چارلز اولسون*

درست توی چشم من

ساعت چهار ب. ظ. دوم دسامبر از راه رسید

توی پنجره آشپزخانه من

چارلز اولسون

با چهره ای تمام

روشن و سوزان

همچنان که داشت می رسید بالای تپه ای

که پشت آن فرو می رود

با انفجار ناگهانی پسین گرمای خود روی صورت من

سرخ و داغ

انگار که نیمروز است.

با این فرق که این یکی راست توی چشم من تابیده بود

مثل تیری که به سوی من پرتاب شده باشد

انگار دارد خودش را به من تحمیل می کند

دارد پیامش را به من می دهد

که دارد پشت تپه می رود

و من بهتر است گوش کنم که می گوید

سوزان باش دوست من

سوزان باش

سوزان و سرخ

مثل من

من که دارم این پیام را

به تو می فرستم

همینطور که دارم در آسمان غروب فرو می روم

دارم ترا می سوزانم دوست من  

همانطور که دارم می روم

و نیرومندتر از همیشه

گرچه گرمایم را از دست داده ام اما ترا روشن می کنم

ترا آتش می زنم

همچنان که شروع می کنم به رفتن

سوزان و سرخ و نعره زنان

در سراشیبی غیبتم

اکنون دارم می روم

پیام مرا بشنو

پیامم این است:

من رفتم

 

*چارلز اولسون شاعر مدرنیست آمریکا (ز: ۲۷ دسامبر ۱۹۱۰ م: ۱۰ ژانویه ۱۹۷۰) است. بسیاری از شاعران پسامدرن به ویژه شاعران «زبان مدار» او را پدر شعر پسامدرن می خوانند. اولسون خود را ا شاعر یا نویسنده نمی داند و چنین تعریف می کند: «باستان شناس صبح»  او شعر بلند ماگزیموس خود را که اندکی پیش از مرگ به پایان رساند تحت تاثیر کانتوهای ازرا پاوند نوشت.