شهباز نخعی
پنجشنبه این هفته، ۱۲ فروردین، سی و یکمین سالروز برگزاری نخستین انتخابات جمهوری اسلامی یعنی همه پرسی گزینش نظام سیاسی است. اگر نموداری از برگزاری انواع انتخابات در حکومت آخوندی ترسیم شود، دیده می شود که از نظر میزان دستکاری، تقلّب یا آنچه که امروز “مهندسی انتخابات” نامیده می شود این نمودار سیر بالا رونده دارد
به این معنا که همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در پایین ترین نقطه نمودار و انتخابات ریاست جمهوری دهم در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ در بالاترین نقطه آن قرار دارند.
دلیل های این سلامت نسبی همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ را می توان چنین برشمرد:
۱ ـ با توجه به فضای انقلاب و محبوبیت و نفوذ کلام آیت الله خمینی، نیازی به تقلّب و دستکاری در آراء نبود.
۲ ـ خمینی و یارانش هنوز چنان بر اوضاع مسلّط نشده بودند که بتوانند تقلّب در سطح گسترده را سازماندهی کنند.
۳ ـ مخالفان یا ضد انقلاب نیز چنان درهم ریخته و آشفته بودند که اصولا نیرو به حساب نمی آمدند تا ضرورت یابد انقلابیون در برابرشان دست به تقلّب بزنند.
بااین همه، تأیید سلامت نسبی همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، به معنای آن که در آن همه پرسی هیچ ترفند و حیله ای بکار نرفت نیست. برعکس، گشادترین کلاه تاریخ در همان همه پرسی برسر مردم ایران گذاشته شد که پیامدهای آن هنوز هم گریبانگیرشان است. این کلاه گشاد ابهامی بود که در عبارت “جمهوری اسلامی” ـ که خمینی با قید “نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر” چهارمیخش کرده بود ـ وجود داشت و هیچ کس، حتی خود خمینی، به درستی نمی دانست که ماهیت و محتوای آن چیست. این ابهام و روشن نبودن ماهیت و محتوا عملا موجب شد که آیت الله خمینی پس از برگزاری همه پرسی و گرفتن رأی مردم، از آن به عنوان چک سفید امضاء استفاده کند و هربار که ماهیت و محتوا را تغییر می دهد، تلویحا یا تصریحا بگوید که این همان “جمهوری اسلامی” است که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ به آن رأی داده اید!
از این هم فراتر، پس از همه پرسی ۱۲ فروردین، آیت الله خمینی شانه از زیربار مسئولیت آنچه که در پاریس و زیر درخت سیب درباره ماهیت و محتوای “جمهوری اسلامی” گفته بود خالی کرد و گفت: “خدعه کردم”!
به هرروی، همه پرسی ۱۲ فروردین با نتیجه قاطع ۹۸ درصد موافق و ۲ درصد مخالف پایان یافت و این نتیجه سرآغاز بدفهمی هایی شد که زیان و خسارت های بسیار سنگینی به بار آورد. یکی از این بدفهمی ها را مهندس مهدی بازرگان مرتکب شد که خطاب به مخالفان گفت که به اندازه ۲ درصدشان حرف بزنند. چنین حرفی از شخصیت آزادیخواهی چون مهندس بازرگان بسیار بعید بود و نشان می داد که او خود نیز در فضای آشفته انقلاب جوگیر شده است. اگر آن جوگیر شدن نبود، مهندس بازرگان باید حتماً می دانست که دو رکن اساس مردم سالاری آزادی بیان و رعایت حقوق اقلّیت هستند و این حقوق را نمی توان به نسبت شمار اقلّیت محدود کرد.
دیگر نتیجه منفی همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ این بود که مخالفان را دچار یأس و ناامیدی از نتیجه بخش بودن مخالفت کرد و در نتیجه در بزنگاه های حسّاسی چون گروگان گیری کارکنان سفارت امریکا یا ادامه جنگ پس از بیرون راندن نیروهای مهاجم از خاک ایران، مخالفان نتوانستند خود را سازماندهی کنند و چنانکه باید و شاید در برابر تصمیم های نادرست و زیانبار آیت الله خمینی بایستند.
به عبارت دیگر، خمینی و یارانش از همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ ابزار سرکوب دهشتناکی ساختند که اپوزیسیون هرگز نتوانست از زیر بار سنگین آن کمر راست کند و سه دهه طول کشید تا با رستاخیز مردم ایران و سربرآوردن نسلی تازه نفس و دلیر این معادله اهریمنی دگرگون شود.
کارآیی این ابزار سرکوب تا انتخابات مجلس هفتم ادامه یافت. در آن انتخابات که می توان آنرا آغاز کند شدن این ابزار دانست، حکومت با وضعیت تازه ای روبرو شد که ناگزیر می بایست خود را با آن تطبیق می داد و آن روگردانی روزافزون مردم از حضور در پای صندوق های رأی بود. برای رویارویی با این وضعیت جدید، عقل کل حکومت آخوندی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، تزی من درآوردی ارائه کرد مبنی بر این که: “با رأی ۱۵ و حتی ۱۰ درصد از مردم هم می شود حکومت کرد”!
این تز جدید، که طبعا صحنه آرایی های تازه ای در عرصه سیاسی را می طلبید، مورد پسند ذهن سترون سیدعلی خامنه ای قرارگرفت و او آنرا روی هوا قاپید. انتخابات بعدی: مجلس هشتم و ریاست جمهوری نهم و دهم بر مبنای همین تز شکل گرفتند. در این صحنه آرایی، آنچه که اهمیت دارد، نه میزان مشارکت واقعی مردم در انتخابات، بلکه مهندسی و کارگردانی نمایشی به نام انتخابات است که در آن از مردم به عنوان سیاهی لشگر درپای صندوق های رأی استفاده می شود تا تصوری از مشروعیت مردمی حکومت را به دنیا القاء کند.
تز هاشمی رفسنجانی که توسط سیدعلی خامنه ای ربوده و به زیان خود او به کار برده شد، دارای نقاط ضعفی بود که آن را با شکست روبرو کرد. بزرگترین نقطه ضعف این بود که با آن که تصریح می کرد که “با رأی ۱۵ و حتی ۱۰ درصد مردم می توان حکومت کرد”، به این پرسش پاسخ نمی داد که در کدام نقطه و با چه درصدی دیگر نمی توان حکومت کرد؟! حاکمیتی که با رأی ۹۸ درصد مردم روی کار آمده و از زور پسی خود را به چنین تزی آویخته، در کجا دیگر نمی تواند حکومت کند: ۸ درصد، ۶ درصد، ۴ درصد یا …؟!
پاسخ این پرسش را به صورت مبهم هاشمی رفسنجانی در تابستان گذشته داد: “اگر مردم نخواهند ما می رویم”. هاشمی رفسنجانی حتی در این اعتراف به شکست رندانه هم دقیقاً نگفت که این “اگر” چه زمانی و با چه درصدی از رأی مردم تحقق می یابد. هاشمی رفسنجانی این “اگر” را برای آن در عبارت خود گنجانده که در واقعیت موجود القاء تردید کند. یعنی این که معلوم نیست که مردم ما را نخواهند! در واقع، بدون این القاء تردید رندانه، گفته هاشمی رفسنجانی باید چنین خوانده شود: “مردم ما را نمی خواهند، پس می رویم”.
به هرحال، پس از بطلان تز هاشمی رفسنجانی و بویژه پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، با وجود آن که حکومت بر دهها میلیارد درآمدهای مردم ایران چنگ انداخته و آنها را برعلیه مردم و آنچه که منافع خود می پندارد خرج می کند، ریزش نیروهای هوادار حکومت چنان سرعتی یافته که برآیند آن را در تظاهرات فرمایشی ۹ دی و ۲۲ بهمن به خوبی می توان دید. بازده این تظاهرات فرمایشی، به رغم صرف هزینه های سنگین برای جمع آوری و انتقال افراد از شهرک ها و روستاهای اطراف به تهران و انواع مشوق های مادی، چنان ناچیز و حقیر بود که حکومت ناگزیر به دروغگویی روی آورد و شمار افراد حاضر در تظاهرات فرمایشی را دهها برابر واقعیت موجود اعلام کرد.
حکومتی که ۳۱ سال پیش، بدون تقلب با میزان رأی ۹۸ به ۲ به قدرت رسید، اکنون با چنان سرعتی در سراشیب سقوط قرار گرفته که بی تردید، در آینده ای نه چندان دور، در مقیاس معکوس یعنی ۲ به ۹۸ از صحنه سیاسی حذف خواهد شد!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.