باورکنید هیچ ملتی در دنیا مثل ما ایرانی ها از عملکرد حاکمان کشورشان لذت نمی برد. من یکی که کیف می کنم از اینکه چنین مملکتی داریم و چنین حکامی …
در حالی که دنیا در آشوب و جنگ دست و پا می زند، سردمداران کشور ما نگاه شان به پر و پای خانم هاست و بزرگترین مشکل شان ساپورت پوشیدن آنها : اگر بخواهیم اوضاع این هفته جهان را در یک جمله خلاصه کنیم می توانیم بگوئیم: داعش در عراق می کشد، نتانیاهو در غزه و ساپورت در ایران!
ساپورت امام جمعه های سرشناس کشورمان را طوری کشته و مرده خود کرده که انگار مشکل دیگری در ایران نیست. کلمه ساپورت را هرروز به شکلی تازه و با لذتی وصف ناشدنی تکرار و مزه مزه می کنند و در رخوتی شیرین از خود بی خود می شوند. گویی می خواهند ثابت کنند برعکس آنچه مشهور است، از گفتن حلوا حلوا هم دهان آدم تا حدی شیرین می شود؟ و
انصافن اگر زن ها نبودند، گردانندگان ایران چگونه می توانستند مردم را سرگرم کنند؟
ایبولا، یک بیماری جدید و هراس انگیز تاکنون بیش از هزار نفر را کشته و دنیا وحشت زده به فکر پیشگیری از آن است. جنگ بین حماس و اسرائیل از سرگرفته شده و اسرائیل مثل همیشه جواب هر موشک زپرتی حماس را با یک بمب چاق و چله می دهد و به خاطر دستمالی، قیصریه ای را به آتش می کشد.
تظاهرات ضد یهود و یهودی ستیزی به نوشته بی بی سی در فرانسه و برلین کم و بیش آغاز شده و این نگرانی حتی برای مردم اسرائیل آغاز شده که مبادا بی فکری و کله شقی نتانیاهو کار دستشان بدهد و گذشته های تلخ بار دیگر تکرار شود.
یک طرف دنیا اسد آقا صدوهفتاد هشتاد هزار نفر را زد و کشت و کسی آخ نگفت. طرف دیگر داعش دارد با خونریزی هایش کاری می کند که مردم دست به دامان طالبان شوند که بیایید و ما را از دست این آدمخوارها نجات بدهید!
در اوکرائین هنوز کشت و کشتار تمام نشده و اوباما و پوتین به هم چنگ و دندان نشان می دهند. ایزدی ها وکردها گرسنه و آواره چشم براه کمک های دیگرانند. آوارگان فلسطین وعراق و افغانستان و اوکرائین گرسنه و بی سرپناه روزگار می گذرانند و درمیان این جهان پرآشوب، بزرگترین مشکل و مسئله حاکمان ما خوشبختانه! پروپاچه خانم ها و ساپورت آنهاست:
جورابت را بکش بالا، روسری ات را بکش پائین، رنگ مانتویی که پوشیده ای تحریک کننده است، کفش هایت جوان ها را از راه به در می کند، در ادارات زنها اینطرف، مردها آنطرف و در پارک ها زنها روی یک نیمکت و مردها روی نیمکتی دیگر…
شاید هم حق داشته باشند و احساس خطر کرده باشند؟ آخر جناب علم الهدی در نماز جمعه هفته گذشته درمشهد فرمودند فرهنگ ساپورت پوشی زنان و دختران بی حجاب موجب شده است که ما در اقتصاد مشکل پیدا کنیم. حالا چه جوری؟ خدا می داند! و حاج کاظم صدیقی در نماز جمعه تهران با بیانی دیگر مشکلات مملکت را وصل کردند به حجاب زنان و راه حل راهم همان دانستند که آقای قالیباف دانسته است: جدا کردن زن و مرد از هم.
خوشبختانه همیشه راه حل هایی ملانصرالدینی به ذهن دست اندرکاران می رسد که مشکلات را برطرف کند: داعش اسمش را عوض کرد و گذاشت دولت اسلامی لابد با این تصور که مردم دنیا از این به بعد عاشق شان خواهند شد و به این نام افتخار خواهند کرد و جناب صدیقی هم اسم طرح زنانه مردانه کردن ادارات را گذاشتند “طرح تکریم بانوان” و لابد حالا خیال می کنند با این نام، مردم دیگر معنی زنانه مردانه کردن ادارات و مدارس و دانشگاه ها و بیمارستان ها و پارک ها را نمی فهمند!
طرح “ارتقاء امنیت” را به زور کتک آنقدر بالا بردند که باید آن را طرح “ارتفاع امنیت” نامید. ارتفاعی که خانم ها دارند خواهش و التماس می کنند که ترا به ابوالفضل یک کم کمش کنید و بیاورید پائین تر، اینقدر امنیت برای ما خوب نیست و این بالا سرمان گیج می رود.
نگرانی این است که طرح تکریم بانوان نیز چیزی باشد در حد همان طرح ارتقاء امنیت یا ارتفاع امنیت و زن ها دسته جمعی از مسئولان بخواهند که جان هرکس که دوست دارید اینقدر به ما عزت و احترام نگذارید و تکریم مان نکنید. بگذارید مثل یک آدم معمولی در همه دنیا زندگی مان را بکنیم…
دلواپس ها چمدان ها را بستند
آقای روحانی بالاخره شمشیر را از رو بست و با کلماتی تند و آتشین به گروه دلواپس ها حمله کرد و گفت به جهنم که دلواپسید. هروقت می خواهیم مذاکره کنیم می گویند ما تنمان می لرزد. به جهنم که می لرزید بروید یک جای گرم برای خودتان پیدا کنید که نلرزید.
به قراری که آژانس های مسافرتی اطلاع داده اند، تعدادی از آقایان دلواپس، توصیه آقای روحانی را پذیرفته و تصمیم گرفته اند برای مدتی کوتاه، سفری به مناطق گرمسیر ترکیه و یونان و اسپانیا بکنند، تا هم با دیدن دختران بدون ساپورت آن مناطق، چشم شان به این جوراب شلواری لعنتی و مسئله ساز نیفتد و تن و بدن نازنین شان به خاطر مسائل ایران نلرزد و هم تمدد اعصابی بکنند و آماده برای دلواپسی های تازه به ایران بازگردند!
رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت ….
سیدحسین حسینی، مدیر کل دفتر گسترش آموزش عالی وزارت علوم درگفتگو با تسنیم اعلام کرد که مجوز دانشگاه احمدی نژاد باطل شد.
آقای احمدی نژاد که از این اقدام بسیار عصبانی بود به خبرنگار ما گفت مثالی است معروف که می گویند: هرملتی لیاقت همان دروغ هایی را دارد که می شنود! نخواستند و نگذاشتند که من سرو سامانی به دروغگویی مسئولین مملکت بدهم … دنیا ساعت به ساعت و لحظه به لحظه در حال پیشرفت است در حالی که ما همچنان به سبک هزار سال پیش دروغ می گوئیم و برای باوراندن آن به مردم از حضرت عباس و امام زمان کمک می گیریم. تا کی می توان به مردم گفت به ابوالفضل با این کلید من مشکلاتتان را حل می کنم؟
من بعد از هشت سال ریاست جمهوری و تجربیات فراوان، تصمیم گرفتم دانشگاهی تاسیس کنم، دروغ را علمی، مکانیزه، مدرنیزه و حتی هموژنیزه کنم. یعنی می خواستم به مسئولان دروغگوئی علمی را یاد بدهم.
می خواستم مسئولانی برای مملکت تربیت کنم که وقتی دروغ می گویند همه کیف کنند و قربان صدقه دروغ گفتن هایشان بروند. برایشان شب دروغ ترتیب بدهند، انجمن های محلی دروغ تشکیل بدهند و مردم روستاها را که هنوز متاسفانه حرف راست می زنند به راه راست، یعنی همان راهی که من می رفتم! هدایت کنند.
آقای احمدی نژاد که با افسوس سرش را به این طرف و آن طرف و آن طرف و این طرف تکان می داد می گفت آقا مثلا قرن بیست و یکم است. دنیا از ما پیشکسوت ها انتظار دارد در نوع دروغ گفتن تغیراتی بدهیم. تاکی می شود همان دروغ های تکراری هزار ساله را تحویل ملت داد؟ مردم از زمامداران خود انتظار دارند در این مورد قدمی جدی بردارند و با تاسیس دانشگاه ها و مراکز آموزشی عالی دروغ، شیوه دروغگویی را دیگرگون کنند.
آقای احمدی نژاد که راه افتاده بود برود به خبرنگار ما گفت درست میگن که بیله دیگ بیله چغندر… این مملکت لیاقت داشتن یک دانشگاه آموزش عالی دروغ را نداشت و استادی مثل من و دانشگاهی شبیه آنچه می خواستم ایجاد کنم از سرشان هم زیاد بود … شکسپیر وقتی می دید کسی نمی تواند دروغ بگوید با عصبانیت می گفت: بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش …!
پیک نیک در کنار دریا…
با پایان ماه مبارک رمضان خانم های ایرانی در ساری به یکی دیگر از خواست های قدیمی خود دست یافتند و اجازه یافتند در کنار دریا پیک نیک کنند و حتی چهارزانو بنشینند و نان و پنیر و هندوانه میل کنند.
بدیهی است خوردن نان و پنیر و هندوانه مثل حجاب اجباری نبود و خانم ها اجازه داشتند چیزی نخورند و راست راست بایستند و دریا را تماشا کنند.
یکی از خانم ها از ماموری که از دریا محافظت می کرد تا خانم ها بلایی سرش نیاورند، پرسید اگر احتمالا شوهرم در حال غرق شدن بود چه باید بکنم؟ مامور مربوطه که اسمش المأمور و معذور بود جواب داد ….خودت سلامت باشی خانم جان …چیزی که فراوان است شوهر!
حافظ ایرانی ها را می شناخت…
صدها سال پس از مرگ حافظ، راز اشعار پر رمز و راز او کشف شد.
طی تمام این سالها نه تنها ایرانی ها، که بسیاری از حافظ شناسان جهان از خود می پرسیدند خدایا چرا حافظ اینقدر در پرده و تا این حد پیچیده در هاله ای از ابهام شعر گفته؟ یعنی شاعر توانایی مثل او نمی توانست مثل شعرای قرن بیست و یکم روان و ساده و همه فهم منظورش را بیان کند و بگوید: سنگو زدم به شیشه، دوستت دارم همیشه؟!
یک مصرع “یوسف گم گشته باز آید به کنعان”اش را هزار جور تعبیر و تفسیر کرده اند و بازهم ول کن نیستند.
می گویند به محض اینکه حافظ این شعر را سرود، طرفداران شاه شجاع آن را به نفع خودشان تعبیر کردند و طرفداران امیر مبارزالدین به نفع خودشان.
طرفداران شاه شجاع گفتند منظور حافظ این است که شاه شجاع می آید، درهای میخانه ها را باز می کند و بساط زاهدان ریایی را بر باد می دهد و طرفداران امیر مبارزالدین گفتند نخیر قربان، منظور حافظ این است که امیر مبارزالدین که وسط دو نماز بلند می شد سر مجرمی را که داروغه ها آورده بودند می برید، حالا دیگر منتظر پایان رکعت اول و دوم و سوم نمی شود ، نمازش را در هر کجای آن که باشد می شکند، سر یارو را می برد و بعداً بقیه نمازش را می خواند.
در روزگار ما نیز همین یک مصرع را هرکس هرجوری که خودش دلش می خواهد تعبیر می کند. طرفداران رضا پهلوی می گویند: دیدی گفتم، حافظ هم پیش بینی کرده که رضا پهلوی بالاخره به ایران برمی گردد و به سلطنت می رسد. طرفداران مجاهدین میگن حافظ می دونه که مسعود خان کجاست وکی برمی گرده و این مصرع را به خاطر او سروده که سالهاست پیدایش نیست و صد جور شایعه برایش ساخته اند.
توده ای های میگن منظور حافظ بازگشت مجدد کیانوری و احسان طبری به قدرت است و طرفداران دکتر مصدق معتقدند اگر قرار بازگشتی باشد فقط دکتر مصدق حق دارد برگردد که همیشه به فکر مردم بود و در تمام دوران خدمتش یک دینار از دولت حقوق نگرفت.
اما واقعیت قضیه چیز دیگری است. حافظ که مردم زمان خود را خوب می شناخت، می دانست که ما ملت هزار سال دیگه ش هم همینیم که هستیم و حتی دو نفرمان با هم متحد نمی شویم. بنابراین تصمیم گرفت جوری شعر بگوید که بیش از این جدایی بین ما ملت نیندازد، اشعارش را هرکس هرجوری که دلش می خواهد و به نفع خودش و مرامش می داند تعبیر و تفسیر کند و دلش خوش باشد که حق با اوست.
فال حافظ هم از همین ماجرا سرچشمه گرفت وگرنه چرا مردم تشنه فال ایران، با اشعار مولوی فال نگرفته اند و نمی گیرند که قبل ازوحافظ می زیسته و هزاران بیت شعر سروده؟
دلیلش روشن است، خیلی ساده شعر می گفته نه پر رمز و راز. مثلا گفته: پیش چشمت داشتی شیشه کبود / زانجهت عالم کبودت می نمود. لامصب رنگش را هم مشخص کرده که مو لای درزش نرود و کسی نتواند بگوید پیش چشمت داشتی شیشه رنگی، دنیا رفت رسید به کره مریخ و ما هنوز در خوابیم …!
طلا آدم را یاد فقرا می اندازد
یک ضرب المثل قدیمی داریم که می گوید “آدم وقتی چشمش به طلا افتاد، یاد فقرا می کند”. البته چنین ضرب المثلی نداشتیم، ولی چون کمبودش احساس می شد، من زحمت کشیدم و آن را درست کردم!
حتمن دیده اید ثروتمندانی را که وقتی شکم شان سیر شد، محبت می کنند و می گویند: خدایا خودت شکم گرسنگان آفریقا را هم سیرکن و به این طریق با یک تیر دو تا نشان می زنند، هم نشان می دهند که خداشناس هستند و هم اینکه بعد از سیرشدن، از فقرا هم یاد می کنند.
ثروتمندان اهل سیاستی هم هستند که وقتی یک کمی خاویار و ویسکی خوردند و حال شان جا آمد، شروع می کنند به تمجید از کسانی که در زندان ها شکنجه شده اند اما مردانه مبارزه کرده اند.
اصولا طلا و فقر مثل تاروپود یک قالی در همدیگر تنیده شده اند. خود من بارها در بازار طلافروشان تهران، گداهایی را دیده ام که خیال می کردند چون اینجا بازار طلافروش هاست، وقتی تقاضای کمک کردند، طلا فروشه یک گردن بند برلیان می اندازد توی کاسه ای که دستشان است و می گوید برو پدر جان خوش باش!
من حتی پیرزنانی رادیده ام که برای پرداخت اجاره خانه شان تنها النگوی طلایی را که هزار لا قایم کرده بودند آورده اند بفروشند با این تصور که طلافروشه النگوی یادگاری مادرشان را هفتاد برابر قیمت می خرد. همه اینهایی را که گفتم، فقط من ندیده ام، خود شما هم دیده اید.
همین پاپ خودمان هم دیده است و به همین دلیل هم هست که هروقت روی صندلی طلا می نشیند، یاد فقرا و درماندگان می کند و از خدا می خواهد که برای شام شب آنها یک فکری بکند!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” به تازگی منتشر شده است.