از اینجا، از آنجا، از هر جا /۴۸

شوپنهاور یکی از افراد جالب در تاریخ فلسفه است. عده ای او را تنها نویسنده می پندارند و از زمره فیلسوف ها نمی دانند. شوپنهاور آدم بد اخلاق، بد عنق و شخصیتی است که دیدگاه هایش تضاد فراوان و آشکاری درباره زندگی و هستی داشت. پدرش تاجر و پولدار بود. اغلب فیلسوف ها پدرانشان پولدار بودند یعنی آنها به نوعی آقازاده بودند و تئوری های فکری خود را درباره زندگی، هستی، جامعه و مردم از روی شکم سیری عنوان کرده اند.

مادر شوپنهاور زن جالبی بود، آدم روشنفکر نما و اهل بند و بسط. پسرش آرتور خان آنقدر از این مادر متنفر بود که در ۲۶ سالگی او را ترک کرد و دیگر به سراغش نرفت. این مادر ادا و اطوار روشنفکری درمی آورد و با فیس و افاده با چهره های شاخص فرهنگی آلمان زمان خودش مانند گوته رفت و آمد و بده بستان داشت.

یکی از خصوصیات شوپنهاور این بود که با علم و دانشمندان مخالف بود. با نیوتون خصومت داشت ولی افلاطون و کانت را می پرستید. بعدها که درس خواند و برای تدریس به دانشگاه راه پیدا کرد به عمد کلاس های درسش را ساعت هایی قرار داد که هگل در همان دانشگاه درس می داد. به همین دلیل کسی به سر کلاس او نرفت و همین امر باعث شد که وی نسبت به هگل که در آن زمان استاد نامداری بود، عناد و دشمنی پیدا کند. سرانجام نیز شکست در تدریس او را از دنیای آکادمیک و دانشگاه دور کرد. از آن به بعد با زد و بندهایی که از مادر به ارث برده بود توانست برای خودش درآمد سرشاری به دست آورد و تا آخر عمر به صورت آزاد و بدون کار کردن زندگی کندArthur-Schopenhauer.

ماجرای زندگی اش جالب بود. در نزدیکی اتاقش پیرزنی سکونت داشت که کار او وراجی (چیزی از نوع فلسفه بافی) و شغلش خیاطی بود. شوپنهاور که از دست او کلافه شده بود، یکبار وی را از روی پله های ساختمان منزلش به پائین هول داد و پیرزن از روی پله ها قل قل خوران به پائین رسید و کلی آسیب دید. او برای احقاق حق خود در دادگاه اقامه دعوی کرد. شوپنهاور محکوم و مجبور شد هم هزینه دادگاه را بپردازد و هم این که ماهیانه مقرری به پیرزن بدهد. چون آن پیرزن به علت صدمه ای که از هول دادن دیده بود، نمی توانست دیگر کار کند. همین امر باعث شد که جناب شوپنهاور تا آخر عمر از زنها بیزار شود و بر علیه آنها مطلب بنویسد. بالاخره پس از چندی برای خلاصی از دست این پیرزن آرتور خان به شهر فرانکفورت نقل مکان کرد و بقیه عمر را در آنجا گذراند. از آن به بعد کارش خوب خوردن، به کنسرت و تئاتر رفتن، روزی یک ساعت فلوت زدن، فاحشه به خانه آوردن و در عین حال نوشتن بود.

حال شما فکر کنید آدمی که زندگی و تفکرش این گونه باشد، نوشته هایش به چه درد جامعه می خورد؟ من این مطالب موثق که ممکن است در جاهای دیگر نبینید را برای شما می نویسم تا به واقعیت امر پی ببرید. جالب است که او کتابی هم درباره “مبانی اخلاق” نوشته است. همین استاد افرادی را استخدام می کرد تا در میان مردم سر وگوش آب دهند و ببینند که جامعه چقدر او را می شناسند و دیگران درباره اش چه فکر می کنند؟

ولی از حق نگذریم، نوشته هایش در میان جامعه آن روز بسیار تأثیرگذار بود. نثری قدرتمند و قوی داشت و به دردناک ترین جنبه های منفی زندگی می پرداخت. او در یک تضاد عجیب روحی و رفتاری گرفتار بود که یک نوع بیماری روانی تلقی می شود. شوپنهاور غایت مصیبت باری و عبث بودن زندگی را به تصویر می کشید. جالب است در حالی که نوشته هایش از سرنوشت اسفبار هستی حکایت داشت، خود او معتاد به زیستن بود و با حسرت بسیار زندگی را وداع گفت.

شوپنهاور اعتقاد داشت که اکثریت قریب به اتفاق انسان ها احمق هایی بیش نیستند، به همین دلیل تلاش آنها برای شاد و خوش بودن با نظریات ابلهانه توام است. او می گوید فضاحت فلسفه در این مطلب مستتر است که باهوش ترین افراد زندگی شان را وقف جعل اکاذیب آشکاری می کنند که چیزی جز بازگو گردن پر طمطراق همان باورهای مردم عادی که بیشتر خرافات است، نیست. آنها (یعنی فیلسوف ها) دستگاه های مبسوطی با افکار خود ساخته اند که نشان می دهند دنیا حقیقتاً چیزی متفاوت با آنچه که جریان دارد، هست، در حالی که اینطور نیست.

شوپنهاور می گوید جهانی که افلاطون با خیال خود ساخته، تحمل آن مزخرف و حاصلش بی ثمر است. این فلاسفه چون در این دنیا در عذاب بودند، دنیایی خیالی اختراع کردند و با تصور آن، احمقانه راضی و آسوده خیال بودند. او فیلسوف های دوران مسیحیت را نوکرهای حلقه به گوش کشیش ها می دانست که دستگاه عریض و طویلی برای منافع خودشان بر پا کرده اند. در هر حال شوپنهاور فلسفه ای را که عرضه می کرد، صد در صد با فلسفه رسمی و اصول مذهبی در تضاد بود، به طوری که آثار او نقد اساسی در فلسفه بود و اثر تخریبی و ابطال کننده ای بر فلسفه سنتی داشت و راهی جدید و نو ارائه می داد.

خلاصه کلام آن که شوپنهاور در رابطه با مسائل اصلی فلسفه که دل مشغولی اصلی فیلسوفان است چیز چندانی برای گفتن ندارد. آنچه او در این باره می گوید همان حرف های کانت است ولی به صورت سطحی و این بد اقبالی را هم دارد که آنچنان برخلاف عرف اکثر فیلسوفان صریح و واضح سخنش را می گوید که نقایص احتجاجاتش به راحتی مشخص می شود. با آن که در مورد برخی مباحث حیاتی سخن او گنگ و دو پهلوست، اما هرگز گنگی سخنش آنقدر توفیق آمیز نیست که رونقی به تفسیرهای متضاد آکادمیک بدهد. در هر صورت در آثار او بی مایگی غریبی به چشم می خورد، انگار همه چیز سطحی است و او فاقد آن استعداد ذاتی فیلسوفان بزرگ است که مسائل عمده جدیدی مطرح می کنند یا مسائل قدیمی را به شیوه ای تازه پیش می کشند.

در یک جمع بندی کلی با مطالعه آثار شوپنهاور و مقایسه دیدگاه های او با سایر فلاسفه می توان گفت: شوپنهاور بیشتر یک نویسنده است تا یک فیلسوف.

دیدن با چشمانی دیگر

«مایه کمال تأسف است که بعضی از هموطنان ما همین که به ممالک بزرگ مغرب زمین می روند به جای آن که مبانی واقعی این ترقی و سرّ این عظمت و جلال را ملتفت شوند، چیزهایی را می بینند و وصف می کنند که چندان ارزشی ندارد. هم وطن ما به آمریکا که می رود تنها ارمغانی که برای دوستان خود می آورد این است که اهل آمریکا چطور قند را می جوند و ما چطور دنبال دخترها می افتادیم و دختران رقاصه چطور روی صحنه نمایش پر و پاچه لخت خود را برای صاحب منصبان جوان به جولان می آورند. البته در هر دستگاه و عمارت بزرگی، مبال و مزبله دان نیز هست ولی هیچ کس هزار فرسخ راه را فقط برای این طی نمی کند که مبال های انگلستان را زیارت کند، ولو این مبال ها دیدنی باشد و از بسیاری از حمام های ما تمیزتر باشد. کسی که می خواهد مبانی عظمت و معنای به کار بستن اصول دموکراسی را برای ایرانیان وصف کند، خوبست به ایشان بگوید که در وسط لندن هر کس که بخواهد با عمامه و عبا راه برود، می تواند ـ این که سهل است ـ غیر از زمان جنگ که ناچار بعضی قیود و حدود برحسب قانون مصوب مجلس بر اعمال و اقوال مردم گذاشته شده بود، دیگر در هر دوره و زمانی هر کی محق است که از اعمال و اقدامات هیئت دولت و حکومت وقت کتباً یا شفاهاً انتقاد کند، خواه اینکه حکومت به دست حزب محافظه کار باشد و خواه به دست حزب کارگر…

من برای ایران طالب و آرزومند چنین حال و روزی هستم و راه صحیح تحصیل این سعادت به عقیده من همانست که اهل سوئیس و سوئد و نروژ و فنلاند و انگلستان رفته اند ـ یعنی حکمت و معرفت ـ یعنی اصلاح تدریجی عاقلانه از روی بحث و انتقاد صحیح و با کمال آزادی و مدارا و مروت و بر حسب رای و تقاضای اکثریت مردم.»

“ایران را از یاد نبریم ـ مجتبی مینوی”

از گاو دلان هنر نیاید

تا چند چو یخ فسرده بودن

در آب چو موش مرده بودن

چون گل بگذار نرم خویی

بگذر چو بنفشه از دو رویی

جایی باشد که خار باید

دیوانگیی به کار باید

کردی خرکی به کعبه گم کرد

در کعبه دوید و اشتلم کرد

کاین بادیه را رهی درازست

گم گشتن خر ز من چه رازست

این گفت و چو گفت باز پس دید

خر دید و چو دید خر بخندید

گفتا خرم از میانه گم بود

وا یافتنش به اشتلم بود

گر اشتلمی نمی زد آن کرد

خر می شد و بار نیز می برد

این ده که حصار بیهشانست

اقطاع ده زبون کشانست

بی شیردلی به سر نیاید

وزگاو دلان هنر نیاید

ساقی می ناب در قدح ریز

آبی بزن آتشی برانگیز

آن می که چو روی سنگ شوید

یاقوت ز روی سنگ روید

پائین طلب خسان چه باشی

دست خوش ناکسان چه باشی

گردن چه نهی به هر قفایی

راضی چه شوی به هر جفایی

چون کوه بلند پشتیی کن

با نرم جهان درشتیی کن

چون سوسن اگر حریر بافی

دردی خوری از زمین صافی

خواری خلل درونی آرد

بیداد کشی زبونی آرد

می باش چو خار حربه بر دوش

تا خرمن گل کشی در آغوش

نیرو شکن است حیف و بیداد

از حیف بمیرد آدمیزاد

“نظامی گنجوی”

اخبار کتاب و تازه های نشر

تازه ترین رمان ماریو بارگاس یوسا که در سال ۲۰۱۵ روانه بازار جهانی کتاب شده بود، چند روزی است که با ترجمه خجسته کیهان در ایران منتشر شده است. این رمان که “قهرمان عصر ما” نام دارد، حوادثش در جامعه معاصر پرو رخ می دهد. ماجرای اول این رمان با نامه های افرادی مشکوک آغاز می شود که قصد باج خواهی از صاحب یک شرکت ترابری را دارند. او قرار نیست تسلیم باج خواهان شود و همین مساله، موضوع داستان را شکل می دهد.

“قهرمان عصر ما” با ترجمه خجسته کیهان در ۴۰۸ صفحه و با بهای ۲۷ هزار تومان توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه به بازار آمده است.

abadi*

طی مراسمی که عصر روز جمعه هیجدهم دی ماه در خانه موزه احمد شاملو برگزار شد، مجموعه شعرهای “این کشتی پر اسرار” سروده علی بابا چاهی از نشر نگاه و “منظومه بازگشت و اشعار دیگر” از محمد شمس لنگرودی از نشر چشمه، به طور مشترک برنده جایزه شعر شاملو شدند.

در بیانیه هیئت داوران نخستین دوره جایزه شعر شاملو، آمده است که در مرحله نهایی داوری، هر یک از هشت داور جایزه از بین بیست و دو اثر نامزد شده، سه اثر منتخب خود را اعلام کردند و در نهایت، تنها هشت اثر، حداقل یک رای را به خود اختصاص دادند. مجموعه شعرهای “اندوه تحمیلی” سروده فرزاد آبادی و “مدارک جعلی” اثر سعدی گلبیانی نیز عنوان دوم مشترک را به خود اختصاص دادندshamloo-awards-H5.

این کشتی پر اسرار، مجموعه اشعار جدید علی باباچاهی توسط انتشارات نگاه در خرداد ۹۳ و منظومه بازگشت و اشعار دیگر توسط نشر چشمه در سال ۹۳ به بازار آمده است. هیئت داوران جایزه شعر شاملو، احمد پوری، خلیل درمنکی، فرشته ساری، انوشه سالیانی، پروین سلاجقه، محمد ضمیرانی، حسن عالی زاده و شهاب مقربین بودند.

علاقمندان به تهیه این کتاب ها می توانند در تورنتو به کتاب فروشی های پگاه و سرای بامداد مراجعه کنند و آن را سفارش دهند تا در حداقل زمان ممکن کتاب ها را دریافت کنند.

تفکر هفته

با توجه به حجم بسیار زیاد مطالب و نوشته ها که در رسانه های جمعی و دنیای اینترنت منتشر می شود می توان گفت که صحنه زندگی روزانه ما تبدیل به دنیایی از دانایی و خرد شده است. اگر ما از این همه مطالب چیزی نیاموزیم، زمان و عمر خود را هدر داده ایم. می گویند انسانی که امروزش با دیروز تفاوت نداشته باشد، فردی تلقی می شود که رو به عقب ماندگی و برگشت است. پس همواره ذهن، فکر و اندیشه خود را به روز نگهدارید و از تمامی اوقات خویش به نحو مطلوب استفاده کنید. بهترین زمان مطالعه، نیم ساعت هر شب قبل از خواب است. در کنار تختخواب خود همیشه کتابی با محتوای آرامش بخش نگهدارید و هر شب قبل از خوابیدن نیم ساعت به مطالعه آن بپردازید تا معجزه این کار را ببینید.

ملانصرالدین در تورنتو

از ملانصرالدین پرسیدم: “حضرت ملا، جنابعالی که به کسوت اهل علم و ایمان ملبس هستید و قطعا از مباحث و منابع حوزوی و حتی دانشگاهی اطلاع فراوان داشته و عمری را در مطالعه و مباحثه گذرانده اید، چه حدیثی از مجموعه حدیث ها مهم و کارآمد تر است؟”

ملا که همواره جوابگوی سئوالات افراد بی غرض و بی مرض است و می داند که این گونه سئوالات بر مبنای روشنگری و شناخت خوانندگان صورت می گیرد، آگاهانه جواب داد: “حدیث آرزومندی”

چون جواب حضرتش از معانی اخلاقی و مباحث ایقانی برخوردار بود تقاضا کردم که این نوع حدیث را که کمتر تاکنون شنیده بودم، شرح دهد، آنگاه فرمودند:

“منظور اینجانب از حدیث آرزومندی، اشاره ای بخردانه و نگاهی موشکافانه به بیت زیر حافظ بزرگ است که گفت:

“سحر با باد می گفتم، حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی”

حال چرا حضرت حافظ این حدیث را به باد می گفته است جای بسی شگفتی است، شاید حدیث آرزومندی گوش شنوا نداشته است، یا آن که حافظ آن را به باد می گفته تا به گوش همگان برسد، اما گویا حضرت حافظ نیز امیدی به گوش شنوا برای حدیث آرزومندی نداشته که برای ایشان خطاب آمده است که فقط به لطف خداوندی امیدوار باش، ولی چون نمی خواهم این را همچون استاد بزرگوارم حافظ به حضرت باری تعالی حوالت دهم و شما را در این دیار غریب و تنهایی مطلق بر سر دو راهی دیگری رها کنم، خیلی ساده و پر محبت می گویم که حدیث آرزومندی از آن تعداد صد هزاران حدیثی که ابو هریره ها برای پول از قول بزرگان ساخته و جعل کرده اند نیست. حدیث آرزومندی آن حکایت و حدیثی است که همه و همواره در آرزوی آن هستیم که خبری خوش و مسرت بخش که روح و روانمان را صفا و جلا بخشد بشنویم. حال این چه خبری و پیامی است که همه در آرزوی آن هستند، بستگی به آرزو و تقاضا و درون آدمیان دارد. ولی برای خود من آرزو و حدیث آرزومندی آن است که جوانانمان در داخل و خارج کشور به هوش آیند و برای آینده بهتر و درست تر بکوشند و اقدامی درخور ثبت در تاریخ به جای بگذارند.”