با از بین رفتن نیروهای میانهرو و چپ، یا مهاجرت آنها به راست، تعادل طیف سیاسی ایران بهطور کامل بهسمت راست متمایل شده است. برهم خوردن تعادل باعث شده رقابتی که مدتها بین نیروهای چپ و راست جریان داشت به رقابت بین دو جناح هر دو راستگرا تبدیل شود. جناح برانداز (اپوزیسیون سنتی ایران) که در سالهای اخیر بهتنهایی قطب راست طیف سیاسی ایران را در اختیار داشت امروز مجبور شده است به مصاف جناح جدیدی برود که بهمراتب پرانرژیتر و جوانتر از اوست اما بههمان اندازه واپسگرا. در این میان، از میانهروها و چپگرایان تنها افراد منفردی باقی ماندهاند که نزدیکی و همکاریشان ممکن است تعادل از دست رفته را بازگرداند. نوشته زیر به چگونگی شکلگیری جناح راست جدید و پیآمدهای آن توجه دارد.
***
در دو دهه اخیر شاهد فرسایش نیروهای چپ و میانهرو بودهایم. این فرسایش بهویژه با شروع مذاکرات هستهای سرعت بیشتری گرفت و تعادل در طیف سیاسی ایران را بهطور کامل به سود راست برهم زد، بهطوریکه حتا گروههایی که هنوز عنوان کمونیست را با خود حمل میکنند در عمل با نیروهای راست سنتی همراه و همپیمان شدهاند و جناح برانداز را تشکیل دادهاند.
از سوی دیگر، یکی از پیامدهای مذاکرات هستهای تولد یک جناح سیاسی جدید و پرانرژی است که با دفاع از حقوق دینباوران و تلاش برای برداشتن بیقید و شرط تحریمها شناخته شده است. اینکه جناح جدید مستقیما در برابر جناح برانداز (اپوزیسیون سنتی ایران) ایستاده است، بسیاری را به این اشتباه دچار کرده که آن را باید در سمت چپ طیف سیاسی جای داد. اگرچه چنانکه توضیح خواهم داد این جناح از بین جوانان خوشفکر و غالبا چپگرا یا میانهرو سربازگیری کرده، اما موضعگیریهای آن به اندازه جناح برانداز، راستگرا و واپسگرا، و در عین حال پوپولیستی (عوام گرا) است. پیش از آنکه از گرایشات سیاسی و فکری جناح پوپولیست حرف بزنم مهم است به چگونگی شکلگیری آن بپردازم که بخشی از آن گرایشات را هم توضیح خواهد داد.
نقش جناح برانداز در شکلگیری جناح پوپولیست
بدنه جناح راست پوپولیست را بخشی از نسل جوان ایرانی که پیش از پیوستن به این جناح، چپگرا یا میانهرو بودند تشکیل میدهد. این نسل، سازمانیابی و کار گروهی را تنها در فرصت کوتاهی در جریان انتخابات ۸۸ و در جریان جنبش سبز تجربه کرد. پس از شکست این جنبش، بخش بزرگی از این نسل ـ که بیشترینشان دانشجو بودند ـ به خارج از ایران، و بیش از همه به کانادا، و بهویژه به تورنتو مهاجرت کردند. این موج جدید مهاجرت، ترکیب جمعیت جوامع ایرانی در خارج از کشور را تغییر بنیادی داد. این تغییر در کانادا و در تورنتو محسوستر است.
نسل جوان ایرانی عملگرا و غیر ایدئولوژیک و به لحاظ سیاسی عمدتا چپگرا یا میانهرو است. در برابر، نسل پیشین آرمانگرا، ایدهآلیست، و هدف ـ باور است. افزون بر این، نسل جوان نامتشکل و ناآگاه از شیوههای تشکیلاتی است. نسل پیشین، اما، تجربههای گرانبهایی از تشکیلات و شیوههای عمل گروهی دارد. این تجربه باعث شد که نسل پیشین در خارج از کشور تا همین اواخر کنترل طیف سیاسی را در دست داشته باشد. رودررویی عملگرایی نسل جوان، و آرمانگرایی نسل پیشین یک تقابل دردناک است که تلفات بسیاری برجاگذاشته و میگذارد.
روشهای سیاسی که نسل جوان در داخل کشور برای پیشبرد اهدافش بهکار میبُرد با آنچه در خارج از کشور با آن مواجه شد تفاوتهای بنیادی داشت. شکستهای پیاپی و سهمگینی که اپوزیسیون سنتی (چپ و راست، مذهبی و غیر مذهبی) در سالهای اول انقلاب تحمل کرد و بهای سنگینی که مردم بابت این شکستها پرداختند، نسل جوان را بر این داشت تا به شیوههای ابداعی نوینی روی آورد که برعکس روشهای پیشین بهدنبال پیروزیهای بزرگ و فوری نبود. نسل جوان این تجربه را آموخت که آرمان پیروزی بزرگ و فوری هزینههای سنگین دربردارد و ما را نه به جلو که چندین قدم به عقب میراند. پیروزیهایی که در این دوران بهدست آمد از سویی مدیون حضور سنگین ایرانیان خارج از کشور در تظاهرات دهه شصت و هفتاد علیه جمهوری اسلامی بود ـ که بر دولتهای غربی فشار آورد تا سیاست مماشات با جمهوری اسلامی و چشمپوشی بر جنایتهای این رژیم را کنار بگذارند ـ و از سوی دیگر وامدار حرکتهای کوچک اما بازگشتناپذیری بود که نسل جوان در هر دوره در داخل کشور دنبال کرد. برای نمونه، دانشگاه که زمانی مهمترین پایگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بود برای همیشه از این رژیم جدا شد. ترورهای خارج کشور که در اوج خودش بهصورت روزانه انجام میشدند پایان گرفتند. همینطور اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی در سالهای اخیر در مقایسه با سالهای تاریک دهه شصت و هفتاد کاهش چشمگیری یافتهاند، و در چند سال اخیر رژیم در مورد برخی اعدامها آشکارا پس نشسته است (تازهترینش لغو اعدام محمدعلی طاهری است). و مهمتر از همه، نهادهای مدنی مستقل از دولت و اپوزیسیون شکل گرفتند که تضمینکننده دموکراسی در هر نظام و هر کشوری هستند.
اپوزیسیون سنتی در این پیروزیها هیچ نقشی نداشت. و چون نقشی نداشت، نهتنها هیچگاه این پیروزیها را به رسمیت نشناخت، بلکه هرجا توانست آنها را به مسخره گرفت و در مواردی باعث شکستشان شد. برای نمونه میتوان به کنفرانس برلین اشاره کرد که به شکست کشاندن آن بهوسیله افراطیهای اپوزیسیون سنتی باعث شد ریزش درونی جمهوری اسلامی بهیکباره متوقف شود و سقوط این رژیم چندین سال به عقب افتد. اپوزیسیون سنتی با از دست دادن حمایتهای مردمی چشم به راستگراترین جناحهای سیاسی در غرب دوخت که دخالت نظامی در ایران را تشویق میکردند. در همین راستا، نسل جدید مهاجر ـ که با دخالت نظامی سرسختانه مخالف بود ـ را به همدستی و جیرهخواری رژیم متهم کرد و میکند.
اسلام و دینباوری آوردگاه دیگری است که جناح برانداز را رودرروی نسل جوان قرار داده است. اسلامستیزی مهمترین سلاحی است که جناح برانداز در این سالها از آن برای بازگرداندن حمایت مردم بهره برده است. جناح برانداز و خامنهای هرچقدر با هم اختلاف فکری داشته باشند در یک موضوع همعقیدهاند و آن این است که اسلام و جمهوری اسلامی یکی هستند. بخشی از براندازها که معتدلترند گفتمان “اسلام غیر سیاسی” را مطرح میکنند بر این مبنا که مسلمانان مجازند در پستوی خانهشان نماز و دعایشان را بخوانند به این شرط که نخواهند اسلام را وارد سیاست کنند. میانهروها ـ بهویژه میانهروهای نسل جوان ـ در برابر، بر این پای میفشرند که اسلام پدیدهای ورای جمهوری اسلامی است و آزادی اعتقاد یکی از بنیادیترین اصول حقوق بشر است که باید بی کم و کاست رعایت شود. و بر این باورند که گفتمان اسلام غیر سیاسی در محترمانهترین شکلش بهمعنای محروم کردن بخشی از شهروندان از حضور در سیاست بهدلیل اعتقادات مذهبیشان است. میانهروها حضور در صحنه سیاسی و اجتماعی را حق هر شهروندی ـ مسلمان یا کمونیست یا هر دین و اعتقاد دیگری ـ میدانند تا جایی که نخواهند گزینه فکریشان را به دیگران تحمیل کنند. برای نمونه، در ایران، نهضت آزادی حزبی است که به اسلام پایبند است و هیچگاه برای پیشبرد نظراتش دست به چوب و چماق نبرده است و با هیچ منطقی نمیتوان آن را از حضور در سیاست محروم کرد. نسل جوان ایرانی با موضعگیریهای خود موفق شد همراهی و همگامی بخش بزرگی از جامعه ـ که اتفاقا همانهایی هستند که از داد و قالهای عصبی و بیمنطق اپوزیسیون سنتی خسته شدهاند ـ را بهدست آورد. اسلامستیزان، اما، با این تصور که اگر بلندتر فریاد بزنند راحتتر میتوانند طرف مقابل را از میدان بیرون کنند بیش از پیش به توهین و تحقیر اسلام و مسلمانها روی آوردند. اینها همه باعث شدند رودررویی اپوزیسیون و نسل جوان در سالهای اخیر به اوج خود برسد. رابطه اپوزیسیون سنتی و نسل جوان به کشاکشی مستقیم تبدیل شد که در آن هرچه اپوزیسیون میگفت نسل جوان وارونهاش را انجام میداد.
یکسوی این رودررویی، بخشی از نسل جوان ایرانی در خارج کشور است که بی سر و صدا در گروههای کوچک جمع میشوند و درباره فلسفه و تاریخ و ادبیات و سینما گفتگو میکنند و در آرامش خودشان را آموزش میدهند. سوی دیگر آن، جناح برانداز است که متعصبانه هرکه را جز او فکر کند بیهیچ ملاحظه و بیهیچ سندی مزدور جمهوری اسلامی معرفی میکند (راستی اگر همه آنها که اپوزیسیون به مزدوری جمهوری اسلامی متهم میکند بهراستی طرفدار آن بودند رژیم چه احتیاجی به اینهمه دسیسه و توطئه داشت؟)
اما تحقیر و توهینی که اپوزیسیون سنتی در قبال نسل جوان انجام داد، باعث نشد که آنها در دیدگاههای خود تجدید نظر کنند. برعکس، شکاف بین این دو را عمیقتر و کینه نسل جوان را ترمیمناپذیرتر کرد. رابطه اپوزیسیون سنتی و نسل جوان به رابطه پدر و مادر سختگیری میماند که با کتک و تنبیه تلاش کردهاند به فرزندشان ادب بیاموزند. حالا که آن فرزند زن یا مرد برومندی شده از لج پدر و مادر همه آنچه آنها گفتهاند نکن را میکند و از همهچیزش میگذرد تا به آنها دهنکجی کند. در این میان، سردمداران جناح پوپولیست از این دعوا بیشترین استفاده را کردهاند تا این نسل را بهخود جذب کنند. نسل جوان میانهرو و چپگرا در جناح پوپولیست امکان انتقامگیری از براندازان را میبیند و برای رسیدن به آن حاضر است از همه اعتقادات پیشین خود دست بشوید. جناح پوپولیست آیینه تمام اشتباهاتی است که جناح برانداز در سی و هفت سال گذشته مرتکب شده است.
آن بخش از نسل جوان که به جناح پوپولیست پیوسته تنها بدنه، یا بهتر بگویم خط مقدم جبهه این جناح را میسازد. سردمداران این جناح که در کنج امن خود پشت این گروه پنهان شدهاند را دو گروه تشکیل میدهند. یکی سرمایهداران خردهپای ایرانی که امید دارند با ترمیم روابط تجاری با جمهوری اسلامی سودی نصیبشان شود، و دیگری چپهای سابقی که هنوز آمریکا را بزرگترین دشمن بشریت میدانند و با هرکس که با آمریکا مخالف باشد موافقند از جمله با جمهوری اسلامی. این گروه دوم خوراک ایدئولوژیک جناح پوپولیست را تامین میکند.
جناح پوپولیست چه میگوید؟
مهمترین (یا شاید تنها) هدف جناح پوپولیست، برقراری هرچه سریعتر رابطه سیاسی و اقتصادی بیقید و شرط با جمهوری اسلامی است. تحلیل این جناح بر این است که گشایش اقتصادی و شرکت سرمایهگذاران ایرانی خارج کشور در ایران باعث حضور جمهوری اسلامی در صحنه بینالمللی میشود و این امکان را فراهم میآورد که بر حاکمان این رژیم فشار وارد کرد تا به قوانین جهانی و حقوق بشر احترام بگذارند. برای این کار، روابط سیاسی و اقتصادی با این رژیم باید بلافاصله و بی هیچ پیششرطی برقرار شوند.
اینکه از روابط اقتصادی میتوان بهعنوان اهرمی برای ایجاد فشار بر رژیمهای دیکتاتوری استفاده کرد حرف اشتباهی نیست، اما تنها در مورد کشورهای نیمه دموکراتیکی مثل ترکیه عمل میکند. در چنین کشورهایی، سرمایهگذاریهای بزرگ و توسعه اقتصادی رابطه تنگاتنگ با امنیت اقتصادی و امنیت اجتماعی ماندگار دارد. این است که میبینیم ترکیه به برکت حضور در صحنه جهانی موفق میشود از یک سیستم حکومتی واپسگرا و متکی بر دولتهای نظامی کنده شود و در مدت زمان نسبتا کوتاهی به یکی از بیست اقتصاد اول دنیا تبدیل شود. امروزه، با اینکه دولت اردوغان یک نظام استبدادگر است، اما تواناییهایش برای سرکوب بههیچ شکلی قابل مقایسه با دولتهای نظامی سابق این کشور مثل دولت کنعان اِورِن نیست.
این تحلیل، اما، در مورد سیستمهای حکومتی مثل ایران که در آنها قدرت نظامی و اقتصادی در یک نقطه متمرکز شدهاند کار نمیکند. اقتصاد ایران تقریبا بهطور کامل در اختیار سپاه پاسداران است. مقابله با غول اقتصادی بزرگی مثل سپاه پاسداران احتیاج به حضور غولهایی با توانی برابر یا بیشتر دارد. اینکه فکر کنیم چند سرمایهدار خردهپای ایرانی قادر هستند با سپاه پاسداران در بیفتند و این غول را به صحنه اقتصاد جهانی بکشانند و مجبورش کنند به قوانین جهانی و حقوق بشر تن بدهد خیالی بیش نیست. درعمل، این سپاه پاسداران خواهد بود که با تکیه بر توانمندی اقتصادی و نظامیاش این سرمایهداران خردهپا را در خود حل خواهد کرد و از آنها به عنوان اهرم فشار بر جوامع ایرانی خارج کشور استفاده خواهد کرد. سپاه پاسداران در چند دهه اخیر چند بار نشان داده که حتا تحمل اینکه افراد “خودی” خط قرمزهایش را رد کنند ندارد. اعدام مهآفرید امیر خسروی و دادگاهی شدن بابک زنجانی تنها دو نمونه از افرادی است که خواستند پایشان را از گلیمشان درازتر کنند.
موقعیت ایران در این زمینه شبیه برمه است. برمه تا پیش از کودتای نظامی ۱۹۶۲ ثروتمندترین کشور جنوب شرقی آسیا بود. پس از کودتا، ارتش این کشور قدرت اقتصادی و نظامی را در یک نقطه متمرکز کرد و برمه را به فقیرترین و منزویترین کشور منطقه تبدیل کرد. سرنوشتی که بسیار شبیه ایران از انقلاب تاکنون است. تحول در شرایط سیاسی برمه زمانی به وجود آمد که دولتهای غربی سرمایهگذاری در این کشور را مشروط به باز شدن فضای سیاسی کردند. دولت نظامی مجبور شد برای حضور سرمایههای غربی بیهیچ قید و شرطی زندانیان سیاسی را آزاد کند و فعالیت احزاب سیاسی اپوزیسیون و بهویژه “لیگ ملی برای دموکراسی” به رهبری آنگ سان سوچی را به رسمیت بشناسد. اینکه نیروهای اپوزیسیون در این کشور نتوانستهاند از این آزادیها بهترین استفاده را ببرند موضوع این نوشته نیست، اما این که گشایش سیاسی در این کشور پیش از شکلگیری روابط اقتصادی انجام گرفت برای ما ایرانیان درس بزرگی است.
کانادا در این میان چه نقشی میتواند بازی کند؟
بهدنبال آزاد شدن داراییهای ایران، جمهوری اسلامی تنها به سرمایهگذاری در زمینههای بهسرعت سودآور علاقه نشان داده است که مهمترینشان صنعت نفت و صنعت هوانوردی هستند. هنوز هیچ نشانهای از تمایل به سرمایهگذاری در زمینههای شالودهای اما غیرسودآور مثل محیط زیست، آب، و زیرساختهای شهری بهچشم نمیخورد. حتا زمینههای سودآور و پراهمیتی مثل کشاورزی، و گردشگری نیز تاکنون از سرمایهگذاری بینصیب ماندهاند. در زمینه صنایع نفت و هوانوردی هم بیبرنامهگی آشکاری بهچشم میخورد. برای نمونه، خرید دوازده هواپیمای پهنپیکر ایرباس ۳۸۰ در حالیکه نه زیرساخت لازم و نه بازار لازم برای فرود و برخاست آن در ایران وجود دارد حکایت از ندانمکاری خریداران دارد. ناوگان هوایی ایران احتیاج به تعداد زیادی هواپیمای کوچک و متوسط برای پروازهای داخلی و منطقهای و تعداد کمتری هواپیماهای بزرگ برای پروازهای دور دارد.
کانادا در این میان در هر دو زمینه اصلی، یعنی صنعت نفت و صنعت هوانوردی از قدرت رقابت بالایی برخوردار است. کمپانیهای بزرگ نفتی با دسترسی به تکنولوژی آمریکایی از برتری قابل توجهی نسبت به رقبای اروپاییشان برخوردارند. همینطور در زمینه هوانوردی، کمپانی بمباردیه در ساخت هواپیماهای کوچک و متوسط تقریبا بیرقیب است. اگرچه جمهوری اسلامی در شرف خرید بیش از صد هواپیما از ایرباس است اما فراموش نباید کرد که کوچکترین هواپیمای ایرباس (مدل ۳۲۰) تنها با بزرگترین هواپیمای بمباردیه (مدل CS300) برابر است و در نتیجه ایرباس بههیچ شکلی رقیب بمباردیه بهحساب نمیآید.
به این ترتیب، کانادا در برقراری روابط تجاریاش با ایران از توان مانور بالایی برخوردار است و میتواند ـ اگر بخواهد ـ از این توان در زمینههای دیگری مثل حقوق بشر استفاده کند. درست در این نقطه است که جناح پوپولیست خود را پشت نیاز ایرانیان خارج کشور به گشایش روابط سیاسی بین ایران و کانادا پنهان میکند و جامعه را بههراس میاندازد که هر پیششرطی ـ مثلا تلاش برای آزادی دو زندانی ایرانی ـ کانادایی یعنی آقایان مصطفا عزیزی و سعید ملکپور ـ بازگشایی سفارت را ناممکن میسازد. برای نمونه، تئوریسینهای این جناح استدلال میکنند که در حالیکه کانادا حقوق مردم بومی این کشور را رعایت نمیکند نمیتواند درباره حقوق بشر در ایران اظهار نظر کند. بهعبارت دیگر، از دید اینان، رعایت نکردن حقوق بشر در کانادا به دولت این کشور این مجوز را میدهد که در مورد کشورهای دیگر هم بیتوجه به این حقوق رفتار کند. و از سوی دیگر، جامعه ایرانی باید منتظر بماند تا دولت کانادا اول مشکلش را با بومیان حل کند و بعد به خواستههای این جامعه بپردازد.
من هم مثل اغلب نیروهای میانهرو با تحریمهای کور که تاثیر مستقیم و منفی بر زندگی مردم ایران داشتند و دارند مخالف بوده و هستم و با برداشتن آنها موافق. نکتهای که در آن با جناح پوپولیست مطلقا مخالفم بیقید و شرط بودن برداشتن تحریمها است. نیاز جمهوری اسلامی به غرب به مراتب بیشتر از آن است که حاکمان ایران تظاهر میکنند. این را از کوتاه آمدنهای پی در پی خامنهای در جریان مذاکرات میشد دید (در حالیکه در برابر مردم ـ مثلا در جریان بررسی صلاحیت نامزدهای انتخابات آینده ـ هیچ نرمشی نشان نمیدهد). کشورهای غربی نیز بازار بکر و دستنخورده ایران چنان چشمانشان را خیره کرده که حقوق بشر در این کشور را به راحتی حاضرند نادیده بگیرند. تنها وجدان جمعی مردم غرب است که بزرگترین پشتوانه مردم کشورهایی مثل ایران میتواند باشد. از این رو است که من هم مثل بسیاری از نیروهای میانهرو بر این اعتقادم که مسئله حقوق بشر را باید ـ از طریق فشارهای مردمی ـ به لیست مذاکرات دولتهای غربی، از جمله کانادا، با جمهوری اسلامی اضافه کرد. برعکس آنچه جناح پوپولیست تبلیغ میکند، این انتظار به هیچ شکل مانع یا بازدارنده گشایش روابط سیاسی و تجاری با ایران نیست، بلکه در کنار و به موازات آن مذاکرات پیش میرود و تنها در دراز مدت نتیجه خواهد داد.
نیروهای میانهرو چه میگویند؟
همانطور که در آغاز این نوشته اشاره کردم نیروهای میانهرو منفرد و پراکنده هستند و به این دلیل سخت است مشترکات فکری آنها را برشمرد. با این حال به چند موضوع به تقریب میتوان اشاره کرد.
میانهروها در عین حال که به اشتباهات نسل انقلاب توجه دارند مقابله با آن اشتباهات را توجیه مناسبی برای رفتن از افراط به تفریط نمیدانند.
این نیروها با جمهوری اسلامی مخالفند و بههمان اندازه با براندازی و با دخالت نظامی بیگانه در ایران سر سازش ندارند و از همین رو از جناحهای راستگرای جنگطلب غرب مثل گرایش افراطی جمهوریخواهان در آمریکا (که به تی پارتی مشهورند)، محافظهکاران در کانادا، و حزب لیکود و متحدانش در اسرائیل فاصله میگیرند.
میانهروها هر حرکتی از هرسویی که قدمی به سوی دموکراسی در ایران باشد را پاس میدارند. خواه اعتراضات خیابانی باشد، یا فشار شهروندان غرب بر دولتهایشان، یا حرکتهای نهادهای مدنی در داخل کشور، یا حتا اختلافات درونی نیروهای حاکمیت. در همین راستا، از ریزش درونی جمهوری اسلامی استقبال میکنند و جدا شدن افراد از این رژیم را حرکتی میدانند که مردم ایران از آن سود میبرند. خوب است همینجا اشاره کنم که بهنظر من جمهوری اسلامی در آستانه یک ریزش درونی دیگر هست که امیدوارم اپوزیسیون سنتی بار دیگر با تکرار اشتباه پیشین به کمک رژیم برنخیزد.
نیروهای میانهرو نه اسلامستیزند و نه اسلاممدار. میانهروها برای اعتقادات مسلمانان ـ و هر تفکر دیگر ـ احترام قائل هستند و در عین حال هیچ تفکری ـ از جمله اسلام ـ را آنقدر مقدس نمیدانند که قابل نقد نباشد. مرز آزادی بیان ادبیات نفرت است.
میانهروها دموکراسی را شامل همه گرایشات سیاسی میدانند و رقابت سالم و اخلاقمدارانه بین آنها را تضمینی برای دموکراسی. این گرایشات ممکن است مجاهدین باشند یا کمونیستها، پادشاهیخواهان، لیبرالها، اسلامگرایان و هر نیروی سیاسی دیگری که حضور مخالفانشان را در صحنه سیاسی پذیرا باشند.
میانهروها عمل به دموکراسی را به از بین رفتن جمهوری اسلامی موکول نمیکنند و رعایت اخلاقیات سیاسی و فرهنگ پذیرش و مدارا را همین امروز و در تمام شئونات رفتار اجتماعی و سیاسی لازم میدانند.
در زمینه ی تغییرات سیاسی در ایران، جناح برانداز به خارج از کشور تکیه دارد، جناح پوپولیست به تحولات درون حاکمیت چشم دوخته است، و نیروهای میانهرو به نهادهای مدنی امید بستهاند. از همین رو، پشت نیروهای میانهرو نه به احزاب سیاسی غرب گرم است، و نه به تحولات درون حاکمیت. بزرگترین امتیاز میانهروها همدلی اندیشمندان ـ و نه سیاستمداران ـ غرب و همراهی اندیشمندان و مردم ایران است.
اگرچه بخشی از میانهروهای نسل جوان به جناح پوپولیست پیوستهاند، اما میانهروهای نسل پیشین باتجربهتر از آن هستند که گرفتار شعارهای عوامفریبانه این جناح شوند. این امتیازی است که میبایست از آن استفاده کرد و نیروهای منفرد میانهرو را گرد آورد و سرعت مهاجرت نسل جوان به راست را آهسته و سپس متوقف و در آخر وارونه کرد. چنین عملی نه تنها دامی که پوپولیستها بر سر راه جامعه ایرانی گستردهاند را بیاثر خواهد ساخت، بلکه به بازگرداندن تعادل به طیف سیاسی نیز کمک خواهد کرد.
*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار جشنواره سینمای دیاسپورا در سال ۲۰۰۱ است.