تقدیم به: دکتر اکرم پدرام نیا
مترجم رمان لولیتا و هفته نامه وزین شهروند اولین ناشر لولیتا
ولادیمیر ناباکوف یکی از اساتید رمان نویسی آمریکایی ـ روسی است که دارای سبک شاخصی در نویسندگی بود. وی در سال ۱۸۸۹ در سنت پترزبورگ روسیه در یک خانواده اشرافی و مرفه به دنیا آمد. او به همراه خانواده اش پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه مجبور شد که روسیه را ترک کند. ناباکوف پس از مهاجرت به اروپا در دانشگاه کمبریج به تحصیل ادبیات انگلیسی، روسی و زبان فرانسه پرداخت و چندین سال در برلین و پاریس زندگی کرد و سرانجام در سال ۱۹۴۰ به آمریکا رفت. در آنجا به شهرت دست یافت و در چند دانشگاه از جمله هاروارد به تدریس ادبیات پرداخت و سرانجام در سال ۱۹۷۷ در حالی که با خانواده اش در سوئیس زندگی می کرد، درگذشت.
او در طول زندگی پرماجرا و پربارش که ۸۸ سال عمر کرد ۱۸ رمان، ۸ مجموعه داستان کوتاه، ۷ کتاب شعر و ۹ نمایشنامه، در مجموع ۴۲ اثر از خود برجا گذاشت. ناباکوف نویسنده، مترجم، منتقد، استاد دانشگاه، شاعر و نمایشنامه نویسی بود که به زبان های روسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی تسلط داشت. وی با رمان “لولیتا” که در سال ۱۹۵۵ به انگلیسی نوشت و پس از ماجراهایی در فرانسه به چاپ رسید، شهرت فراوان یافت. ولی از همه مهمتر او یک مهاجر بود، مهاجر نسل دوم. بنابراین آثار ناباکوف اغلب روی مسائل مهاجرت و خانواده های مهاجر تکیه دارد و از این رو می تواند برای مهاجران حائز
اهمیت باشد.
خانواده ناباکوف جزو اشراف و ملاکین روسیه به حساب می آمدند از زندگی سطح بالا و مرفهی برخوردار بودند. پدر او حقوق دانی آزاداندیش و دوستدار انگلیس و مخالف تزار و یکی از پایه گذاران حزب مشروطه دموکراتیک بود که تزار آن را منحل کرد. او با اعتراض به این کار در سال ۱۹۰۶ به زندان افتاد. وی علاوه بر سیاست مداری و انجام فعالیت های حزبی و آزادی خواهی روزنامه نگاری دمکرات بود و مقالات تندی درباره آزادی و ضد اختناق و دیکتاتوری تزار می نوشت. مادر ناباکوف النا نیز از خانواده اشرافی، روشنفکر و با فرهنگ بود. ناباکوف در یک چنین خانواده ای به دنیا آمد و زیر نظر مربیان خصوصی تعلیم دید و در هفت سالگی به سه زبان روسی، انگلیسی و فرانسه تکلم می کرد. در سن یازده سالگی که وارد مدرسه شد آثار شکسپیر را به انگلیسی، تولستوی را به روسی و فلوبر را به فرانسه خوانده بود.
ناباکوف ۲۶ ساله بود که انقلاب اکتبر روسیه به وقوع پیوست. این انقلاب در بدو امر در فوریه ۱۹۱۷ موجب خلع نیکلای دوم آخرین تزار روسیه از سلطنت گردید و دولت موقتی به رهبری الکساندر کرنسکی سرکار آمد. پدر ناباکوف با این حکومت همکاری داشت و سمتی هم پذیرفته بود. پس از چندی که میان انقلابیون اختلاف افتاد و حزب بلشویک از حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه به رهبری ولادیمیر لنین منشعب شد و قدرت را با یک یورش نظامی به دست گرفت، اغتشاش و جنگ داخلی و تسویه حساب های سیاسی و حزبی روسیه را فرا گرفت.
قبل از این رویدادها، مادر ناباکوف او را پیش دائی اش روکا که ملاک بزرگی بود فرستاد. روکا طرفدار جهان وطنی بود و به زبان های فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی صحبت می کرد. او هنگام فوتش در سال ۱۹۱۶ یعنی یک سال قبل از انقلاب اکتبر روسیه، ثروت فراوانی را برای ولادیمیر ناباکوف به ارث گذاشت ولی بر اثر انقلاب روسیه و سرکار آمدن بلشویک ها ولادیمیر نتوانست از این ثروت استفاده کند. انقلابیون ثروت خانواده ناباکوف را تصاحب کردند و آنها مجبور به فرار و مهاجرت به اروپا شدند. ناباکوف در این باره می نویسد:
“برای مهاجری که از سرخ ها متنفر است… چون آنها ثروت و زمین او را غصب کرده اند، چیزی جز تحقیر محض احساس نمی کند، غم غربتی که همه این سال ها مرا عمیقاً به خود مشغول کرده، احساس روز افزونی است که چگونه کودکی را از دست داده ام، نه اسکناس هایم را.”
خانواده ناباکوف از طریق کریمه فرار کردند و به ترکیه رسیدند و از آنجا خود را به لندن رساندند و سرانجام در برلین سکونت گزیدند. پدر ناباکوف پس از ترک روسیه به انتشار روزنامه مهاجر روسی پرداخت و در سال ۱۹۲۲ به علت فعالیت در همین زمینه و نوشتن مقاله های سیاسی، در یک میتینگ توسط دو تروریست افراطی ترور شد.
ولادیمیر به دانشگاه کمبریج رفت و به تحصیل پرداخت و در طول تمامی این سال ها از روسیه تا آلمان به نوشتن آثار خود مشغول بود به طوری که ۹ اثر اولیه اش را به زبان مادری یعنی روسی نوشت و بقیه را به زبان انگلیسی. او در سال ۱۹۲۵ با ورا سلومین در آلمان ازدواج کرد و به علت شرایط خاص در کشور آلمان و با توجه به این که همسرش یهودی بود از برلین به پاریس رفت و سرانجام در سال ۱۹۴۰ رهسپار آمریکا گردید و در موزه طبیعی نیویورک به کار مشغول شد و به مطالعه پروانه سانان که از کودکی به آنها علاقمند بود، پرداخت و در سال ۱۹۴۵ تابعیت آمریکا را پذیرفت.
ناباکوف حشره شناس بود و به پروانه ها علاقه فراوانی داشت و اولین شعرش را در ۱۵ سالگی درباره پروانه ها سروده است. بنابراین به همین علت سال ها در موزه طبیعی نیویورک خدمت کرد و اولین مقاله خود را درباره پروانه ها به زبان انگلیسی در نیویورک به چاپ رساند.
او علاوه بر نویسندگی، منتقد و پژوهشگر بود، به تدریس در دانشگاه می پرداخت و شاعر بود و شعر می سرود. نقد ادبی او بر کتاب مسخ کافکا و پژوهش هایش در ادبیات کلاسیک روس از جمله کارهای تحقیقاتی او به شمار می آیند. ولادیمیر به ترجمه نیز پرداخته است. از روسی به انگلیسی و برعکس. “آلیس در سرزمین عجایب” را به روسی ترجمه کرده و “یوجین اونگین” پوشکین شاعر و نویسنده بزرگ روسی را به انگلیسی برگردانده است. خودش درباره این گونه کارهایش گفته است:
“دوست دارم بعد از مرگ مرا نویسنده رمان لولیتا و مترجم یوجین اونگین بشناسند.”
مجموعه اشعارش در سال ۲۰۱۰ توسط انتشارات پنگوئن به چاپ رسیده است که در آن دغدغه های یک زندگی پرماجرا به انضمام شور عشق و ناکامی موج می زند. در نویسندگی صاحب سبک بود و آثارش از سبک سهل ممتنع برخوردار است. قلمی شیوا و جذاب دارد. روح زندگی بویژه زندگی مهاجران در نوشته هایش جاری است و همین موضوع می تواند برای مهاجران بویژه آنهایی که دست بر قلم دارند بسیار آموزنده باشد، بنابراین خواندن کتاب های او را که خوشبختانه خیلی از آنها به زبان فارسی ترجمه شده است به همه توصیه می کنم.
در آثار این نویسنده نگرانی، دلواپسی و نوعی وسواس روحی و روانی که حاصل رنج ها و دغدغه های مهاجرت است به وفور دیده می شود و همین موضوع باعث شده که داستان هایش از لایه های یک زندگی پر فراز و نشیب حکایت داشته و اغلب از پیچیدگی خاص برخوردار باشد. گفته شده است که وی به نوعی وسواس روانی به نام “هم رنجی” دچار بود و همواره دچار احساس تقارن بود یعنی برانگیخته شدن یک احساس او موجب انگیزش احساس های دیگر در فکر و ذهن وی می شد. در ناباکوف این حالت در احساسش در ارتباط با رنگ ها و حروف و اعداد بروز می کرد. برای او هر حرف الفبا یک رنگ خاصی را القا می کرد و همین امر باعث می شد که او کلمات را همچون نقاشی چیره دست به کار گیرد و با در کنار هم گذاشتن آنها شاهکار بیافریند که منحصر بفرد بود.
ناباکوف مهاجری بود که همواره چشم به سوی سرزمین پدری خود داشت. هیچ گاه به قول معروف چمدان های مهاجرتش را باز نکرد. در تمام عمرش منتظر بود تا انقلاب بلشویکی روسیه سقوط کند و او به وطن بازگردد، اما این کار تحقق نیافت و او با این آرزو درگذشت. ولی با این همه دلواپسی ها وی سه سال قبل از مرگش در مصاحبه ای گفته است:
“اگر در روسیه انقلاب نمی شد، شاید من خودم را وقف حشره شناسی می کردم و هرگز رمانی نمی نوشتم.”
آثار برجا مانده از ناباکوف از نمونه های ارزشمند ادبیات مهاجرت محسوب می شود. در سال های آخر عمر بر اثر فروش کتب هایش بویژه لولیتا، در وضعیت مالی اش بهبود به وجود آمد، به همین خاطر در سال ۱۹۶۱ همراه خانواده اش به سوئیس رفت و در یک مهمانسرا اقامت کردند. او در مدت شانزده سالی که در آنجا ساکن بود یک لحظه از فعالیت و نوشتن باز نایستاد. به مسافرت می رفت و به دل طبیعت پناه می برد و درون پر آشوب خود را با شکار پروانه ها آرام می بخشید. سرانجام در سال ۱۹۷۶ بر اثر یک تب شدید در بیمارستان بستری شد. او برنشیت مزمن داشت و انگشت پایش به شدت عفونی شده بود و درد می کرد. همزمان در حالی که با بیماری مبارزه می کرد به نوشتن آخرین رمانش یعنی “لورا” مشغول بود. رمانی که او خود آن را “سرگرمی مرگ” می نامید و سرانجام ناتمام ماند. ناباکوف وصیت کرد که همسرش این اثر ناتمام را بسوزاند، ولی ورا و دیمیتری ـ همسر و پسر ناباکوف ـ این کار را نکردند و آن دست نوشته ها را در بانکی سوئیسی به امانت سپردند و بعدها به همت پسر او و همکاری فرد دیگری این اثر نیز تکمیل و منتشر گردید.
ناباکوف پس از یک عمر کوشش، فعالیت و مهاجرت به جاهای مختلف که نتوانست برای او آرامشی همچون زادگاهش ایجاد کند، سرانجام بر اثر برونشیت حاد در سال ۱۹۷۷در سوئیس درگذشت. جسد او را سوزاندند و خاکستر آن را در گورستان کلارنس مونترو در نزدیکی شهر لوزان سوئیس به خاک سپردند.
از ناباکوف پسری به نام دیمیتری باقی ماند که شغل اصلی او خوانندگی در اپرا بود و به کوهنوردی و رانندگی اتومبیل های مسابقات جهانی هم می پرداخت. وی چند سال پیش در سوئد درگذشت. دیمیتری با همکاری و کمک مادرش ورا همه کوشش خود را معطوف به حفظ، ترجمه و انتشار آثار پدرش به زبان های مختلف کرد. در ضمن وی بهترین مترجم آثار روسی به زبان ایتالیایی بود و در این رابطه جایزه ی ادبی روسیه ـ ایتالیا را برنده شد. دیمیتری همچنین به پدرش نیز در ترجمه آثاری که به زبان روسی نوشته بود به زبان انگلیسی کمک های زیادی کرد. او پس از فوت مادرش در سال ۱۹۹۱، تمام دست نوشته ها، کتاب ها و یادداشت های پدرش را به کتاب خانه عمومی شهر نیویورک اهدا کرد.
آثار برجای مانده از ناباکوف شامل ۴۲ عنوان می باشد که تاکنون ۱۸ عنوان از آنها به زبان فارسی ترجمه شده است. در یک بررسی و نظرسنجی جهانی که از خوانندگان، نویسندگان، ویراستاران و منتقدان جهان صورت گرفته رمان “لولیتا” نوشته ناباکوف بهترین رمان قرن بیستم و رمان “آتش کم فروغ” وی نیز جزو ده رمان برتر این قرن شناخته شده است.
بررسی آثار ناباکوف را با بحثی اجمالی درباره این دو اثر بسنده می کنم.
بنا بر اظهارنظر بسیاری از منتقدان و خوانندگان رمان “لولیتا” بهترین اثر و شاهکار ناباکوف محسوب می شود. ناباکوف این کتاب را در سال ۱۹۵۵ به زبان انگلیسی نوشت. داستان از ویژگی های خاص و عشق آتشین استادی میانسال نسبت به دختری کم سن و سال حکایت دارد که به صورت مثبت و منفی توسط منتقدان و صاحب نظران با آن برخورد شده است. هنگامی که ناباکوف این کتاب را برای چاپ به ناشران آمریکایی ارائه می دهد، آنها از انتشار آن امتناع می کنند. ناباکوف هم از نوشتن آن ناراحت می شود و حتی آن را برای سوختن در آتش می افکند ولی همسرش ورا کتاب نیم سوخته را نجات می دهد و آن را تایپ می کند. گراهام گرین نویسنده آمریکایی مقاله ای پر سر و صدا در تأیید این کتاب می نویسد و سرانجام ناشری فرانسوی آن را منتشر می کند. “لولیتا” به سرعت به پرفروش ترین کتاب زمان خود تبدیل می شود و به چاپ های مکرر می رسد.
رمان “لولیتا” برخلاف تصور بسیاری از افراد، یک رمان پرنو یا ضد اخلاقی نیست. این کتاب یک رمان روان شناختی عشق درونی انسان است. یک ضرب المثل فارسی می گوید: “عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند.” همچنین ماجرای عشق شورانگیز “شیخ صنعان و دختر ترسا” که عطار در کتاب های خود آورده است را شاید شنیده باشید. یا آن موضوع و مسائلی که برای رمان “مادام بواری” فلوبر و محاکمه نویسنده مذکور اتفاق افتاد. صادق هدایت نویسنده شهیر ایرانی نیز در کتاب سه قطره خون در داستان “لاله” که در سال ۱۹۳۲ میلادی (۱۳۱۱ خورشیدی) یعنی حدود بیست و سه سال قبل از نوشتن لولیتا آن را نوشته و به زبان فرانسه هم ترجمه شده از این گونه عشق سخن به میان آورده است، جای بسی تعجب است شباهت بین نام “لاله” ی صادق هدایت و “لولیتا” ی ناباکوف.
در رابطه با ترجمه ی رمان لولیتا به زبان فارسی باید گفت اولین کسی که این رمان را به فارسی زبانان معرفی کرد حدود نیم قرن پیش، مرحوم ذبیح الله منصوری بود.
در رابطه با ترجمه رمان لولیتای ناباکوف، کاری که ذبیح الله منصوری کرد به هیچ وجه نمی توان به آن عنوان ترجمه داد. اضافات وحشتناکی به آن افزوده است که بسیاری از آنها از فضا و جو رمان ناباکوف به دور است. خود او نیز این مسئله را در مقدمه این ترجمه اذعان نموده است. برای نمونه یک پاراگراف از لولیتای ذبیح الله منصوری را در این جا می آورم تا خوانندگان حدیث مفصل بخوانند از این مجمل:
“سلام لولیتای عزیزم. سلامی به گرمی تابستان. آه بی تو چه کنم که در این تنهایی طاقت سوز، اشک بی امان از گونه هایم جاری است و هر وقت صدای آکاردئون از خیابان به گوش می رسد دلم هوای تو را می کند و یادم می آید که یک بار هم به شهر بازی رفته بودیم و تو پفک می خوردی و کسی آن طرف تر آکاردئون می زد و هر دومان با هم به او می خندیدیم. سلطان قلبم تو هستی تو هستی دروازه های دلم را شکستی… بعد با هم راه افتادیم و یک پیتزا پیکو خریدیم و تو گفتی آن سس قرمز را به من بده، من هم دادم. آه از این روزگار نامرد، وای، آخ، آه. دلم تنگ شده، پس بگو تو کجایی؟”
بنابراین می توانیم بگوییم که کار ذبیح الله منصوری ترجمه دقیق و قابل قبول از لولیتای ناباکوف نبوده است. نثری ساختگی و عامه پسند برای پاورقی مطبوعات دهه های سی و چهل مجلات هفتگی در تهران بوده که خوانندگان معمولی و خاص خودش را داشت. لذا باید اذعان نمودکه ترجمه خانم دکتر اکرم پدرام نیا که با پشتکار و کوشش فراوان وی صورت گفته اولین ترجمه دقیق این شاهکار جهانی به زبان فارسی می باشد. هر چند که این ترجمه نیز احتیاج به ادیت و ویرایش ادبی فراوانی دارد که امید است در چاپ های بعدی این کار در روی آن صورت بگیرد و این اثر جهانی بی هیچ گونه عیب و نقصی ولو اندک به خوانندگان فارسی زبان ارائه گردد.
اگر چه جای تاسف است که این کتاب به علت مسائل و مشکلات سانسور در داخل کشورمان قابل چاپ نبود ولی باید بسی تشکر کرد از نشریه شهروند تورنتو که اولین ناشر بخش قابل توجهی از آن بود و از انتشارات زریاب کابل و سایت دوشنبه تاجیکستان که این ترجمه را در دسترس خوانندگان فارسی زبان قرار داده اند. البته قابل ذکر است که این ترجمه به صورت تکثیر زیراکسی در بازار غیررسمی در داخل ایران قابل دسترس می باشد. این مطلب هم ستمی است که بر بسیاری از آثار کمیاب و یا غیرقابل چاپ نویسندگان و شعرای ما رفته است. حتی این روزها رمان “زوال کلنل” دولت آبادی نیز سر از این بازار در آورده است.
در رابطه با رمان “آتش کم فروغ” یا آتش خاموش ناباکوف بسیاری از منتقدان را عقیده بر این است که این کتاب برجسته ترین اثر این نویسنده است. این رمان از نوع کتاب هایی است که باید چندین بار خوانده شود. چون خواننده با هر بار خواندن آن به اندیشه های تازه پی می برد. ساختار غیرمعمول این رمان توجه بسیار زیادی از مخاطبان از قشرهای مختلف را به خود جلب کرده است. این کتاب با توجه به متن تودرتو و ساختار غیر خطی آن چنان مهم است که در بعضی از دانشگاه های جهان به دلیل سبک نگارش اش آن را به دانشجویان تدریس می کنند.
ناباکوف در آتش کم فروغ داستان را در دو محور به رشته تحریر درآورده است که بخشی از آن در ایالت نیوانگلند آمریکا و قسمتی دیگر در سرزمینی ناشناخته تحقق می یابد. همین امر باعث شده است که درباره این کتاب مقالات و مطالب فراوانی به رشته تحریر درآید به طوری که بسیاری این اثر را از نمونه های اولیه ادبیات پست مدرن می دانند و دلیل اصلی آن را هم ساختار روایت داستان بیان می کنند.
ذهنیت های مهاجرت و تبعید ناخواسته سرتاسر این رمان را فرا گرفته و این مسئله ای است که در ادبیات مهاجرت جهانی بسیار حائز اهمیت است. ناباکوف در سرتاسر این داستان حس نوستالژی را برای خوانندگان حفظ می کند و او را همراه خود به مرور خاطرات زادگاهش می برد که از آن دور شده است. به طوری که سرانجام نویسنده به داستان رنگ و بوی مضامینی از نوع تقدیر و سرنوشت می دهد و این گونه نتیجه می گیرد که تقدیر و سرنوشت انسان ها ثابت و از پیش تعیین شده نیست و او می تواند هر آن به اشتباهات خود پی ببرد و راه خود را تغییر دهد.
این رمان توسط بهمن خسروی به فارسی ترجمه شده و انتشارات نسل نو اندیش آن را به بازار ایران عرضه داشته است.
بحث و بررسی زندگی و آثار ناباکوف را با ذکر چند نمونه از اندیشه و گفتار او و با ارائه لیست کتاب های چاپ شده اش به زبان فارسی به پایان می برم.
چند گفتار از ناباکوف:
ـ تعریف هنر: هنر یعنی زیبایی به اضافه دریغ. هر جا زیبایی هست دریغ هم هست به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فنا است. زیبایی همیشه می میرد. رفتار هم می میرد. جهان او هم می میرد.
ـ هر وقت تصاویر تبلیغ شده رهبران در اماکن عمومی بزرگتر از اندازه تمبر پستی شود، خطر دیکتاتوری حتمی است.
ـ من مثل نابغه ها فکر می کنم، مثل نویسندگان سرشناس می نویسم و مثل کودکان حرف می زنم.
ـ رفتن به رویاهای بی پروا که همه چیز در آن مجاز است خطرناکتر از رفتن به سرزمین های بی پروایی است که در آن همه چیز مجاز است.
ـ سعی کنید اساساً تصمیمات تند احساسی نگیرید چون چه آن را انجام دهید و چه آن را انجام ندهید، در هر صورت بازنده اید.
ـ اگر دروغگو و ترسو هستید، ابله نباشید و اگر ترسو و ابله هستید، دروغگو نباشید و اگر دروغگو و ابله هستید، ترسو نباشید.
ـ پولداری زیاد هم خوب نیست، چون ناخودآگاه آدم های فرصت طلب به شما سر خواهند زد.
ـ هیچ گاه فکر نکنید به عمق اندوه و رنج بشری رسیده اید، چون همیشه این امکان هست که کسی پیدا شود و شما را با موقعیت های عمیق تری آشنا سازد.
آثار ولادیمیر ناباکوف که به زبان فارسی ترجمه شده اند
۱ـ لولیتا ـ مترجم: اکرم پدرام نیا ـ نشر زریاب ـ افغانستان ـ ۱۳۹۳
۲ـ ناامیدی ـ مترجم: خجسته کیهان ـ کتاب سرای تندیس ـ ۱۳۹۱
۳ـ سرزمین دروغین ـ مترجم: پرستو عراقی ـ نشر روزگار نو ـ ۱۳۹۱
۴ـ خواهران مرده و دو داستان دیگر ـ مترجم: شهریار وقفی پور ـ نشر رازگویه ـ ۱۳۹۰
۵ـ زنگ در ـ مترجم: جهانبخش نورایی ـ انتشارات نیلا ـ ۱۳۹۰
۶ـ ناتاشا (داستان کوتاه) ـ مترجم: ترانه برومند ـ نشر نیلا ـ ۱۳۸۹
۷ـ چشم ـ مترجم: محمد علی مهمان نواز ـ نشر مروارید ـ ۱۳۸۸
۹ـ زندگی واقعی سباستین نایت ـ مترجم: امید نیک فرجام ـ نشر نیلا ـ ۱۳۸۶
۱۰ـ دعوت به مراسم گردن زنی ـ مترجم: احمد خزاعی ـ نشر قطره ـ ۱۳۸۶
۱۱ـ ماری ـ مترجم: عباس پژمان ـ نشر هاشمی ـ ۱۳۸۶
۱۲ـ اختراع والس (نمایشنامه) ـ مترجم: محمد علی نجفی ـ نیلا ـ ۱۳۸۶
۱۳ـ دفاع لوژین ـ مترجم: رضا رضایی ـ نشر کارنامه ـ ۱۳۸۴
۱۴ـ خنده در تاریکی ـ مترجم: امید نیک فرجام ـ مروارید ـ ۱۳۸۳
۱۵ ـ پنین ـ مترجم: رضا رضایی ـ نشر کارنامه ـ ۱۳۸۳
۱۶ـ درباره مسخ کافکا ـ مترجم: فرزانه طاهری ـ نشر مروارید ـ ۱۳۸۲
۱۷ـ آتش کم فروغ ـ مترجم: بهمن خسروی ـ نسل نواندیش ـ ۱۳۸۱
۱۸ـ ماشنکا ـ مترجم: خلیل رستم خانی ـ نشر دیگر ـ ۱۳۸۰
*نویسنده بزرگ آمریکایی ـ روسی(۱۹۷۷ ـ ۱۸۸۹)
۱- ذبیح الله منصوری که نام اصلی اش ذبیح الله حکیم الهی دشتی است در سال ۱۲۷۶ خورشیدی در سنندج به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۵ در تهران در سن ۸۹ سالگی درگذشت. شغل او روزنامه نگاری و مترجمی بود. از کودکی در مدرسه آلیانس سنندج که آن را فرانسوی ها اداره می کردند درس خواند و چندین زبان بویژه فرانسه را به خوبی می دانست. سبک کارش بسط و گسترش کتب بود و در ترجمه آثار نویسندگان خارجی به جای وفادار ماندن به متن اصلی کتاب در زبان اصلی، تغییرات و اضافات بسیاری را در متن اصلی اعمال می کرد. با روزنامه های کوشش، اطلاعات، ایران ما، داد، ترقی، تهران مصور، روشنفکر، سپید وسیاه و بویژه خواندنی های امیرانی فعالیت داشت. او پاورقی نویس خوش قلمی بود. خود اینجانب شاهد بودم که در سال های دهه سی و چهل روزهای پنجشنبه که این مجلات اغلب درمی آمدند، خوانندگان و مشتاقان ذبیح الله منصوری، حسین علی مستعان و سبکتکین سالور برای خرید مجله جلوی دکه های روزنامه فروشی در یک صف طولانی به انتظار می ایستادند.
ذبیح الله منصوری فردی استثنایی و یکی از عجایب روزگار بود. زندگی بدی داشت و حداقل امکانات برای او فراهم نبود. من یک بار او را در اتاق کارش دیده بود. اطرافش پر از کتاب های اعلام و دایره المعارف های گوناگون بود و در حالیکه از هیچ کشوری دیدن نکرده بود با استفاده از اطلاعات عمومی و کلی و خیال پردازی های عجیبی که داشت آن چنان به صحنه ها و نوشته های نویسندگان مطلب می افزود که خواننده تصور نمی کرد که این موضوع در کتاب اصلی موجود نیست. از قِبل کار او ناشران زیادی از جمله زرین، گوتنبرگ، جاویدان و حتی امیرکبیر به منافع فراوانی رسیدند. گفته می شود که او ۱۴۰۰ اثر از خود بر جای گذاشت. بسیاری از آثاری که به نام ترجمه از او چاپ شد در حقیقت تالیف بود ولی چون در آن زمان ترجمه را خوانندگان بیشتر و بهتر می خریدند، او نام نویسندگانی که گاهی هم خیالی و غیرواقعی بود بر آنها می نهاد. وی یک جزوه چند صفحه ای محقق بزرگ هانری کوربن درباره ملاصدرا و یا نوشته ای شصت صفحه ای از میکا والتاری درباره سینوهه را به کتاب هایی چند جلدی و چند صد صفحه ای درآورد. خیلی ها بر کار او ایراد گرفته اند و بسیاری هم کار او را پسندیده اند. در هر حال کارهای او تاثیر فراوانی بر بالا بردن میزان کتاب خوانی در ایران داشت و کتاب هایش به ده ها بار تجدید چاپ رسید.