متن سخنرانی در برنامه گرامیداشت مادر بهکیش در تورنتو
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند *
بارها و بارها این ندای نیمایوشیج را در این سال های سیاه مذهبی از زبان هزاران مادر، شنیده ایم. از زبان مادرانی، نه یک بار، نه دو بار …. صدها و صدها بار، به تعداد گلهایی که پر پر کرده اند شنیده ایم.
ای دریغا به برم می شکند… از مادران گفتن، بخصوص از مادران خاوران گفتن، بسیار سخت است. مادران خاوران؟ مادران و خانواده زندانیان سیاسی هستند که در دهه ۶۰ و تابستان ۶۷ در زندان های جمهوری اسلامی ایران اعدام شدند. و اکثر آنها به صورت مخفیانه در گورستان های متروک از جمله در گورستان خاوران به خاک سپرده شدند. مادرانی که جگرگوشه های خود را در گورهای ناشناس گم کرده اند، ولی از پا ننشستند. با هم جمع می شوند تا داد فرزندانشان را بگیرند. سن و سالشان اصلن مهم نیست، مهم اراده استوارشان است که دور هم در خاوران جمع می شوند. مقاوم و استوار می ایستند. دسته جمعی بر بلندای گورهای عمومی قرار می گیرند و یک صدا فریاد می زنند: نه می بخشیم! و نه فراموش می کنیم!
ناپدید کردن بی سروصدای مخالفان، روشی است که رژیم های دیکتاتوری برای حذف مخالفان و ایجاد رعب و وحشت در جامعه اعمال می کنند. دیکتاتوری فرقی نمی کند در کدام نقطه جغرافیایی باشد. آرژانتین، مکزیک، ترکیه، افریقا و یا ایران. چه کسی هست که اولین حرکت مادران آرژانتینی را در میدان مایو در سال ۱۹۷۷ به یاد نداشته باشد. و یا حرکت مادران شنبه در خارج ترکیه (و از سال ۱۹۷۷ در ترکیه) را به خاطر نداشته باشد. ولی آیا مادران خاوران را جز جمع اندکی، می شناسند؟ اصلن چه تعدادی از ایرانیان مادران خاوران و کارهایشان را می شناسند؟ مادر بهکیش، مادر سپهری، مادر جهرمی و هزاران مادر دیگر را در زمان حیاتشان و یا بعد از مرگشان می شناسیم؟
نگران با من استاده سحر
صبح، می خواهد از من
کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
مادران آرژانتینی می گویند: سیاستمداران به ما می گفتند، دنبال کسی نگردید ناپدید شده ای نداریم. مسئولان کلیسا می گفتند: خانم ها دعا کنید دعا! ولی ما مادران بودیم که در این میدان مایو ماندیم، زیرا این میدان تنها چیزی بود که ما را یک شکل می کرد. کسی نبود از ما بپرسد: فرزندمان از چه حزبی بوده؟ هرکداممان از هم می پرسیدیم: چه شد؟ چه وقت فرزند ترا بردند؟
ای دریغا ! ببرم می شکند
مادر سپهری ۵ فرزند خود را در دو رژیم دیکتاتوری شاه و جمهوری اسلامی از دست داد. سیروس، فرخ، ایرج و فرهاد از اعضای سازمان چریک های فدائی خلق بودند و در رژیم دیکتاتوری شاه کشته شدند. آخرین فرزند او فرشاد در ۱۷ سالگی ـ زمان حکومت پهلوی ـ دستگیر شد . ابتدا به او حکم اعدام و بعد ابد دادند. در انقلاب مردم آزاد شد. او پس آزادی چشم و چراغ مادر و خانواده بود. جوانی پر شور، شجاع و سرشار از شور زندگی، اما دریغ که جمهوری اسلامی کار ناتمام حکومت قبلی را تمام کرد و در سال ۶۰ داغ او را هم بر دل مادرش گذاشت. مادر سپهری سال ها در خاوران می گشت. چند روزی است در گورستان زادبومش در بابل آرمیده است.
دستها می سایم.
تا دری بگشایم .
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
به میدان رفتیم و روی نیمکت ها نشستیم تا تعدادمان از ۱۴ نفر به شصت هفتاد نفر رسید. پلیس ها آمدند با باتوم به جانمان افتادند. به ما گفتند: حکومت نظامی است و نمی توانید این جا جمع شوید راه بیافتید. بازو به بازو زدیم و شروع به راه رفتن کردیم. با پلیس آن قدر درگیر شدیم تا وسط میدان را به دست آوردیم، همان جایی که امروز هم راه می رویم، به راه پیمایی پرداختیم.
ای دریغا ! ببرم می شکند.
مادر طلعت ساویز، نه همه به نام مادر رضائی ها می شناسند، مادری که ماه مرداد، شوم ترین ماهش بود. بهنام ۱۱ مرداد، منوچهر ۱۸ مرداد، بیژن ۲۲ مرداد، کاووس اردیبهشت ۶۱ ، حمید و محمود دو برادر دوقلو در سال ۶۰ دستگیر شدند و در اسفند ۶۷ آزاد شدند. اولین فرزندش کاووس که در خاک افتاد، سوگند یاد کرد که در مرگ خمینی روسری سرخ سر کند. او به مانند همه مادران ایرانی، رنجی که متحمل شد تنها در زندگی نبود. سرنوشت مرگ فجیع را برای او رقم زده بود. برنامه هفتگی اش پر بود در جستجوی جگرگوشه
هایش، زندان اوین، گوهر دشت، قزل حصار، بهشت زهرا و خاوران را زیر پا می گذاشت. زندگی اش سرشار از دلهره و اضطراب بود. نمی دانست نگران عزیزان در بندش باشد یا جگرگوشه هایی که در دسترس جلادان نبودند؟ مادر ساویز پنج شنبه ها در بهشت زهرا، و جمعه ها در خاوران بود. مادر ساویز در ۲۷ مرداد ماه لعنتی، نیمه های شب که از بهشت زهرا برمی گشت لای در اتوبوس گیر کرد و در زیر چرخ های سنگین آن له شد.
ای دریغا !
در سال ۱۹۷۹، بازی های جهانی فوتبال برگزار می شد! ولی یک کلمه هم در مورد ما در هیچ روزنامه ای نمی نوشتند! انگار هیچ خبری نبود. ما هم دست به کارهای مختلفی زدیم. مثلن روی اسکناس ها می نوشتیم: فرزندم ناپدید شده است، ارتشی ها او را با خود برده اند. پلیس او را برده و… به بازار می رفتیم و با این پول ها سبزی و خریدهای دیگر می کردیم.
از ره این سفرم می شکند
از ره این سفرم می شکند
خواب در چشم ترم می شکند
مادر زهرا رمضانپور دلشاد (مادر مدائن) ـ دلشاد عجب اسم بی مسمائی بود برای او .۱۴ ساله بود که ازدواج کرد و ۱۵ ساله اولین فرزندش به دنیا آمد. فرزندانش زندانی های دو رژیم بودند. در سال ۶۰ داوود را به جوخه اعدام سپرده بودند، سه فرزندش همزمان در زندان بودند، دژخیمان به دنبال فرزند دیگر بودند و برای گروگان پدر را به زندان می برند. مادر مدائن تنهاتر می شود. داوودش در ۲۴ مرداد ۶۰ ، لقمان در ۵ مهر ۶۰، مبشر در ۲۸ شهریور ۶۴ ، لیلایش که هنوز کوچک بود در زاهدان گم می شود. نادر و روزبه هم ۶ سال در زندان گذراندند. محسن پسر کوچک خانواده که خدمت سربازی رفته بود روی مین می رود و در ۲۲ سالگی پایش را از بالای زانو قطع می کنند. مادر مدائن به مانند مادرهای دیگر شب جمعه ها نمی داند به بهشت زهرا برود یا خاوران؟ سراغ داوود و مبشر رود یا که لقمان؟ او بعد از ۲۲ سال هنوز نمی داند برکدام گور گمنام برای لیلایش بگرید.
نمی دانست به اوین مراجعه کند یا قزل حصار و گوهر دشت؟ دنبال کار همسرش باشد یا فرزندانش؟ حسرت پای از دست رفته فرزندش را بخورد و یا دنبال خبری از مونس جانش لیلا باشد؟ مادر دلشاد ۲۸ بهار را بدون بچه ها پشت سر گذاشته است. با این همه رنج و اندوه، او هم چنان دلشاد هست.
می تراود مهتاب
هلندی ها برایمان پول فرستادند و ما اولین دفترمان را پس از سه سال خریدیم و خلاف همه، کار کردیم. اول بسیج شدیم و بعد تشکیلات زدیم.
مادر بهیه کهنه پوشی یا مادر مصطفی سلطانی ها: مادری که پنج فرزندش مبارزش فواد ـ حسین ـ امین ـ ماجد و امجد را رژیم جمهوری اسلامی ایران کشته است. اما مادر بهیه از جمله مادرانی بود که لحظه ای از همراهی با فرزندانش دریغ نکرد. مادر بهیه در سال ۱۹۹۱ به سوئد می رود تا در کنار باقی مانده فرزندان جان بدر برده اش زندگی کند. تا به جاودانگی بپیوندد.
می درخشد شبتاب
در میدان مایو هرمی از عکس های فرزندان گم شده مان درست کردیم و از مردم خواستیم نظراتشان را در مورد کسانی که زندگی خود را به مبارزه سپرده اند، در پائین عکس ها بنویسند. حماسی ترین جملات را نوشتند و این باعث شد که مادران، بسیار احساس افتخار کنند. عامل شد که ما این قدم ها را برداشتیم: مادر بودن را به امری اجتماعی بدل کردیم. ـ تبدیل به مادر همه شدیم ـ چشمان مان را باز کردیم. فرزندان مان مارکسیست بودند، انقلابی بودند و شروع کردیم از “مادر یک تروریست، به مادر یک انقلابی تبدیل شدن در اذهان مردم . **
برای هر ستاره ای که ناگهان
در آسمان غروب می کند
دلم هزار پاره است
دل هزار پاره را،
خیال آن که آسمان
همیشه و هنوز ـ
پر از ستاره است چاره است.***
با شمایانم، با شما مادر بهکیش، مادر سپهری، مادر طلعت، مادر مدائن، مادرسلطانی ها، مادر ریاحی، مادر رضائی، مادر پناهی، مادر معینی، مادر سرحدی، مادر میلانی، مادر محسنی، مادر آل آقا، مادر اسحاقی، مادر پرتوی، پروانه میلانی و هزاران مادر دیگر، من از شمایان شرمنده ام، که این گونه تنها و در وطن خود غریبید. دنیا مادران آرژانتینی، برزیلی، شیلیائی و مادران شنبه ترکیه را می شناسد، ولی نامی از شما نیست. ما چه کردیم برای مصیبت های شما؟ ما در کدام نشریه مان، جشن هایمان، کنسرت هایمان، در کدام تئاترمان، در کدام نشست هایمان، صدای رسای شما بودیم؟ (حتی در خارج از کشور) اگر در کنارتان نبودیم، ای کاش می توانستیم صدای اعتراض شما در این جهان پهناور شویم، نشدیم ……. هنوز دیر نشده است. بخشیدن یکی از خصلت های نیک مادران است، تو مادر بر ما ببخشای،که ما یادتان را همیشه جاودان خواهیم کرد.
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
****
* می تراود مهتاب ـ نیمایوشیج
** نقل قول هائی از مادران میدان مایو – از کتاب در آستانه توفانی روبنده نوشته حسن پویا
*** محمد زهری
حسین آقا دستتان درد نکند بررسی و موشکافی بسیار عالی انجام دادید دستتان درد نکند .