چهارمین گزارش از جشنواره جهانی کن
آرش پرستویی
امروز جشنواره کن با فیلمی آغاز شد که به نظر میرسد بیشتر مخاطبان را متحد کرده است: چرا که بعید به نظر میرسد کسی «آخرین چهره»، ساخته شان پن با بازی خاویر باردم، شارلیز ترون و آدل اکسچاروپولوس را دوست داشته باشد.
برای نگارنده این سطور اما این فیلم همان ترکیبی را دارد که احساس را از «دوست نداشتن» به «خشم» میرساند. نه تنها از نظر سینمایی و داستانی بسیار ضعیف است (اگر اصلا بتوانیم آنچه در این فیلم میگذرد داستان حساب کنیم) که محتوای سیاسی ارتجاعی و نواستعماری دارد.
قهرمانهای فیلم دو پزشک هستند که در لیبریا و سودان جنوبی برای سازمان ملل و سایر نهادهای بینالمللی کار میکنند. اینکه تهیهکنندهها تنها میتوانند بابت ستارههای بزرگ بودجه بگیرند و از همین رو فیلمهای راجع به قاره آفریقا اغلب بازیگران اصلی غیرآفریقایی دارند واقعیتی تلخ است و یک فیلم را به خاطر نفس این کار نمیشود مورد حمله قرار داد. در مورد «آخرین چهره» اما ایراد بسیار فراتر از این است. در کل دو ساعت فیلم میتوان گفت که یک شخصیت واقعی آفریقایی هم در فیلم نمیبینیم. آدمهای آفریقایی و سیاهپوست فیلم حتی شخصیتهای کلیشهای و تیپوار نیز نیستند که بیشتر مثل آکساسوآر و اسباب صحنه هستند و یا آدمهای عجیب و غریب مسلحی که انگار از سیرک آمدهاند.
رابطه عاشقانهای که قرار است بین شخصیتهای باردم و ترون در فیلم نمایش داده شود بسیار ضعیف و کلیشهای کار شده، تا جایی که صحنههای مثلا دراماتیک فیلم با خنده مخاطبان مواجه میشد (البته آن مخاطبانی که پیشتر سالن را ترک نکرده بودند). تماشای فیلم واقعا زجرآور است چرا که نه خط داستانی خاصی دنبال میشود، نه صحنهها قدرت خاصی دارند (صدابرداری بد باعث شده صدای شخصیتها را هم درست حسابی نشنویم) و نه حتی نماهای خیلی زیبایی میبینیم. اینکه چرا تهیهکنندهها فکر میکنند صرف دیدن باردم و ترون روی صحنه به اضافه چند صحنه سکسی که به طور متوسط هر بیست دقیقه یک بار تکرار میشوند و نشان دادن صحنههای خونین جنگ در آفریقا قرار است هیچگونه مخاطبی را راضی کند خود رازی است که نگارنده از آن خبر ندارد.
در پایان باید از حضور آدل اکسچاروپولوس، بازیگر یونانی-فرانسوی، که چند سال پیش با درخشش خود در «زندگی آدل» («آبی گرمترین رنگها است») نخل طلا را با کارگردان و دیگر بازیگر آن فیلم شریک شده بود اظهار تاسف کرد. آدل نقشی بسیار کوتاه در فیلم دارد که کوچکترین تلاشی برای پرداختن به آن نمیشود. این در حالی است که بازیگری به استعداد آدل میتوانست نقش کوتاه بسیار پررنگ و به یادماندنی داشته باشد.
در عوض دو فیلم خیلی خوب دیگر در بخش مسابقه دیدهایم.
«فارغالتحصیلی»، ساخته کریستیان مونگیوی رومانیایی که پیش از این هم نخل طلا را برده است، بار دیگر نشان داد که این کشور اروپای شرقی خاک سینمایی حاصلخیزی دارد. به قول دوستی به تم آشنای روابط فرد و خانواده و دولت در این فیلم بهتر از تمام فیلمهای دیگر امسال پرداخته شده است.
در رومانی هم مثل بیشتر کشورهای اروپای شرقی چند تم عمده در سالهای اخیر مطرح بودهاند: یکی گذار از دوران استالینیستی به دموکراسی و دیگری، رواج فساد اقتصادی که جای دیکتاتوری را گرفته و برای خیلیها که با امید، حکومت سابق را پایین کشیده بودند به همان تلخی است.
شخصیت اصلی «فارغالتحصیلی» پزشکی به نام رومئو (با بازی آدریان تیتیئنی) است که تمام زندگیاش را وقف دختر جوانش کرده و میخواهد او را هرطور که هست به دانشگاه کمبریج بریتانیا بفرستد. او مردی صادق و پرامید و دور از فساد است و در فیلم میبینیم که این روحیه پرامید چطور با واقعیتهای جامعه رومانی گلاویز میشود. رومئو قهرمانی دوستداشتنی است که قهرمان بودنش را شاید تنها پس از پایان فیلم میفهمیم. نه شکل و شمایل خیلی کاریزماتیک و به یادماندنی دارد و نه نقشش در فیلم ساده و بی و برگشت قهرمانی است. اما او قهرمانی است که خیلی از ما میتوانیم تلاش کنیم باشیم چرا که بیوقفه سعی میکند اشتباهات خود را جبران کند و راهی را که بین اطراف مختلف هر قضیه سازش ایجاد کند پیدا کند. قهرمانی واقعی که در اوج نومیدی هم امید خود را از دست نمیدهد.
دختر نوجوان پزشک، الیزا (با بازی ماریا دراگوش جوان که به کن هم آمده) نیز شخصیتی خوب کار شده و به یادماندنی دارد. دختر نوجوانی که به نوبه خود قهرمانی است که چند باری روی پدر و مادرش را هم سفید میکند. اما جدال بین وجدان پاک الیزا که معلوم است به تلاش پدر و مادرش به اصطلاح «لای زرورق» بزرگ شده با واقعیتهای سیاه جامعه معاصر رومانی رنگ واقعیگرایانهای به «فارغالتحصیلی» داده که در مرکز این نامزد شایسته نخل طلا است.
این فیلم رومانیایی هرچقدر واقعگرا و در دل جامعه است «اهریمن نئونی» متعلق به دنیای رویا و خیال است. این ساخته نیکلاس ویندینگ رفن دانمارکی ویژگی نابی دارد که نگارنده شما را مجذوب آن کرد: فانتزی بدون دنیای فانتزیک. یعنی تقریبا هیچ کدام از عوامل داستان (مگر در بخش نهایی دیوانهوار فیلم) نیستند که ماوراطبیعی باشند، اما فضای آن از همان ابتدا رنگی خیالی و فانتزی دارد. خط داستانی «اهریمن نئونی» به نسبت ساده است. جسی دختری ۱۶ ساله است که با رویایی آشنا به لس آنجلس آمده: رویای ورود به صنعت مد و مانکن شدن. این دختر جوان با بازی اله فانینگ اما اندام و چهرهای دارد که افسونوار همه را جذب میکند و همین است که در دنیای پرتقلا و پررقابت جنوب کالیفرنیا سریع پیش میرود و حسادتهای بسیاری برمی انگیزد.
این موضوع تازهای نیست. راجع به رقابت بیرحمانه در صنعت سرگرمی در آمریکا و عواقب آن برای زنان در آمریکا و جهان دارد چندین مقاله انتقادی نوشته میشود. اما زیبایی فیلم خیالآمیز ویندینگ رفن شاید همین است که تلاش نمیکند پیغام خاصی را در حلق بیننده فرو کند. پیامی هم اگر هست باید لا به لای روایت رویاگون فیلم پیدا شود.
«اهریمن نئونی» از همان ابتدا روی صندلی میخکوبمان میکند و در فضایی آمیخته از رمز و راز، رویا، تعلیق و ترس فرو میرویم. تا به خودمان بیاییم حدود یک ساعت از فیلم گذشته است. ورود جسی به لسآنجلس و اولین برخوردهایش بسیار زیبا و گیرا کار شدهاند. مشکل فیلم شاید در نیمه دوم و بخصوص بخش نهایی آن است که به قدرت بخش اول نیستند. گرچه کابوس «اهریمن نئونی» حتما تا مدتها با خیلی بینندگان میماند.
تعلیق و ترس این فیلم هرچقدر پر رمز و رازند، این لزوما در مورد «گونکسونگ» فیلم ترسناک کرهای ساخته نا هونگ جین صدق نمیکند. کرهایها نشان دادهاند که استاد سینمای ترس هستند و سالها پس از اینکه این ژانر در آمریکا به بنبست خورده است فیلمهای ترسناک بسیار زیبایی ارائه کردهاند. گونکسونگ (که در بخش خارج از مسابقه به نمایش در آمد) نیز پتانسیل خوبی دارد و ظاهرا خیلی از طرفداران پر و پا قرص فیلمهای ترسناک در کن را هم راضی کرده است. جذابیت آن بخصوص استفاده از تم جنگیری با اتکا بر فرهنگهای محلی شبهجزیره کره (از جمله مسیحیت و شامانگری) است. بازیگران نیز خوب عمل میکنند و سخت است به پدر فیلم و دختر کوچکش علاقمند نشویم، اما، حداقل به نظر من، صحنههای پر خون آن به علت شدت و بینظم بودنشان نوعی مسخره و کمیک شدهاند ـ گرچه باید گفت که طرفداران این ژانر گاه مشکلی با چنین قضیهای ندارند.
با این حساب تنها دو فیلم از بخش مسابقه باقی ماندهاند: «اله» ساخته پر ورهوفن هلندی و «فروشنده» ساخته اصغر فرهادی.
این خطوط را در حالی مینویسم که در صف مطبوعاتیها برای نمایش فیلم فرهادی که لحظه آخر به کن رسیده ایستادهام. این فقط ما ایرانیها نیستیم که بیصبرانه منتظریم ببینیم تنها کارگردان ایرانی برنده جایزه اسکار با فیلم جدید خود چه خواهد کرد.
جمعه، ۲۰ مه ۲۰۱۶
بخش سوم گزارش را اینجا بخوانید.
آرش پرستویی خبرنگار مستقل است که در گزارش جشنواره کن با شهروند همکاری می کند.