باید در دفاع از عقیده خود شجاع بود
دانشگاه هلسینکی روز بیستم نوامبر ۲۰۱۵ شاهد سمینار آزادی بیان بود که به همت رادیو تلویزیون ملی فنلاند برگزار شد. سخنرانان اصلی این سمینار آقای “رز فلمینگ” (کاریکاتوریست دانمارکی) و رئیس انجمن قلم فنلاند خانم “سیرپا کهکونن” بودند. شومن ایرانی علی جهانگیری هم در این سمینار برنامه بسیار جالبی ارائه داد.
سیرپا کهکونن نویسنده مطرح موضوعهای تاریخی و اجتماعی است. متن زیر ترجمه سخنرانی ایشان در سمینار آزادی بیان هلسینکی است که از زبان فنلاندی برگردانده ام.
میهمانان ارجمند، شنوندگان عزیز
مینا کانت (نویسنده فنلاندی ۱۸۴۴/۱۸۹۷) در ماه ژوئن سال ۱۸۸۴ کتابی خواند که او را بسیار خشمگین کرد. نام کتاب “دروغهای متعارف در جهان متمدن” بود که به فنلاندی “رفتارهای نادرست و فرار از قانون در جوامع متمدن” ترجمه شده بود. این کتاب اثر پزشک و نویسنده آلمانی “ماکس نوردائو” (۱۸۴۹/۱۹۲۳) بود که در زمان خود جنجال به پا کرده بود.
مینّا کانت در نامه ای به “کارلو بروفیلدت” (روزنامه نگار فنلاندی ۱۸۶۵/۱۹۳۶) احساس خود را در باره آن کتاب این چنین بیان کرد: “… کنجکاو شدم که بدانم در باره … ازدواجهای دروغین چه نوشته است. خواندم و وحشتزده شدم. مرد زن را به خانه می برد. با او زندگی می کند (و همچنین با دیگران، اگر که دوست داشته باشد) و وقتی از او خسته شد رهایش می کند تا برود، اما خیلی دلیرانه پیشنهاد می دهد که زنهای پیر و جوان باید در یک مرکز نگهداری شوند. یک مرکز عمومی برای زنانی که رها شده اند. … من به هیچ عنوان در تمام طول زندگیام این چنین خشمگین نشده ام که از خواندن چند صفحه از این کتاب. از اینکه نتوانستم مردی را که چنین چیزی انتشار داده است بکشم، روحم به شدت آزرده شده است.”
کشتن. مینا کانت، تنها نان آور یک خانواده هفت نفره، مادر مورد احترام؛ نویسنده و مغازه دار در همان نامه چهار بار به شدت از کشتن “نوردائو” ی نویسنده می نویسد. او همچنین با تمام وجود دشمنی و تنفر خود را از صمیم دل بیان می کند و می پرسد، این نوشته از کدام زمان حرف می زند.
مسائل آشنا در طول ۱۳۰ سال گذشته چقدر کم تغییر کرده اند. وقتی ارزشهای مهم انسان پایمال می شود او آتشین خوی شده و خشمی بزرگ بروز می دهد. آن روزها تنها پنج سال از بیوه شدن مینا کانت میگذشت. او تنها نانآور هفت فرزند کوچکش بود. او در شرایط ناامیدی کامل روی پای خود ایستاده و تا سال ۱۸۸۴ توانسته بود با اداره یک مغازه سی هزار مارکی، دارایی لازم برای اطمینان از آینده فرزندانش جمعآوری کند. خود میگوید که در زندگی مشترک با همسرش هیچ چیز برای اداره خانواده و تامین مخارج نیاموخته بود.
مینا کانت زنی استثنایی بود؛ او زمانی به مبارزه پرداخت که زن فقط خدمتگذار مرد به حساب می آمد و فقر هم مشیت الهی که باید پذیرفت، قلمداد می شد. او چگونه می توانست این ایده “نوردائو” را برتابد که با آزادی زنان مخالفت شود و زنان را باید برده سازمانها کرد؟
بعدها حتی مینا کانت را متعصب خواندند، اما او هرگز این چنین نبود. به قول نویسنده مشهور اسرائیلی ” آموس اُز” در قلب شخص متعصب میل شدید به فشار به دیگران برای تغییر است. به نظر او، متعصب انسان دوست و عاری از خودپرستی است. او دوست دارد با زور اخلاق انسانهای دیگر را بهبود بخشد و دیگران را مجبور کند تا دنیا را فقط مثل او ببینند چرا که فکر می کند هر آنچه او دارد بهترین است.
آدم های متعصب معمولن احساساتی اما بدون قدرت تخیل هستند. همین عدم قدرت تخیل، به نظر اُز یک امکان است: چشمهای انسان متعصب را می توان با کمک داستان به روی حقایق گشود، داستانی که یکدلی را در او بیدار کند و یا حداقل به نوعی احساس نزدیکی ایجاد کند.
البته مینا کانت برای کشتن نوردائو اقدام به سفر نکرد و حتی خشمنامه ای هم به او ننوشت. او احساسات خشمگینانه خود را به روشی ادبی به کار گرفت و نمایشنامه “زنِ مردِ کارگر” را نوشت که در آن اثرات مستقیم نابرابری جنسی در قوانین فنلاند تصویر شده بود. به تجربه فهمید که احساساتش را باید برای نوشتن موضوعی به کار گیرد که در آن روزگار مخالف جریان غالب فکری در باره انسان و همچنین ناسازگار با نظر سازمانهای اجتماعی بود. او این ریسک را پذیرفت که از طرف قدرتمداران، خوار و متعصب شمرده شده و هدف نوشته های خشماگین و حرفهای دشمنانه قرار گیرد. با این همه او می دانست که کار درستی انجام می دهد.
مینا کانت در آگوست ۱۸۸۶ در جواب شکایت نامه کشیش “الیس برگروت” (کشیش و روزنامه نگار فنلاندی ۱۸۵۴/۱۹۰۶) نوشت:
“بله، کار کردن علیه وجدان گناه است، اما نخست اینکه قدرتهای جهان (دولت، کلیسا و جامعه) هستند که می ترسانند و تهدید می کنند؛ دو دیگر اینکه خیلی سخت است علیه میل آنها و چیزهایی که محترم می شمارند و به آن عشق می ورزند، کاری کرد. اما هر شخص هم مسئولیت دارد که با چشم خود به مسائل بنگرد و راهی را که خود صلاح می داند یعنی راهی که خدا او را به آن رهنمون شده برود، بدون این پرسش که این راه به کجا ختم خواهد شد.”
کشیش برگروت به خاطر رمان کوتاه “هانّا” از مینّا کانت ناراحت شده بود چرا که فکر می کرد این رمان خیلی واقعگرایانه است.
خواننده امروزی غیر ممکن است (برای بهانه گیری) در رمان به دنبال فساد اجتماعی و خشونت باشد. ناراحت شدن و مخالفت کردن با آثار ادبی جزیی از ساختار بحث های ادبی آن دوران بود و مینا کانت هم مانند خیلی از نویسندگان کشورهای اسکاندیناوی، خشم و نفرت خود را نسبت به خارجی ها بیان کرده است.
همه این چیزها برایمان بسیار آشنایند. آیا ما هنوز هم وقتی که به طرزی عجیب و مخالف عقیده ما برخورد می شود، خشمگین میشویم؟ اکنون وسایل الکترونیک این امکان را فراهم کرده اند که ابراز خشم به سرعت رعد و برق گسترش یابد، در حالیکه از وقتی مینا کانت دست به قلم برد تا رسیدن پیام او به دست کشیش برگروت هفته ها طول کشید. کار نوشتن با دست پروسه را کند و احساسات را آرام می کرد. و اغلب نامه ها با لحنی دوستانه تر از آنچه در ابتدا بود پایان می یافت. امروز پیام ها بلافاصله ارسال و دریافت می شوند یعنی همین که نشانههای عصبی نمایان میشود، خشم ارسال و گسترده می شود.
امروزه فرستادن پیام های خشونت آمیز به محققان هم معمول شده است، به ویژه زنان محقق که تهدید به تجاوز جنسی می شوند. بیشتر این پیام های تهدید برای محققان حوزه چندفرهنگی فرستاده می شود. جا دارد به برخاستن این نوع خشونت توجه بشود. در بالا ذکر کردم که اگر به ارزش های مورد احترام انسانی توهین شود ممکن است که او خشمگین شود. یکی دیگر از علت های برخاستن خشم بی عدالتی و عدم برابری است.
تبعیض و نابرابری در جامعه به طور ویژه نیاز به بحث دارد. من به عنوان نویسنده به اطراف کشور سفر می کنم و گاهی به روستاهای کوچک هم سر می زنم، جاهایی که تنگنظری ویژگی انسانها میباشد. وقتی در نظر سیاستمداران ما (در فنلاند) ساکنان مناطق مرفه جنوبی با ارزشتر به حساب می آیند و سکونت در سرتاسر کشور پشتیبانی نمی شود درست به این معناست که به نظر آنها همه مردم به یک اندازه ارزشمند نیستند. به این ترتیب دیگر آن فاکتور اساسی که باعث شده در گذشته همه فنلاندیها آن را محترم شمرده و برای دفاع از آن قربانی بدهند، وجود ندارد.
اگر گذرتان به روستاهایی بیفتد که در آنها از کار و جوانان خبری نیست، وجود نوعی تلخکامی و احساس تنفر را متوجه خواهید شد. آنها می گویند شاید دیگران احساس کنند که به چیزهایی رسیده اند اما برای ما دیگر هیچ نمانده است. فنلاندی بودن یعنی چه؟ خیلی از آنها می پرسند که آیا ما هنوز هم جزء این گروه هستیم؟ دنیای رسانه های تغییر یافته، محققان و بعضی متخصصان که مورد مهر رسانه ها هستند افراد ناراضی از وضعیت جدید را هدف حمله های خود قرار میدهند. آنها انجام این حملات لفظی خود را با دستاویز آزادی بیان توجیه می کنند.
خشم به خودی خود خطرناک نیست، اما عمومی کردن آن مخالف حقوق بشر است. مینا کانت خشم خود را برای ساختن، جهت داد و همه توان خود را برای برابری زن و مرد و فقیر و غنی به کار بست. کار او در راستای کمک به انسانهایی بود که صاحبان قدرت می خواستند به آنها بیاموزند که راضی باشند و تواضع و فروتنی پیشه کنند. مینا کانت و همکارانش کارهایی کردند که مبنای جامعه رفاه کشورهای شمالی شد، جامعه ای که در آن کرامت انسانی، بهداشت عمومی، امنیت، آموزش و آزادی بیان حق شهروندان شناخته می شود.
بسیار غم انگیز و مسخره است که در حال حاضر خود مردم با ابراز خشم و سخن های تهدیدآمیز به خراب کردن اوضاع اجتماعی پرداخته و جو را خراب می کنند گونه ای که راه برخورد منطقی بین طبقات و گروه های اجتماعی را می بندند.
می بینیم که نسل ما ۵۰ ساله ها چیزهایی را از دست داده است. در جهانی استبدادی شکل گرفته و رشد یافته ایم که مجبور به بلعیدن نقطه نظرات خود به تلخی شده ایم. اما هنوز می توانیم روی کودکان و جوانان اثر بگذاریم. من یک پیشنهاد مشخص دارم. باید که تعلیمات اجتماعی به برنامه درسی مدارس بازگردد و به هدف اصلی آن که همان آزادی بیان است و جنبه های مختلفش پرداخته شود. این اصل اساسی جامعه مدنی می بایست به همه کودکان، جوانان، بزرگترها و مهاجران آموزش داده شود.
خود آزادی بیان هم باید تکامل یابد و بیش از هر چیز، درست مثل همه ابزارهای مدرن شده دیگر باید به کنترل در آید. آزادی بیان خود یک هدف نیست، بلکه وسیله است. گفتنی فراوان است اما به ویژه در ارائه به عموم باید کنترل شده باشد. می توان از حق آزادی بیانِ سزاوار سخن گفت. همانطور که معاون انجمن جهانی قلم “آندرو سولومون” هفته پیش در کنگره جهانی انحمن قلم در کانا بیان کرد: “امکان ابراز مخالفت معقول افراد منطقی وجود دارد” در انجمن قلم افراد اندیشمند می توانند نظرات مختلف داشته باشند. به همین ترتیب در جامعه هم می تواند اینطور باشد. باید احساسات را بیان کرد، به بحث و جدل پرداخت و به نتیجه رسید، به هر حال نمی شود با نظری مخالف بود و با آن همراه شد. هیچ دلیل یا حقی برای کسی وجود ندارد که بخواهد دیگران را مثل خودش کند. هر کس حق دارد نظرات خود را داشته و آنها را بیان کند. جمع این را می پذیرد و به همه اعضا احترام می گذارد.
باید در دفاع از عقیده خود شجاع بود و برای دیگران هم حق دفاع از عقایدشان را قائل شد. ما باید به سطحی از انسانیت برسیم که نشود از ما به عنوان ابزار کار متعصبان استفاده کرد.
همانطور که سال ۱۸۸۶ در شهر کوپیو، مینّا کانت به کشیش برگروت نوشت بهار روشن می آید و سرما و تاریکی می رود: “من فکر می کنم زمان آن رسیده که علم، هنر و مذهب دست به دست هم دهند و کاری کنند تا برکت و شادی بیشتر برای کنشگران اجتماعی و جامعه حاصل شود. اما پیش از آن هنوز باید دردهای آخر را تحمل کرد، دردهای آخر که سخت و رنج آورند.”