همیشه فکرِ تو بودن
همیشه پیشِ تو ماندن
همیشه با تو نشستن
همیشه از تو شنیدن
همیشه مِهرِ تو را
همچو آب نوشیدن
[که چشمۀ وجودِ گوارایَت
ـ زُلال و روشن ـ
نوازشِ خُنَکِ بامدادِ تابستان…]
و با تمامِ توان
برایِ شادی و آرامشِ تو
کوشیدن…
همیشه با خیالِ تو
تصویرهایِ رنگارنگ
به ذهن میآید
و همزمان
خوشنواترین آهنگ
طنین میاندازد…
بهارهایِ دلانگیز
شکوفه میزایند:
سپید و صورتی و سُرخ
بنفش و آبیِ روشن…
اگر که دور باشی تو
همیشه دلتنگم
همیشه غمگینم
و باغِ مهربانیِ یادِ تو
همیشه با من هست…
«خیال حوصلۀ بَحر میپَزَد در سر»*
محال نیست امّا
برایِ این ذره
محالاندیشی…
همیشه پرسه میزند این قطره
در کوچهباغِ روشنِ رؤیا
و ساده میگُذرد
از بلندیِ دیوار…
همیشه یادِ لطیفِ تو هست با من
در خواب و بیداری
و باغ
همیشه خُرّم و سبز است
و جویبارِ زمان
جاریست…
همیشه میگذرد لحظه از پِیِ لحظه
و «حال» هم جریان دارد
میآید
ـ خرامان ـ
تا بگذرد بهسرعت…
نشسته بر لبِ این جویبار
نگاه میکند
وَ میبیند
که عُمر میگذرد
مثلِ باد…**
وَ باد میوَزَد
وَ بویِ جویِ جاریِ مویِ تو
همیشه در مَشامَم هست
و یادِ خوبِ تو میگردد
همیشه در خاطر…
*
همیشه با من باش
همیشه با تو هستم
خواهم بود
همیشه با هم باشیم
شادمان
و نَفَس بکشیم
هوایِ خوشِ آرامش را
با هم
کنارِ هم
همیشه…
۹ مِه ۲۰۱۶
*) حافظ: خیال حوصلۀ بحر میپزد در سر/ چههاست در سرِ این قطرۀ محالاندیش
**) حافظ: بنشین بر لبِ جوی و گُذرِ عُمر ببین/ کاین اشارت ز جهانِ گُذران ما را بس