من به ویندوز هفت عادت کرده بودم و خیلی هم باهاش حال میکردم. نصرت هم میگفت به ویندوز هفت وارده. میگفت کامپیوتری که تو خونه با همسرش داشته، سیستم عاملش ویندوز هفت بوده و کلی باهاش کار کرده. از اون موقع که از همسرش جدا شده بود، یعنی در واقع همسرش بهش گفته بود برو، اومده بود خونه من و با من زندگی میکرد. فقط لباساشو با خودش آورده بود، دیگه هیچی. راستش، خیال میکرد موقتیه و دوباره آشتی میکنند و برمیگرده سر خونه و زندگی اش. کامپیوترش را هم با خودش نیاورده بود و گاه گاهی از کامپیوتر من استفاده میکرد. چند روز بعد پسرش براش یک کامپیوتر نو خرید. کامپیوترش ویندوز هشت داشت. گر چه از جدایی با همسرش کلی افسرده بود ولی این کامپیوتر نو، کلی سر حالش آورده بود. به محضی که روشنش کرد و دید سیستم عاملش ویندوز هشت هست، دوباره عقش گرفت. هر چه پسرش بهش گفت، “بابا، این ویندوز هشته! کارایی اش از ویندوز هفت خیلی بالاتره”، نصرت هاج و واج مونده بود. هر روز کلی با کامپیوترِ کلنجار میرفت. گاهی چنان کلافه میشد که از من می خواست نگاهی به کامپیوترش بکنم و راه و چاه رو براش پیدا کنم. من هم با ویندوز هشت آشنایی نداشتم، اما سعی میکردم کمکش کنم. از یک طرف یک جورایی از این ویندوز جدیده خوشم میآمد، از یک طرف مسیرهاشو نمیدونستم و احساس کلافگی به من هم دست میداد. نصرت کم کم و به اجبار با ویندوز هشت خو گرفت و کارهایش را پیش میبرد. هم به جدایی با همسرش داشت عادت کرد و هم به ویندوز هشت.
چند سال بعد یکسره یک پیغامی می آمد رو صفحه کامپیوترم که میتوانم “بدون هیچ گونه هزینه ای، ویندوز هفتم را به ویندوز ده ارتقاء” بدم. سه تا انتخاب هم میداد”فعلا نه”، “به طور کلی نه”، “باشه همین الان”. بیل گیتس خواب جدیدی برام دیده بود. من پیغام را نادیده میگرفتم و دکمه “فعلا نه” را انتخاب میکردم. نه ترسم اجازه میداد بگم “باشه همین الان”، و نه حرصم اجازه میداد “به طورکلی نه” را انتخاب کنم. بیل گیتس ول کن معامله نبود، تقریبا دو روزی یکبار این پیغام روی صفحه کامپیوترم ظاهر میشد. کم کم به این پیغام عادت کردم و بهش فکر کردم. یک روز که کرم روشنفکری من گل کرده بود، به خودم گفتم، “باید با زمان پیش رفت. بیل گیتس، این پیغمبر زمان، میخواد کار را برام راحت تر کنه. هیچ کس دیگه تو دنیا از سیستم عامل “داس” استفاده نمیکنه. اگه با ویندوز ۳ مونده بودم خوب بود؟” و خلاصه اینقدر از این نوع افکار به سرم هجوم آوردند تا اینکه یک سره رفتم رو انتخاب “باشه همین الان!” بیل گیتس هم پیغام “ممنون برای انتخاب ویندوز ده، پشیمان نخواهی شد” را برایم فرستاد و کامپیوترم شروع به تعویض سیستم عامل از هفت به ده کرد. لحظاتی بعد هم کامپیوترم روشن و خاموش شد و با ویندوز ده شروع به کار کرد. اول یه ویدیوی تعلیم آمد. یاد منبر و موعظه افتادم. تو ویدیو میگفت که چقدر ویندوز ده خوبه و کارم را آسان تر می کنه و خلاصه به سعادت و کامیابی می رساندم. شروع کردم به کلنجار رفتن با ویندوز ده. برام راحت نبود و چند وقتی در برابر این تمایل که برگردم به ویندوز هفت، مقاومت کردم. تا اینکه سر یه برنامه، بیل گیتس کلی کلافه ام کرد و تصمیم گرفتم برگردم همون ویندوز هفت. وقتی انتخاب “بر گرد به ویندوز هفت” را کلیک کردم، بعد از لحظاتی انتظار، بیل گیتس پیغام داد که “یک ماه وقت داشتی به ویندوز هفت برگردی و از آنجایی که بیش از یک ماه از تعویض ویندوز گذشته، نمی توانی به ویندوز هفت برگردی.” چاره ای برام باقی نمانده بود. بایستی با ویندوز ده یک جورایی سر میکردم. یک دفعه حاج عبدالله آمد تو ذهنم. به این فکر کردم که چرا از حاج عبدالله انتظار دارم از مذهب و خرافات دست برداره. یک عمر سیستم عاملش مذهب و خرافات بوده و حالا با یک کلیک نمیتونه سیستم عاملش رو عوض کنه. مگه ما میتونیم به راحتی سیستم عامل کامپیوترمون رو عوض کنیم؟ برای هر کدام از ما سیستم عاملی که از آن استفاده میکنیم، شده مثل دین. هر کدام از ما معتقدیم که سیستم عاملی که ما از آن استفاده میکنیم، بهترین است. به راحتی از سیستم عامل خود دست بر نمیداریم و آن را عوض نمی کنیم. حاج عبدالله هم مثل ما آدمه و با همان سیستم عامل “داس” باقی مونده. باید مثل بیل گیتس با سماجت و نرمی عمل کنیم و نه با عصبانیت و خشم و تحکم و عدم فهم حاج عبدالله. برای درک بهتر حاج عبدالله، باید به قضایا از دید حاج عبدالله نگاه کرد. آخرین باری که یکی از واژه های “والله، بالله، بارک الله، انشاالله، ماشاالله، الحمدلله، بنده، و غیره” را در سیستم عاملت به کار بردی، کی بود؟ حاج عبدالله نوع غلیظ ترش را به کار می بره.
برای تغییر از “داس” به “ویندوز شماره فلان” باید شرایط و محیط برای چنان تغییری آماده باشند. با عصبانیت اتفاق خوبی نمیافتد.