Nasrin-Almasi

انتخابات اخیر دولت فدرال کانادا بی گمان یکی از پرهیجان ترین و پر سر و صداترین و طولانی ترین انتخاباتی بود که حداقل من در این نزدیک به سی سالی که در کانادا هستم، هم در سطح کل کانادا و هم در سطح جامعه ایرانی کانادایی به چشم دیده ام.

حضور سه حزب قوی، مهم، موثر و مطرح در کانادا (حزب لیبرال، حزب کانسرواتیو و حزب نیودمکرات) و البته حزب بلاک کبکوا در کبک و نیز حزب های کوچکتری که کم کم در کانادا دارند خود می نمایند و نماینده ی صداها و خواسته هایی می شوند که احتمالا خود را کمتر در چهره ی احزاب قدیمی و جا افتاده و مطرح کانادا می توانستند پیدا کنند، از یک فرهنگ ریشه دار دمکراسی سرچشمه می گیرد، فرهنگی که آن چنان در جامعه نهادینه شده است که هیچ کس و هیچ نهاد و حزبی نمی تواند این فرهنگ را نادیده بگیرد. هر کدام از این احزاب با توجه به خاستگاه، اهداف، فعالیت ها و کوشش هایشان در عرصه ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کانادا و تبدیل شدن این کشور به یکی از بهترین کشورهای دنیا نقش مهمی داشته اند و نادیده گیری و یا نبود هر یک از این احزاب مهم به معنای مخدوش کردن چهره ی دمکراسی در کاناداست.

مردم کانادا هر کدام بنا به نیاز، خواستگاه و اولویت زندگی شان در کنار یکی از این احزاب قرار می گیرند و با حمایتشان از آن، مسئولیت شهروندی خود را به جا می آورند و هر چهار سال یک بار هم می روند و به حزب مورد علاقه شان رأی می دهند، و البته در برخی مواقع هم به برنامه های انتخاباتی احزاب در آن دوره رأی می دهند و علاقمندی و وابستگی خود را به حزب مورد علاقه شان در مرحله ثانویه می گذارند.

هرکدام از این احزاب از نظر فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی رویکردی متفاوت دارند. برخی شان روی آزادی های فردی و اجتماعی بیشترین توجه را منظور می دارند، برخی شان روی خانواده و سنت هایی که تصور می کنند بیشتر به بقای نهاد خانواده ی سنتی کمک می کندelection.

برخی شان از نظر اجتماعی و فرهنگی روی به آینده دارند، برخی شان “سلامتی و بقای جامعه” را در ریشه ها و سنت ها جستجو می کنند. برخی شان مذهب را جزو مهمی از هویت هر انسان می دانند، برخی آن چنان پایبند به این مسئله نیستند و آن را خصوصی تر از آن می دانند که به خود اجازه ی ورود به این حیطه را بدهند، برخی شان خود را ملزم و پایبند به سنت ها می دانند، برخی شان سنت های دست و پاگیر و به روز نشده را به کنار می نهند تا راحت تر بتوانند در عرصه ی اجتماعی حرکت کنند و…

از نظر اقتصادی هم بسیار طبیعی ست که رویکردشان متفاوت باشد و هر کدامشان رو و سوی دیگری داشته باشد. برخی شان رویکردشان به طبقات بسیار مرفه است و آنها را به چشم تولیدکنندگان بازار کار می بینند و شکوفایی جامعه را در گرو سودخواهی هر چه بیشتر آنان می بینند، برخی شان قشر متوسط جامعه را محرک و تولید کننده ی اصلی در جامعه می دانند و آنها را به عنوان قشر مولد فکر و اندیشه، رشد و پیشرفت جامعه می بینند، و برخی شان هم قشر کم درآمد و آسیب پذیر جامعه را در انتخاب سیاست ها و اهداف سیاسی اقتصادی خود مدنظر دارند.

اما با همه ی تفاوت ها و اختلافاتشان آنها به خوبی و به درستی برای نقش یک دیگر اهمیت قائلند و خود را با حضور دیگری تعریف می کنند. آنها هرگز خواهان حذف دیگری نیستند، آنها یاد گرفته اند که اختلافات و تفاوت هایشان را در قالب دمکراسی حل و فصل کنند، برای همین هم با وجود این همه تفاوت و اختلاف جامعه به اغتشاش و هرج و مرج و خشونت کشیده نمی شود. هر کدام از آنها بر اهمیت جایگاه خود به خوبی واقفند و حرمت جایگاه دیگری را نیز بجای می آورند.

اگر رهبران و اعضای “حزب” خطاکار شوند و یا خلاف اهداف حزبشان عمل کنند، حتما به وسیله ی دیگر اعضا و صد البته رسانه ها افشا و توبیخ و شاید هم اخراج می شوند و در بسیاری موارد اصلا خودشان به دلیل رهبریت اشتباهشان کناره گیری می کنند، که نمونه های فراوانی را می توان مثال زد، از آن جمله کناره گیری آقای مایکل ایگناتیف رهبر حزب لیبرال بعد از شکست حزب لیبرال در دوره پیش، و اکنون کناره گیری آقای هارپر بعد از شکست حزب کانسرواتیو و پیروزی حزب لیبرال در انتخابات دو هفته ی گذشته.

و اما منظورم از گفتن همه ی این بدیهیات این بود که ببینیم جامعه ایرانی کانادایی تا چه حد توانسته خود را در قالب این فرهنگ دمکراسی جا بیندازد؟

آیا توانسته مخالف سیاسی اش را دشمن فرض نکند و فقط او را مخالف بداند؟

آیا توانسته فلسفه ی فرهنگ پلورالیزم سیاسی را که پایه و اساس دمکراسی ست از جامعه ی میزبانش بیاموزد و به تبع آن سنت های استبدادی و دیکتاتوری که بر فرهنگ ما غالب بوده است، و در رفتار و اعمال ما خود می نماید، را شناسایی کند و به درمان آنها بپردازد؟

راستی چگونه می توان این آرزو که ای کاش سرزمین مادری ما ایران هم روزی رنگ دمکراسی و آزادی را به خود ببیند، به عمل نزدیک کرد؟

ashoura-toronto

من همیشه جزو کسانی بوده ام که بسیار صریح و روشن از دمکراسی و حقوق بشر دفاع کرده ام و همیشه هم گفته ام که آرزویم این است که در کشور مادری مان، ایران، نظامی پارلمانی مبنی بر دمکراسی و آزادی برپا شود و اصولا با هر نوع دیکتاتوری و هر نوع نظام ایدئولوژیک مخالفم و فکر می کنم همین دمکراسی رایج در کشورهای آزاد و مترقی تا به اکنون، بهترین شیوه ای ست که بشر اختراع کرده است. خطاهای بسیار دارد، عیوب بسیار دارد، اما بهترین است تا به اکنون، و دلیل این ادعایم هم وجود من و شماست در این نوع کشورها (انگلیس، فرانسه، آلمان، سوئد، نروژ، هلند، امریکا،کانادا و…) که از ترس جان، یا به خاطر امنیت و آزادی و یا زندگی بهتر و پربارتر با هزار و یک بدبختی و دربدری، و یا شیک و پیک با چمدان های پر و پیمان و حساب بانکی های پر و پیمان تر به این کشورها پناه آورده ایم. شاید به همین دلیل است که ما بهتر و راحت تر می توانیم قدر دمکراسی و آزادی را بدانیم و از آن پاسداری کنیم چرا که خلاف دیگر هموطنان جدیدمان (ساکنان کشور میزبان) تجربه تلخ زندگی در نظامی فاقد دمکراسی و آزادی را داشته ایم و به راحتی می توانیم عیوب، زشتی ها و کاستی های یک نظام مذهبی ایدئولوژیک را شناسایی کنیم. همان ویژگی هایی که باعث شده است من و شما از کشور مادری مان، از کشوری که آبا و اجدادمان در آن زندگی کرده اند دل بکنیم و به این سوی آب ها بیاییم. و شاید بر همین اساس است که حساسیت ما برای پاسداری از ارزش های دمکراتیک این جامعه و مراقبت از این ارزش ها نسبت به دیگر هموطنان کانادایی مان که تجربه ای چون ما ندارند، بیشتر است.

همگی می دانیم که در کشورهای غربی به دلیل وجود دمکراسی، همه با هر اندیشه و فکر و باور و نظری آزادند که خود را بیان، زندگی و فعالیت کنند. رسانه ها و روزنامه نگاران، نویسندگان و هنرمندان، کوشندگان اجتماعی و نیز نهادهای مردمی و سیاسی از پرچمداران آزادی و دمکراسی در این کشورها هستند، و اگر سیاستی، حزبی و یا فردی بخواهد از این فرهنگ نهادینه شده در دورن جامعه تخطی کند، حتما مورد بازخواست، شماتت و انتقاد جدی قرار خواهد گرفت.

حالا دوباره برمی گردم به “خودمان” که از یک نظام توتالیتر مذهبی ولایت فقیهی حاکم بر ایران به اینجا پناه آورده ایم. طبیعی ست که این “ما” چون صابون نظام ولایت فقیهی به تنمان خورده است، بهتر از “کانادایی ها” می توانیم بر عدم کارایی این نظام در قرن بیست و یکم شهادت دهیم. چرا که “ناآگاه” ترین مان می داند که این نظام با قوانین ریز و درشتش و با فرهنگ و دین دولتی اش چه بر سر آدم می تواند بیاورد، پس بر ماست که برای حرمت به ارزش های دمکراتیک کشور جدیدمان و پاسداری از فرهنگ دمکراسی و آزادی که به همین دلیل به آن پناه آورده ایم، نگذاریم هواخواهان و پیروان نظام جمهوری اسلامی با نمایش های خیابانی، برگزاری مراسم بزرگداشت خمینی که فتوای قتل صادر می کرد و فرمان صدور انقلاب زشت و نابهنگامش را در سخنرانی هایش می داد، از فرهنگ آزادیخواهی و دمکراسی خواهی مردم کانادا سوء استفاده کنند.

این نظام که دشمن قسم خورده ی دمکراسی و آزادی ست و بسیاری از پیروان مذاهب و ادیان جز دین رسمی که همانا شیعه اثنی عشری ست در ایران نمی توانند، نه تنها به امور مذهبی شان به راحتی بپردازند، همچون سنی ها در تهران بزرگ که حتی یک مسجد ندارند، که پیروان برخی ادیان همچون بهائیان حتی نمی توانند ابراز کنند بهایی هستند چون از داشتن مشاغل دولتی محروم می شوند و فرزندانشان حق تحصیل نخواهند داشت و رهبران شان هم به زندان و شکنجه و در نهایت مرگ محکوم می شوند، چگونه است که هوادارانش به خودشان اجازه می دهند به نام آزادی و دمکراسی در کانادا به نمایش قدرت بپردازند و هم زمان در سراسر دنیا مراسم سینه زنی خیابانی را به اجرا بگذارند و احتمالا به ریش دمکراسی و آزادی هم بخندند!

آیا مراسم سراسری سینه زنی دولتی با علم و کتل در خیابان های پایتخت های دنیا به طور هم زمان همان وعده ی صدور انقلاب که خمینی رهبر نظام جمهوری اسلامی در سخنرانی هایش وعده می داد، نیست؟ این سخنرانی را اینجا ببینید.)

پوشش گسترده ی خبری این نمایش های خیابانی در رسانه های ایران که همیشه با سانسورهای پر رنگ دولتی مواجهه اند نشان از چه دارد؟ نظام جمهوری اسلامی در این نزدیک به چهل سال متاسفانه از احساسات و اعتقادات مذهبی برخی از مردم نهایت سوء استفاده را کرده است، و برای پیشبرد مقاصد شومش از وجود و حضور آنها بهره برده است.

مگر نه این که نظام جمهوری اسلامی بنا بر شواهد و اخبار، نظامی ست ضد حقوق بشر و حامی نهادهای تروریستی در سراسر جهان و بخصوص در منطقه خاورمیانه، پس به چه دلیل می شود برای رهبر این نظام در کانادا مراسم بزرگداشت گرفت؟

مراکزی که چنین مراسمی را ترتیب می دهند از کجا بودجه شان تامین می شود؟ آیا بخشی از این بودجه از پول مالیات من و شما نیست؟

آیا این مسئله توهینی به مسلمانان کانادایی نیست، که چنین آدمی را به جامعه آنها نسبت بدهند؟

آیا این کوتاهی از من و شماست که نتوانسته ایم چهره این نظام و رهبر آن را به درستی به جهانیان بشناسانیم، و یا قدرت های مالی پشت سر این مراسم و بزرگداشت ها با ورود به سیستم اقتصادی کانادا برای چنین کارهایی مشروعیت دست و پا کرده اند؟

به راستی نظام جمهوری اسلامی چند صد هزار تن دیگر را باید به زندان بفرستد، شکنجه کند، به گورستان های بی نام و نشان روانه کند، به تبعید بفرستد، در جنگ های حیدرنعمتی در خاورمیانه که فقط بقای خود و رهبریت جهان اسلام می خواهد و بس، دم گلوله بفرستد، ترور کند، زنان را اسید بپاشد، خانه نشین کند، با تحمیل حجاب اجباری که شده است پرچم جمهوری نابهنگامش تحقیر کند و… تا ما باور کنیم این نظام ضد انسان و حقوق انسان هاست.

آیا ما ایرانیانِِ حالا کانادایی شده که صابون این نظام به تنمان خورده است، مسئولیتی در قبال آگاهی رسانی و آگاهی دهی به مردم این سرزمین تازه مان نداریم تا آنها با چشمانی بازتر حقایق درونی این نظام را که لابیگرانش به واسطه ی پول های کلان دزدیده شده از جیب مردم ایران می خواهند کلاغ را رنگ کنند و به جای بلبل به کانادایی ها حقنه کنند، دریابند؟

به راستی ما ایرانیان کانادا که حالا در ساحل امن و امان نشسته ایم آیا دیگر مسئولیتی در قبال مردم بی پناه ایران که هر لحظه بیش از پیش زیر سیطره ی این نظام به قهقرا می روند، نداریم؟

مگر نه این که حقوق بشر را جهان شمول می دانیم و بنا بر همین اصل هم با همه تفاوت هایمان با جامعه میزبان، توانسته ایم در دل این جامعه جای بگیریم، پس چرا فقط نظاره گریم و اجازه می دهیم که نظامی که از آن فرار کرده ایم به کمک عواملش باز هم عرصه را بر ما تنگ کند؟