از خوانندگان

esmaeil-fattahi

فکری پر از دود، آلوده تر از هوای تهران و سرفه های خشک اندیشه و خودکاری عقیم، عقیم تر از آسمان و جامعه نابارورمان، امیدی ناامیدتر از همه انسان هایی که زندگی را در احتضاری مطول باژگونه تجربتی می کنند. دلی پر از تشویش حتی مضطرب تر از دختری که بار نخستین برای نان شبش در آغوش و بسترش غریبه ای خزیده است که هیچ حسی به او ندارد. عرق شرم بر جبین خیس تر از جبین پدری که سر سفره تهی شام نشسته است. عقاید و باوری تخریب شده بسان صورت زنان آزاده میهنم که با اسید تخریب کرده اند. ترس از لحظه ای دیگر بسان کودکی که شکمش با کبریت و گل سیر می شود و انتظار چراغ قرمزی دیگر و شاید عابری که زیر چشمی نگاهش را دریابد با فکری که با دستی تهی چگونه در خانه را خواهد کوفت. و شمارش نفس های دیگر انگار ریحانه و هر انسانی دیگر می خواهد ایستاده بمیرد و حس بهت و بغضی در گلو تنگتر از انفرادی اوین که همه تنم را در هجمه سنگی خویش به حصار کشیده است.

مهربانم گله از چه می کنی نه لحظه ای از تو و یادت فارغ نبوده ام، لیک دیوارهای قد علم کرده مناسبات و له شده گی روابط انسانی که انگار بلندتر از دیوار زندان های ایران است مرا اندکی از تو دور ساخته است. حتی یاد چشمانت ـ چه بگویم شهرداری تبریز است ـ جا می ستاند و خانه ویران می کند. اینکه دیرزمانی ست نامه ای ننوشته ام بر من خرده بگیر (نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گویم ـ همه بر سر زبانند و تو در میان جانی) از عشق انحصاری تو چه بگویم وقتی بزرگ انسان هایی به جرم عشق به همنوعانشان به جرم دفاع از انسان بودن و برابری در دخمه های نم کشیده سنگی به حصار کشیده شده اند. حقارتی دیگر است من عشق را فقط در تو خلاصه کنم. همان اندازه ای به تو عشق می ورزم که به همه کودکان کار و زنان بی حقوق این سرزمین عشق می ورزم. به سگ هایی که در سرنگ، اسید به رگهایشان تزریق می کنند. چگونه از زیبایی چهره تو سرودی بسرایم وقتی صورت زنان آزاده میهنم با اسید تخریب می شود. آری مرا اندوه و ملال بسیار است. اشک های نمکینم هم که اورمیه و کارون و زاینده رودی دیگر را نمی زاید. آری عشق تو نیز جانکاه است. یادت آتش به جان می زند. تنم انگار کردستان است و به اندازه همه اینها که قلبم برای دفاع از آنها می تپد تو را نیز دوست دارم. همانند کارگران پارس جنوبی که خونشان آلوده است، حتی ذره ذره اجزای تنم، خونم، استخوانم با عشق تو عجین است. آری به چشمانم نگاه کن. دوستت دارم را از عمق چشمانم بخوان. دروغ نمی گویند جواسیس و قرامیس چکمه لیس رژیم که نیستند.

آری زیبای من! نه، هنوز شرایط و بسترها چشمه احساس من را بسان اورمیه نخشکانده است و می توانم از عشق تو بنویسم و بنویسم و بخوانم و بگویم فراموشت نکرده ام، غرق در هر چه ایسم و لیسم و لوژی هست نشده ام و به تو عشق خواهم ورزید. قدمی واپس بر نخواهم داشت و دست تهی را بر سر نخواهم کوفت. از پای نمی نشینم، لیک وقت حزن و سوگ و به عزا نشستن نیست. آری من انسان وار زندگی خواهم کرد که انسانیت خط و راه و رسمی به ابدیت تاریخ است، رو به آتیه فرداهای روشن که خشت خشت برج زمردینش به دست من و توست وقتی که ما بشویم و سیل وار هر آنچه سد این راه است ویران کنیم.

بگذریم، به تو عشق می ورزم به اندازه همه زنان بی حقوق میهنم. وای همه ی تنم آتش می گیرد وقتی واژه ی زن را به زبان می آورم و یاد شیرین و ندا و ریحانه ها ..و جنسیتی که بیش از نیمی از جامعه است که به حکم شریعت و اخلاقیات اولیه ترین و اساسی ترین حقوق انسانی را از آنان گرفته اند و زیر تیغ آپارتاید، گوشواره جنس ثانوی را به گوشش آویخته اند. زنان بی حق حضانت، زنان اسید، زنان نصف مرد، دختران استثمار جنسی، زن بی حق کار و هزار تحقیر واژه و لجن کلمه ای دیگر که پیش و پس اسمت نهاده اند و نگرش های مردسالارانه و بنیادگرا و ارتجاعی دینی و فرهنگی غریب که تو را سوراخ رفع نیاز جنسی مردان می انگارد. در جامعه ای که آزادی در آن واژه ای ممنوعه است لبانت را می دوزند، دستت را قلم می کنند غیر آنچه می گویند بگویی و بنویسی و بیاندیشی .در این بحبوحه ی بگیر و ببند و بکش من چگونه قصه لیلی و مجنون و فرهاد شیرین بخوانم و بگویم؟ شاید اکنون عمق آنچه می اندیشم را درنیابی و همه این را بهانه ای خود تراشیده و واهی قلمداد کنی ولی درد من تو و هر آن کسی که می خواهد انسان وار زندگی کند بیش از این چند سطری است که خط خطی کرده ام. اندکی تامل کن. نیاز به نگرشی ژرف و عمیق نیست. شرایط را خوب ببین و زنده بودن و بهای آن را. از درد کارگری بگویم که سگدوی روز و شبش نان سفره اش نمی تواند باشد. از درد و اندوه کودکان کار و خیابان، از کودکانی که به اسم ازدواج به آنان تجاوز جنسی می شود، از ندا و سهراب و امیر و ریحانه و آتنا و نرگس و شاهرخ و…از چوبه های دار بامدادان، درد سرزمینی که مبدل به خاوران بی انتها شده است. از دگر اندیشان بگویم … از اختناق و ممنوعه بودن گرایش دگرباشان جنسی بگویم که حتی سلاخان هویتشان را به انکار گرفته اند. از اقلیت های فکری و اجتماعی و…از بحران های اجتماعی و اقتصادی و دستگاه سرکوب و شیعه گستری و هزار معضل دیگر که خاطر هر انسان آزاده ای را حزین می دارد که باید به پا خیزد و ما شود و چاره ای جز این نیست که انسان بودن را رعایت کند.

به تو عشق ورزیده ام و خواهم ورزید.

دوستدار کوچک و ریزنقش تو

اسماعیل

تبریز ۳/۵/۱۳۹۴