“وی“…
و برای تو: به رژ ئاکرهای
شهر، ور، واژه
راه، بادیه، بن بست.
چشمه ای در آشپزخانه،
درخت کهن سالی در اتاق،
سه تا پرندهی کوهی
بالای پیانوی دخترم.
پنجاه و سه سالهام،
دریا
از من خیلی دور است،
یک جوری نگرانم.
نمیدانم نگران چیستم
نگران کیستم.
نه مسافری دارم
که راهش دور،
نه دفتر شعر تازهای
که چشم به راهِ مجوز ارشاد.
پس گیر کارِ من کجاست؟
چرا خسته ام
چرا کلافه، چرا کهن سال؟
سیگارم آیا
تا سپیده دم کفاف خواهد کرد؟
هی وی، هی نی، هی دی، هی هی، هی طی
هی وا، هی نا، هی دا، هی ها، هی طا…!
چقدر بیهوده زیسته ام
در این زابه راهِ راه…!
دی ۱۳۸۷ـ تهران