۱
در خانه روبرو زنی چای دم می کند
و
دنباله پیرهن قرمزش محو می شود پشت شیشه ها
زنی که
میهمان دارد شاید
و مثل من
تنها نیست
۲
پهلو به پهلو می شوم
در بستر
شعر عاشقانه ای
از سر آسودگی اه می کشم
حرفی برای گفتن
نمانده است
۳
سینی بزرگ براقی ست
در سفره شب
ماه.
می پیچد به دیوار خانه دلم
نورش را
و بالا میرود مثل پیچک
از خیال من.
تکرار تصویر قدیمی تو است
در آیینه آب
درخشک سال
این همه سال دریغ از پار.
مثل یک آواز نقره ای
تا پشت پلک خواب
تن پوش حریر
صبوری من است
ماه.
۴
بوی سیگارت را باد
می کشد به انحنای گونه ام
بوی سیگارت را باد
می آورد با خود
به خیابان های انقلاب
میان تصویر
کتاب های نو
خاطرات کهنه ام
مردی که او هم
مالبرو می کشد
از حوالی من
عبور کرده است.
۵
دوست داشتنت را که می توانم
گیرم این همه دور این همه دور
آفتاب هم که با ما قهر
و شب ها خواب رفته ای که باز آمدن
خیال محال اوست
نگاهم کن
چشم هایم
تیله رفتن می شوند
وقتی که انگشت هایم
در شمار بی تو ها
کفاف نمی کند
۶
دور می شوم ازتو
در سیاه چاله ای
و ذرات تنم را به انحلال خاطره
خاطراتی که نداشتیم و چقدر دلم می خواست
تقدیم می کنم.
دور می شوم
ای نگاهت به دور دست های نمی دانم کجا خیره
تو را قسم
به تن بلور همه برف های نیامده
این بار در تجسدی دیگر
دست هایم را بگیر
پیش از آنکه فکر کنی
در این جهان
به هر لباس من غریبه ام
۷
کلاغ می خراشد فضا را
حجم تیره اش انگار
گوشه کاغذ دل من است.
تیر برق
چند سیم در انبساط غروب
پرواز
حرف نگفته و تعبیر زمستانی است
که تا بهار
نمی دانم چند ترانه بی تو
چند غار غار غار
راه مانده است
۸
مثل رخت
شسته نیم مرطوب
آویز می کنی مرا
به بند دلتنگی
خشک نمی شود
یخ می کند اما
صبح فردا
رد اشک
روی پیراهن
چرک مرد آخر پاییز
۹
این شب های دراز
چقدر زیبا
می توانست
باشد
پنجره ای روشن می شدیم
در متن شب
و ستاره ای
یکتا
در گوشه خیال
اگر که تو
همراه باد
این باد
سرد
گرم می وزیدی
به خاطرم
همراه این توده
بارانی
که می آید از آن سوی جهان
به میهمانی این شهر خاکستری
این بار
تو هم بیا.
۱۰
خریداریم
میز- میز وصندلی
بخاری نفتی
بلند گوی کهنه می گوید
از خراش حنجره مرد سیگاری.
انگشتانم
سراسیمه می دود
در خواب پرده
به جستجوی تو
در گفت و گوی پنهان
یک میز قدیمی گرد و
چند صندلی لهستانی.
۱۱
یک دسته هم نرگس بگیر
برای روی طاقچه
زیر کتری را روشن بکن
و برای خیال من
چند بیت حافظ بخوان
توی جیب ژاکتم سرمای کهنه ای ست
میان دستانت بگیر.
چند دانه هل و
لبخندی به وقت دم کردن چای.
شاید نگاه می کند تو را
در همسایگی
زنی
لابه لای خاطراتی
که شکل حسرتی ست
در ابعاد تصویر تو و انتظار
در انتشار ناگهان
بوی نرگس
در زمستانی که شاید.
شاید.
۱۲
خط های ارتباط نا امنند
این بوسه های تازه تازه نابلد
از آنجا که تویی
تا اینجا که من
نیستم
سرما می خورند
مرا نبوس
خط های ارتباط
ناامنند.