۲۶ جولای ۱۹۹۱، انگار پشت در اتاق زایمان ایستاده ایم و منتظریم تا فرزندمان را تحویلمان دهند؛ فرزندی ظریف و شکننده و لاغر که با یک دنیا امید به تغییری که با خود به همراه می آورد، پذیرایش شدیم.

نامش را “شهروند” نهادیم به این امید که تفکر مدنی را در آفرینندگانش و در تک تک افراد جامعه ی ایرانی تورنتو و بعدها درون و برون مرز نهادینه کند، حتما در مقیاس و محدوده ی توان اندک خودش.

امروز آن کودک دیگر ضعیف نیست، بر روی پایش ایستاده و مرز ۲۴ سالگی را پشت سر گذاشته و وارد بیست و پنج سالگی می شود و ما از این بابت به خود می بالیم.

هرچه که باشد در جهان مرگ ها و قتل های زودرس مطبوعات مستقل میهن ما، یک چهارم قرن دوام برای یک رسانه ی مستقل تبعیدی زمان کمی نیست. ماکه پس از چهار سال انتشار سایبان به شهروند روی آوردیم، در این حدود سی سال حضور در عرصه ی نشر خارج کشور، از جوانانی آرزومند برای وطن خویش داریم تبدیل می شویم به سالمندانی نگران در آرزوی دیدن میهن پیش از آرمیدن در خاک غربت، هرچند ترس های بسیاری که در دهه های پیش گریبان گیرمان بودند حال دیگر رنگ باخته و یا رنگ عوض کرده اند. می گفتیم ایرانیان هر وقت انگلیسی شان خوب شود فارسی نخواهند خواند و هروقت چمدان هایشان را بگشایند حرف ایران را نخواهند زد. هم انگلیسی ایرانیان خوب شد و هم بسیاران چمدان هایشان را گشودند، اما نه تنها فارسی یادشان نرفت که بیشتر به زبان و میهن در بند خویش عشق ورزیدند و نه تنها از رونق زبان فارسی کاسته نشدکه بر رونق و رواج او افزوده هم شد. بویژه حضور جوانان اهل اندیشه و فرهنگ را می گویم که جای بسیاری شان در شهروند و در میان نویسندگان و هنرمندان شهروند خالی است.

 

جلد شهروند 1552

جلد شهروند ۱۵۵۲ به مناسبت ۲۵ سالگی شهروند ـ طرح از مهدی پوریان

این همه حکایت از پیوند پر رنگی دارد که ما جوانان دیروز و بچه های ما که به هر جان کندنی هست حالا هم فارسی می خواهند بیاموزند اگر نیاموخته باشند و هم به ایران بیندیشند اگر تا کنون کمتر می اندیشیدند، تا دست کم از پدران و مادران و میهن خویش غافل نمانند و نمانیم، انگار بیش از هر زمان به حضور رسانه هایی مانند شهروندکه به همت ایرانیان کانادا و امریکا در این یک ربع قرن در خدمت زبان و فرهنگ و سیاست و سمت و سوی ایرانیگری ما بوده و آرزو دارد همچنان بماند، احساس نیاز می شود، به قول شاعر “شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم/ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.”*

 

رسانه های با خصلت ملی در غربت مشکل کم ندارند، چه می گویم مگر می شود در جهان زبان فارسی کار کرد و مشکل نداشت، اگر این کار رسانه ای باشد که لابد آدم با مادر مشکلات دست به گریبان خواهد بود، اما تجربه ما درشهروند در این یک ربع قرن آمیزه ای از موهبت و مصیبت بوده است، هرچند جای اعتراف صادقانه دارد که موهبت این کار بر مصیبت او می چربیده است، موهبت در خدمت خلق بودن آنهم ۱۵۵۲هفته تاکنون البته. کدام بخت بهتر از این می تواند نصیب آدم شود که هر هفته به خانه ی دل و جان هزاران هموطن خویش میهمان شود و از میهن و درد او دوستی ها و مصیبت ها و موهبت هایش حرف و حدیث کند. این اما میسر نمی شد اگر همت تو هموطن هم در کانادا و هم امریکا و هم در جهان مجازی در همه ی دنیای بزرگ زبان فارسی شامل حال ما نمی شد.

اندیشه ی شهروند که حالا برخی ها در میهن در بند ما ایران از مصادره ی نامش هم دریغ ندارند، به این باور تکیه داشت که می شود رسانه ی عمومی با طعم روشنفکری و شیوه ی تا حدودی که مقدور و ممکن است به فرمایش زنده یاد نادر نادرپور حرفه ای منتشر کرد. پیش از شهروند میان نشریات روشتفکری و عمومی خط کشی روشنی وجود داشت و هر کدام راه خود می رفتند و خوانندگان خود داشتند، خود ما نیز به هنگام انتشار سایبان در همین وادی سیر می کردیم، شهروند اما برای بار نخست حدود یک ربع قرن پیش آمد تا میان رسانه های عمومی و نشریات فرهنگی پلی بزند ، و نشریه ای بشود که هم خبر و سرگرمی و اگهی حتی دارد و هم از شعر و قصه و نقد ادبی و هنری غافل نیست، این ترکیب در آغاز چندان آسان نبود. هرچند سخت جانی ما و ضرورت زمانه دست به دست هم دادند و حالا در آستانه ی بیست و پنجمین سال انتشار شهروند چنان خوی سرشناسی برای رسانه های زبان فارسی شده که دیگر حتی روزنامه ها هم نه همراه هفتگی که صفحات روزانه ی شعر و نقد و داستان دارند و هیچکس هم نیست که از تعجب شاخ در بیاورد.

علاوه بر این شهروند کوشید تنها به این که ناشر ادبیات خلاقه باشد دل خوش ندارد، در پی امروزی ترین و دورترین های این گونه از ادبیات هم بود، هرچند به مذاق بسیاران گاه خوش نمی آمد، اما ما از باور خویش به خوی نو و امروزین و متفاوت ادبیات بالنده ی جهان زبان فارسی دست نکشیدیم و هر زخم زبان و نقد تند و تیزی را به جان خریدیم، تا از عادت های گاه از روزگار خویش مانده عبور کنیم و به روز شویم هرچند با درد و دل نگرانی بسیارانی که از سر دل سوزی و خیر خواهی حتی بر ما خرده می گرفتند.

شهروند برای اینکه خود را به روز کند و از موج های پر هیبت ادبیات معاصر ایران در درون و بیرون کشور عقب نماند، از هیچ کوششی دریغ نمی کرد، هنگامی که استاد بزرگوار ادبیات و نقد ادبی ایران دکتر براهنی به تورنتو آمدند شهروند از موهبت حضور ایشان برای آرزویی که در دل داشت بهره ها برد و شعر و نقد و نظریات استاد شهروند را به جد در جاده ای که در آرزویش بود انداخت. حضور ادبی استاد ما را در شهروند از این بخت هم برخوردار کرد که جمع بزرگی از شاعران و نویسندگان که از کارگاه استاد درس آموخته بودند و گویی با ما درد مشترک داشتند هم بهره مند شویم، دیگر صفحه های ادبی شهروند تنها صفحه ی شعر و قصه برای رفع تکلیف نبودند، بلکه مهر تازه ترین های شعر و قصه ی ایران امروز را بر پیشانی خود داشتند. این ها را برای تعریف از شهروند و یا برای توجیه کار خودمان که جمعی و همه جهاتی بوده است نه متکی به فرد و فکر خاصی نمی گویم. برای این می گویم که گوشه ای از تاریخ مهاجرت مان را در عرصه فکر و فرهنگ گفته باشم. زنده یاد محمد مختاری بر این باور بود و به من تاکید می کرد که ما تنها بر این گمان نباشیم که شهروند به ایرانیان خارج کشور خدمت می کند. در مسئله ی فکر و فرهنگ نباید میان ایرانیان گسل بیفتد ما نسبت به اهالی فرهنگ میهن در بند خویش نیز مسئولیت داریم و نباید از این مسئولیت غفلت کنیم.

ما ایرانیان کانادا به دلیل همین خدمت و خدمات دیگری که برای فکر و فرهنگ وطنمان کرده ایم در میان فرهنگیان ایران و هنرمندان و روشنفکران ایرانی در هرجای این جهان گسترده ی زبان فارسی سهم و سزایی داریم که می توان بر او بالید و برای همین هم هست که نباید از حرمت و اهمیت او غفلت کرد.

 

شهروند کارنامه ی ما دست اندرکاران او به تنهایی نیست شما ایرانیان کانادا و امریکا که سال هاست با حمایتتان از او زنده نگاهش داشته اید و حتی ایرانیانی که در درون و بیرون ایران خواننده ی این سالها و ماه های او بوده اند و بوده اید در حقیقت شهروندیان واقعی هستید. برای همین آستانه ی بیست و پنجمین سال انتشار شهروند را به همه مان تبریک می گویم. پیشترها فکر می کردیم که این دختر سوم من و نسرین(الماسی) است، اما می بینم که او فرزند همه ماست و تأکید می کنم که شهروند همچنان به حمایت و مراقبت همه مان نیازمند است.

 

نسرین الماسی و حسن زرهی ـ زوج بنیانگذار و دبیران شهروند

نسرین الماسی و حسن زرهی ـ زوج بنیانگذار و دبیران شهروند

از نویسندگان و هنرمندان و همکاران نازنین شهروند که در این ربع قرن بدون هیچ چشمداشت مادی و یا همکاران شهروند که با حداقل امکانات یاور این امر فکری و فرهنگی ماندند به هر زبانی که سپاس بگویم کم خواهد بود.

 

از بازرگانان و صاحبان کار و کسب ایرانی که در تمامی این سالها با آگهی در شهروند به این امر فرهنگی و میهنی وفادار ماندند کلماتی برای تشکر پیدا نمی کنم که در برابر بزرگواری آنان ذره ای از دریای لطف و همیاری انسانی شان بشود.

 

از همه مهمتر شهروند به برهان خوانندگان وفادارش است که به صفت دوام در این ربع قرن موصوف شده است، از شما که با خواندن شهروند به ما بخت ماندگاری در این دو دهه و نیم را دادید سپاسگزاریم و برایتان بهترین را آرزو داریم.

 

همچنان دلم در آرزوی حضور بیشتر و پررنگ تر جوانان است؛ شاعران و هنرمندان و نویسندگان جوان، همانها که در سن و سال و حال و هوای فرزندان ما هستند. این فاصله ی سنی را نباید نادیده انگاشت. ما تنها عدد عمرمان نیست که بالا رفته است، فاصله ی نسلی و درکی و سلیقه ای نیز در همین فاصله حتما هست. تنها با حضور درخشان فرهنگیان جوان است که شهروند بخت ماندگاری پیدا خواهد کرد. ما را از موهبت حضور خویش محروم نکنید.

اگر شهروند جوانانه شود ـ به جوانی خودش نه ما ـ حتما رسانه ی بهتر و موثرتری خواهد شد. شهروند نشریه ی شماست. ما مهمانان او هستیم و شما صاحب خانه اید.

 

خوش آمدید!

 

 

* شعر از شکیبی اصفهانی شاعر قرن دهم و یازدهم هجری