جنبش دانشجویی در سه پرده ـ بخش دوم
رکود جنبش دانشجویی از منظر میزگرد بی بی سی
پرده دوم:
رکودجنبش دانشجویی از منظرمیزگرد بی بی سی
مدتی پیش بی بی سی فارسی به مناسبت آغاز سال تحصیلی میزگردی مرکب از دو فعال سابق دانشجویی و یک استاد جامعه شناس برگزار کرد*. در این میزگرد شاهد دو رویکرد بودیم: رویکرد نخست دلیل عمده رکود جنبش دانشجویی را در شرایطی که نارضایتی گسترده وجود دارد، عنصر سرکوب و فقدان فرصت برای بروز عنوان می کرد.
رویکرد دوم اما دلیل افول را ریشه ای تر و در تحولات ساختاری جمعیت و تغییر الگوی رفتاری جوانان و به نوعی شروع فرایند جنبش دانشجویی می دانست. این رویکرد (عمدتا علی افشاری) بر این باور بود که علل و عوامل رکود عمیق تر از سرکوب است و فرضیه هایی چون پیر شدن بافت جمعیت کشور و کاهش وزن نسل جوان در جامعه و بازتاب آن در دانشگاه ها و در کاهش جنبش و جوش آن، تغییر الگوی رفتار فرهنگی و اجتماعی نسل جدید و تمایل فردیت و متفاوت با ارزش های نسل گشته (از جمله پرهیز از کنش های جمعی و کاهش انگیزه فداکاری …) و تأثیر آن بر نسل جدید دانشجویان، گسترش فضاهای مجازی که گویا جایگزین فضاهای واقعی و انتقال کانال کنش ها به بیرون از دانشگاه ها و به جامعه مجازی شده است، تغییر بافت دانشجویی دانشگاه ها به دلیل بومی گزینی (که موجب افت تمرکز دانشجویان غیربومی در مراکزی چون کوی دانشگاه ها و اعتراضات گشته است). علاوه بر این ها این رویکرد نفس جنبش دانشجویی را یک پدیده ماهیتا گذرا و موقتی می داند که وجودش را مدیون فقدان احزاب و تشکل های برون دانشگاهی و فضای باز است که در صورت تأسیس و تکوین آن ها، حضور جنبش دانشجویی بلاموضوع می گردد (ظاهرا عرض اندام جنبش های دانشجویی در کشورهایی مثل مکزیک و شیلی که بهرحال دارای احزاب و انتخابات هستند، و حتی در کشورهایی چون کانادا و…. تخطی از جایگاه تعریف شده آن هاست). البته این رویکرد در عین حال مدعی است که وجود جنبش دانشجویی در کشورهای استبدادزده را برای یک دوره انتقالی (کشیدن جور احزاب تا فراهم شدن شرایط حضور آن ها) لازم و مفید می داند، اما این سخن اولا در تناقض با بخش دیگری از دلایل مطرح شده حول تبیین افول جنبش دانشجویی است که اساسا با ویژگی تغییر الگوی رفتاری نسل جدید به سوی فردیت و گریز از کنش های جمعی همراه است. با این پیشفرض ها، قائل شدن به دوره انتقالی امری واهی و به اندرزهای میان تهی، حدس و گمان و یا آرزو تبدیل می شود تا یک ارزیابی و تحلیل مشخص از روندهای عینی
.
ثانیا از آنجا که نقش جنبش دانشجویی در دوره تأسیس احزاب به پایان می رسد، معلوم می شود که جنبش دانشجویی وظیفه ای جز ایفای نقش تسمه نقاله برای تحکیم حزبیت یعنی ابزارهای کسب قدرت برای عروج به قدرت، و آن گاه اعلام مرگ “پرشکوه” خود نیست. و این البته جز نگاه ابزاری به جنبش دانشجویی نیست. ما این نگاه ابزاری معطوف به قدرت و تسمه نقاله شدن را در دوم خرداد ۷۶ هم شاهد بودیم که از قضا بخشی از وضعیت آچمزکنونی جنبش دانشجویی، ریشه در غلبه همین پیشینه و گفتمان دارد. رویکرد کنونی هم در اساس تداوم همان نگاه ابزاری دیروز تحکیم وحدتی ها است. ظاهرا سیاست” نگهبانی جامعه مدنی و نقاد قدرت بودن” هم نتوانسته است تغییری در آن به وجود بیاورد.
با چنین یافته هایی پنبه جنبش دانشجویی زده شده و خیال همه از بابت دردسرهایش آسوده می شود، و منطقا باید دور دانشگاه ها و جنبش دانشجویی را خط کشید (البته ناگفته نماند که نقد من متوجه نتایج منطقی فرضیات ایشان است و نه آن بخش از سخنانی که بناگزیر و زیر فشار تحمیل واقعیت ها، در تناقض با آن ها مطرح می شود*). لابد رژیم هم که این همه نگران ترک خوردن فضای پادگانی دانشگاه ها است خیالاتی شده و نگرانی اش را باید هم چون ترس و واهمه یک مارگزیده از ریسمان سفید و سیاه دانست. البته ایشان در گوشه ای از بحث شان متواضعانه اظهار داشت که این نظریه باید در میدان عمل محک بخورد و اثبات شود
.
خوب! تا آن موقع چه کنیم؟ بالاخره بکوشیم که این جنبش را احیاء و تقویت کنیم و یا بهتر است آب در هاون نکوبیده و مراسم ترحیم و تدفین برایش بگیریم؟! و اگر قرار باشد تا اطلاع ثانوی این فرضیه را بایگانی کنیم و در تحلیل وضعیت حرف های دیگری بزنیم، در این صورت معلوم نیست طرح آن به عنوان تبیین و توضیح وضعیت مشخص کنونی برای چیست و چه معضلی را می خواهد توضیح دهد یا حل نماید؟ به هرحال اگر کسانی سخنان وی را جدی و قابل تأمل یافته باشند، باید بر اساس فرض فرایند مرگ جنبش دانشجویی، آن را رصد کرده و در پی اثباتش باشند.
شنونده این برنامه هرچه گوش می سپرد تا بلکه توضیح و دلایل بسنده ای پیرامون این فرضیه ها و افت جنبش دانشجویی بشنود، چیزی دستگیرش نمی شود. البته پی آمد چنین فرضیاتی، اگر که جدی گرفته شوند و اگر که اثبات شوند، حتی فراتر از مرگ جنبش دانشجویی می رود. دانشگاه ها که جای خود دارند، فاتحه جنبش های ضد استبدادی و جنبش های برابری طلبانه را هم باید خواند! چرا که افزایش سن و یا گرایش به فردیت و جامعه گریزی و از دست دادن همبستگی های اجتماعی و مبارزه جویانه، و یا جایگزینی جامعه مجازی به جای جامعه واقعی و … نه فقط در سطح دانشگاه ها که در مقیاس جامعه و حتی در مقیاس جهانی هم عمل می کند. ظاهرا چاره ای نیست، فعلا باید تا زمان تصدیق و تکذیب این احکام در حالت تعلیق بسر بریم
!
در پاسخ به این ادعاها رویکرد نخست، محدوده تأثیرگذاری آن نوع تحولات را در حد تغییراتی در شکل و نحوه اعتراض های جنبش دانشجویی می دید و نه در محو اصل اعتراضات و مطالبات. گرچه همین رویکرد تا حدی به طور یک جانبه روی سرکوب به عنوان عامل رکود جنبش دانشجویی تأکید داشت و تنها در بخش انتهایی میزگرد، نیم نگاهی هم به رابطه جنبش دانشجویی و شرایط حاکم برجامعه انداخت، اما در کل، شاید هم مقداری به دلیل کمبود وقت، فاقد تصویر بسنده ای از همه فاکتورهای دخیل در جنبش دانشجویی و نیز نقد درخوری نسبت به فرضیه و دلایل اقامه شده درباره مرگ جنبش دانشجویی بود که موجب ناروشن ماندن رابطه فرضیات اقامه شده با رکود جنبش دانشجویی و ارائه ارزیابی و یا تحلیل مشخص از جنبش دانشجویی، آن هم در آستانه روز دانشجو گردید. مثل این می مانست که بخواهیم دلایل نقطه جوش آب در کره زمین را با شرایط بیرون از فضا و اتمسفر آن و مثلا با شرایط حاکم بر کره مریخ توضیح دهیم. بدیهی است که بدون قرار دادن جنبش دانشجویی در فضا و اتمسفری که در آن قراردارد یعنی فضای واقعا موجود در دانشگاه ها و بر جامعه و حتی با در نظرگرفتن اتمسفر جهانی که در آن نفس می کشیم، نمی توان تصویر درستی از جایگاه و چگونگی جنبش دانشجویی و ظرفیت های بالقوه و بالفعل، مختصات نقطه ای که در آن ایستاده و جابجایی نقطه غلیان آن داشت. می دانیم که از دیرباز یکی از ویژگی های جنبش دانشجویی حساسیت آن به گفتمان ها، پویش ها و پارادایم های نوین و معطوف به نقد قدرت و مناسبات حاکم بر جهان بوده است.
پرده سوم:
در نتیجه نقصان های فوق کل مسأله ارزیابی جنبش دانشجویی و دلایل افت و یا ظرفیت های نهفته در آن مبهم باقی می ماند. در اشاره به شرایط هم اساسا روی سرکوب، آن هم بیشتر در معنای سخت افزاری تمرکز می شود و به دیگر عوامل دخیل در این جنبش کمتر پرداخته می شود. البته غرض اصلی نوشته نه پرداختن مبسوط به آن ها، بلکه نقدی فشرده از پیش فرض هایی است که به صراحت یا ضمنی مدعی مرگ جنبش دانشجویی است:
الف- جامعه دانشجویی و جنبش دانشجویی بخش غیرمنفکی از جامعه ایران و تب و تاب جنبش عمومی است. در مسیر عمومی و قوس های بلند این رابطه را بهتر می توان مشاهده کرد. البته جنبش عمومی از آسمان نازل نمی شود و محصول کنش و واکنش بخش های مختلف آن و در عین حال تأثیرگذاری آن ها برروی هم است، و بنابراین وقتی از پیوند متقابل هم چون ظروف مرتبطه صحبت می شود، نباید آن را به تبعیت یک جانبه یکی از دیگری فروکاست و جنبش ها را از درون تهی و سر به فرمان کرد. جنبش دانشجویی مثل هر جنبش دیگری خودویژگی ها و استقلال نسبی خود را دارد، اما نه هم چون جزیره ای جدا از دیگر جنبش ها و یا هم چون موتور کوچکی که موتور بزرگی را به حرکت در آورد، و یا همانند تابعی صرف از متغیری بنام”جامعه”. مصداقی از این رویکردها را می توان در این انگاره که جنبش دانشجویی هم چون گردش پروانه ای مجنون به گرد شعله ای سوزان که خود را وقف تکوین و تأسیس احزاب و پرتاب آن ها به سوی قدرت می کند و خویشتن را بلاموضوع می سازد، مشاهده کرد. اگر مجامع دانشگاهی و دانش پژوه، خود بخشی از جامعه هستند با دو سطح از چالش ها مواجه اند: چالش های اخص این مجامع و چالش ها و امواج جامعه بزرگتری که بر سرنوشتش مؤثر است، هم چون سیاره ای که سرنوشت آن به سرنوشت منظومه و یا سحابی بزرگتری که عضوی از آن است گره خورده است. او قرار است فردا در هییت نیروی کار پرورش یافته و کارآمد و متخصص، به آن بپیوندد و وظایفی را در قبال آن به عهده بگیرد. و لاجرم با عنایت به جایگاه اجتماعی اش و دانش پژوهی و آگاهی و دینامیک بودنش نمی تواند نسبت به جهت گیری ها، مطالبات و چالش ها و هم چنین راه های برون رفت از آن بی اعتنا باشد. اگر مجامع دانشگاهی بخشی از جامعه هستند، دیوار چینی بین معضلات پایه ای آن و معضلات و تضادهای حاکم برجامعه وجود ندارد. اگر جامعه با رژیم مذهبی و تحمیل آموزه ها و احکام آن مواجه است، دانشگاه ها نیز با پی آمدهای استبداد مذهبی در اشکال متنوعی هم چون مالیخولیای اسلامی کردن دانش و علوم اجتماعی، تبعیض و تفکیک جنسیتی، فضای پادگانی و جولان دادن نهادهای امنیتی، سلب حق گزینش و انتصاب مسئولان و اساتید، سرکوب تشکل های مستقل و دگراندیش و سانسور نشریات و منع انتشار آن ها، نصب دوربین ها و ستاره دارکردن و تصفیه اساتید مستقل و صدها معضل دیگر مواجه هستند (علاوه بر معضلات موسوم به صنفی که آن ها هم سوای خودویژگی هایش بی ارتباط با فضای عمومی نیستند). یا اگر در جامعه استثمار و تضاد کار و سرمایه حاکم است و شکاف های طبقاتی و یا بحران زیست محیطی بیداد می کند، دانشجویان تافته جدابافته ای نیستند. هم خود اکثرا از خانواده های متوسط به پایین و زحمتکش و تحت فشار برخاسته اند و هم چون نیروی در حال پرورش و در حال آماده شدن برای کار، تحت انواع فشارها و تضییقات قرار دارند و بیکاری و یافتن شغلی درخور خود بسان کابوسی آینده تیره وتار و نامطمئنی را در برابرشان می گشاید. انگار همان تضادهای حاکم برجامعه، ولو با رنگ و بویی دگر اما با ماهیتی یکسان، برگرده مجامع دانشگاهی هم سنگینی می کند و همین دردهای مشترک نه فقط نیروی محرکه جنبش دانشجویی را تشکیل می دهد (و نه آن گونه که بعضا تصور می شود، روحیه فدایی و پیشمرگ خلق شدن)، بلکه بستر پیوند آن با تبعیض های موجود در جامعه و با جنبش های دیگر را نیز فراهم می سازد. دانشجو هم چون پیوستن رودی به دریا اما نه با محو و بی رنگ کردن خود، به آن می پیوندد و به نقش آفرینی در آن می پردازد. تا تضادهای بنیادی در جامعه وجود دارند جنبش دانشجویی هم وجود خواهد داشت و این تصور که با پیدایش چند حزب قانونی گویا فاتحه جنبش دانشجویی هم خوانده می شود، تصور نادرستی از فروکش چالش ها و تضادهای جامعه از یکسو، و کشیدن دیوار چین بین دانشگاه ها و جامعه از سوی دیگر است (تعمیم وقفه ها و آرامش های مقعطی به دوره های بلند از منشأ این گونه نتیجه گیری های غلط و عجولانه به شمار می روند). بدیهی است سرکوب در دانشگاه ها واقعیت دارد و می تواند تحت شرایط مفروضی نقش مهمی هم در بالا رفتن نقطه غلیان (به اصطلاح افزایش آستانه تحمل) داشته باشد، اما هم چون شمشیر دو دم می تواند تحت شرایط دیگر مثل رها شدن فنر فشرده شده نتیجه عکس بدهد. دیگر آن که سرکوب یک امر سراسری است، وگرنه جنبش دانشجویی قادر بود که به سرعت خود را ترمیم کند. هم چنین سرکوب یک سرکوب فراگیر یعنی جاری در همه حوزه های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است که در سطح دانشگاه ها با انواع تبعیضات و سرکوب همراه است. علاوه بر این ها توسل به دوگانه منطق متعارف و رسوب کرده رکود یا جنبش غالبا قادر نیست تصویر درستی از وضعیت درونی و زیرپوستی جوامع در حال گذار ارائه دهد و غالبا از فعل و انفعالات ناپیدای مربوط به دوره های انتقال و تدارک و ترمیم و روندهای پیچیده بازیابی اعماق چیزی نمی گوید.
وضعیت جنبش کنونی محصول بلافصل سرکوب جنبش ۸۸ است. همانطور که اشاره شد بازیابی و سربلندکردن از سرکوب ها و شکست ها، روند پیچیده خود را در حوزه های گوناگون سیاسی و اجتماعی و نیز گفتمانی دارد و هر تحلیل بسنده و واقعی باید این روندها را نیز در نظر بگیرد وگرنه تحلیل جامعه رسمی و تحت سیطره با تکیه بر فاکت های رسمی نه هنر می خواهد و نه خدمتی به جنبش می کند (همان تحلیل هایی که عموما رسانه های بزرگ تحویلمان می دهند و به هنگام رویدادهایی چون تجمع گسترده در سوگ پاشایی و امثال آن ها سرگیجه می گیرند و نهایتا هم آن را به همان مشخصات جوامع رسمی و یا مؤلفه های فرعی فرو می کاهند). هم چنین باید افزود، دولت روحانی هم نه قصدگشودن فضای دانشگاه ها را داشته است و نه توان آن را. اساسا قرار نبوده است که با آمدن وی تحولات مهمی در فضا و شرایط عمومی دانشگاه ها صورت گیرد که آقای افشاری با استناد به آن مدعی شود که گویا جنبش دانشجویی آمادگی استفاده از این فضاهای جدید و پرداخت هزینه های لازم را ندارد. این دولت در عین حال محصول دگردیسی سبز به بنفش که از فراروی جنبش هراسناک شد، و گره خوردن آن دو بود و لاجرم مدافعان سبز هم فاقد نقدی جدی و درخور به دولت هستند که پیوند و سترونی خود را در مراسم رسمی دانشجویی نیز بازتاب می دهد.
بخش سوم و پایانی جنبش دانشجویی را که پیرامون رابطه جامعه واقعی و مجازی و نگاهی کوتاه به مراسم ۱۶ آذر خواهد بود در نوشته بعدی بخوانید
وقتی پای تحلیل مشخص به میان می آید، شاهدیم که پای چوبین استدلال برملا می شود. در مطلبی که آقای افشاری تحت عنوان ایستادگی جنبش دانشجویی برمطالبات خود پس از مراسم ۱۶ آذر امسال می نگارد شاهد رویکردی ۱۸۰ درجه ای در مغایرت با ادعاها پیرامون تغییرالگوی رفتاری هستیم:
دیگر پسامد ۱۶ آذر ۹۳ تداوم رویکرد رادیکال جنبش دانشجویی در عرصه سیاسی است که خارج از چارچوب تحول خواهی محافظه کار و دیدگاههای محتاط در جریان های معترض به وضع موجود عمل میکند. در واقع اگر فضای پلیسی در دانشگاه ها به صورت کامل رخت بر بندد و تغییر در الگوی رفتاری نسل جدید دانشجویان مقطعی و عارضی باشد، جنبش دانشجویی بعد از مدتی سمت گیری سیاسی گذشته را کمابیش به لحاظ ماهوی ادامه میدهد.