معرفی کتاب «زمان هیچ نخواهد گفت» در کانون کتاب تورنتو
شهروند ـ فرح طاهری: جمعه ۱۳ فوریه ۲۰۱۵، نشست نود و ششم کانون کتاب تورنتو در سالن اجتماعات مرکز امور شهری نورت یورک برگزار شد.
با وجود سردی هوا، سالن تقریبا از مشتاقان به شنیدن خاطرات دکتر رامین جهانبگلو پر شده بود.
کتاب خاطرات رامین جهانبگلو با عنوان Time Will Say Nothing چند ماه پیش به زبان انگلیسی منتشر شده و چندین جلسه معرفی در بین انگلیسی زبان ها داشته، اما این اولین جلسه معرفی کتاب به جامعه ایرانی تورنتو بود.
سعید حریری سخنران را معرفی کرد.
رامین جهانبگلو، فیلسوف ایرانی، فارغ التحصیل دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن است.
او محقق و مدرس انجمن حکمت و فلسفه در تهران بوده و به عنوان محقق در موسسه فرانسوی مطالعات ایران و مرکز مطالعات خاورمیانه ای دانشگاه هاروارد فعالیت کرده. مدتی رئیس گروه مطالعات معاصر مرکز پژوهش های فرهنگی تهران بوده. بیش از سی کتاب به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه در زمینه های فلسفه، سیاست و اندیشه ی عدم خشونت نوشته است. از جمله این کتاب ها:
“تاملات هگلی”، “موج چهارم”، “تفاوت و تساهل”، “تمدن و تجدد”(همراه با جمشید بهنام)، “جهانی بودن”، “مدرنها”(از مجموعه ی فلسفه ی امروز)، “کلاوزویتس و نظریه ی جنگ”، “روشنفکری در ایران”، “وجدان زندگی”(گفتگو با جرج استینر، )، “شوپنهاور و نقد عقل کانتی”، “هگل و سیاست مدرن”، “اندیشه ی عدم خشونت”، “گاندی و ریشههای فلسفی عدم خشونت”، “ایران و مدرنیته”، “ماکیاولی و اندیشه ی رنسانس”، “نقد عقل مدرن”، “در جستجوی آزادی”(گفتگو با آیزایا برلین)، “زیر آسمان های جهان”(گفتگو با داریوش شایگان)، “مدرنیته، دموکراسی و روشنفکران”، “در آیینه ی شرق”(گفتگو با آشیش ناندی)،”ایران در جستجوی مدرنیته” و “روح هند”.
جهانبگلو اردیبهشت۱۳۸۵ زمانی که تصمیم داشت جهت شرکت در کنفرانسی به خارج کشور سفر کند، در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد. او چهار ماه در زندان انفرادی به سر برد تا اینکه با وثیقه آزاد شد.
جهانبگلو در اسفند ۱۳۸۸ جایزه صلح سال ۲۰۰۹ سازمان ملل را در اسپانیا دریافت کرد.
او در حال حاضر استاد مطالعات اسلامی دانشگاه یورک و عضو هیئت مشورتی انجمن قلم کانادا است.
دکتر جهانبگلو با تشکر از کانون کتاب تورنتو برای برگزاری جلسه، سخنانش را درباره کتاب از عنوان آن شروع کرد و گفت: این عنوان بیت شعری از شاعر انگلیسی ـ آمریکایی، دبلیو. اچ. آدن که می گوید، “زمان هیچ نخواهد گفت ولی من به تو گفتم/ زمان فقط می داند که بهایی را باید پرداخت”. منظورم از انتخاب این عنوان اشاره به این موضوع بود که زمان خاطرات ما را زنده نمی کند، بلکه خاطرات ما هستند که ما را به زمان از دست رفته مان برمی گردانند.
جهانبگلو سپس درباره ی خاطرات نویسی توضیحاتی داد و گفت: خاطرات نویسی مثل پنجره ای ست که به روی زندگی باز می کنید، هم زندگی شخصی و هم زندگی عصر خودتان. انگار از گذار زندگی مان عکس می گیریم.
جهانبگلو گفت، به نظر می آید نوشتن خاطرات عملی ارادی ست در حالی که چنین نیست. این خاطرات هستند که ذهن و روح انسان را به نوعی می طلبند.
خاطرات مرا در یک هزارتوی زمان از دست رفته قرار داد و در این هزارتو بود که نکات مختلف که از یادم رفته بود، دوباره زنده شد.
او افزود، برخلاف کتاب هایی که تاکنون نوشته ام، در این کتاب از ضمیر اول شخص استفاده کرده ام، یعنی داشتم با خودم حرف می زدم. این رویارویی ست که می خواهم با شما درمیان بگذارم. این یعنی در واقع گذشته، نگذشته است، بلکه در پشت در آگاهی ایستاده برای اینکه شما در را باز کنید و بیاید و به نوعی تبدیل به یک روایت شود.
جهانبگلو با طرح این پرسش که “چگونه می شود گذشته را روایت کرد؟” خود پاسخ داد و گفت، در زندگی ماها بسیاری ناگفته ها هست. خیلی از زندگی همدیگر خبر نداریم. مسئله ای که داشتم این بود که این ناگفته ها را چگونه روایت کنم. آیا روایت قدرت بازگویی زندگی فردی مرا داشت؟ من داشتم با خلوص نیت و شفافیت می گفتم ولی رسیدم به اینکه زندگی از روایت هایی که ما از آن می کنیم، به مراتب عمیق تر است. زندگی مثل راهی ست و عنصر نوشتن مثل نیایشی در میان راه است. مارگارت دوراس می گوید، نوشتن مثل فریادی بی صداست.
جهانبگلو افزود، مسئله اصلی که من داشتم به عنوان کسی که کارش فلسفه است این است که به این نتیجه رسیدم که در زندگی حقیقتی وجود ندارد. ما برای مسائل موهوم همدیگر را نابود می کنیم ولی در زندگی چیزی به نام حقیقت وجود ندارد و حقیقت زندگی، خودِ زندگی ست. معنای زندگی، نه دین خاصی ست، نه ایدئولوژی ست، بلکه خود زنده بودن، میل به زنده بودن معنای زندگی ست. آنچه که فیلسوف آلمانی شوپنهاور به آن می گوید “اراده ی معطوف به حیات”. عشق به زنده بودن یک بیماری لاعلاج است. برای اینکه زمانی که زندگی مان به پایان می رسد داریم هنر زیستن را یاد می گیریم. مرگ همیشه بخشی از خاطره ی زندگی ماست. مرگ نقش مهمی برای ما بازی می کند، مرگ دوستان و بستگان و دشمنان و مرگ طبیعت و سرشت مرگ برای ما مهم است و گریزی از آن نیست.
به قول شکسپیر، “مرگ بدهی ست که فقط یک بار پرداخت می کنید” و خاطره نویسی به نوعی به پرسش گذاشتن این بدهی ست.
در این کتاب من اشاره ی زیادی به مرگ پدرم که چند سال پیش درگذشت، می کنم و از این طریق از رویارویی خودم با مرگ در زندان هم می گویم.
جهانبگلو به هراس از مرگ و عبور از مرگ اشاره کرد و گفت، یکی از دلایلی که من در این کتاب از روابط عشقی ام، رابطه ام با مرگ، با فلسفه، و … نوشتم به این خاطر است که اینها نکاتی ست که در زندگی ام نقش مهمی را بازی کرده.
او صادقانه اظهار داشت که بیشتر از اینکه از مرگ نزدیکانش هراس داشته باشد، از مرگ خودش واهمه داشته. بویژه وقتی انسان زندانی ست مرگ یکی از اولین هراس ها است که به سراغ انسان می آید. این ترس از ناشناخته است. رویارویی یک زندانی بویژه یک زندانی که در انفرادی ست با ناشناخته ی مرگ، یکی از بزرگترین رنج هایی ست که زندانی میبره.
من فکر می کنم اگر ما یک مقدار بیشتر در مورد رنج بردن فکر کنیم، حتی اگر در وضعیت ویژه ای مثل زندان هستیم، رنج بردن به این معنی ست که ما در میان انسانها حضور داریم یعنی به عنوان انسان داریم رنج می بریم، و به دلیل وجود دیگران است که داریم رنج می بریم، هیچگاه شما به تنهایی رنج نمی برید. این رنج در واقع با درد و مسئولیت همیشه همراه است. ضمنا این رنج بردن می تواند یک تعهدی برای مقاومت اخلاقی در مقابل بی عدالتی هم باشد. من بین رنج بردن و رنج دادن تفاوت قائل می شوم. خشونت و قدرت در مورد رنج دادن است، ولی عدم خشونت، بخشش، عفو و … شیوه هایی از رنج بردن است برای دیگری. به موضوع اعتراف پرداخته ام که چقدر می تواند رنج آور باشد. من در کتاب به این رنج پرداخته ام. اعتراف یعنی دارید جرم ناکرده را به صورت تحمیلی می پذیرید، یعنی در واقع دروغ می گویید ولی آن را به عنوان حقیقت دارید عنوان می کنید.
من محاکمه ی بوخارین را در سال ۱۹۳۸ نمونه آوردم و با موضوع خودم مقایسه کردم. اینکه چقدر بوخارین تحقیر میشه و مورد تمسخر قرار میگیره و چقدر برای او سخت است که بیاید و اعتراف کند در حالی که همه می دانستند حقیقت ندارد، اینکه بگوید جاسوس بیگانه است و دارد به کمونیسم در شوروی خیانت می کند.
اتفاقا یکی از کتاب هایی که به تازگی داشتم می خواندم برای نوشتن کتاب بعدی ام، کتاب اعتراف آرتور لاندون است. کوستا گاوراس هم فیلمی از آن در فرانسه درست کرده درباره ی محاکمات استالینی در دوره ی خاصی در چکسلواکی.
ساختار روایی حقیقت فرد خاطرات است و ساختار روایی حقیقت قدرت، اعتراف است.
جهانبگلو گفت، نوشتن این کتاب چهار سال طول کشید و با زمانی که صرف چاپ شد، شش سال از زمان زندان من گذشت. چرا خاطرات نویسی در مورد بعضی مسائل مشکل است؟ به خاطر اینکه بعضی از مسائل هست در زندگی مان که نمی خواهیم درباره اش صحبت کنیم. الان افرادی ممکن است اینجا باشند که زندان بوده باشند ولی در مورد زندان بودنشان چیزی ننوشته اند. چون سخت است به آن فکر کردن.
کسانی که کتاب را خوانده اند متوجه می شوند که چقدر کار فلسفی من در این سی، چهل سال گذشته با زندگی من توأم بوده و چقدر برای من مهم بوده مثلا در مورد عدم خشونت این خاطرات و حتی زندان من موجب شد که خودش را نشان دهد، و آن توجه به فرهنگ خشونت در جامعه مان است و نه این فرد یا آن فرد سیاسی، و یا این حزب یا آن حزب سیاسی. این فرهنگ خشونت کجا لانه کرده، در زندان ها، در برخوردی که ما با واقعیت های اجتماعی می کنیم، در سطوح مختلف زندگی، در روابط زن و شوهر، استاد و شاگرد، دوستان با هم، پدر و فرزند، دولت و مردم لانه کرده است. بعضی از ما وقتی می خواهیم به فرهنگ خشونت بپردازیم، فقط به رابطه ی دولت و ملت نگاه می کنیم، ولی بقیه ی ساختارها را نگاه نمی کنیم. شاید می خواهیم مدفونش کنیم. در خاطراتم برایم این سئوال پیش آمد که نقاط ارتباطی اینها کجاست؟ زندان و زندانبانان نمودار چه فرهنگی ست؟ ما با این فرهنگ خشونت چگونه باید برخورد کنیم؟
فلسفه نقش مهمی در این کتاب بازی می کند طبیعتا در زندگی من هم نقش مهمی بازی کرده. هستی مشترک انسان ها و معنا دادن به این هستی مشترک. فلسفه در جامعه ی انسان ها ظهور پیدا می کند. از زمان سقراط و افلاطون تا امروز، پرسش اش در مورد زندگی مشترک انسان ها است و آن چیزی که شخصا در این کتاب به آن اشاره کرده ام این است که فلسفه یک قصد و نیت مدنی دارد، به خاطر اینکه فیلسوف خودش شهروند یک جامعه ی سیاسی ست. فلسفه به نوعی بازاندیشی رویدادها و رخدادها است مثل انقلاب ایران. و بازاندیشی یعنی طرح پرسش. از قاطعیت حرکت نکنید. و اینکه ما توانایی پرسیدن را داریم یا نداریم و اگر نداریم چرا این توانایی از ما سلب شده؟ چرا رویدادهای تاریخی می توانند خودشان را به ما تحمیل کنند؟ چرا ما پرسش نمی کنیم و چون پرسش نمی کنیم آنها دوباره تکرار می شوند. انقلاب ایران یکی از وقایع مهم است که ما از آن رد می شویم و درباره اش پرسش نمی کنیم. معمولا یک نگاه عاطفی به رخدادهای تاریخی داریم. کسی که خاطراتش را می نویسد باید سعی کند نه فقط عاطفی که عقلانی هم به رخدادها نگاه کند.
جهانبگلو در پایان گفت، من سعی کردم آنچه که به نظرم مهم بود برای گفتن، در این کتاب بگویم ولی باز فکر می کنم ناگفته ها هم بسیار است که امیدوارم در کتاب های بعدی بگویم.
پس از سخنرانی، نوبت به بخش پرسش و پاسخ با حاضران رسید.
از خلال پاسخ ها، جهانبگلو به زبان ادبی ـ فلسفی کتاب اشاره کرد و گفت زبان کتاب برایم مهم بود و موقع نوشتن مدلم نوشته های قرن هفده و هجده فرانسه بود.
او در این بخش به خاطرات کودکی اش از سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، جلال آل احمد و … اشاره کرد و همچنین گفت، اعتقاد دارم زندگی من را مقدار زیادی پدر و مادرم و بخش زیادی را هم اساتیدم ساخته اند.
جهانبگلو به آشنایی اش با واسلاو هاول اشاره کرد و سفر به اروپای شرقی که باعث مشکلاتی برایش در ایران شد.
او تأکید کرد، اتفاقاتی که برایمان افتاده و خشونتی که بر ما اعمال شده، ما را ناراحت و تلخ کرده است، ولی اگر بخواهیم همان خشونت را متقابلا انجام دهیم، ما هم می شویم همان افراد. من اگر شکنجه گر شوم دیگر خودم نیستم و آنها به مقصودی که می خواستند رسیده اند.
جهانبگلو گفت، ما از برخوردمان با واقعیت، یک حقیقت مطلق نسازیم. انتخاب های ما قابلیت تغییر واقعیت را دارد. ما می توانیم از دمکراسی فاشیسم بسازیم، کمااینکه آلمانی ها این کار را کردند.
جهانبگلو در پاسخ به سئوالی به خاطراتش از برخورد با زندانیان شکنجه شده اشاره کرد و گفت، من ضعف های خودم را در کتاب پنهان نکرده ام.
او همچنین گفت، فصل پانزده کتاب نقدی ست به کشور کانادا. ناشرم نمی خواست این بخش را بگذارد، ولی من زیر بار نرفتم و گفتم اگر من از مملکت خودم اشکال می گیرم جای دیگر دنیا هم اگر اشکالی ببینم این کار را می کنم. چون با او در انجمن قلم بودم پس از گفت وگو پذیرفت و کتاب را بدون حذف چاپ کرد و من برخوردهای خیلی خوبی دریافت کردم.
جلسه ی بعدی کانون کتاب، جمعه ۱۳ مارچ فرشته مولوی دو کتاب “از نوشتن” و “سنگسار تابستان” را در کانون کتاب تورنتو معرفی می کند.