تصویری بود که از یاد آدم نمی‌رود. روی پله‌های فرش قرمز و کنار سایه خبرنگاران ایستاده بودم و آن بالا گلیشفته فراهانی و جیم جارموش در میان هزاران نفر از مردمی که برای دیدن‌شان پشت نرده‌ها جمع شده بودند و برایشان هلهله می‌کشیدند. ایستادن گلشیفته در چنین جایگاهی در مهمترین جشنواره سینمایی جهان و آن هم کنار کارگردانی که خودش برایمان گفت از ۱۲ سالگی عاشق بوده حال و هوای خاصی داشت – بخصوص برای ما که گلشیفته را از کودکی و «درخت گلابی»اش به یاد داریم.

از راست: جیم جارموش، گلشیفته فراهانی، آدام درایور

از راست: جیم جارموش، گلشیفته فراهانی، آدام درایور

گلشیفته با تمام حملات غیرمنصفانه‌ای که در طول سال‌ها تحمل کرده نشان داده که بازیگر ایرانی هم می‌تواند در فضای دشوار بین‌المللی موفق شود و امروز بی‌اغراق نیست اگر او را یکی از بیست ستاره محبوب در کن بدانیم. تصویرش روی جلد روزنامه‌ها و مجله‌ها است،  بزرگ‌ترین‌ رسانه‌ها دنبال گفتگو با او هستند و همین حالا سابقه کار با کارگردانانی همچون جیم جارموش و ریدلی اسکات و حالا حضور در فیلمی به محبوبیت «دزدهای دریای کارائیب» را در چنته دارد.

13232904_10153396898795378_2648240551099395766_n

«پترسون»، ساخته جارموش با بازی گلشیفته، داستان ساده زندگی زوجی «معمولی» است و قرار است نوعی بزرگداشت شهر کوچک و شاعرخیز پترسون در ایالت نیوجرسی آمریکا باشد، اما بزرگداشت شعر قرن بیستم آمریکا روی پرده سینما دشوار است و به نظر نمی‌رسد جارموش خیلی موفق به چنین کاری شده باشد.

آدام درایور، نقش همسر گلشیفته، را بازی می‌کند، راننده اتوبوسی اهل خلوت که برای دل خودش در دفترچه‌ای شعر می‌نویسد و علاقه‌ای به فتوکپی کردن شعرهایش هم ندارد تا چه برسد به چاپ‌شان. گلشیفته اما خانه‌داری پر شور و شوق است که هزار سودا و آرزو دارد، از رنگ کردن مدام در و دیوار خانه تا گیتارنوازی یاد گرفتن و شاید روزی خواننده شدن. به ایرانی بودن آن اشاره ظریفی می‌شود، چرا که نوای صدای عهدیه را در خانه‌شان می‌شنویم، عکس خانواده‌اش را می‌بینیم و یک روز صبح که از خواب بلند می‌شود می‌گوید خواب دیده

که در ایران باستان بوده.

گلشیفته فراهانی و آدام درایور در نمایی از فیلم

گلشیفته فراهانی و آدام درایور در نمایی از فیلم

ایده محوری «پترسون» جای داشتن شعر، و بخصوص شعر آمریکایی معاصر، در دل زندگی است. شخصیت آرام آدام که البته پخمه و بی‌عمل نیست پس از مدتی به دلمان می‌نشیند. به جای بناها و یادبودهایی که برای ابرشهرهایی همچون رم و نیویورک ساخته می‌شود، جارموش همان کاری را کرده که ویلیام کارلوس ویلیام شاعر پیش از آن کرده بود: بنای یادبودی سینمایی برای شهری به تواضع پترسون و آدم‌هایی به معمولی نقش‌های آدام و گلشیفته.

با این همه این بنای یادبود خیلی به دل نویسنده این خطوط خوش نیامد گرچه منتقدان بسیاری بودند که به آن دل بستند. باید ببینیم نظر داوران در مورد این فیلم بخش مسابقه چه خواهد بود.

از فیلم‌های بخش مسابقه چهار فیلم دیگر را نیز تماشا کرده‌ام که بهترین‌شان «جولیتا» ساخته پدرو آلمودوار بوده است. بیشتر منتقدان البته به نظر این فیلم را جزو بهترین‌های استاد اسپانیایی نمی‌دانستند، اما علت آن به نظر جستجوی همیشگی منتقدان برای کاری تجربی و ابتکاری، اغلب فرمی، است. برای کسانی که مثل نویسنده این خطوط عاشق سبک کار آلمودوار هستند، اما این فیلم تمام آن المان‌هایی که یک اثر هنری دوست‌داشتنی آلمودواری را می‌سازند داشت: فضاهای سرزمین اسپانیا و خاک خوب آن و شخصیت‌هایی ظریف و در عین حال آتشین که با بالا و پایین‌هایشان بالا و پایین می‌رویم.

julieta-poster

داستان حول زندگی مادری به نام جولیتا می‌گردد که سال‌ها است دختر خود را ندیده و اما وقتی ردی از او پیدا می‌کند نامه‌ای برایش می‌نویسد و از اتفاقاتی در زندگی‌اش می‌گوید که قبلا از آن بی‌خبر بوده. وسوسه‌های آلمودواری در سراسر فیلم مشاهده می‌شوند: بیمار کمایی، اتفاقات به ظاهر ماوراطبیعی، داستان‌های تراژیک و تقریبا حماسی. آلمودوار هنرمندی است که به ما امکان می‌دهد با ظرافت روح خودمان‌ در تماس باشیم. «جولیتا» نیز در این کار موفق است.

دیگر فیلمی که نشان داد کارگردان‌هایش صاحب سبک هستند و با این حال به نظر دل منتقدان را به خود جذب نکرده «دختر ناشناخته»‌ ساخته دو برادر چپ‌گرای بلژیکی، ژان پیر و لوک داردن، بود. داردن‌ها باز هم به همان گوشه دنیا که با آن آشنا هستند، یعنی بلژیک، آمده‌اند و قهرمان‌های داستان‌شان باز هم آدم‌های معمولی هستند. این بار اما آن‌ها دست به ساختن داستانی پلیسی- جنایی زدند که خط روایی معمول این جور فیلم‌ها را دارد. جسد دختری سیاه‌پوست در کنار بندری در نزدیکی شهر لیژ پیدا می‌شود و هویت او معلوم نیست. پزشکی که وقتی این دختر زنگ در مطبش را زد به دلیل خستگی در را باز نکرده بود حالا احساس گناه می‌کند و به کارآگاهی بدل می‌شود که در سراسر شهر به دنبال هویت این دختر می‌افتد.

برادران داردن از بازیگر فیلمشان تقدیر می کنند

برادران داردن از بازیگر فیلمشان تقدیر می کنند

آدل هانل، بازیگر ۲۷ ساله فرانسوی، در نقش اصلی این پزشک-کاراگاه می‌درخشد و به نظر نگارنده نظر نامساعد بعضی منتقدان به این خاطر است که نقش‌های کلاسیک و بدون پیچیدگی‌های خاص فرمی را دوست ندارند. هانل اما چالش‌های شخصیت «دکتر جنی» و سفری را که در جستجوی این «دختر» طی می‌کند به خوبی به تصویر کشیده است.

ویژگی کار داردن‌ها این است که صدای بی‌صدایان هستند. «دختر ناشناخته» بیش از هر چیز به ما یادآوری می‌کند که چطور امکان دارد بعضی هم‌شهری‌های خودمان در شهرهای مدرن را اصلا نشناسیم که چطور بعضی‌ها، بخصوص کسانی که مثل دختر مربوطه در حرفه‌ای همچون تن‌فروشی اشتغال دارند، همیشه باید در سایه‌ها و حاشیه‌ها گم باشند. جستجوی دکتر جنی برای یافتن هویت «دختر ناشناخته» در واقع جستجویی است برای بیشتر دانستن راجع به جهانی که در آن زندگی می‌کند. فیلم ریتم مناسبی دارد و لحظه به لحظه دنبالش می‌کنیم و هم از پیچ و خم‌های داستانی آن می‌گذریم و هم چشم‌مان بیشتر به حقایق جامعه‌مان باز می‌شود.

«آکواریوس» برزیلی بدترین فیلمی بوده که تاحال در کن امسال دیده‌ام و بنابراین چندان درباره آن نمی‌نویسم. این واقعیت که فیلمی با این همه رکود داستانی و آن هم به طول دو ساعت و بیست دقیقه به بخش مسابقه کن راه یافته از عجایب است. تم داستانی این فیلم قدیمی و آشنا است: «پیرزنی که نمی‌خواهد خانه‌ قدیمی‌اش را به کسانی که می‌خواهند آن‌را بکوبند و آپارتمان جدید بسازند، بفروشد».

ma rosa POSTER

«ما روسا» ساخته بریلیانته مندوزای فیلیپینی در عوض شایسته بهترین‌ها است با این‌که این فیلم نیز خط داستانی پیچیده‌ای ندارد. زیبایی «ما روسا» در دنبال کردن فضاهای تنگ و شلوغ فیلیپین است. فیلم ماجرای خانواده‌ای را تعریف می‌کند که پس از دستگیری پدر و مادر به جرم مواد مخدر دنبال پول جور کردن برای آزادی این دو هستند. این‌که چطور زندگی آدمی ساعت‌ها و روزها باید به دنبال بقا در جنگل زندگی جهان طبقاتی و نظام سرمایه‌داری، آن هم از نوعی به شدت فیلیپینی‌اش باشد، شاعرانه مقابل چشمان‌مان تصویر می‌شود. مندوزا استاد تصاویر و روایت درد شخصیت‌ها از طریق تصاویر است. تصویر «ما روسا»، مادر قوی خانواده، که در انتهای فیلم، در حالی که تا آخرین پزوی ممکن را برای آزادی همسرش جمع کرده، سیخ کبابی خیابانی گاز می‌زند و چشمانی پر از اشک دارد یادآور رنج روزمره قهرمانان طبقه محروم است. هنر مندوزا البته این است که فقرنمایی بیهوده نمی‌کند و فیلیپینی که تصویر می‌کند در آن شلوغی و فساد و غمناکی در عین حال دوست‌داشتنی و جذاب هم هست. کم‌مانده بوی غذاهای فیلیپینی از پرده سینما بیرون بزند.

گزارش فیلم‌های بخش «یک نگاه ویژه» (بخصوص «وارونگی» ساخته زیبای بهنام بهزادی که روز چهارشنبه پخش شد)‌ را در وبسایت شهروند بخوانید.

آرش پرستویی خبرنگار مستقل است که در گزارش جشنواره کن با شهروند همکاری می کند.

بخش اول این گزارش را اینجا بخوانید.