در چنته‌ی ما هر آنچه  می‌گویی، هست

از فیل و ز فنجان هم اثـر جویی، هست

از قصـه و شـعر و عـلم و بسـتان هــنر

وز گـلشـن عـارفان در آن بـویی هست

موضوع روز:

خواندنی‌ست اما، تلخ:  تحفه‌ای دیگر از سوی اسلحه فروشان و سردمداران قدرت‌های جهان به نسل آینده‌ی بشریت:

کودکان سوری که زیر تسلط  بیرحمانه‌ی داعش زاده و بزرگ شده‌اند و اکنون در اردوگاه‌های آوارگان به سر میبرند، گرفتار ضربه‌های آسیب روانی شدید هستند و در تلاش برای رهایی از کابوس‌هایشان. بخشی از بازی های روزمره‌ی آنان، بستن سربند سیاه و بازی کردن نقش سربازان داعش شده است!؟ یک ناظر می‌گوید: “شما یک بچه را نمی‌بینید که بچگی کند، کودک‌وار زندگی کند!” (نیویورک تایمز)

برای نجات این بچه‌ها که بارها و بارها شاهد گردن زدن‌ها و پرتاب یک متهم به گناه از بالای ساختمان بوده‌اند، و ذهن و حافظه‌شان انباشته از اینگونه خاطره‌هاست، چه می‌کنیم؟

 

آی دنیا به کجا چنین شتابان …؟!

* مقدار گاز گلخانه‌ای (دی اکسید کربن) که با یک پرواز رفت و برگشت بین نیویورک و کالیفرنیا تولید می‌شود برابرست با ۲۰% مقدار گاز پلیدی که خودرو شما در گذر یک سال تحویل هوای تنفسی کره زمین می‌دهد! اکنون بنگرید که با ۳ بیلیون مسافر که در یک سال با ۲۰ هزار هواپیما سفر می‌کنند (برآورد تقریبی؛ در سال ۲۰۴۰ به ۵۰ هزار می رسد) چه بلایی به سر کره زمین نازنین ما می‌آید؟!

* افزایش دمای سیاره زمین باعث شده که کاشت قهوه، رفته رفته، به امری غیرممکن تبدیل شود. شرایط کاشت دانه قهوه بسیار خاص است. این دانه برای رشد باید در دمایی بین ۱۵ تا ۲۳ درجه سانتیگراد باشد.  تغییرات اقلیمی نشان می دهد که دمای هوای کشور اتیوپی روبه افزایش است و میزان رطوبت هوا در حال کاهش. بالارفتن دما به این معناست که بین ۴۰ تا ۶۰ درصد این منطقه دیگر برای کاشت قهوه مناسب نخواهد بود.این دگرگونی باعث می‌شود که اقتصاد محلی با دشواری‌های جدی روبرو شود. اتیوپی پنجمین کشور بزرگ تولید قهوه دنیاست. در واقع ۱۵ میلیون نفر از جمعیت کشور اتیوپی در باغ های قهوه کار می کنند و تغییرات اقلیمی به خطری جدی برای این کشور تبدیل شده است.

خواندنی، اما…

آبجو(یعنی، کُلّن، الکل) برای آدمی سودمنده یا زیانبخشه؟ این قصه رو بخونیم بعد بریم سر اصل مطلب:

گویند، روزی پیری فرزانه از محلی می‌گذشت که فردی را شلاق می زدند.  علت را جویا شد، گفتند:

شراب خورده!

 گفت: خوب بخوره، مگه چی می‌شه؟

 گفتند: شراب حرام است …

 پیر پرسید، برای چی حرومه؟

گفتند: چون به بدن ضرر می‌رساند و در قرآن آمده، هر چه به بدن ضرر زند حرام است .

پیر گفت: خدا را هزار مرتبه شکر که شلاق نه به بدن ضرر می‌زنه و نه به آبرو!

خُب، همه می دونیم که یکی از آبجونوش ترین مردم جهان، آلمانی‌ها هستن، ولی چرا موضوع آبجو پیش اومد؟ برای این که قراره در شمال آلمان یک خط لوله هفت کیلومتری برای انتقال آبجو به محل جشنواره‌ی Wacken Open Air – ۳ روز موسیقی متال با حضور یکصد و پنجاه گروه هوی متال – کشیده شود – جل المخلوق!

در این جشنواره ده ها هزار نفر شرکت می کنند و سال گذشته برگزارکنندگان جشنواره با مشکل تدارک بموقع آبجو، آن هم با هزینه‌ بالا روبرو شدند. ولی امسال با طرح لوله‌کشی ۷ کیلومتری زیرزمینی از روستای مجاور به محل جشن، خیال همه، از مصرف کننده تا فروشنده و برگزارکننده، راحت شد! به این ترتیب آبجو در زمانی کوتاه به مشتریان می رسه. در این شرایط متصدی بار می تونه در هر ثانیه شش لیوان آبجو را پرکنه، و دیگه از صف های طولانی خبری نخواهد بود.

برآورد شده که، امسال بیش از هفتاد و پنج هزار نفر شرکت کننده، اگر هر نفر به طور میانگین، پنج لیتر آبجو نوش جان کنه،  به بیش از چهارصد هزار لیتر آبجو نیاز دارن!

بر پایه‌ی طرح ارائه شده، بشکه های آبجو به دهکده «وکن» حمل، و از طریق خط لوله به محل کنسرت منتقل میشه. در نتیجه، حمل آبجو با کامیون‌های سنگین حذف، و به فضای سبز هم آسیب نمیرسه.!

و اما…  خوب است بدانیم که:

* برابر آخرین نظرسنجی  موسسه‌ی پرستیژ (The Reputation Institute) که در هافینگتون پست هم گزارش شده، کانادا سوئد را از بالای جدول رده بندی پرستیژ جهانی پایین کشیده و خود به عنوان، باپرستیژترین کشور جهان، در رتبه‌ی نخست نشسته است! به دیگر سخن، کانادا اکنون خوشنام ترین کشور جهان است. در این جدول، آمریکا امسال از رتبه  ۲۸ در سال ۲۰۱۶ به مکان ۳۸ (یک رتبه پایین تر از مکزیک!) سقوط کرده؛ و این سقوط را نتیجه‌ی زمامداری دونالد ترامپ دانسته‌اند!

* نخستین سیستم جراحی دارای حس لامسه در جهان

محسن مرادی دالوند، پژوهشگر ایرانی دانشگاه هاروارد با همکاری محققان دانشگاه دیکین استرالیا و موسسه سیستم‌های هوشمند تحقیقات و نوآوری (ICERI) موفق به ساخت نخستین سیستم جراحی رباتیک با حس لامسه شده‌اند که می‌تواند حس لمس را در زمان انجام جراحی با استفاده از یک رایانه به جراحان بدهد. دالوند، محقق مهمان دانشگاه هاروارد و محقق ارشد پروژه، می‌گوید، بازخورد لمسی باعث ارتقای ایمنی شده و اجرای مطمئن‌تر مانورها و تشخیص‌های خاص را ممکن می‌سازد.

 

و اما گردشی در تاریخ

نورگون”، جشن به زنجیر کشیدن ضحاک

نور گوهون یا نورگون به معنی گَوَن‌های شعله ور، جشنی است که در روستای کوهستانی نوا، در آمل، هر سال در شامگاه ۲۱ تیرماه برگزار می‌شود.  اسطوره‌ای که سینه به سینه، به مردم این روستا رسیده و بازگو می‌شود، حکایت از این دارد که فریدون پس از چیره شدن بر ضحاک، اراده کرد که او را در غاری در کوه دماوند به زنجیر بکشد، اما در این راه بارها سپاه او چند بار مجبور شدند با یورش هواداران ضحاک مقابله کنند.  تا اینکه به روستای نوا در پای کوه دماوند رسیدند. و پس از چند شب و روز استراحت  لشکریان، با ضحاک ماردوش روانه قله دماوند می‌شوند.  قرار بر این بوده که بعد از به بند کشیدن ضحاک، در دامنه کوه آتش روشن کنند تا همگان بدانند که کار ضحاک به پایان رسیده‌ است، اما آن روز هر چه مردم منتظر ماندند نشانی از آتش پیدا نشد و همه نگران شدند که نکند ضحاکیان با کشتن فریدون و یارانش او را از بند رهانیده باشند. مردم به بلندترین نقطه‌ی روستا به نام “قلاپیش” (جلوی قلعه) رفته و به انتظار نشستند، اما از آتش خبری نشد. سرانجام، در زمانی که آفتاب فرو نشست و شب فراز آمد، ناگهان زبانه‌های آتش از دامنه دماوند آشکار شد. مردم نوا نیز در پاسخ به آن آتش، هر یک گونی را بر سر طنابی بسته و آتش زدند، و در بالای سر به گردش در آوردند.

این مراسم در گذر زمان به جشنی بزرگ تبدیل شد و هر سال در همان قلاپیش همه گرد هم می‌آیند و با آتش زدن گون‌ها و چرخاندن آنها به دور سر خویش، جشن می‌گیرند.

و اما … هر که نوشته، چه خوش نوشته:

تابستون سال ۱۳۸۹ بود. در حال رانندگی بودم، یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و راننده، همراه با بوقی ممتد، داد زد: “هی الاغ! حواست کجاست؟”

و همانطور با سرعت رفت ولی مجبور شد پشت چراغ قرمز وایسه.

چون خیابون خلوت بود منم رفتم کنارش وایسادم. شیشه‌های هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه کردم و گفتم:

” آقا، اولّن، میدونستی الاغ، ماده‌ست و خرها، نر هستن. تو باید به من می گفتی، خر…  دوم اینکه اگه من الاغم، حتمن شما هم حضرت سلیمان هستی چون الان که باهات صحبت می کنم داری زبون الاغا رو میفهمی. سوم اینکه اصلن حواسم به تو نبود، تو عالم خودم بودم.”

لبخندی زد و سه بار گفت: “معذرت میخام.”

منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. بعد با اشاره او، هر دو زدیم کنار، پیاده شدیم، دست دادیم و وایسادیم به صحبت… الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که دوستیمونو از یک “الاغ” داریم!

و … شعری از این قلم “راهی”:

به چه کار آید؟

بی عشق این جهان به چه کار آید؟

بی مهر، آسمان به چه کار آید؟

خورشیدِ عشق گر نفشاند نور

خورشید آسمان به چه کار آید ؟

گر عاشقانه بذر نیفشانی

این دشت و دشتبان به چه کار آید؟

رؤیای گل شدن به سرت گر نیست

ای دانه، باغبان به چه کار آید؟

“دل” گر به ذکرِ “عشق” نپردازد

بر آستانِ جان، به چه کار آید؟

دل گر تپد به عشق، خوشا، ور نه

بی رویِ دلستان به چه کار آید ؟

گر راهِ دوست چون دلِ ما تنگ ست

این اشکِ در نهان به چه کار آید؟

گر لطفِ دوست دست نمی گیرد

این جان، در این میان، به چه کار آید؟

افتاده را اگـــر که نگــیرد دست

دستان پر توان به چه کار آید ؟

گر مرهمی به زخم کسی ننهد

آن دست مهربان به چه کار آید؟

“راهی” چو پای رفتن تو لنگ ست

از عشق، گفتمان به چه کار آید ؟

و … نکته‌ای از عرفان :

مسلمانی، همسایه ای کافر داشت و هر روز و هر شب سر نماز، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد، به گونه‌ای که همسایه می‌شنید.

 “خدایا … جان این همسایه‌ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن!”

 زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین می‌کرد، بیمار شد و دیگر نمی توانست برای خودش غذا درست کند، ولی با کمال تعجب متوجه شد که غذایش به موقع در دالان خانه اش حاضر می شد …!

 مسلمان سر نماز دعای دیگری بر زبان راند:

“خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام حاضر می‌کنی.  هزار لعنت بر آن  کافر خدانشناس که کَرَم تو را نمی شناسد”!

 روزی از روزها که می‌خواست برود و غذا را بردارد، در کمال حیرت دریافت که این همسایه‌ی کافر است که برایش غذا می آورد …!

 از آن شب به بعد مرد مسلمان راز و نیازش سر نماز عوض شد. می گفت:

“خدایا … ممنونم که این مرد شیطان صفت را وسیله رساندن غذا برای من کردی؛ من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی”!

جهل امری ذاتی است که به هیچ روی،  راهش تغییر نمی کند …!

و اما… خنده بر هر درد بی درمان دواست:

قاضی: اسم؟

بِرِشت: شما خودتون می دونین

قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.

برشت: خب، منو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟

قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟

برشت: من که گفتم. برشت هستم.

قاضی: ازدواج کرده اید؟

برشت : بعله

قاضی: با چه کسی؟

برشت: با یک زن

(خنده حضار در دادگاه)

قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟

برشت: نه این طور نیست.

قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟

برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!

قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟

برشت: بعله!

قاضی: چه کسی؟

برشت: همسر خودم… او با یک مرد ازدواج کرده!

 

و … می‌رسیم به سخن روز:

بزرگ ترین اشتباهی که ما آدم‌ها در رابطه‌هامان می‌کنیم این است که: نیمه می‌شنویم، یک چهارم می‌فهمیم، هیچی فکر نمی‌کنیم، و دو برابر واکنش نشان می‌دهیم!