آیا می توان به مقدسات و باورهای ملتی، قومی و یا دیانتی اهانت کرده و آن را به استناد آزادی بیان توجیه و موجه شمرد؟
یکی از مبانی افتخار فرهنگ جوامع غربی بالیدن به آزادی بیان است که آن را مهمترین رکن دموکراسی می داند، اما در حالی که “دموکراسی” خود بمانند معمایی پر ازابهام باقی مانده و مانند سایر قراردادها و فرض های فرهنگ انسانی هر آن تعبیر و تفسیرهای گوناگونی به خود می گیرد، آزادی بیان که فرضی است در حاشیه و یا متن فرضی دیگر به ناچار از این ابهام جدا نخواهد ماند، زیرا که در متن همین آزادی بیان و در جوامع غربی است که محدودیت هایی در بسیاری از سوژه های حساس اجتماعی درنظر گرفته شده و به عنوان قانون حاکم بر آزادی بیان است که به موجب آن نمی توان و نباید گفتاری، نوشتاری و یا اشاره ای بهر شکلی که برانگیزنده نفرت و توهین نسبت به گروه های رنگارنگ اجتماعی باشد، از اقلیت های دینی و نژادی، جنسیتی و جنسی، ابراز کرد.
در این تناقض پایه ای پس آنچه که غرب به عنوان یک شریعه بنیادی دموکراتیک برای خود تصور کرده است مفهوم خود را از دست می دهد و تنها به عنوان ابزاری در می آید که به موجب ضرورت های سیاسی می توان آن را به عنوان بهانه ای، برای ایجاد مزاحمت در میان دولت های ناهمساز به کار برد.
از سوی دیگر، به موجب همان مفاهیم دموکراتیک غربی، حرمت گذاشتن به شعایر و رسوم ملت ها رکن دیگر دموکراسی را در بر دارد. حال اگر به استناد فرض آزادی بیان می توان این ارزش ها را به سخره گفت و به آنان تاخت به موجب فرض دیگر، که نفی کننده آن است، باید به اعتقادات و باورها و رسوم ملل دیگر حرمت نهاده و اهانت نکرد.
در این تناقض و ابهام است که جوامع غربی تکلیف خود را با خود و با دیگران نمی دانند: آنچه که قرار بوده است به عنوان پایه ای برای حفظ و حراست دموکراسی باشد، آزادی بیان، اینک نه تنها در خود جوامع مدعی آن به شعایر ایمانی خود وفادار نیست بلکه تبدیل به ابزاری در اختیار گروه های بنیادی، تروریست و تبهکار گردیده که با آزادی و بی دغدغه ایدئولوژی های خود را رواج داده و هزاران نفر ماجراجوی بی اندیشه، ناراضی و فرصت طلب را به خود جلب کنند. آزادی بیان نه تنها دیگر امتیازی برای غرب نیست، بلکه مشگلی شده است که به سختی می توان از آن بیرون آمد.
دولت های غربی از بیم آن که مبادا با بستن و جلوگیری کردن از سایت های بنیادگرایان تروریست به “وجهه” دموکراسی خدشه ای وارد شده و پایه های آزادی بیان سست شود خود را همچنان نفوذپذیر و بی حفاظ در معرض تهاجم دشمنی قرار داده اند که سلاح غرب را علیه خود آنان به کار می برد، در حالی که برای پاسداری از همان دموکراسی است که آزادی بیان باید در تحت اصول قانونی نظام قرار گیرد.
شگفت آور است که هنوز گروهی شعار “آزادی بیان بی قید و شرط” را آواز می دهند چه کسی، و با چه بینش و دانشی، این “آیه” آزادی بیان “بی قید و شرط” و “بی حد و حصر” را نازل کرده است که گهگاه دهان به دهان و قلم به قلم می گردد؟ در یک جامعه متمدن، و معتقد به اعتلای اخلاق انسانی، هیچ رفتاری، و گفتاری، نمی تواند “بی قید و شرط” و “بی حد و حصر” باشد، زیرا که لازمه تمدن و فرهنگ اخلاق انسانی همان “قید و شرط ها” و حد و حصرها” است که تحت عنوان قانون تضمین کننده ثبات و دوام جوامع است، و آزادی، در هر زمینه ای، تنها زمانی مفهوم پیدا می کند که محدودیت هایی برای کارکرد و کاربرد آن، آن را در بر گیرند.
آزادی بیان ابزاری است در اختیار انسان برای پرورش اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی، و نیرو دادن به هویت انسانی فرد، و نه برای تهاجم به شرف انسانی و پایمال کردن ایمان انسان به تمام ارزش هایی که در طول هزاره ها برای آن تلاش کرده است.
آزادی بیان یک قرارداد جامعه انسانی است و نه یک فریضه الهی و دینی که نتوان آن را تغییر داد. برای رودررویی و مقابله با بحران ها و ضرورت های نوخاسته اجتماعی و سیاسی نیاز به قوانین و روش های جدیدی است که بتواند حافظ جوامع در آستانه خطر گردد. بیهوده در شیپور آزادی بیان دمیدن، و هر از گاهی “ورد” مرموز دموکراسی و حقوق بشر را به مانند رمزی برای دفع شیاطین و اجنه خواندن، دوای دردهای جامعه مبتلای امروزی نیست، و هرگز هم نبوده است. اینک زمانه راه حل های بی درنگ قاطع و بی پروا است و هر جبهه ای که زودتر این روش را در پیش گیرد برنده است.
جوامع غربی و آزاده اندیشان پراکنده در سراسر جهان و در کشورهای اسلامی نیز می دانند که بنیادگرایان به آنان اعلام جنگ داده اند و برای مقابله با خطر روزافزون آنان باید از وضعیت دفاعی کنونی به نقش تهاجمی در آمد، زیرا که تنها آزادی بیان نیست که در خطر است و این کمترین نگرانی است، زیرا که جوامع بنیادی و تروریستی برای گسترش نفوذ و رواج ایدئولوژی خود بیش از هر جامعه دیگری به ابزار آزادی بیان نیاز داشته و در غایت امر، برای آشوبیدن تمدن ، آزاده اندیشی و غرب، خود بزرگترین پاسدار حفظ و حراست آن خواهند بود. آنچه که در خطر است تمام پدیده های تمدن و پیکره فرهنگ انسانی است که برای ساختن آن هزاران سال تلاش شده است.
اما غرب هنوز فاجعه را درک نکرده است و در آن خوش خیالی ساده لوحانه که خود را آسیب ناپذیر و شکست ناپذیر می داند و هنوز چنین تصور می کند که برگ برنده در دست اوست با بنیاد گرایان که فرزند خلف خود آنان هستند با تعارف و احتیاط رفتار می کند و شاید هم در محتوای استراتژیک عقیم خود، چنین می پندارد همان گونه که در گذشته با بکار گرفتن آنان برخی از هدف های خود را به انجام رساند، آنان همچنان، دیر یا زود، به خدمت او گردن خواهند نهاد.
چندی پیش سازمان های امنیتی آمریکا ـ که همواره سرمشقی برای سایر کشورها بوده است ـ رسماً اعتراف کردند که در ارزیابی “داعش” اشتباه کرده و آن را کوچک و بی اهمیت پنداشته بودند. بی تردید نخستین و یا آخرین این اشتباهات نبوده است و نیست. آیا برانگیختن اسلام گرایان ایران برای برانداختن رژیم پهلوی، پروراندن طالبان برای مقابله با روس ها در افغانستان، ویران کردن عراق به بهانه واهی “سلاح های کشتار جمعی” برانداختن رژیم قذافی و ایجاد هرج و مرج در لیبی که انگیزه قدرت یابی و توسعه طلبی نهادهای بنیادگرای تمام منطقه و کشورهای همسایه گردید، آشوبیدن ثبات سوریه و کشتار هزاران نفر و آواره کردن میلیون ها تحت عنوان وهن آور و مسخره “دوستان سوریه” از دیگر اشتباهات آن نبود؟ به نظر می رسد که جهان و مردم آن به آزمایشگاهی بزرگ برای آزمودن استراتژی های غرب، در بقای خود به بهای نابودی دیگران، تبدیل شده است و در این هدف، سرگشته و آشوب زده، دیگر دوست و دشمن را از هم تمیز نمی دهد.
غرب در هیپوکریزی(دو رویی) سنتی خود دیگر توان برآوردن ادعاهای خود را ندارد و اگر در روش خود با بنیادگرایان تغییر جهت نداده و با قاطعیت و بدون شعارها و تعارفات معمول دموکراتیک برای نجات خود تلاش نکند این آخرین پناه آزاده فکران نیز از دست خواهد رفت.
ناچیز شمردن دشمن و نادیده گرفتن تهدیدهای آنان همواره علت اصلی شکست و نابودی جوامع مورد حمله بوده است. آن چه که بر سر شاهنشاهی گسترده مرز ساسانی، بزرگترین قدرت جهان قدیم و تنها رقیب امپراتوری رم، در حمله اعراب آمد، و چندی بعد نابودی امپراتوری رم شرقی به دست ترکان مسلمان عثمانی، نه به دلیل ضعف و فساد این دولت ها، بلکه به علت ناچیز شمردن دشمنی بود که فاقد یک موجودیت ریشه دار تاریخی، نظامی و سیاسی بود و نمی توانست جدی گرفته شود.
فجایع تهاجم بیرحمانه، خونین و بی پروای بنیادگرایان اسلامی، در قرنی که نگاه نفرت و هشدار جهانی بر آنان خیره شده است، همچنان گواهی است بر چگونگی توسعه اسلام در گذشته های تاریک و یادآور سرنوشتی است از تجاوز، کشتار، زنده به گور کردن و سر بریدن نیاکان بیچاره ما که قربانی توحش آنان گردیدند.
چند سالی پیش در مقاله ای نوشتم: “… اگر امروز مبشران تاریکی ستاد مبارزاتی خود را در غارها و کوه ها و دره ها قرار داده اند، در آن فردایی که چندان دور نیست این آزاده فکران خواهند بود که برای گریز از آزار آنان به غارها و کوهستان ها پناه خواهند برد.” (شهروند شماره ۱۲۶۲)
در زمان این پیش بینی شوم، که تصور می شد برای آینده ای دور باشد، هنوز هیولای داعش زاده نشده بود و دیدیم که اینک چگونه و به ناگاه، بسان یک فاجعه کهکشانی، ظلمت داعش ظاهر گردید و دهه ا هزار نفر از پاکدلان و آزاده فکران کرد و یزیدی و مسیحی و مسلمان برای گریز از چنگال مرگبار آن به کوه ها و دره های عراق و سوریه پناه بردند.
آیا این است سرنوشت آینده انسان آزاده؟