تقدیم به همۀ زنان فرااندیش و فرداجوی
ژاله خانم در خانه نشسته برای ما مردها کرکری میخواند و هل من مبارز میطلبد:
از تو گر برتر نباشد جنسِ زن، مانندِ تُست
گو خلافِ رایِ مغرورِ تو باشد رایِ من!
ژاله خانم زنی قاجاری است ولی نگاهش را به دورها دوخته است و به آنسویِ نه تنها پهلوی بلکه جمهوری اسلامی نیز:
دخترِ فردایِ ایران، دخترِ امروز نیست
گر بخواهی وَر نه، برگیرند بند از پایِ من!
من نخواهم دید آن ایّامِ دولتْریز را
لیک خواهد دیدناش آنکو بُوَد همتایِ من
نغمۀ آزادیِ نوعِ زن از مغربْزمین
سویِ شرق آید، ولی خالی ست از من جایِ من (۱)
افسوس که صدای ژاله (عالمتاج قائممقامی، نوادۀ قائم مقام، متولد ۱۲۶۲ ش. در عهد ناصرالدین شاه، درگذشت در سال ۱۳۲۵ ش.) در چهار دیواری یک خانه و در میان کاغذپارههائی پنهان شده در میان کتابها برای سالهای بسیار مدفون شد، و افسوس بزرگتر آنکه پس از آن نیز که دیوان اشعار باقیماندهاش به همّت پسرش در حدود پنجاه سال قبل (۱۳۴۵ ش) منتشر شد، باز هم توجهی جدّی به آن نشد (جز در یک مقاله که دکتر یوسفی بیست و پنج سال بعد نوشت).
ژالۀ عزیز، اگر تو در تهران قدیم با کوچههای پر خاک و گل و صدای حرکت گاری و عرعرِ الاغها از دیدن یک چرخ خیّاطی “زینگر” چنان به شگفت آمده بودی که شعری چنان زیبا در وصف آن سرودی، حالا باید میدیدی چه آسمانخراشها و “پیشرفت”هائی در این شهر داریم، با الاغهائی از نوع دیگر که در ستایش انرژی اتمی عرعر سر میدهند. امّا آن “دختر فردای ایران” که میگفتی، هنوز هم بسیار از آنچه تو آرزویش را داشتی دور است، و دریغا که حتی با نام تو و شعر تو نیز آشنائی کافی ندارد. یک مرد کتاب شعرت را بیست سال پس از مرگت چاپ کرد (۲)؛ مردی دیگر بیست و پنج سال پس از چاپ آن کتاب، مقالهای نوشت(۳)؛ سالها بعد به توصیۀ مردی، مردی دیگر در کشور سوئد چاپ جدیدی از کتابت را منتشر کرد که تا اندازهای تو را به برخی از فعالان حقوق زنان در خارج کشور شناساند(۴)؛ مردی دیگر شعرهایت را به انگلیسی ترجمه کرد(۵) …. و اینها همه بسیار کمتر از آن است که تو شایستهاش بودی. تو تنها افکار بلند و پیشرو نداشتی، تو شاعری بزرگ و بیمانند بودی و اینجا هیچ قصد تعارفی در میان نیست. از هیچ یک از بزرگان شعر ما کم نمیآوری.
بگذار من، مردی دیگر، روز هشتم مارس را به تو تبریک بگویم. میخواهم یکی از شعرهایت را با جمعی از شعردوستان بخوانم و شاید در پایان چند نکته نیز در توضیح آن بیفزایم. شعرهای تو، به سبک قدما، نام نداشتهاند و پسرت، پژمان بختیاری، نام “تصویری درقابِ طلائی” را برای آن برگزیده است.
تصویری درقابِ طلائی
این منم یا آفتابی از فلک سر بر زده؟
خنده از تابندگی بر ماه و بر اختر زده؟
این منم یا نازنین طاووسی از هندوستان
ره به طاووسِ بهشت از نقشِ بال و پر زده؟
اندرین آئینه آن تصویرِ ایمانْسوز کیست
با نگاهی گرم، راهِ مؤمن و کافر زده؟
آسمانی پیکری در آسمانی جامهای ست
یا گلی سرخ است سر از جامِ نیلوفر زده؟
صورتی شاداب و گیسوئی خَم اندر خَم شده
سینهای زیبا و گلهائی بر اندر بر زده
بوسِ عطراَفشان ندیدی؟ این لبِ خوشبوسه بین!
همچو گلبرگِ بهاری غوطه در شکّر زده!
این نگاهِ مست، این چشمِ خمارانگیز، چیست؟
نرگسی در مُشک خفته، آهوئی ساغر زده!
در بَرِ چون صبحِ من، بینی دو ماهِ چارده –
یاکه مهر و ماه، یکجا، خیمه در خاور زده؟
گر کسی بُلّورِ دستافشار خواهد، گو ببین:
بازوانی بر بلورِ آبگونْ تَسخَر زده
سرفراز آن شوهری کاین آرزوی دیریاب
تا سحرگاهان بُوَد بر گردنش چنبر زده
سینهای دارم به نرمی حسرتِ قاقُم شده
پیکری دارم به شوخی طعنه بر مرمر زده
شانهام در زیرِ گیسو چون حریری موجدار
بر رخِ اهلِ نظر چشمک ز صد منظر زده
نیکبخت آن همسری کاین پرنیانی سینه را
زیرِسردارد، وَز این گیسو به سر افسر زده
گردنِ چون عاجِ من بر شانۀ چون آبِ من
هست خود فوّارهای از عاج بر کوثر زده
چون بخندم، حوضکی بر گونهها پیدا شود
وَز لبِ هر حوضه، آبِ زندگی ساغر زده
پیکرم آبی ست روشن، دلرُبائی کودکی ست
غوطهها مستانه در این آبِ جانپرور زده
نغمهای آرام و رقصی نرم و نازی روحبخش
راهِ دل را با هزاران شیوۀ دلبر زده
رقص در اندامِ من جاری ست چون خون در عُروق
با اُصولی پنجه در الحانِ خُنیاگر زده
رقص و آوازم نشاطِ خانه باشد، گو مَباد
تُهمتی ناخوب بَر فرزندِ پیغمبر زده
سینهام نوری ز ایمان داده بر خورشیدِ چرخ
دامنم آبی ز پاکی بر رُخِ گوهر زده
نامۀ تقوای من در دستِ وجدانِ من است
مُهر بر این نامه دستِ خالقِ اکبر زده
* * *
با که میگویم حدیث؟ این عشوه و ایما به کیست؟
بر حریفی کز خرَد پهلو به جاناوَر زده
آنکه آنجا خفته وَز خرطومِ فیلآسای خویش
صورِ اسرافیل را بیغاره بر خرخر زده
دیوْسیما شوهری کز رویِ نامیمونِ خویش
آبِ وحشت صبحدم بر رویِ همبستر زده
همسری عشقآشنا خواهم، نه ببری گُرْسْنه
پنجه و دندان درین عشقآفرین پیکر زده!
چشمِ شهوتران کجا، ادراکِ زیبائی کجا؟
او زند راهی که هر حیوانِ بیمَشعَر زده
وصلتِ ما وصلتِ یغماگر و یغماشده ست
اوست مردی زنگرفته، من زنی شوهرزده
نی، غلط گفتم، که بر شوهر گناهی نیست، نیست
کهش، هوای نَفْس، بندی آهنین بر سر زده
مردکی زنْدوست را دستِ هوس یا دستِ عشق
پُتکِ سنگین بر سرِ عقلِ سبُکْلنگَر زده
زن ستانَد، مُتعه گیرد ظاهرِ اسلام را
باطنِ اسلام را قفلی گران بر در زده
لیک از خویشانِ من پرسید کز بهرِ چرا ست
آتش اندر خرمنِ این بینوا دختر زده؟
حیله نشناسی چو مادر، سادهلوحی چون پدر
داشتم، خود راهِشان را روحِ خوشباور زده
* * *
تا به کِی گویم سخن با خویشتن در آینه
کآرزویِ مبهمی از در در آید سر زده؟
من کیام؟ وَهمآشنائی اندرین تنگآشیان
خیمه از دوران و از امکانِ خود برتر زده
گوهرم من، گوهری گمگشته در خاکِ سیاه
آتشم من، آتشی سوزان و خاکستر زده
تا نپنداری که این تصویرِ زیبائی منم!
کـ اوست تصویری در آن قابِ طلائی در زده
هرزنی، در چشمِ خود، زیبا نماید، ژاله نیز –
لیک، نی چون آفتابی از فلک سر بر زده!
حُسنَکی داریم و در جویِ جوانی، آبَکی
نی به رنگی کهش به رُخْ طبعِ سخنگستر زده
آنکه وصفش میکنم رقّاصَکی بغدادی اَست
پشتِ پا بر نام و ننگ و دوده و گوهر زده
طُرّه را بر شانه گسترده ست و عریان سینهاش
در دُکانِ دلبری، آئینه بر منظر زده
عِقدی از گوهر به گردن همچو جُفتِ قیصران
نیمتاجی همچو شاهانِ قَجَر بر سر زده
بسته بر بازوی سیمین یارهای مانندِ مار
مارِ حَوّا راهِ آدم را بَسی خوشتر زده
نَفْس را فرمانروای زندگانی ساخته
پیشِ آن فرمانروا، زانو چو فرمانبر زده
آفرین بر همّتش (وان همّت از ما دور باد!)
آتشی مردانه در روبند و در چادر زده
بس کن – ای فرزندِ زهرا! – غیبت از نادیدگان
بو که بینی خویشتن را تکیه بر حیدر زده
این شعر را عیناً از چاپ اوّلِ دیوانش، که هنوز هم معتبرترین و بی غلط ترین چاپ است، نقل کردم و تنها قدری سلیقۀ خودم در نقطهگذاری را در آن دخالت دادم و یکی دو مورد هم خطاهای چاپی را تصحیح کردم.
آفرین بر پسرش حسین (“پژمان بختیاری”، شاعر معروف سال های سی و چهل) که به تعصبات ناموسی و تابوهای اخلاقی میدان نداده و شعری را که در آن مادرش چنین بیپرده از انواع زیبائیها و اغواگریهای خود میگوید، چاپ کرده است. البته پیشتر گفتم که انتخاب عنوان شعر (که برگرفته از خود شعر است) با پژمان بوده و این عنوان گویا قرار است قدری “زهرِ” شعر و آن بیپروائیها را بگیرد: یعنی که اینها اوصاف زنی است که تصویرش در قاب عکسی دیده میشود و ظاهراً تصویر یک رقّاصۀ عرب (بغدادی) است. خود ژاله در اواخر شعر متوجه میشود که قدری زیادی رفته و در پی یافتنِ توجیهی، از چنین تصویری یاد میکند (که چه بسا واقعاً هم از تزئینات خانهاش بوده). امّا آیا واقعیت این است و میتوان این توجیه را پذیرفت؟ که حتی اگر هم بپذیریم، باز شروع شعر به آن صورت از زبان اول شخص و با چنان تصاویری در آن ایّام شجاعت بسیار میخواسته است. او به همّتِ آن زن رقّاصه که “آتشی مردانه در روبند و در چادر زده” آفرین میگوید و در عینِ حال رندانه و برای دم به تله ندادن اضافه میکند که “آن همّت از ما دور باد!”. توجه کنید که هنوز ما به زمان انقلاب مشروطه هم نرسیدهایم و تا زمان اشعار ایرج و دیگران در مخالفت با حجاب هم سال های سال فاصله داریم.(۶)
درست است که ژاله شصت و سه سال عمر کرد، ولی همۀ اشارات در این شعر حاکی از آن است که در زمان سرودن این شعر حدود هفده یا هجده سال داشته است: این شعر در همان دوران کوتاه زندگی با شوهر سروده شده، و ژاله در زمان ازدواج دختری شانزده ساله بود؛ ازدواجی ناخواسته که به تعبیرِ ژاله نتیجۀ “روحِ خوشباورِ” پدر و مادر بود: “حیله نشناسی چو مادر، سادهلوحی چون پدر.”
میبینید با چه طنازی و شیطنتی میگوید “حُسنَکی داریم و در جویِ جوانی، آبَکی”؟ میبینید چه تصویر زیبائی به دست میدهد از شانههای برهنهاش که از خلال گیسوی ابریشمین به اهلِ نظر چشمک میزنند؟ یا ذکر چالههائی (“حوضک” به قول ژاله) که موقع خنده بر گونهاش ظاهر میشوند! میگوید خوشا به حالِ شوهری که سر بر چنین پرنیانی سینهای بگذارد، و بعد به یاد شوهر “دیوسیما”ی خود و ازدواج نامیموناش میافتد و شکوه سر میدهد. و هر از گاهی، هم در این شعر و هم در شعرهای دیگر، به جدّش حیدر و خاندان پیغمبر هم اشاره میکند (که این شاید نسبتی از سوی خانوادۀ مادری بوده باشد، چرا که از جانب پدری یعنی از سوی قائم مقام فراهانی نسبتی با سادات برای من شناخته نیست). برای زنی تنها که از خانۀ شوهر رفته (و بعداً بیوه میشود) در آن ایّام طبیعی بوده که از بیم انگها و تهمتها، گاه با اشاره به چنین نسبتی بر پاکیزهدامنیِ خود تأکید کند. مثلاً از رقص و آواز خود میگوید و بعد میافزاید که اینها البته فقط در خانه و “نشاطِ خانه” است، بیجهت دربارۀ “فرزند پیغمبر” فکرهای بد نکنید!
بهترین توصیف را خود در این شعر در حقّ “نابهنگام” بودن خود دارد: “من کیام؟ وَهمآشنائی اندرین تنگآشیان/ خیمه از دوران و از امکانِ خود برتر زده.”
ژالۀ عزیز، از پسرت پژمان که شاعری سرشناس بود جز در تذکرهها نامی نخواهد ماند و شوهرت علیمرادخان بختیاری را که برای خودش رجلی بود با یال و کوپالی، هم اکنون نیز دیگر کسی نمیشناسد، ولی تو خواهی ماند و بزرگ و بزرگتر خواهی شد. اگر تو زمانی همسر علیمرادخان یا مادر پژمان بودی، آینده آنان را با نام تو و از طریق تو خواهد شناخت. و من به این شاعر بزرگ تعظیم میکنم.
با سپاس از هایده ترابی که سالها قبل مرا با ژاله آشنا کرد.
۱۶/۱۲/۱۳۹۴
یادداشتها:
مشخصات چهار چاپ مختلف دیوان ژاله:
ـ چاپ اول (چ۱): دیوان ژاله قایم مقامی – زیر نظر پژمان بختیاری (تهران: ابن سینا، ۱۳۴۵). این مطمئنترین و بی غلط ترین چاپ است. با مقدمهای از ناشر، پیشگفتاری از پژمان بختیاری در شرح حال ژاله و گفتاری از جمشید امیر بختیاری.
ـ چاپ دوّم (چ۲): دیوان عالمتاج قائم مقامی – ژاله (تهران: انتشارات ما، ۱۳۷۴). در این چاپ، هم آثاری از سانسور دیده میشود و هم خالی از خطای چاپی نیست.
ـ چاپ سوّم (چ۳): دیوان ژاله (عالمتاج قائم مقامی) (به کوشش ناصر زراعتی، سوئد: ۱۳۷۸ ش. = ۱۹۹۹ م.). این چاپ بر اساس چ۱ است، با حذف مقدمۀ ناشر آن چاپ و در عوض افزودن مقالۀ دکتر غلامحسین یوسفی و پیشگفتاری نیز از خود زراعتی. بازبینی نقطه گذاری و افزودن علائم و حرکات برای سهولت در خواندن اشعار، از زراعتی است، ولی همیشه خالی از اشکال و بدخوانی نیست.
ـ چاپ چهارم (چ۴): این در واقع چاپ دو زبانۀ دیوان است بر اساس چاپ زراعتی (چ۳) و با ترجمۀ انگلیسی اشعار توسّطِ اصغر سید غراب. بخش فارسی، بسیاری خطاهای چاپی دارد و در ترجمه نیز خطاهای ناشی از بدفهمی بسیار است. من دو معرفی بر این چاپ نوشتهام که مطالعۀ آنها سودمند است و به شناخت بیشترِ ژاله نیز کمک میکند. مشخصات این کتاب و نوشتههای من در معرفی آن از این قرار است:
- Ālam-Tāj Qā’em-Maqāmi, Mirror of Dew: The Poetry of Ālam-Tāj Zhāle Qā’em-Maqāmi, translated (with introduction) by Asghar Seyed-Gohrab, Ilex Foundation, 2014.
- A review of Asghar Seyed-Ghorab’s Mirror of Dew – A Poetry of Ālam-Tāj Zhaleh Qā’em-Maqāmi (Ilex Foundation, Boston, 2014) in SCTIW Review Journal, July 21, 2015. (http://www.sctiw.org/yahoo_site_admin/assets/docs/049_Mirror_of_Dew_Saeed_Yousef.200145142.pdf)
- “مورد غریب ژاله” در ایران نامه، زمستان ۲۰۱۶
https://www.dropbox.com/s/e7lg1ii6rg2ofwi/30.4.17.%20Yousef.pdf?dl=0
۱ـ از شعری به نام “پیشگوئی دربارۀ آزادی زنان”، چ۱، ص ۹-۸۶. پژمان در پاورقی خود در این چاپ توضیح میدهد که “در این قصیده، تصرّفاتِ بیشُمار شده، گاهی یک مصراع چند صورت یافته” و نمونههائی از این “نسخه بَدَل”ها را ذکر میکند که من در اینجا نقل نخواهم کرد.
۲ـ اشاره به پسرش حسین (“پژمان بختیاری”) و چاپ اوّل کتاب در سال ۱۳۴۵.
۳ـ اشاره به دکتر غلامحسین یوسفی و مقالۀ “شاعری ناآشنا” در کتاب چشمۀ روشن (تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۹).
۴ـ اشاره به حمید مصدق (توصیه کننده) و ناصر زراعتی (چاپ کنندۀ چاپ سوّم در سوئد، ۱۹۹۹).
۵ـ اشاره به اصغر سید غراب است و چاپ دوزبانۀ کتاب که در بالا ذکر شد.
۶ـ ژاله در سال های بعد در قطعهای کوتاه به کشف حجاب زمان رضا شاه هم اشارهای دارد: “چندان به زمانه دیر ماندم/ تا مقنعه بر سرم کُله شد” (چ۱، ص ۸۵). در ترجمۀ انگلیسی این شعر، مترجم متوجهِ این اشاره نشده و ترجمهای نادرست به دست داده است (چ۴، ص ۱۷۱).
*سعید یوسف دانش آموخته دکتری ادبیات تطبیقی دانشگاه تورنتو(۲۰۰۴) از نیمه ی دهه ی ۴۰ شمسی در ایران و بعد در اروپا و آمریکا، آثارش را در حوزه های شعر، مقاله و ترجمه در نشریات گوناگون یا به صورت کتاب منتشر کرده است. از سال ۲۰۰۲ به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شیکاگو اشتغال دارد. زمینه ی اصلی کارش شعر، نقد شعر و تاریخ معاصر ایران است.