قلم را بجوم
قط بزنم دستم را
بنویسم مکثی ممتد سرخ
تا صدا صدایم کند شُر شُر
با جویدن ِ وا ژه ها و سا ییدن ِ سا یه ها
چقدر بجّرقم
جرّقه خا موش کنم
***
باران من از ابری دیگر بارید
ابری متراکم گُم
در دل ِ مردم
شارید
در رعدی خاموش برقی پنهان
از چشم های ِ آلوده ی خسته
غرید
بر صدها سَدِ زبان بسته
و شست و شکست و برد
اوراق تاریک مقدس
آینه های کاذب و ایوان های منقش را
باران من از جوّ ِ جبر از تاریخ صبر از جغرافی ِ تحقیر
کنعان کهن را می ماند
از ابری تر ابری تازه
آواز ِ مصری ِ خود را خواند
باران ِ من
***
حالا که باد برده هیمالایا را
به فتح ِ قلهی شن می روند
و غوطه در قطره می زنند
حالا که اقیانوس آرام خشکیده
مور و ملخ نهنگ و پلنگ را
با کفش های سریع السیرشان
از خنده می کشند
و مشتی مردم ِ بی وقت
به وقت ِ حالا
همیشه را غارت می کنند
چوب صلیب
مصلوب ِ عبارت