اشاره:
این شعر به همراه ۱۲ شعر دیگر با یک پیوست (“رفتم گُلت بچینم”) در کتابی با نام “گنج عزت” ژانویه ۲۰۱۶ (دی ماه ۱۳۹۴) توسط انتشارات شهروند به صورت آنلاین در وبسایت شهروند منتشر شد.
پی دی اف کتاب را در صفحه ی خانه ی سایت شهروند بخوانید.
شب یکم
“دیشب که باران آمد
یارم لب بام آمد
رفتم لبش ببوسم
نازک بود و خون آمد.”
یکشنبه، سه راه آذری:
کارگرانِ صبح از قربانگاه باز میگردند
کارگرانِ شب به قربانگاه میروند
تنها منم
که بر قربانگاه خود ایستادهام.
شما را چه رسید؟
دستهایتان را
هنوز خالی میبینم.”
خودروی گشتی، رد میشود.
“تا صید نشدهایم برویم
عزت خودش خواهد آمد.”
شب در “شادآباد” دام میگسترد
خانهی کوچک
چون قلعهای خاموش، در میگشاید.
ابراهیم نیستم و با این همه
از قربانگاه برمیگردم
شاید اسماعیلِ خود را باز بینم.
“ماهی آزادست
از خیابان منوچهری خریدمش.”
نفت، ته میکشد
و ما ماهیی نیمه خام را
به نیش میکشیم.
ماهی، ماهیچهی عزت است
و فلس لغزندهاش
در دستهای خالی من.
آه، این خدای آدمخوار
فدیه نمیپذیرد
باید از تنِ دلدار خود بچشم
تا روحش در تنم خانه کند.
آیا راه بازگشتی بجا مانده است؟
در کوچههای شهر
سرگردان راه میروم
با فکرِ تناسخ در سرم
و طعمِ میت در دهانم.
شب دوم
“خونش چکید تو باغچه
گل سرخی در آمد
رفتم گلش بچینم
پر پر شد و هوا رفت.”
دوشنبه، چهارراه لشگر:
در میزنیم.
“عزت گرفتار شده
لگن خاصرهاش شکسته.”
در این خانهی قدیمی
تنها دو زن زندگی میکنند:
یکی پیر، یکی کر.
“محفل ما نابود شد.”
از قربانگاه یک مارکسیست بهزحمت گریختهام
تا به قربانگاه یک بهایی پناه آورم.
هان! مرا عبرتیست؟
در حیاط متروک
جایی که برگهای زرد، خش خش میکنند
و ماهی سرگردان
در حوض سبز راکد، تاب میخورد
رازی ناخواسته بر من گشوده میشود:
پیکر خونین “طاهره”**
هنوز بر سر چاه، آویزان است:
“طاهره! طاهره!
اسماعیلِ مرا ندیدی؟”
در عمارت قدیمی
تنها صدای خود را میشنوم.
شب سوم
“رفتم پرپر بگیرم
آهو شد و صحرا رفت
رفتم آهو بگیرم
ماهی شد و دریا رفت.”
سه شنبه، میدان راهآهن:
جنگزدگان از قربانگاه باز میگردند
سربازان به قربانگاه میروند
تنها منم
که بر قربانگاه خود ایستادهام.
آوارهای نومیدانه
بر در آهنی مسافرخانه میکوبد
و پلکهای پدرِ عزت
با سنگینی باز میشود:
“خیرست!
خوابِ آب و ماهی دیدهام.
خیرست!”
میخواهم از دخمهی خود بانگ زنم:
پدر! پدر!
من آن ماهی را
فدیهی اسماعیلِ خود کردم
اما خدای آدمخوار من نپذیرفت.
کاش ابراهیم نبودم
کاش یونس بودم
خفته در کامِ نهنگ.
نمیدانم در شکم مادرم
یا در شکمِ خاک؟
گورزادم یا زنده بگور؟
نمیدانم.
کبوتر پرنده
آهوی دونده
ماهی رونده
رفتم گُلَت بچینم.
۱۸ دسامبر ۱۹۸۶
*- عزت همسر اول من بود. او در ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ در تهران گرفتار شد و در ۱۷ دی ۱۳۶۰ در زندان اوین به خاک افتاد. این شعر، شرح سه شبی ست که بر من گذشت پس از دستگیری او.
**- طاهره ـ مرگ ۱۸۵۲ ـ شاعر بانوی دلیر بابی.