در عالم انسانی دو قضیه است عمومی و خصوصی، هر امر عمومی فوائدش بی نهایت است و هر امر خصوصی فوائدش محدود
می گویند شیوه های فرهنگی و اخلاقی و مدنی جوامع انسانی به وسیله اقلیتی ممتاز در حصار واقعیت تدوین می شود.
آیا همانگونه که حقیقت در یک استمرار زمانی “واقعیت” را به وجود می آورد، واقعیت می تواند ما را به حقیقت رهنمون باشد و یا با آن آشنا سازد؟
تنوع مرام و مسلک و نظریات سیاسی، مذهبی، فرهنگی مردم جهان و نفوذ بلاشرط بسیاری از این اعتقادات و فرضیات در سیستم های موجود در جهان و تاثیر مثبت و یا منفی که هر یک از آنها در طول ادوار گذشته و در طی دوران اخیر داشته و احتمالاً در آینده نیز خواهند داشت، لزوم بررسی و شناخت هر یک را بیش از پیش مؤکد می سازد.
در تاریخ کشورهای جهان موارد متعدد شکست های اجتماعی و سیاسی رخ داده و می دهد که در همه حوادث پیش آمده، سایه تیره “ندانستن و یا نفهمیدن” علت مهم برای قضاوت های نادرست و نابجا و باورهای سطحی از عمق ایدئولوژی های گوناگون بوده است.
ملل ضعیف و عقب مانده دنیا همچنان در تکاپوی راهی برای رسیدن به ترن در حال حرکت و ترقی و تعالی و پیشرفت هستند و به امید روزی که در یکی از واگن های بهم پیوسته این مرکب سریع قرار گیرند و در جرگه سایر مسافران قدیم و جدید آن جای گزینند.
اگر این آرزوها و امیال اکنون ورای قدرت آنان ملاحظه می شود، اما دستیابی به ابزاری که لازمه کاربرد در مسیر تحقق پیروزی های آینده است باید هر چه زودتر شناسایی گردیده و فراهم آید تا بار دیگر تجربه تلخ شکست های گذشته تجدید نشود و دهه ها چرخ دوار تحولات بسنده را به چهار میخ واپس گرائی ها مبتلا ننماید.
متفکرین و پژوهشگران دنیا با تلاش پیگیر در صدد یافتن راه حلی برای جایگزینی یک سیستم متعادل و مردمی هستند و در پی دستیابی به چنین مدینه فاضله به گزینش امتیازات هر سیستم و فلسفه و فرهنگ مبادرت می ورزند. شیوه آنان در مرحله اول شناخت جهات گوناگون سیستم ها، نتایج و یا مضرات هر یک در کوتاه مدت و دراز مدت می باشد. متاسفانه وضع رنج آور و بیمارگونه بسیاری از ملل جهان احتیاج به کمک های فوری دارد و به همین جهت در اغلب کشورهای عقب مانده در پس هر انقلاب حکومت هایی با سیستم های مشخص و معین به سر کار می آیند که باری رسیدن به قدرت کافی و القاء فکر و اجرای شیوه خود و حفظ و صیانت و تداوم قدرت، به اعمال زور می پردازند و نمی توانند هیچ گونه دگراندیشی را در محدوده حکومت تحمل کنند.
باید خوشبین باشیم که باور کنیم این گونه ملت های شوربخت در مدت زمان کوتاهی پس از گرفتار آمدن در دام ناخواسته ها و یا اشتباهات و یا انحرافاتی که نتوانسته اند آن را پیش بینی کنند، و به اصطلاح در یک مقطع زمانی خاص قادر شوند طرح نوینی را که کاملاً شایسته مقام و منزلت انسانی خود می دانند جایگزین ناخواسته نمایند و نفس راحتی بکشند بدون آن که آگاهی لازم را حداقل نسبت به تمامی نقشه آینده و مورد نظر خویش به دست آرند و خصوصاً زوایای تاریک را با بصیرت و دوراندیشی بشناسند و نکات خالی مانده را اندیشمندانه بیابند و پر کنند.
از جنبش سوسیالیسم چه می دانیم؟
سوسیالیسم یک فلسفه و یا جنبش سیاسی عصر صنعت است که در سراسر جهان انتشار یافته ولی در اصل از غرب سرچشمه گرفته است. تز اصلی این جنبش لزوم مداخله دولت در اقتصاد به منظور کاهش فقر و ثروت فوق العاده می باشد. عناصر اصلی این تز ریشه هایی در گذشته های دور دارد. عقیده مداخله حکومت در اقتصاد به آغاز تمدن برمی گردد و در طول تاریخ به صور گوناگون و در جهت مقاصد متعدد در عمل پیاده شده است. مانند اقدام حکومت روم باستان در مورد سوبسید نان برای شهروندان روم و یا گهگاه توجه حکومت ها به رفاه فقرا، این عقیده که جامعه در مجموع باید در فکر تامین رفاه طبقه فقیر باشد به وضوح با اصل برادری نوع انسان و کمک به مستمندان که خصوصاً از طرف همه ادیان بزرگ توصیه شده است ارتباط پیدا می کند. اولین نمونه از یک جنبش سیاسی که طرفدار تساوی اقتصادی بود گروه “لولرز” یا تساوی گرایان در قرن هفدهم در انگلستان بودند.
جنبش سوسیالیسم با انقلاب صنعتی متولد شد زیرا این انقلاب در درجه اول توانایی بشر را در تولید ثروت به نحو قابل توجهی گسترش داد و بنابراین برای اولین بار در تاریخ برطرف کردن فقر را یک هدف امکان پذیر نمود، و در درجه دوم منجر به تجمع تعداد زیادی از کارگران در کارخانجات و شهرهای صنعتی گشت که این وضع خود در جلب حمایت توده وسیعی از مردم به اهداف سوسیالیسم موثر واقع شد. به این ترتیب هر چند نقطه نظر جنبش سوسیالیسم کاملاً بهبود وضع طبقه فقیر می باشد، ولی توجه خاص به وضع کارگران صنعتی و جلب حمایت آنان به خود از سنتهای دیرینه این جنبش به شمار می رود. خشم ناشی از ملاحظه تضاد شدیدی که بین ثروت تازه اندوخته صاحبان صنایع و سایر سرمایه داران از یک طرف و شرایط رقت بار زندگی کارگران کارخانجات از طرف دیگر وجود داشت موجب گردید که دیدگاه عمومی از جهت ترحم مذهبی نسبت به مستمندان، به طلب تساوی اقتصادی بیشتر تغییر پیدا کند با این استدلال که ثروت اصولاً بر اثر کار کارگر ایجاد می شود.
به طور کلی نظریه سوسیالیسم در مورد مداخله حکومت در اقتصاد که به حمایت از طبقه فقیر برخاسته است، سه موضوع اصلی را در بر می گیرد. مهمترین موضوع این است که هیئت اجتماع یعنی حکومت باید ابزار تولید ثروت یا ارکان اصلی اقتصاد یعنی تولید، توزیع و امور مالی را در اختیار خود گیرد.
موضوع دوم که به لحاظ تامین سریع منافع طبقه فقیر و نقطه نظرهای عملی به آن اولویت بیشتری داده می شود عبارت است از وجود یک سلسله مقرراتی که مجموعا به سیاست های رفاه اجتماعی معروف گردیده است. اهداف سیاست های رفاه اجتماعی عبارتند از:
۱ ـ تامین حداقل درآمد برای افراد جامعه بخصوص در مواقع نیاز و ضرورت از طریق فی المثل: بیمه های بیکاری، بیماری، آسیب دیدگی و دوران کهولت و غیره.
۲ ـ تامین شرایط ایمنی مناسب در محیط کار.
۳ ـ فراهم نمودن مسکن و بهداشت مناسب و همچنین آموزش و پرورش عمومی و رایگان یا ارزان برای عموم.
هزینه سیاست های رفاه اجتماعی و سایر فعالیت های دولتی باید عموماً از مالیات تصاعدی که بر اساس قدرت پرداخت مالیات دهنده باشد تامین گردد.
سومین موضوع اصلی برنامه های سوسیالیسم طرح یک نقشه کلی اقتصادی می باشد که بتواند کالاها و خدمات مورد نیاز را با قیمتی منطقی و عادلانه ارائه دهد و بیکاری را به حداقل برساند. اگر چه سیاست های رفاه اجتماعی و برنامه ریزی اقتصادی دولت هر دو از ویژگی های برنامه های سوسیالیستی هستند که به اندازه ملی کردن ارکان اصلی اقتصاد اهمیت دارند، ولی این سیاست ها کم و بیش مورد نظر سایر احزاب سیاسی نیز می باشد و به این لحاظ آنها را بطور کلی نظریات منحصراً سوسیالیستی نمی دانند.
اما از آنجایی که فقرا همیشه اکثریت جامعه را تشکیل می دهند این وضع طبعا به جنبش سوسیالیسم امکان می دهد که موضع قوی تری در طبقه فقیر داشته و سیاست سوسیالیسم را به نفع خود دانند و در برقراری سیستم حکومت به دولت سوسیالیست رأی دهند.
البته در روش و اصول دمکراسی نیز سیاست رفاه اجتماعی معمول است اما اغلب پیروان جنبش سوسیالیسم آن گونه روش را موجب کندی روند ریشه کنی فقر می دانند و معتقدند که طبقه فقیر گاهی قادر به تشخیص منافع خود نیست و حکومت است که برنامه ریز، مسئول و مجری طرح هاست.
در این باره بعضی از سوسیالیست ها وجود این شرایط را استفاده از اعمال زور توجیه نمودند و جنبش سوسیالیسم از آغاز بر سر این مسئله اساسی دچار شکاف و اختلاف گردید و به دو جهت متفاوت گرایش پیدا کرد. یک گروه رسیدن به عدالت اقتصادی را از طریق دموکراسی و حکومت قانون دانستند و گروه دیگر مانند جنبش مارکسیسم از طریق انقلاب و اعمال زور پنداشتند.
سوسیالیست ها حداقل در تئوری توافق کرده بودند که فریفته وسوسه ملیت گرائی نشوند. بطور کلی می توان گفت که جنبش سوسیالیسم از هر جنبش سیاسی دیگری جهان گراتر بوده است از این نظر که استدلال می کند که عقیده حاکمیت ملی نمی تواند حافظ منافع فقرای جهان باشد که با یکدیگر وجه مشترک بیشتر دارند تا به طبقه ثروتمند و استثمار کننده ملت خود.
جنبش سوسیالیسم در قرن نوزدهم از سه کشور مهم اروپای غربی، فرانسه، آلمان و انگلستان آغاز گردید. این عقیده در کشور فرانسه با اصول انقلاب سال ۱۷۸۹ مطرح شد. در آلمان سنت دیرینه مداخله دولت در امور اقتصادی جریان داشت و انگلستان کشوری بود که انقلاب صنعتی در آنجا شکل گرفت. در شش یا هفت دهه اول قرن نوزدهم این جنبش کوچک و بی اهمیت بود و کلاً تحت الشعاع تلاش جنبش های سیاسی، لیبرال و رادیکال در مسابقه دموکراسی سیاسی قرار گرفت ولی با این حال به علت پیشرفت صنعت که یک طبقه در حال رشد کارگران صنعتی را بوجود می آورد و دوران نوسان اقتصادی که متناوباً اتفاق می افتاد و موجب بیکاری در سطح وسیعی می گردید، جنبش سوسیالیسم به تدریج توجه و پشتیبانی عامه مردم را به خود جلب کرد و تا سال ۱۹۱۴ در واقع در همه کشورهای مستقل جهان حزب سوسیالیست تشکیل شده بود. در سال ۱۹۱۲ حزب سوسیالیست آلمان که قوی ترین حزب سوسیالیست جهان بود ۳۵ درصد آراء را در انتخابات ملی آن سال به دست آورد و بزرگترین حزب پارلمان گردید. دو سال قبل از این تاریخ، اولین دولت کارگری سوسیالیست در استرالیا روی کار آمد. همچنین نفوذ این جنبش عامل مهمی در تصویب قوانینی قرار گرفت که آغازگر سیاست های رفاه اجتماعی شد.
مصائبی که بر اثر جنگ اول بین المللی (۱۹۱۴ ـ ۱۹۱۸) بوجود آمده بود شاید تنها فرصت مناسبی برای پیروزی بزرگ جنبش سوسیالیسم بوجود آورد و آن انقلاب سال ۱۹۱۷ روسیه و تشکیل یک دولت ثابت سوسیالیست در یکی از بزرگترین کشورهای جهان بود. در سایر نقاط دنیا احزاب کارگران سوسیالیست در چندین کشور در زمان های مختلف روی کار آمدند ولی همیشه بصورت جزئی از دولت ائتلافی بودند نه به صورت یک حزب منفرد. این روند در ایجاد جبهه و سیاست میانه رو جنبش موثر واقع شد. در عین حال اجرای بسیاری از سیاست های سوسیالیستی را محدود نمود. در طی یکی دو دهه بعد از جنگ جهانی اول، جنبش سوسیالیسم به اوج شکوفایی خود رسید. سرانجام تمامی کشورهای اروپای شرقی با زور سلاح های روسی سوسیالیست شدند. در چین پس از چند دهه جنگ داخلی حزب کمونیست در سال ۱۹۴۹ به قدرت رسید. بزودی جناح انقلابی سوسیالیسم بر حدود یک سوم جمعیت جهان تسلط یافت و حمایت مردم سایر نقاط جهان را بخصوص در کشورهای جهان سوم که در تلاش کسب استقلال از امپراطوری های استعمارگر بودند به خود جلب نمود در طی این مدت جناح دموکراتیک این جنبش نیز به نوبه خود بخصوص در انگلستان که نمونه سیاست های رفاه اجتماعی است استقرار یافت و همچنین در کشورهای اسکاندیناوی، اروپای غربی و استرالیا به کسب پیروزی هایی نائل آمد.
اما از دهه ۱۹۷۰ نفوذ و اعتبار جنبش سوسیالیسم رو به تزلزل گذاشت. علت آن تا حدی سرخوردگی از سوابق دولت های کمونیستی بود. بطوری که روی کار آمدن دیکتاتوری های خشن و پایمال نمودن حقوق انسانی باعث شده بود که تلاش هایی که از طرف این جنبش در راه تساوی اقتصادی جامعه کسب شده بود بکلی خنثی شود. بطور کلی هم در شرق و هم در غرب این بحث مطرح شده بود که تملک شرکت های بزرگ توسط دولت و سایر مداخلات دولت در اقتصاد موجب عدم کارائی و انعطاف ناپذیری می شود، در حالی که اقتصاد رقابت آمیز بازارهای تجاری در محیطی که دموکرات تر است بارورتر شده و در مقابل تقاضا و خواست اکثریت جمعیت بیشتر پاسخگو خواهد بود. حتی سیاست های رفاه اجتماعی که عموماً مورد تایید همگان بود نیز با دیدی انتقادآمیز و به منظور اصلاح نمودن آن، بخصوص نسبت به مسائلی مانند حقوق بیکاری که در دراز مدت موجب از دست رفتن ابتکار فردی و وابستگی فرد به این درآمد می شود، مورد تجدید نظر قرار گرفت. به نظر می رسید در همه جا سوسیالیسم در حال عقب نشینی است.
برای مقابله با این وضع از دهه ۱۹۹۰ جنبش سوسیالیسم به منظور رسیدن به هدف برابری اقتصادی بیشتر و بر طرف نمودن فقر شروع به تغییر استراتژی خود کرد. از آن پس سعی شد بر اصولی مانند برابری امکانات بخصوص در مورد آموزش و پرورش و ارث تاکید فراوان شود تا تساوی مطلق بدون توجه به استعداد و امتیاز افراد، همچنین رقابت در ارائه کالاها و خدمات و رفع انحصار قدرت چه در بخش خصوصی و چه عمومی و علنی بودن فعالیت های دولتی و حفظ محیط زیست، بیش از پیش موردنظر قرار گیرد.
فروپاشی بعضی ممالک بزرگ و کوچک در دو دهه اخیر که با سیستم های سوسیالیستی متفاوت اداره می شدند نیز سبب تغییر و تحولاتی متفاوت ایدئولوژیکی در سایر کشورهای سوسیالیستی جهان شده است و احزاب به دستجات متعدد تقسیم شده اند، ولی پایه سیاست و نظام عدالت اجتماعی در اصل باقی ماند و روش های گوناگون برای تامین رفاه گروه کثیری از مردم محروم دنیا ارائه می شود.
دور از هر گونه تعصب فکری و اعتقادی باید اذعان داشت که دیگاه و آرمان کنونی نیک اندیشان جهان نسبت به بعضی تئوری های مکتب سوسیالیسم مثبت است به این ترتیب که توجه سوسیالیسم به مشکل فقر و تعدیل معیشت که از اصول مورد نظر دگراندیشان است یک نوع همگامی آشکار وجود دارد. در عین حال بدیهی است که این مسئله، مداخله هیئت اجتماع یا به عبارت دیگر دولت را در کنترل برخی فعالیت های اقتصادی ایجاب می کند. همچنین سیاست های رفاه اجتماعی سوسیالیستی در مورد تعلیم و تربیت عمومی، مالیات تصاعدی، مسئولیت عمومی جامعه نسبت به کودکان آواره و بی سرپرست، بیماران، سالخوردگان با نظرات بسیاری از روشنفکران و انسان دوستان در یک جهت قرار دارد.
اما در مورد سومین موضوع اصلی سیاست های سوسیالیسم یعتی تملک ارکان اصلی اقتصاد از ناحیه دولت، باید گفت روش عملی تری که جنبش در سال های اخیر پیش گرفته به نحو آشکار ، پذیراتر شده است.
زیرا در کنار نقش حکومت در فعالیت های بزرگ اقتصادی، تشکیلات تعاونی ها و فعالیت های اقتصادی فردی نقش مهمی به عهده گرفته اند.
برنامه ریزی اقتصادی دولت که شامل بهره گیری تمامی مردم از منابع ارزنده و یا ذخیره کردن مواد غذایی و مصرفی برای مواقع اضطراری است، از جمله طرح های مفید عمومی محسوب می شود. پیاده کردن این طرح در آینده و در سطح جهانی ممکن خواهد شد و مردم بطور یکسان از مواهب طبیعی گیتی بهره مند خواهند شد.
امید است بزودی پیشنهاد سهیم شدن کارگران در سهم کارخانجات نیز مورد توجه سرمایه داران قرار گیرد و قشر زحمتکش و بی حفاظ، به جای “ابزار کار بودن” در مقام و موقعیت بهتر و انسانی تر قرار گیرند. بدون تردید این پیشنهاد نه تنها باعث بهبود اوضاع مادی و تشویق کارگران خواهد شد، بلکه به افزایش نیروی کار و در نتیجه سودآوری بیشتر برای کارفرما نیز منجر خواهد شد و فاصله ای که هم اکنون بین این دو دسته وجود دارد و در نتیجه نفرت ها و خصومت های ریشه دار جای خود را به همکاری های نزدیک و مسالمت آمیز خواهد داد.
به قول ژان لاکروا کافی است از خودخواهی ها کم کرده به محبت افزود، زیرا فرد خودخواه نه تنها خود را به نحوی غیر موجه دوست می دارد، بلکه خویشتن را به طور نامتناسب و نامناسب دوست می دارد و در حقیقت نمی داند چگونه خود را دوست بدارد.