دور از جان شما، بنده تازگی ها حالت های خاصی پیدا کرده ام. چشام دائم پیلی پیلی میره. سرم را نمی توانم راست نگه دارم. همیشه در حال چرت زدنم، دهانم جوری خشک میشه که در طول روز، یک کلمه حرف هم نمی توانم بزنم. گاهی ناخودآگاه چشامو باز می کنم، خمیازه ای می کشم، نگاهی به دور و برم و آدم هایی که در حال رفت و آمد هستند می اندازم و دوباره میرم توی عالم هپروت…

یکی میگه فشارخونت بالاست آب زرشک بخور. یکی میگه کلسترول زیادی این حالت ها را ایجاد می کنه، دوات شیربرنج و عسل و لبوست، مخلوط کن و بخور خوب میشی.

همسایه مان که توی داروخانه کار می کنه یک بسته قرص زرد رنگ برام آورده و میگه روزی سه تا دونه اش را با آب طالبی قاطی کن و بخور تا سلامتی ات را به دست بیاری. خانمم میگه حتمن اسید اوریک خونت زیاد شده …هی گفتم کله پاچه نخورmajles--sleep….

دختر همسایه مان که توی اورتوپدی کار می کند توصیه کرده که صبح و ظهر و شب گردنم را ماساژ بدهند و بیدار نگهم دارند … گفته یک کم ببرینش گردش، وادارش کنید پیاده روی کنه، توی خونه هم که هست مرتب بهش آب بدین بخوره که ناچارشه هی پاشه بره دستشویی و چرت نزنه …

بالاخره با زور و اصرار خانمم رفتیم دکتر. یک آزمایش خون و ادرار نوشت که توی خواب و بیداری انجام دادم. دو روز بعد که رفتیم نتیجه اش را بگیریم به دکتره گفتم دکتر ظاهرن آخرهای بازیه؟ مثل اینکه کارم تمومه و دیگه به هیچ دردی نمی خورم؟

نگاهی به قیافه ام کرد، خندید و گفت برعکس تصورت بازی تازه داره شروع میشه و تازه داری یک آدم به درد بخور میشی. نزدیک انتخاباته و جون میدی واسه نمایندگی مجلس. اونهایی که وکیل می تراشند، دنبال نماینده ای می گردند که نتونه حرف بزنه و دائم در حال چرت زدن باشه، به درد نمی خورم یعنی چی؟ الان بهترین وقت استفاده از توست … هیچ کدوم از دواهایی که بهت توصیه کرده اند را نخور و کارهایی که گفته اند نکن، برو ثبت نام کن و همین حالت هایی را که خیال می کنی عیبه دقیق توی پرسشنامه بنویس و شرح بده، صلاحیتت نیم ساعته تصویب میشه بعد شم دیگه نونت تو روغنه. برو تو مجلس بشین چرتت را بزن و میلیون میلیون پولت را بگیر!

دکتر موقع خداحافظی در حالی که با حسرت به هیکل کج وکوله و خمیده ام نگاه می کرد، دستم را فشار داد و گفت خوش به حالت، عاقبت بخیر شدی جوون … دعا کن ما هم یک روزی به درد تو مبتلا بشیم و از اینهمه کارکردن و مریض معاینه کردن راحت بشیم. خسته شدم به خدا بسکه فشارخون گرفتم و گوشی گذاشتم روی پشت و سینه مردم …

خاطرات اوباما !

 

همه آدم های نسبتاً بزرگ دنیا، حداقل یک کتاب خاطرات نوشته اند. آدمی به بزرگی اوباما (نزدیک دو متر قدشه ماشالا) چرا این کار را نمی کند، عقل آدم نمی رسد؟ سوءتفاهم نشود، اوباما یک چیزهایی به زبان انگلیسی به عنوان خاطراتش نوشته که به درد عمه اش می خوره. خاطرات باید به زبان فارسی باشه که آدم باهاش حال کنهbarak-obama-book.

امروز صبح به خودم گفتم مرد حسابی تو که دائم دم از کمک به همنوع می زنی و شعر سعدی را می خوانی: بنی آدم اعضای یک پیکرند، و بیتی را زمزمه می کنی که می گوید: ای که دستت می رسد کاری بکن …خب بردار خاطرات اوباما را بنویس!، شاید خودش طفلکی آلزایمر گرفته باشد و چیزی یادش نیاید؟ یا شاید واقعن وقت ندارد که مثل بعضی ها بنشیند به خاطره نویسی و خودش را به عنوان امیرکبیر آمریکا به مردم آنجا قالب کند …؟

با این مقدمه قلم وکاغذی برداشتم ولی نمی دانستم ازکجا شروع کنم و خاطرات او را از چند سالگی اش بنویسم؟ از آن وقتی که توی قنداق بوده و یک نفس گریه می کرده یا از دو سالگی اش که زبان بازکرده و شروع کرده به یک ریز حرف زدن و مغزشویی مامان باباش؟

و یک سئوال دیگر برایم پیش آمد که اگر اوباما بخواهد خاطراتش را بنویسد، به انگلیسی می نویسد که فقط آمریکایی ها بفهمند یا به فارسی می نویسد که همه مردم دنیا حالی شان بشود؟!

گفتم بگذار ببینم دیگران خاطرات شان را چه جوری و از کی نوشته اند، خاطرات اوباما را هم همانجوری بنویسم که از توش حرف درنیاد!

کتاب خاطرات اعتماد السلطنه را در منزل داشتم برداشتم ورق زدم و دیدم ایشان، یعنی صنیع الدوله که بعدها به اعتمادالسلطنه ملقب شد، به دلیل مترجم حضور بودن و روزنامه خوانی برای ناصرالدین شاه، روزبه روز نوشته که در دربار چه خبر بوده و کی می رفته و کی می آمده. سفیر روس می آمده یک دستوری می داده و اون نرفته سفیر انگلیس می آمده و دستور دیگری می داده.

اعتماد السلطنه حتی سبزی پاک کردن ناصرالدین شاه و رجال و درباریان برای پختن آش نذری را شرح داده و آدم کیف می کند وقتی مجسم می کند که ناصرالدین شاه با اون تاج روی سرش نشسته سبزی پاک می کند، ملیجک شیرین زبانی می کند و دلقک ها شاه را به خنده می اندازند، البته در این کتاب از امتیازنامه ی ” رژی ” و انحصار توتون و تنباکو، منع استعمال دخانیات و سپس فسخ این قرارداد و صدجور چیز دیگر نیز صحبت شده است.

مقداری از آن خاطرات را که خواندم،گفتم اگر بخواهم خاطرات اوباما را به همان سبک و سیاق، از قطع رابطه با ایران و مرگ برآمریکا گفتن امت همیشه در صحنه بنویسم، ممکن است خاطرات تلخ گذشته تکرار شود و به تفاهم نامه ایران و پنج به اضافه یک که با هزار بدبختی حاصل شده لطمه بزند. حالا که نیروهای خودسر از”حق مسلم ماست” کوتاه آمده اند و تحریم ها لغو شده یکهو اوباما یاد گذشته اش بیفته که چی بشه؟ معنی نداره و دردی را دوا نمی کنه.

خاطرات دوران صدارت مستبدانه امین السلطان (اتابک) را ورق زدم، آنهم بیشتر صحبت از دخالت روس و انگلیس در ایران بود و سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ که ترسیدم یکیش به پوتین بربخوره و بگه من کجا در امور ایران مداخله کرده ام؟ و یکیش برای دیوید کامرون ناخوش آیند باشه.

تازه ممکنه این دومی با یادآوری حمله افراد خودسر به سفارت عربستان، دوباره یاد حمله افراد خودسر به سفارت انگلیس بیفتد و طعم شیرین خسارتی که از ایران گرفتند او را به هوس بیندازد که دبه کند و خسارت بیشتری مطالبه کند و بازهم از خودم پرسیدم این نکات به چه دردی می خورد و چه ربطی به اوباما و خاطراتش دارد …؟

باز اگر تصمیم داشتم خاطرات دوران ریاست جمهوری کلینتون را بنویسم، می توانستم از مونیکا لوینسکی یادی بکنم که یادآوری نقشش در تاریخ آمریکا، دهان بعضی ها را آب می اندازد!

خاطرات آقای منتظری و رفسنجانی و خلخالی را هم نگاه کردم، به درد اوباما نمی خورد. در خاطرات این حضرات صحبت از جلسه و دادگاه و اعدام و حاج آقا فلانی است و چون امریکا حاج آقا ندارد، ربط دادن آن هم به خاطرات اوباما، بی مورد و بی مزه است.

و یکمرتبه به خودم گفتم چرا صبر نمی کنی تا اوباما خودش خاطراتش را بنویسد؟ روی چشم و همچشمی هم که شده بالاخره یک روزی این کار را خواهد کرد. این جور کتاب ها را مردم خوب می خرند وکلی پول توشه …خاطرات خودت را بنویس.

از این فکر خوشم آمد، اما مسئله اینجاست که نمی دانم خودم را با کدامیک از بزرگان ایران مقایسه کنم؟ کوروش بد نیست ولی آن وقت باید برم یهودی ها را آزاد کنم، آزاد کردن یهودی ها هم با این نتانیاهویی که دارند، دردسر آفرینه. فکر می کنم بد نیست منهم خودم را مثل اون های دیگه با امیرکبیر مقایسه کنم؟ فعلا در تاریخ ما دیواری کوتاهتر از دیوار امیرکبیر پیدا نمیشه!

 

اول فکرکنید، بعد بخندیدposter--hejab!

کم نیستند کسانی که با دیدن این کلیشه خندیده اند و سرشان را تکان داده و پرسیده اند: آخه این درد و مرض ها چه ربطی داره به بدحجابی؟

داره عزیزمن، ربط داره. وقتی خانمی را بابت رنگ مانتو و شل بودن روسریش می گیرند و می برند و پرونده براش درست می کنند، معلومه که بعدش دچار ناراحتی اعصاب، دلهره، هراس، بی قراری و بی خوابی میشه. درد قفسه سینه را هم درست نوشته. ممکنه موقع بازداشت با مشت زده باشند توی سینه اش … لطفن اول فکر کنید، بعد بخندید!

 

رونق ادبیات با دروغ

هر جامعه ای مثل چرخ دنده های ساعت به هم متصل است و هر چرخی که می چرخد، چرخ دیگری را به حرکت درمی آورد ….

پس از پایان خدمت! آقای احمدی نژاد به مملکت، و هنگامی که اندک اندک معلوم شد دولت ایشان هزاران هزار میلیارد تومان سوءاستفاده و اختلاس کرده در حالی که ایشان دولت خود را پاک ترین دولت تاریخ خوانده بود، ادبیات ما از این همه دروغ جانی تازه گرفت و ترانه سراها دیدند بابا دروغ عجب چیز خوبی بوده و آنها سالها خیال می کرده اند بده….و همین مسئله باعث نفوذ دروغ و خواص آن در ادبیات معاصر و ترانه های ایرانی شد.

“تو دروغ بگو عزیزم که دروغ هاتم قشنگه … ” وقتی ساخته شد که مردم ایران هفته ها و ماه ها چهار زانو نشسته بودند سر سفره هایشان تا آقای احمدی نژاد یا یکی از معاونان ایشان که الان در زندان هستند، پول نفت را بیاورند سر سفره شان و ترانه سراها فهمیدند با دروغ های قشنگ، همچنان که می شود ملتی را فریفت و سرکار گذاشت، می شود معشوق یا معشوقه را نیز دلخوش کرد و از او کام دل گرفت!

و ترانه ” الکی بگوکه بی قرارمی …” در شرایطی سروده شد و به ترانه های ما نفوذ کرد که شاعر دید مردم هر حرف الکی را باور می کنند و به خاطر هر وعده الکی می روند در انتخابات شرکت می کند و به کاندیدای مورد علاقه آقای فلانی رای می دهند ولی بعد می بینند ای بابا، رحمت به کفن دزد اولی …

چیزی نمانده است که ترانه سراهایمان در خواص فساد اداری و اختلاس های میلیاردی و دزدیدن دکل چاه نفت نیز ترانه هایی بسازند که ملت شریف ایران برای آن ترانه ها سر و دست بشکنند و با شنیدنش اشک شوق بریزند!

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.