در پیوند با پنجاه و پنجمین سال غروب نیما

رخدادهای سیاسی و اجتماعی در کشور ما ایران، همیشه در روی شعر و ادبیات فارسی و تفکر و اندیشه های شاعران و نویسندگان تاثیرگذار بوده است. آثار باقی مانده از شاعران و نویسندگان هر دوره ای گویای واقعیت هایی است که این تاثیر را تا حدود زیادی نشان می دهد. نیما یوشیج شاعر بزرگ و سنت شکن معاصر نیز از این قاعده مستثنا نیست.

گرایش های سیاسی و اجتماعی نیما از سال ۱۲۸۸ خورشیدی که او به همراه خانواده اش به تهران مهاجرت کرد، آغاز می شود. زمانی که نیما به تهران آمد ۱۲ سال بیشتر نداشت. او ۲۲ ساله بود که در اداره مالیه شغلی به دست آورد. یعنی حدود ده سال از زمان اقامت نیما در تهران به تحصیل و مدرسه رفتن سپری شد. این دوران همزمان با سلطنت احمد شاه قاجار و انقراض این سلسله بود، تا آن که با تشکیل مجلس مؤسسان از سال ۱۳۰۴ حکومت به خاندان پهلوی انتقال یافت. این عصر یکی از زمان های بسیار حساس و پر تنش در تاریخ معاصر ایران بود. گرایش های مختلف سیاسی و اجتماعی به وجود آمده بود. احزاب و دستجات سیاسی وابسته به کشورهای خارجی بویژه انگلیس و روس، سردمدار همه این جریان ها بودند. سیاست های ملی گرایی و گرایش به مسائل روشنفکری که بعد از انقلاب مشروطیت در ایران آغاز شده بود در این زمان به مرحله بسیار حساسی رسیده بود. بنابراین بسیاری از روشنفکران و تحصیل کرده ها به گروه های مختلف سیاسی و اجتماعی گرایش پیدا کرده بودند.

نیما یوشیج

نیما یوشیج

گرایشات سیاسی و تمایلات انقلابی

نیما که مسائل سیاسی و تمایلات انقلابی را از پدرش یاد گرفته و از همه مهمتر دست به قلم و شاعر نیز بود، نمی توانست از گرایشات سیاسی و اجتماعی که در جامعه وجود داشت، به دور بماند. برادرش لادبن (رضا نوری اسفندیاری) که دوست، همفکر و هم مرام نیما بود نیز کمی از او نداشت. لادبن تفکر سیاسی و انقلابی شدیدتری از نیما داشت و چهار سال از او کوچکتر بود و پس از پایان تحصیلات دبیرستان در حدود سال های ۹۸ ـ ۱۲۹۷ به تشکیلات حزب عدالت که در شمال ایران فعالیت داشت پیوست و وارد کارهای سیاسی شد. لادبن پس از چندی داخل حزب کمونیست ایران شد و نقش مؤثری در جنبش جنگل و تشکیل جمهوری سوسیالیستی گیلان ایفا کرد. او سردبیری روزنامه ایران سرخ را که آن زمان در گیلان و باکو انتشار می یافت به عهده داشت. وی پس از درهم شکسته شدن مقاومت جنگل در اواخر سال ۱۳۰۰ به کشور شوروی گریخت، در آنجا به دانشگاه رفت و در رشته اقتصاد تحصیل کرد. یک بار به طور مخفی به ایران آمد و با افرادی نظیر دکتر ارانی ارتباط پیدا کرد و با مجله شرق سعید نفیسی همکاری نمود و سرانجام دوباره به شوروی فرار کرد و دیگر از او خبری نشد. گویا در تسویه حساب های دوران استالین اعدام شد.

نیما علاقه ای وافر به لادبن داشت و سخت تحت تأثیر افکار انقلابی او بود. به سرودن شعر و نوشتن مطلب می پرداخت و آن چنان از دیکتاتوری و اختناقی که بر جامعه در زمان رضا شاه ایجاد شده بود ناراحت بودکه یک بار علاقمند شد تحت تأثیر کارهای لادبن به نهضت جنگل بپیوندد و حتی به شوروی برود ولی با توجه به متلاشی شدن این قیام و فرار لادبن به شوروی، نیما نیز از این کار باز ماند. لادبن حتی از خارج نیز در فکر و ذهن نیما تأثیر انقلابی و سیاسی داشت و در نامه های خود به نیما می نوشت:

“عزیزم همیشه در نوشتن ملاحظه کن که افکار و نظریات تو در اساس در خدمت حیات زحمتکشان و تنفر از طبقات عالیه باشد. خواننده زمانی که شعر و نوشته تو را می خواند بایستی به مبارزه با اجتماع کهنه تحریک شود.”۱

در حقیقت می توان گفت اولین زمینه های گرایش سیاسی و اجتماعی را لادبن در ذهن و فکر نیما بیدار کرد، البته نیما خود روشنفکر بود و در جامعه آن روز بی عدالتی ها، فشارها و اختناق را حس می کرد و برای قلم خود رسالتی در افشای آن قائل بود. به طوری که بسیاری از اشعار اولیه نیما تحت تأثیر این گرایش ها به شدت اجتماعی، سیاسی و مدافع زحمتکشان و طبقه محروم جامعه بود. شعر سیاسی و اجتماعی “سرباز فولادین” نمونه بارز آن است. نیما این شعر را در اسفند ۱۳۰۶ در دوران اولیه سلطنت رضا شاه سروده است:

“این ماجرای دست ز جان شسته ای است، کاو

آمد که داد مردم بستاند از عدو

اما چگونه داد و آنگه چه دشمنی؟

کس را جگر به گفتن حرفی در آن نبود

جز از پی شکست در این ره نشان نبود

او را در این زمان این بود آنچه بود.

او کشتی شکستۀ ما را بر آب دید

رفتش که وارهاند اما به خواب دید

نقش امید را، با خواب بود طرح.”۲

پس از آن که سیستم پرقدرت پهلوی اول استقرار پیدا کرد و تشکیلات چپ جنگل به شدت سرکوب شد، باز هم نیما دست از روش سرودن خود برنداشت ولی این بار در قالب روایت های پر ایهام ولی سرشار از اشاره به مسائل روز پرداخت. بطوری که در نامه ای به دوستش رسام ارژنگی۳ یادآوری می کند:

“اگر از این ساعت بدانم که شعر من و ادبیات من مفید به حال جمعیت نیست و فقط لفاظی محسوب می شود، آن را ترک گفته برای خودنمایی داخل بازیگران یک بازیگرخانه شده به جست و خیز مشغول می شوم.”۴

بنابراین نیما شاعری با خط مشی و گرایش های سیاسی و اجتماعی در جهت کمک به روشنگری جامعه و مردم برای احقاق حقوق خود بود و این رسالت را با کش و قوس هایی که در دوران زندگیش پیدا کرد، ادامه داد و همین مهمترین عاملی بود که در سیستم حکومت پهلوی ها که شعر اجتماعی، انتقادی و سیاسی روشنگر را بر نمی تافتند، هرگز حاضر نشدند امکانات حداقلی برای زندگی و کار اداری او فراهم سازند، چون نیما حاضر نبود به هیچ قیمتی با آن سیستم کنار بیاید.

نیما و پسرش شراگیم

نیما و پسرش شراگیم

او معتقد بود که خدمتگزار فرهنگی جامعه است و شعرش باید آن تصاویر را از زندگی و کار ایجاد کند که اگر کشاورزی آن را خواند خودش، زمینش و اطفال گرسنه اش را در آن ببیند.

او اعتقاد داشت در این راه شاعر باید نترس، غیر مقید و مستقل باشد. وی روش و اسلوب گذشته شعر سنتی را برای اشاعه چنین افکاری مناسب نمی دانست، بنابراین انقلابی فرهنگی کرد و شیوه شعر نو فارسی را که در آن قید و بندهای شعر عروضی وجود نداشت و قابلیت بیان اندیشه ها و مشکلات روز جامعه با آن میسر بود را بنا نهاد. یعنی حرکت نیما بر اثر ضرورت نیازهای جامعه و مانیفست شعری ای که بیان کننده این نیازها باشد صورت گرفت. نیما در کتاب یادداشت های روزانه اش اشاره می کند که:

“من در خصوص خوبی و بدی مالکیت فردی و غیر آن حرف نمی زنم. من نه راست هستم و نه چپ. من افکاری دارم و دینی دارم. من مطیع گرگان و سگان نیستم و مطیع خران و طماعان هم نیستم. قبلاً باید دانست، هنر نمودنِ زندگی معنوی انسان است و باید باشد و بود و خواهد بود، بعداً زندگی کردن برای هنر نیست بلکه هنر برای زندگی است. یعنی هنر باید به درد زندگی بخورد نه زندگی برای هنری که به درد زندگی نمی خورد.”۵

با این دیدگاه روشن باید گفت که هنر و شعر نیما گرایش سیاسی، اجتماعی و حتی فلسفی دارد. او معتقد است شعر باید پیام و رسالت داشته و حامل انگیزه ای در جهت ساختن زندگی بهتر برای مردم باشد. در آن زمان که او این حرف ها را می زد، مردم شدیداً به احقاق حق، آزادی و برخورداری از امکانات یکسان در جامعه احتیاج داشتند، بنابراین شعر نیما حامل این گونه افکار بود که مردم چگونه این خواسته ها را به دست آورند. یعنی حرکت نیما، حرکت روشنگر و در تضاد با منافع حکومت گران دیکتاتور بود. به همین علت تمام امکانات در جهت عدم اشاعه چنین تفکری به کار گرفته شدند و نیما در مقابل خود جبهه های مختلفی را گشوده دید. از یک طرف سنت گرایان روش و شیوه او را به شدت زیر سئوال می بردند، از طرف دیگر آن هایی که با او هم صدا و همراه بودند اندیشه ها و افکار وی را درک نمی کردند. از همه مهمتر نیما برای شعر و شاعر رسالت و گرایشی قائل بود که همه حاضر به پذیرش و ریسک آن نبودند. این مسائل پیچیدگی های مختلفی برای شعر و حتی زندگی او ایجاد کرده بود که اگر سخت جانی، اعتقاد و اعتماد به نفس نیما نبود، به راحتی از پا در می آمد و نابود می شد.

او برای اصلاح جامعه و رسیدن مردم به حقوق خود، مردمی می طلبید که فکر انقلابی را به عمل برسانند والا تشکیل احزاب سیاسی و جمعیت های گوناگون که آن موقع مد شده بود را بدون انسانِ انقلابی عمل گرا بی فایده می دانست:

“مرد انقلابی ـ فکر انقلابی. فکر انقلابی هدف را به جای حزب در نظر گرفته است ـ حال آن که مرد انقلابی حزب را به جای هدف ـ و تفاوت این است که مرد انقلابی فکری دارد متشکل به نتیجه مثبت. فکر انقلابی بدون مرد انقلابی به جایی نخواهد رسید. حکم شعر را دارد و با نتیجه تاثیر آن، یعنی پشت آن عمل لازم است و عمل با مرد انقلابی است.”۶

نیما دارای مشی مستقل سیاسی، اجتماعی و انقلابی بود، پشتکاری عجیب و سری نترس داشت. او صراحتاً به مسئولان می گوید:

“من مثل دیگران نمی توانم یک قطعه از اشعارم را به زیر پای فلان رئیس یا امیر یا وزیر بیندازم قلم را پَست کنم. خیالات مقدسم را کوچک نکرده ام که به من ترحم داشته باشید یا کمک بفرمایید، ولی اظهار درد کردن یک نوع فطرت طبیعی است. من مطابق عادت و طبیعت رفتار نمی کنم چون کار در دست شماست آقایان، راضی نباشید. تمام عقاید من از تحت انتقادهای طولانی شخص خودم گذشته، تا یقین نکنم نخواهم نوشت. وقت های زیادی را برای تفکر به کار می برم، وقتی که چیزی را به اطمینان دانستم، آن وقت نوشتن برای من خیلی سریع و آسان است. بنابراین عقاید من تغییر ناپذیر است. من با همه مهربان هستم. نوع انسان را دوست دارم، زیرا برای اوست که کار می کنم. برای اوست که زحمت می کشم، اما حق را بیش از همه کس و همه چیز دوست دارم.”۷

از راست: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو، مرتضی کیوان

از راست: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو، مرتضی کیوان

ارتباط با محافل فرهنگی ـ ادبی

نیما در طول این مدت علاوه بر سرودن اشعار خاص خود و نشر نسبی آنها، با محافل فرهنگی، اجتماعی و ادبی و افراد خاص مانند جلال آل احمد، میرزاده عشقی، یوسف اعتصام و مجلات و نشریات مختلف ارتباط داشت و با آنها رفت و آمد می کرد. در این زمان جامعه روشنفکری را شور و جنبشی خاص در بر گرفته بود و گروه های مختلف با ایده ها و افکار گوناگون ظهور کرده بودند. بسیاری از این تشکل ها دارای عقاید و خط مشی سیاسی نبودند و اغلب آنها هم با عناصر خارجی ارتباط داشتند. یکی از این تشکل ها حزب توده بود که آلت دست کشور شوروی به شمار می آمد و فعالیت های گسترده ای را در کشور شروع کرده بود. این حزب برای ترویج عقاید خود و جذب افراد روشنفکر و اهل قلم در کار نشر مجله و کتاب های مختلف فعالیت می کرد و نشریه “مردم” را برای جامعه روشنفکری آن زمان انتشار می داد و احسان طبری مدیر آن بود. جلال آل احمد هم با آنها همکاری داشت. اگر چه این نشریه ارگان حزب توده بود ولی صفحاتی را هم به کارهای فرهنگی و هنری اختصاص داده بود تا نویسندگان و هنرمندان و اهل قلم را به خود جلب کند. در این نشریه حتی افرادی نظیر دکتر پرویز خانلری نیز با آنها همکاری می کردند. در نشریات حزب توده بعضی از شعرهای نیما یوشیج به چاپ می رسید. نیما زمانی که جلال آل احمد در آن جا بود به دفتر این نشریه رفت و آمد داشت و شعر و مطلب خود را به آنها می داد.

در همین سال ها مجله “پیام نو” توسط انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی با همان خط مشی و سیاست حزبی منتشر می شد که افرادی همچون پرویز خانلری، بزرگ علوی، کریم کشاورز، سعید نفیسی، عبدالحسین نوشین و صادق هدایت با آن همکاری می کردند. همین انجمن در تیرماه ۱۳۲۵ خورشیدی نخستین کنگره نویسندگان ایران را تشکیل داد که در آن ۷۸ نفر از شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی شرکت داشتند. نیما یکی از شرکت کنندگان در این کنگره بودکه در آنجا به بیان شرح حال خود پرداخت و اشعاری خواند ولی نتیجه ای که از حضورش گرفت ناراحت کننده و یأس آور بود.

نیما در کتاب یادداشت های روزانه اش ناراحتی هایی که از احسای طبری، پرویز ناتل خانلری، حمید شیرازی، بزرگ علوی و دارو دسته آنها دیده بود را با لحنی عصبی و بی پروا بیان کرده است. در آن زمان با توجه به جو خاصی که در کشور حکم فرما بود، اغلب تشکل ها و مراکز فرهنگی موجود در جامعه وابسته به سیستم های حکومتی بودند که افراد روشنفکر آزاد و مستقل به آنها جلب نمی شدند. تنها جایی که برای این گونه افراد باقی می ماند همین تشکل ها و انجمن هایی بود که توسط حزب توده و به سرگردگی احسان طبری فعالیت داشتند. بنابراین بسیاری از روشنفکران، نویسندگان و شعرا بدون آن که به خط مشی و مرام حزب توده پایبند یا عضو آن باشند به این انجمن ها رفت و آمد و با آن همکاری داشتند. از جمله نیما یوشیج که اگر چه اشعارش در نشریات حزبی چاپ می شد هیچ وقت گرایش سیاسی و عضویت فعال در این حزب پیدا نکرد.

تشکیلات حزب توده پس از ترور محمدرضا شاه در دانشگاه تهران مقصر شناخته شد و فعالیت های آنها غیرقانونی گردید. کلیه نشریات مربوطه توقیف شدند. بسیاری نیز از حزب انشعاب کرده و خود به صورت مستقل به فعالیت پرداختند.

در آن زمان خلیل ملکی که فردی اندیشمند و از بنیان گذاران حزب توده بود در سال ۱۳۲۶ (یک سال پس از کنگره نویسندگان) به علل مختلف از جمله وابستگی این حزب به کشور شوروی و دخالت آنها، از حزب توده انشعاب کرد و به همراه جلال آل احمد از آن حزب خارج شدند و تشکیلات “نیروی سوم” را به وجود آوردند که ماهنامه ای تحت عنوان “علم و زندگی” به صاحب امتیازی و مدیر مسئولی خلیل ملکی و سردبیری جلال آل احمد انتشار می دادند. جلال آل احمد در شماره پنجم این نشریه در سال ۱۳۳۱ مقاله “مشکل نیما یوشیج” را درج کرد و این مقاله متن سخنرانی ای بود که او در مجلسی که در هیئت تحریریه نشریه علم و زندگی برای تجلیل از نیما یوشیج ترتیب داده بود در حضور نیما خوانده بود.

با این حرکت دوباره موضوع نیما یوشیج، شعر نو و افکار او در جامعه فرهنگی و مطبوعاتی جان تازه گرفت و از آن به بعد اغلب نشریه های ادبی و هنری هر هفته شعری یا مطلبی درباره نیما درج می کردند. در این زمان فقط مجله “سخن” به مدیریت دکتر خانلری بود که با کنایه و گاهی تعریض با نیما برخورد می کرد که سابقه در روابط و برخورد آن دو که با هم نسبت خویشاوندی هم داشتند، برمی گشت.

زندانی شدن نیما

نیما با توجه به نوع شعر و گرایش های سیاسی و اجتماعی خاص خود، طبیعی بود که بعد از قضایای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تحت تعقیب قرار گیرد. طبق اظهارات و نوشته های جلال آل احمد نزدیکترین دوست و همسایه نیما، ماجرای زندانی شدن نیما از آنجا شروع شد که یکی از افرادی که قبلاً در منزل وی کار می کرد و با او حرف و سخنی (درگیری) پیدا کرده بود، از موقعیت پیش آمده بعد از ۲۸ مرداد، سوءاستفاده کرده و خبر داده بود که نیما در منزل تفنگ دارد و جلسه برگزار می کند. البته نیما تفنگ داشت ولی تفنگ اش شکاری بود، جواز آن را هم داشت. جلسه هایی هم برگزار می کرد ولی جلساتش در رابطه با مباحث فرهنگی و ادبی بود. برای رژیم در آن مقطع زمانی این دلایل قابل قبول نبود، لذا در یک صبح زود به منزل او ریختند و حتی اتاق خواب او را هم گشتند و نیما را با خود بردند. ماجرای دستگیری نیما را جلال آل احمد در مقاله “پیرمرد چشم ما بود” این گونه شرح داده است:

“من ظهر که از درس برگشتم خبردار شدم که پیرمرد را برده اند. عالیه خانم شور می زد و هول خورده بود و چه کنیم، چه نکنیم؟ دیدم هر چه زودتر تریاکش را باید رساند و تا عالیه خانم از بازار تجریش تریاک فراهم کند رختخواب پیچش را به کول کشیدم تا سر خیابان ـ و همان کنار جاده شمیران جلو چشم همه وافور را تپاندیم توی متکا و آمدیم شهر ـ تا برسیم به شهربانی روزنامه های عصر هم آمده بودند. گوشه یکی از آنها (منظور روزنامه ها است) به فرنگستانی نوشتم که قبل منقل کجاست و رختخواب را دادیم دم در ته راهرو و سفارش او را به خلیل ملکی کردیم که مدتی پیش از او گرفتار شده بود و اجازه ملاقاتش را می دادند. در همان اتاق های ته راهرو مرکزی. ملکی حسابی او را پاییده بود و حتی پیش از آن که ما برسیم پولی داده بود که آنجایی ها خودشان برای پیرمرد بست هم چسبانده بودند و بعد هم هر شب با هم بودند. اما پیرمرد نمی فهمید که این دست و دلبازی ها یعنی چه؟ تا عمر داشت به فقر ساخته بود و حساب یک شاهی و صنار را کرده بود و روز به روز غم افزایش نرخ تریاک را خورده بود. این بود که وقتی رهایش کردند و ملکی به (زندان) فلک الافلاک رفت شنیدم که گفته بود: عجب ضیافتی بود! اصلاً انگار به سناتوریوم رفته بود. به شکلی عجیب رمانتیک گمان می کرد که زندان بی داغ و درفش اصلاً زندان نیست.”۸

نیما یوشیج از این ماجرا به بعد سخت گوشه گیر شد. بسیاری از دوستان، پیروان و شاعرانی که هر روز پیش او بودند از آن به بعد از وی کناره می گرفتند. او در حالی که تبرئه شده بود ولی اداره نگارش حقوق اندکش را نگه می داشت و پرداخت نمی کرد. از این زمان جز با افراد معدودی از جمله جلال آل احمد و سیمین دانشور و چند تن از همکاران اداری اش با کسی دم خور نبود. شدت افسردگی و ناراحتی او در این مدت در مجموعه نامه هایی که به دوستان خود نوشته، آمده است. از تاریخ ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تا زمانی که فوت کرد در سیزدهم دی ماه ۱۳۳۸ یعنی حدود ۶ سال، نیما دیگر دل و دماغ گذشته را نداشت، شعر چندانی هم نسرود ولی در خلوت تنهایی و سرخوردگی خود یادداشت های پراکنده ای نوشته است که حاوی مطالب بسیار جالب و ارزشمند است.

“من توده ای نیستم”

هر چند که سال های بعد از انقلاب در ایران وابستگی حزب توده به کشور شوروی و سرسپردگی سران آن یعنی احسان طبری ها، اسکندری ها و کیانوری ها برملا شد و چندی بعد هم رژیم از داخل پوسیده شوروی نیز فرو ریخت ولی نیما یوشیج با مطالعات و برداشت های سیاسی ای که داشت، سال های قبل یعنی حدود سال های ۱۳۳۱ که همه سیستم شوروی با قدرت سرکار بودند، فروریزی این حکومت را پیش بینی کرده و نوشته بود:

“آینده شوروی و کشورهای متکی به آنها ـ عمل احاطه شوروی با فشار و تهیه های سرمایه داری به هم می خورد، صلح را برای نگاهداری یک حکومت سوسیالیستی باید نگاه داشت، اما بعدها عدم دخالت شوروی در خارج از احزاب متکی به آن ها را متزلزل خواهد کرد. شوروی می دانست عایدات رنجبران خود را نباید خرج تولید انقلاب در کشورهای دیگر بکند. به علاوه لنین گفته بود: انقلاب تصنعی نیست. شوروی جنایاتی را با دخالت های خود در ممالک همسایه خود کرده، مردم را برانگیخته و یک دفعه جا خالی کرده است، این سوسیالیست معیوب شده با استعمار نزدیک شده، شانه خالی خواهد کرد و کشورها برای رسیدن به منظور سوسیالیستی خود باید خودشان جان بکنند و تلاش کنند و رنگ دیگر خواهد گرفت که با مزاج ملت خود بسازد نه با تقلید از شوروی به وجود آمده باشد.”۹

همه می دانیم که پیش بینی نیما در سال های بعد به ثبوت رسید و پرده از راز مسائل سیاسی کشور شوروی برداشته شد و شد آنچه که باید می شد، اما نیما همواره از این که او را جزو حزب توده قلمداد کنند زجر می کشید و از خود دفاع می کرد. واقعاً هم توده ای نبود. همچنان که بسیاری از افراد توده ای نبودند ولی فریب حرف های به ظاهر قشنگ و بی محتوای این حزب را خورده بودند. خود نیما در یادداشت هایش می نویسد:

“من کمونیست نیستم. می دانم که بعضی افکار من به آنها نزدیک می شود، اما می دانم که آنها بسیار نقطه ضعف دارند و عمده، مادیت غلیظ آن هاست. خود منطق ماتریالیسم دیالکتیک هم با این مادیت غلیظ جور در نمی آید. دنیا حساب هایی دارد و علوم پیشرفت هایی و پا به پای علوم فلسفه یعنی عقل حاصل شده از علوم هم پیشرفت هایی دارد.

من بزرگتر و منزه تر از آن هستم که توده ای باشم. یعنی یک فرد متفکر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کار چاق کن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا می کشد، من دارم دق می کنم از دست مردم.”۱۰

بنابراین گرایش های سیاسی و اجتماعی نیما که از طرز تفکر و اندیشه های او در جهت ارائه آثارش برای روشنگری جامعه نشأت می گرفت، سوءبرداشت ها و تصوراتی به وجود آورد که در پایان عمر، او را همواره نگران و پر آشوب نگه می داشت و به هیچ کس و هیچ گفته و هیچ نوشته ای دیگر اعتماد نداشت و از همه گرایش های سیاسی گریزان بود. به همین علت به جوان ها و بویژه به پسرش شراگیم توصیه می کند که هیچ وقت به بازی سیاست وارد نشوند. او اعتقاد داشت:

“عقیده خاصی می توان پیدا کرد ولی نباید با دسته ای همپا شد. قبول فکر صحیح غیر از قبول عمل عامه مردم است.”۱۱

روانش مینوی باد که بزرگ مردی بود.

پی نوشته ها:

۱ـ کماندار بزرگ کوهساران (زندگی و شعر نیما یوشیج) سیروس طاهباز، انتشارات ثالث، تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۷.

۲ـ مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، گردآوری، نسخه برداری و تدوین: سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۷۵.

۳ـ نقاش بزرگ معاصر، دارای نبوغ هنری بالا، نسب او به میرک نقاش بزرگ عهد صفویه می رسد.

۴ـ مجموعه کامل نامه های نیما یوشیج، به کوشش: سیروس طاهباز، انتشارات علم، تهران، ۱۳۷۶.

۵ـ یادداشت های روزانه نیما یوشیج، به کوشش: شراگیم یوشیج، انتشارات مروارید، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۷.

۶ـ مأخذ قبلی.

۷ـ مأخذ ردیف یک.

۸ـ پادشاه فتح، نقد و تحلیل گزیده اشعار نیمایوشیج، به اهتمام میلاد عظیمی، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۷.

۹ـ مأخذ ردیف پنج.

۱۰ ـ مأخذ ردیف پنج.

۱۱ـ نیما چه می گوید؟، نقد و بررسی یادداشت های روزانه نیما یوشیج، حسن گل محمدی، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران، ۱۳۹۰.