نقدی بر رفتارهای اجتماعی ایرانیان (روحیه ی استبداد پذیری مردم ایران)
ترسم ز فرط ِ شعبده، چندان خرت کنند
تا داستان ِ عشق ِ وطن، باورت کنند
من ، رفتم از این ره و ، دیدم سزای ِ خویش
بس کن تو ، ورنه خاک ِ وطن بر سرت کنند
گیرم ز دست ِ چون تو ، نخیزد خیانتی
خدمت مکن، که رنجه به صد کیفرت کنند
گر وا کند حصار ِ قزل قلعه لب به گفت
گوید، چه پیش ِ چشم ِ تو، با همسرت کنند
بر زنده باد گفتن ِ این خلق ِ خوش گریز
دل بر منه، که یک تنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده در کف ِ ضحاک و ، این گروه
خواهان، که کاوه ی آهنگرت کنند
فریدون توللی
موضوع استبداد در ایران یک داستان تاریخی و قدیمی است و قدمت آن تنها به ۳۶ سال حاکمیت جمهوری اسلامی محدود نمی شود و پس از سقوط این حکومت هم نباید این انتظار را داشته باشیم که یک شبه ریشه های این درخت فاسد برای همیشه ریشه کن شود. در طول تاریخ دولتها آمده اند و حکومتها یکی پس از دیگری (از طریق انقلاب، کودتا و یا حمله ی یک کشور خارجی) رفته اند، آنچه که باقی مانده جامعه ای دیکتاتورزده و استبدادخواه بوده که به عنوان زیر بنای استبداد، پایه گذار روبنای حکومت مستبد بعدی شده است.
به گمان نویسنده تا روح پاک آریایی انسان ایرانی هست! استبداد هم وجود خواهد داشت. تنها راه نجات برای عبور از این بحران تاریخی در این است که به جای عوض کردن ساختار قدرت، انقلاب را در عرصه ی جامعه و فرهنگ اجتماعی مردم به وجود آورده و زیر بنای فرهنگ جامعه را عوض کنیم. تا زمانی که انقلابی در زیربنای جامعه به وقوع نپیوندد؛ ساختار قدرت و روبنای سیاسی هیچ تغییری نخواهد کرد.
شاهان آمده اند و رفته اند و اینک نوبت به دستار سران دین فروش رسیده که به جای تاج با عمامه بر این جامعه ی استبداد زده حکومت کنند، فردا نیز نوبت کت و شلوار پوشان تکنوکرات و یا شاید نظامیان کلاه خود به سر باشد! که تحت لوای یک ایدئولوژی بر اریکه ی قدرت سوار شده و بر عمر تاریخ استبداد در این مرزو بوم بیفزایند. در تمامی مقاطع تاریخی ایران آنچه مهم بوده و متاسفانه به آن کمترین توجهی نشده، نقش اصلی مردم در تثبیت ساختار استبدادی ایران بوده که به حضور تاریخی استبداد بر جامعه ی استبداد ساز منجر شده است و تنها راه نجات برای حل این معضل (یعنی علل تداوم استبداد در ایران) در این نکته نهفته است که به جای پاک کردن صورت مسئله، یا سئوال را عوض کنیم یا جوابی برای آن پیدا نماییم. تنها جوابی که نگارنده می تواند برای این پرسش بیان کند ایجاد انقلابی عظیم، نه در ساختار قدرت بلکه در زیربنای فرهنگی و اجتماعی جامعه است و این وظیفه ی روشنفکران ایرانی است که بیشتر به جای آنکه به نقد حاکمیت مستبد بپردازند؛ ترسها را کنار گذاشته و بدون هراس به نقد مردم بپردازند.
بیش از ۱۰۰ سال است که ساختار حاکمیت از سوی روشنفکران مورد نقد و انتقاد قرار گرفته و ۳۶ سال است که نویسندگان و روزنامه نگاران، هر روز با تفسیرهای علمی و شبه علمی به نقد ساختار قدرت سیاسی روحانیت پرداخته و در سیاه کاری های این حکومت دست به قلمفرسایی زده، کتاب و مقاله نوشته و یا سخنوری کرده اند؛ اما کمتر کسی در این جمع بوده ـ که به جای نقد بر حق حکومت فاسد اسلامی ـ ، اندکی هم وقت و انرژی خود را به این موضوع اختصاص دهد که به جای نظام سیاسی و ساختار قدرت، اندکی هم مردم را زیر ذره بین قرار داده و رفتارهای اجتماعی و روانشناسی آنها را به زیر سئوال ببرد!
نگارنده در این مقاله سعی خواهد کرد که به جای به چالش کشیدن مهندسی قدرت در ایران ـ که به آن هم بعدا خواهیم پرداخت ـ این بار زاویه ی نگاه خود را به سوی جامعه کرده و با نقد فرهنگ جامعه و روانشناسی اجتماعی مردم ایران، به این سئوال پاسخ دهد که چرا جامعه ی ایران در شرایط کنونی در تنگنای استبداد قرار گرفته و چگونه می توان از این بن بست خلاص شد؟! بی شک این بحث بسیار طولانی بوده و تنها در یک مقاله نمی توان به همه ی جزئیات اشاره کرد. امیدوارم که در مقالات بعدی پیرامون این موضوع مطالب دیگری هم به رشته ی نگارش در بیاورم .
موضوع را با طرح یک پرسش آغاز می کنم و آن اینکه جامعه ی آزاد چه ویژگی هایی دارد و چرا جامعه ی ما جامعه ی آزادی محسوب نمی شود؟ به گمان من بهتر است که از طریق روش استقرائی (از جزء به کل و از فرد به جامعه) و از زاویه ی مفهوم شهروند به عرصه ی جامعه نگاه کرده و سئوال خود را اینگونه مطرح کنیم که انسان آزاد به چه کسی گفته می شود و شهروند آزاد غربی چه ویژگی های دارد که ما ایرانی ها فاقد آن ویژگی ها هستیم؟!
پیش از پرداختن به جواب سئوال و در ارتباط با این موضوع لازم است که نکته ی خیلی مهمی را مطرح کنم و آن این است که بخش بزرگی از مشکلات ما ربطی به سیستم استبدادی جمهوری اسلامی ندارد! بلکه این مشکلات ناشی از خود ما بوده و باید خودمان برای رفع این مشکلات اقدام نماییم. تا زمانی که این مشکلات را در درون خود حل نکرده باشیم، نه تنها هیچ امیدی به آزادی و برقراری عدالت اجتماعی در ایران نیست، بلکه این ما هستیم که به صورت ناآگاهانه بر عمر استبداد دینی افزوده و باعث این همه ضرر و زیان مادی و معنوی نخست به خود بعد هم به جامعه ی مان می شویم. در واقع می توان گفت: حاکمیت با بهره جویی از بخشی از روحیات و ویژگی های روحی و شخصیتی ما ایرانیان توانسته است که بر گرده ی جامعه سوار شده و با سوء استفاده از این طریق به بقای عمر انگل وار خود ادامه دهد. مثالی می زنم تا مقصود خویش را ساده تر بیان کنم. کل حاکمیت جمهوری اسلامی در رده های بالای مدیریتی و تصمیم گیری، کشوری و لشگری در کلانشهرهای ایران بیش از ۱۰۰۰ خانواده نیست! که اگر هر خانواده ۱۰ عضو داشته باشد (همراه با همسران و فرزندانشان) کل مجموعه ی جمهوری اسلامی ۱۰۰۰۰ نفر می شود! آیا تا به حال از خود پرسیده اید که چگونه ۱۰ هزار نفر به صورت غیر مستقیم و ۱۰۰۰ نفر به صورت مستقیم بر بیش از ۷۵ میلیون ایرانی حکومت می کنند؟! و چرا در کشورهایی مثل سوئد و یا نروژ، امکان حتی یک روز حکومت برای حاکمان ایران میسر نیست و اینها حتی یک روز هم نخواهند توانست که کشورهای مذکور را اداره کنند ولی از بد حادثه می بینیم که بیش از ۳۵ سال است که به راحتی می توانند بر مردم جامعه ی ما حکمرانی کنند؟ پاسخ این پرسش در خود مردم نهفته است؛ در روحیه ی استبدادپذیری، دروغگویی، رشوه خواری و فرصت طلبی و …آری تک تک ما ایرانیان مسئول بقای حکومت اسلامی هستیم. در واقع می توان گفت: حاکمیت فاسد آیینه ی تمام نمای صورت تک تک ما ایرانیان است و این ما هستیم که با تزویر و دروغ گویی با شایعه پراکنی و ریاکاری، قانون گریزی و قانون شکنی و روحیه ی تسلیم پذیری… خود به حاکمیت این اجازه را می دهیم که رفتارهای فردی و جمعی ما را در ساحت قدرت بازتولید کرده و آنها را در قالب یک تصویر زشت نخست به خود ما و سپس به جهانیان نشان دهد. تازه وقتی که به این تصویر زشت هم می نگریم اظهار سرافکندگی کرده و از حاکمیت انتقاد و از نظام استبدادی گله و شکایت می کنیم! که چرا اینگونه شده است؟!
نویسنده یا مدیر مسئول روزنامه ای که خودسانسوری می کند تا کتابش مجوز گرفته و روزنامه اش به چاپ و فروش برسد و یا در دوران رقابت های انتخاباتی به خاطر پول، قلم خود را به ابزار تبلیغاتی نظام مبدل کرده و تنور انتخابات غیر آزاد را با ذکر شعارهای دهن پر کن حاکمان گرم نگه می دارد، کارمندی که رشوه می گیرد و یا در مورد فساد اداری مدیران ارشد خود مهر سکوت به لب زده و یا به خاطر خود شیرینی در روزهای جمعه علیرغم اعتقاد قلبی خود در صف های نماز جمعه و یا در راهپیمایی های حکومتی شرکت می کند یا حتی آن کارگری که به خاطر ترس از دست دادن شغل خود به اتحادیه ی کارگری و یا به صف همکاران اعتصاب کننده ی خود نمی پیوندد و آنها را در مقابل چماقداران حکومتی ـ که همگی آنها نیز از فرزندان این ملتند یعنی از خود ما هستند ـ تنها می گذارد، همه ی این اقشار اجتماعی همان قدر در قبال جامعه خیانت می کنند که حکومت در حق مردم.
اگر تک تک ما ایرانیان در مورد کوچکترین ظلم و بی عدالتی محیط پیرامون خود اعتراض می کردیم بی شک حاکمیت به خود این جرأت را نمی داد که در ابعادی وسیع تر در حق همه ی ما ظلم و بی عدالتی کند و یا اگر خود ما روحیه ی مستبدانه ای در حق زیردستان خود نداشتیم هیچ وقت نمی توانستیم که رفتار زورگویانه را در حق خود تحمل کرده و بر علیه آن اعتراض نکنیم. به فرض مثال اگر هیئت دولت نروژ یا کابینه و مجلس دولت سوئد را به ایران بیاورند تا با قانونگذاری و برنامه ریزی های مدیریتی مشکلات و بحران های جامعه ی ما را سروسامان بدهند این دولتها با دو نتیجه مواجه خواهند شد :۱) یا به خاطر قانونمندی و درستکاری خودشان مجبورند در روز اول استعفا داده و عطای ریاست را بر لقایش بخشیده و تعطیلی دولتشان را اعلام کنند ۲) و یا با روحیه ی دروغگویی، رشوه گیری، ریاکاری و فرصت طلبی ما ایرانیان کنار آمده و به نوعی همرنگ ما شده و پس از مدتی از مسیر قانون و عدالت، خارج و با روی آوردن به دیکتاتوری به بقای دولتشان ادامه دهند!
در واقع می توان گفت: متاسفانه مردمانی هستیم که این استعداد را داریم که دموکراتیک ترین دولتها را به سوی فساد و استبداد سوق داده و صالحان و مصلحان را به سوی خطا و گناه بکشانیم و جای بسی تعجب است که به خاطر روحیه ی زیاده خواهی مان تازه این انتظار را داریم که به جای حاکمیت اوباشان، در سایه ی آزادی و قانومندی و در زیر پناه حکومتی دموکراتیک زندگی کنیم! خلاصه این که تا زمانی که نخواهیم انسان درجه یک باشیم نباید این انتظار را داشته باشیم حاکمیتی دموکراتیک و قانونمند بر ما حکومت کند. این هم شاید از طنزهای تلخ تاریخ و جامعه ی ما باشد که مردمانی که خود به قانون احترام نمی گذارند، این انتظار را دارند که دولتهایی قانونمند و دموکراتیک بر آنها حکمرانی کند!
اما اینک جواب آن سئوالی که در بالا مطرح شد و آن اینکه پرسیده بودیم جامعه ی آزاد چه ویژگی هایی دارد و چرا جامعه ی ما جامعه ی آزادی محسوب نمی شود؟ بخشی از جواب سئوالات را در بالا و در نقد رفتارهای اجتماعی و روانشناختی مردم مطرح کردم و آن اشاره به روحیات تسلیم طلبی، استبداد پذیری و برخی از رفتارهای غیر اخلاقی روانشناسی توده ای ما بود، جامعه ی آزاد جامعه ای است که در آن هر رفتار زشتی را که اکثریت ما ایرانیان در شخصیت خود نهادینه کرده و به آن عمل می کنیم، نداشته و از آن دوری کند. بی شک در همه ی جوامع و حتی در دموکراتیک ترین کشورها هم افرادی دروغگو، ریاکار، فرصت طلب، رشوه گیر و قانون گریز یافت می شوند، اما تعداد آنها آنقدر کم است که عمل فاسدانه ی آنها نه تنها کمترین تاثیری در جامعه ندارد، بلکه وقتی رفتار زشت آنها آشکار می شود اکثریت جامعه در مقابل رفتار غیراخلاقی آنها موضع گرفته و آنها را وادار به پوزش خواهی می کنند به عنوان مثال بارها دیدیم که حتی در میان مدیران رده بالای دولتهای غربی به خاطر فاش شدن یکی از دروغهایشان از مردم پوزش خواسته و از مقام خود کناره گیری کرده و حتی در دادگاه محاکمه شده اند این به خاطر این است که در فرهنگ عمومی آن جوامع قبح دروغ و فساد ریخته نشده و افکار عمومی در مقابل بی اخلاقی و در جهت دفاع از ارزشهای انسانی واکنش نشان می دهند، ولی متاسفانه در جامعه ی ما تمامی رذیلت ها به فضیلت مبدل شده و حتی کار به جایی رسیده است که بخشی از جامعه به غیراخلاقی ترین کارهای خود افتخار کرده و آن را به حساب زیرکی، فراست و هوش بالای خود می نویسد! تا زمانی که این روحیه در اکثریت جامعه وجود دارد نباید این انتظار را داشته باشیم که حکومتی عقلانی، پاسخگو و قانونمند بر ما حکومت کند.
مهمترین ویژگی جامعه ی آزاد این است که اکثریت شهروندانش انسانهایی آزاد و درجه یکی محسوب می شوند. انسان درجه یک انسانی است که به جای احساس از منطق خود بیشتر استفاده کرده و سعی می کند که با استدلال به بیان دیدگاه های خود پرداخته و با بهره گیری از خرد و عقل خود در پی ارزش های والا و آموختن اندیشه های نو باشد؛ انسانی که برای آموزش، زمان و هزینه می پردازد و دانش را نه برای غرور و بهره برداری شخصی بلکه در جهت تعلیم و تربیت و فرهنگ سازی و آگاه سازی دیگران به کار می برد. او انسانی است روشنفکر و آزاد اندیش که تعصبات دینی و ملی را کنار گذاشته و با تسامح و مدارا به رویارویی با اندیشه های مخالف می رود. بی شک این انسان از عزت نفس بالاتری برخوردار بوده و به استقلال فکری خود و عقاید دیگران احترام می گذارد و به این درجه از بینش دست یافته است که می داند که حقیقت مطلق در نزد هیچ فرد و گروهی وجود ندارد و هر انسان و مکتبی تنها می تواند بخشی از حقیقت را بیان کند و برای پی بردن به کل حقیقت باید بدون تعصب با افکار و عقاید مخالف وارد گفتگو شده و از طریق دیالکتیک و تنها از طریق گفتن و شنیدن و روحیه ی مداراجویی به درک حقیقت برسد.
انسان درجه یک انسانی است که به حقوق دیگران توجه کرده و «با دیگران چنان رفتار می کند که دوست دارد آنها با او آنگونه رفتار کنند» انسانی که تسلیم احساسات خود و عقاید افراطی دیگران و یا تابع عوامل خارجی (تحت نفوذ دین و سلطه ی دولت) و مقام، قدرت و ثروت نشده و همواره روحیه ی آزاد اندیشی و استقلال فکری و شخصیتی خود را حفظ کرده و اگر خطایی از او صورت پذیرد، صادقانه به اشتباه خود اعتراف می کند. انسانی که به قانون احترام گذاشته و خود را با همگان یکسان می پندارد و فارغ از تعصبات نژادی و قومی در جهت دفاع از ارزش های انسانی گام برداشته و در حوزه ی اجتماع به مسئولیت فردی خود آگاه بوده و خود را در مقابل همنوعان خود مسئول می داند . اینها بخشی از ویژگی هایی است که انسان های درجه یک یا به صورت ذاتی و یا از طریق اکتسابی (آموزش و تحت تعلیم و تربیت محیط خانواده ، مدرسه ، دانشگاه و جامعه)، همراه با فرهنگ سازی محیط آزاد اجتماعی، این رفتارها را در خلق و خو و شخصیت خود نهادینه کرده و مسیر زندگی خود را در امتداد این مسیر قرار می دهند.
اما درنقطه ی مقابل انسان درجه دو انسانی است که نه تنها فاقد تمامی ویژگی های ذکر شده می باشد، بلکه تمامی اعمال او درست در جهت مخالف رفتارهای انسان درجه یک است. آنها انسانهایی هستند که ـ برخلاف انسان درجه یک که ذهن و شخصیتی پیچیده و متفکر داردـ ، سطحی و ساده دگم و جزم اندیش، با عزت نفس پایین و فاقد استقلال فکری و شخصیتی و بیشتر تابع عقاید دیگران و عوامل خارجی (تحت نفوذ دین و تحت سلطه پذیری دولت و قدرتمندان) قرار می گیرند، انسانهایی که به شدت مادی گرا و فرصت طلب بوده و از زیان دیگران برای خودشان سود و منفعت شخصی جسته و در قبال جامعه و همنوعانشان کوچکترین حس مسئولیتی در خود احساس نکرده و آنقدر کم شعور هستند که حاضر نیستند برای بالا بردن شعور و آگاهی خود با خرید یک کتاب، دیدن یک فیلم، حتی خواندن یک روزنامه هزینه و وقت بگذارند. انسان های درجه دو با روحیه ی خود بزرگ بینی که دارند به ضعیف کشی و تسلیم شدن در مقابل هر قدرت غیر مشروعی تن داده و با ظاهر سازی سعی در تحمیق دیگران دارند. انسان هایی به شدت حسود، خودبزرگ بین و پر ادعا و البته حقیر و ضعیف که از شنیدن صدای مخالف در هراس بوده و از خواندن هر مطلبی که در باورهای آنها شک و تردیدی ایجاد کند، سر باز می زنند. اکثرا این گونه افراد یا به دنبال دانش و کسب معرفت نمی روند و اگر هم بروند هدفشان این است که علم را در جهت رفاه شخصی و بالابردن مقام و موقعیت اجتماعی خود به کار گیرند! این گونه انسانها نه به آزادی و عدالت اجتماعی اعتقاد دارند و نه دوست دارند که آزادی را تجربه کنند، حفظ موقعیت و منافع شخصی بزرگترین هدف این گونه آدمها به شمار رفته و به خاطر این هدف حاضرند که دیگران را هم قربانی جاه طلبی های خود نمایند و …
با مقایسه ی این تفاوتها بهتر است به خود و اطرافیانمان با دقت بیشتری نگاه کنیم و از خود بپرسیم که ما،ـ در کل اکثریت مردم جامعه ی ما ـ به صورت نسبی در کدام گروه قرار می گیرند؟! هر وقت توانستیم خود و جامعه مان را به صف گروه اول بکشانیم یعنی با حذف و اصلاح رفتارهای غیر اخلاقی درجه دوم خود و با تقویت رفتارهایی که انسانهای درجه یک به آنها عمل کرده و سبک زندگی خود را در محور آن ارزشها قرار می دهند، عمل کنیم؛ باید بدانیم که دیگر زمان آن رسیده است که انسانهایی درجه یک بر ما حکمرانی کنند و ما لایق حکومتی آزاد، دموکراتیک و قانونمند هستیم.