اسلامی هستم که عضو اخوان‌المسلمین و یا بخشی از انقلاب اسلامی ایران.” او تأکید می‌کند که جهاد اسلامی ادامه‌ی حرکت اسلامی اخوان است. در دهه‌ی هفتاد، بیداری اسلامی مردم ایران موجب انقلاب اسلامی شد. در آنجا مردم، دولت شاه که سکولار بود را سرنگون کردند تا دولت اسلامی را سرکار بیاورند تا با منطق اسلامی، استعمار را کنار بزنند و شیوه‌ی زندگی مردم را هم تغییر دهند”.

برای کسی که خود را هوادار خط فکری اخوان می‌داند، صلح با اسرائیل، چاره کار نیست. آنها در برابر خود تنها آتش‌بس کوتاه یا بلند مدت را می‌بینند. خالد البطش می‌گوید: “شوروی تا بیست سال پیش، دولت بزرگ و باشکوهی بود، اما اکنون دیگر نیست. آمریکا هم امروز دولت قدرتمندی است، البته روزی هم فرا می‌رسد که آمریکا دیگر قدرت اول جهان نیست. شاید پنجاه سال دیگر یا کمی بیشتر و کمتر از این مدت. در جهان عواملی یافت می‌شوند که ثابت هستند و عواملی هم متغیر. قوانین الهی ثابت هستند، اما، تشکیل دولت و روابط قدرت، متغیر می‌باشند. شصت سال پیش، اسرائیل وجود نداشت، شصت یا صد سال آینده هم آیا اسرائیل وجود خواهد داشت”؟

خالد در مورد پدیده‌های ثابت و متغیر درست می‌گوید. چرا که توازن قدرت هر آن ممکن است به هم بخورد. شاهد این ادعا، بهار عربی است. حتا اعضای اصلی حماس هم نگفتند که انقلاب و سرنگونی مبارک به این زودی رخ می‌دهد. اما برآمد شرکت مردم در انقلاب و یا به زعم برخی، شورش‌ها، به قدرت رسیدن اخوان بود در مصر. سبب این کامیابی، شهرت آنها بود که فاسد نیستند و شاید مهم‌ترین دلیل، سازماندهی خوب این نهاد بوده باشد. در اولین انتخابات آزاد پس از ده‌ها سال، اخوان‌المسلمین بیشترین رأی را بین مردم به دست آورد. آنها با انتخابات آزاد، قدرت را در تونس، مصر و اکنون در کمال آرامش، در مراکش به دست آوردند. در این کشورها که پیش از پیروزی انتخابات قانون شریعت جاری بوده، انگار که در مسابقه‌ای شرکت دارند که میزبان رقیب هستند.

اکنون در چند کشور عربی، اسلام‌گرایان قدرت را در دست دارند. اما با این قدرت چه می‌خواهند بکنند؟ تجربه نشان داده که اینان همان قدر واقع‌گرا هستند که آرمان‌گرا. آیا می‌توانند اصولی را وضع کنند که شرایط آزادی بیان و زنان را بهتر کنند تا در جامعه جهانی پذیرفته شوند؟ آیا می‌توانند مبانی ایدئولوژی حسن بنّا را کنار بگذارند که خواهان پلیس اخلاق و اجرای شریعت در جهان اسلام بود؟ در تونس دولتی سر کار آمد که ترکیبی است از چند حزب با اکثریت حزب نهضت اسلامی. رشید غنوشی رهبر این حزب اسلامی می‌گوید: “اگر توانستیم رأی بیشتری کسب کنیم، به این علت بود که به مردم قول اجرای احکام شریعت را دادیم. اسلام احکام مشابه برای همه‌ی مردم تونس را نمایندگی می‌کند. همه‌ی احزاب هم موافق این هستند که هویت تونس با پسوند اسلامی در جهان مشخص شود.”

پس از موفقیت در انتخابات، اسلام‌گراها مسئولیت‌ها را بین خود تقسیم کردند. مسئولیت اخوان‌المسلمین جاری ساختن احکام شریعت بود که تطابق داشته باشد با اصلاحات خواسته شده از سوی مردم. در همین مورد، سلفی‌ها دست به اعتراض و شورش زدند و علیه آزادی بیان، آزادی رسانه‌ها، آزادی زنان، به خیابان‌ها آمدند. اگر اخوان‌المسلمین خواهان قدرت و اجرای قوانین شرعی است که با رفرم مطابقت داشته باشد، باید به روشنی نشان دهد که چگونه می‌خواهد از قدرت استفاده کند، با چه کسانی می‌تواند همکاری کند تا اداره جامعه چنان باشد که مردم می‌خواهند. چنین به نظر می‌رسد که عقلانیت و درایتی در کار است که رفرم و خواست مردم هم در نظر گرفته شود. به عنوان نمونه، خلافت اسلامی را تغییر نام داده‌اند و نام «کشورهای متحد عرب» را بر آن نهاده‌اند.

ekhvan

خیرات الشاطر می‌گوید: ما مفهوم با هم بودن و وحدت در اتحادیه اروپا را می‌پذیریم. این نام آیا نمی‌توانست، خلافت اروپایی باشد؟ بحث ما رابطه یک دولت است با هویت جمعی. هویتی که باید در جهان جایی برای زیست داشته باشد. چنین است که دور هم بودن زیر چتری بزرگتر؛ اتحادیه اروپا، آسان، کشورهای گروه هشت یا کشورهای گروه بیست، ممکن می‌شود. این‌هایی که نام بردم، آیا گروه‌هایی نیستند که در مورد جهان و مناسبات بین کشورها، تصوری مشترک دارند؟ بنابراین، حق کشورهای مسلمان است که به همین گونه، زیر چتری بزرگتر جمع شوند”.

اما، در گردهمایی‌های انتخابات مصر، پیش از ریاست جمهوری محمد مرسی، سخنران‌ها طوری دیگر سخن می‌گفتند. سطوت حجازی چنین گفت: “آرزوی ما که دست یابی به خلافت اسلامی بوده است، در حال عملی شدن است. سپاس از محمد مرسی، برادران مسلمان‌اش و احزاب همراه او که خیال و رؤیا را به واقعیت تبدیل می‌کنند. شاهد آن هستیم که آرزوی زیبای ما به زودی محقق می‌شود و جامعه‌ی کشورهای متحد عرب تشکیل خواهد شد. این همانی است که خدا در سرنوشت ما نوشته است. مرکز خلافت اسلامی که کشورهای متحد عرب نام گرفته، نه قاهره، مکه یا مدینه، بل‌که اگر خدا بخواهد، اورشلیم خواهد بود. همه با هم فریاد بزنیم: برای رسیدن به قدس، میلیون‌ها شهید خواهیم داد”.

در همین گردهمایی‌ها خواننده‌ای چنین می‌خواند که با پایکوبی هواداران اخوان مواجه است و شادی سران این نهاد:

بیایید به خواب یهودی‌ها بیفزاییم

کسی که به شهادت عشق می‌ورزد

حماس را حمایت می‌کند

جهان را

و کنفرانس‌ها را فراموش کنید

پیروزی نزدیک است

قدس مرکز خلافت ما است.

بعد از بهار عربی، اکنون جهان اسلام و به ویژه اخوان‌المسلمین در چهار راه قرار گرفته که باید انتخاب کند. ادامه‌ی ایده‌های بنیان‌گذارشان برای برپایی خلافت اسلامی و اجرای احکام شریعت، یا تطابق احکام با شرایط روز در جهت دموکراتیک کردن آنها و عملی شدن‌شان با توجه به ارزش‌های جهان اکنون، جهانی که در آن سقوط اقتصادی و واقعیات سیاسی می‌تواند حکم سرنگونی همیشگی را داشته باشد؟ مبارزه بین مسلمان‌ها و غیرمذهبی‌ها در شرایطی آشکار شده که دموکراتیزه شدن جهان هم در سمت اعتلا حرکت می‌کند. شاید، پیروزی در چله‌ی کمان سکولارها باشد. اما اکنون اسلام‌گراها هم مورد توجه جهان هستند. هنوز زود است که در مورد عواقب و نتایج این مبارزه بی امان، گمانه‌زنی کرد. به ویژه در منطقه‌ی خاورمیانه که در حال تغییر و تحول اساسی است.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com