مستند “ایران درودی” به کارگردانی دکتر بهمن مقصودلو، اثری قوی و کاملاً تأثیرگذار است که همه ی بینندگان خود را ۵۵ دقیقه روی صندلی بی حرکت نگه می دارد، ولی ذهن و روح آنها را با خود به سرزمین دور، خاطرات تلخ و شیرین گذشته ها و مهمانی نور و رنگ و موسیقی می برد. بدون اغراق شاید کمتر بیننده ای باشد که فضای فیلم باعث حس هجوم اشک به چشمان را در او ایجاد نکند.

حرکت داستان چنان روان و دلنشین است که گویی با “ایران درودی” از آغاز تا امروز همسفر شده ایم و در شادی و غم و افتخارات او همراهیم. کارگردان داستان اسطوره شدن یک زن را چنان با ظرافت به پرده کشیده است که بیننده در حین ستایش تلاش و همت هنرمند، همواره با این اندیشه همراهی می شود که “من نیز می توانم”. جوانی، شادابی، امکانات، شانس، تلاش و در ادامه، گذر زمان، تغییر دنیا، انجماد یک تمدن، کمرنگ شدن توانایی های جسمانی اگرچه درهم آمیخته اند ولی باعث نمی شوند که بیننده ترتّب زمانی را از دست بدهد.

برای من این فیلم مثال بارز نظریه هم افزائی است:”جمع یک و یک همیشه مساوی با دو نیست، گاه می تواند بیشتر باشد.” به عنوان یک تماشاگر من نمی دانم که آیا این توانمندی یک کارگردان چیره دست است که مرا در روی صندلی میخکوب کرده یا زیبایی اثیری و مسحورکننده ی نقاشی های یک هنرمند؟

نمای بسته، دوربین روی صورت “ایران” ثابت است، صدای “ایران” به گوش می رسد که بخشی از تاریخ زندگی خویش را شرح می دهد، ولی بیننده محو تماشای صورتی است که تصویر جوان آن را در عکس های سیاه و سفید قدیمی همین چند لحظه قبل روی پرده دیده بوده است، و شوک این تضاد، این سئوال را به ذهن متبادر می کند که قصد کارگردان از به رخ کشیدن این تضاد چیست؟ تلاش هنرمند در پوشاندن رد پای عمر به کمک لوازم آرایش به وضوح به چشم می خورد و این تلاش تنها به تأکید بیشتر بر این اتفاق ختم شده است نه به محو آن.

“ایران” به راحتی نمی تواند راه برود، و عذاب ثبت این واقعیت در فیلم به خوبی مشهود است، حسرت جوانی از دست رفته، بلاتکلیفی اینکه باید در وطن یخ زده زندگی کرد یا در غربت زیبا و پرخاطره، بی صدا فریاد زده می شود، هنرمند می خواهد جاودانه باشد و چون می داند که جاودانگی اصلاً خصیصه جسم نیست، رو به جاودانگی نام می آورد، او می خواهد آیندگان بدانند که انسان خوبی بوده است، ولی آیا گفتار این کلام لازم است؟ آیا خلق آن همه اثر که هرکدام بخشی از روح لطیف و زیبای هنرمند را در درون به یادگار دارد برای این جاودانگی کافی نیست؟

و اینجاست که ترس آدمی از فراموش شدن خود را چنان بالا می کشد که به وضوح در سطح قابل لمس است و شاید ارمغان این مستند برای هنرمند اطمینان از جاودانگی باشد، تا ایران هست و ایرانی زنده است.

اگرچه فیلم بی پرده تأثیر گذر زمان را بدون هیچ رحمی به رخ همه می کشد، ولی ظرافت های آن از خشونت زمان می کاهد. در تمامی صحنه هایی که از قدم زدن هنرمند در پاریس گرفته شده است همواره می بینیم که او به سمت برج ایفل در حرکت است، سمبل استقامت، هنر شهرت و زیبایی. این مقایسه غیر مستقیم و زیبا نشان دهنده عمق تقدیریست که کارگردان به هنرمند مستند خود دارد و واقعاً ستودنی ست.۱

در پایان اگر بخواهم حس خود را در کلامی کوتاه بیان کنم باید اذعان کنم که این مستند برای من سفری بود به هفت شهر عشق، سفر به عرفان شرق و سفر به سرزمین دوری که آرزوی دوباره داشتن آن را و شاد زیستن در آن را همگی در دل می پرورانیم و من این سفر زیبا را هدیه ای از دستان دو هنرمند می بینم: بهمن مقصودلو، ایران درودی. پاینده باشند.

 

۱ـ تفسیر این قسمت از گفته های کارگردان نقل مستقیم شده است.

 

* فریبا محمودیان، آرشیتکت و نقاش است.